ملودی

ناز بانوی فریبا یار و هم پای که‌ای باده‌ی خوشرنگ‌و خوش‌طعم و گوارای که‌ای ای نوای دل‌فریبت مونس شبهای من روشنای دل بیا ماه دلارآی که‌ای شورِ ماهور و همایون از صدای تو خجل محفل آرای لطیفِ زیر و بالای که‌ای آفتاب نیم روز و ماهتاب نیمه شب در سرای زندگانی چشم بینای که‌ای باتو تنها می‌توان خندید براین روزگار تودلیلِ سرخوشی‌و رنگ دنیای که‌ای بی پناهان را امید زیستن با تو نبود ای دلیل زندگی گرمای ماوای که‌ای #بیژن_عظیمی

بس که از عاشقی ام خاطره ی بد دارم قول دادم به خودم، دل به کسی نسپارم تا که آن جور و جفاها نرود از یادم داغی از تو به سر دست دلم بگذارم بعد از این تحت نظر داشته باشم دل را کنترل داشته باشم سر هر رفتارم سعی باید بکنم چشم بپوشم از عشق نرسد بیشتر از این به دلم آزارم نشوم عاشق پابسته ی هر بی سر و پا هر کسی را پس از این یار خودم نشمارم تا همیشه سر این حرف دلم خواهم ماند نه پی دلبری هستم نه پی دلدارم و از این پنجره اعلام کنم بر همگان که من از عشق به اندازه ی غم بیزارم ای که در کوچه ی ما منتظری میگویم: بیش از این حیله و ترفند نزن در کارم برحذر باش که با عشق ندارم کاری مطمئن باش که سر میشکند دیوارم من از این روز و از این ساعت و از این لحظه قول دادم به خودم دل به کسی نسپارم! #رحیمی_رامهرمزی

‌. در محفل خود راه مده همچو منی را افسرده دل افسرده کند انجمنی را ما افسرده دلان ساکن کوی غم و دردیم در عشق شکست خورده ولی توبه نکردیم پاییز شد و برگ دلم رو به خزان است افسردگیش در دل عشاق عیان است در محفل شادان نبود جای غریبان غم بود رفیقم بخدا عین طبیبان افسرده دلان را تو مکن دور از این دست آنرا که دل افسره بود دادرسی هست بی شک همگان در گرو یار نشستیم اما دل افسرده دلان را نشكستیم #مولانا

من گرفتار شبم خنده‌‌ی خورشیدم باش مثل شعر اخوان، ساحل امیدم باش هر چه جز یاد ِ تو در آینه‌ی دل بشکن باور ِ من شو و بر هم زن ِ تردیدم باش سالها آینه‌ی قامت سروت بودم تو هم امروز خریدار ِ قد ِ بیدم باش جام ِ چشمان ِجهان بین ِ تو را می‌خواهم ای سلیمان ِ من ِ غمزده، جمشیدم باش من کی‌ام؟ پیرو بی چون و چرای چشمت ای لبت مذهب من، مرجع تقلیدم باش تو نبوت تو عدالت تو امامت تو معاد دل خود یک دله کن با من و توحیدم باش ناز ِ تو راز ِ بزرگی است بیا با عشقت ترجمان ِ نگه ِ هر که نفهمیدم باش #سروش_آیینه

لبت روی لبم آتش شد و با طعم بارانی برایم عشق بارید و عجب باران سوزانی اگرچه صحت قانون جنگل نقض خواهد شد! به کار عشق بازی هم پلنگ تیزدندانی بخوان شعر مرا ، آری صدایت فاش می گوید تو هم مانند من از بی صدا ماندن گریزانی بخوانم، دفترم دارد برایم سخت می گرید بگو فصل جدایی را برایم ساده میخوانی ؟ تو یوسف هم شوی چشم انتظاری پیشه خواهم کرد چه پنهان درد ها دارم برای چشم کنعانی همیشه باورم این بوده مرد وکوه هم سنگند! و اما...پشت من خالی ، تو از بهمن چه می دانی ؟! #ناشناس ‌