cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

طریقت نگارش

کانال " نگارش " متوسطه دوم 📝نمونه انشا دانش آموزان سراسر کشور ✔نمونه آزمون پایانی ✔تحلیل درس و روش تدریس ارتباط با من جهت ارسال متن : @Hosseintarighat نشانی اینستاگرام: http://instagram.com/hossein.tarighat

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
10 020
مشترکین
-624 ساعت
-997 روز
-33830 روز
آرشیو پست ها
نگارش دهم خرداد 1403.pdf2.05 KB
👍 2
Photo unavailableShow in Telegram
🤝 3👎 1
Photo unavailableShow in Telegram
👎 9👍 4🙏 1
Photo unavailableShow in Telegram
💢یک‌ پیشنهاد برای سرمایه گذاری رایگان (متن زیر پیام تبلیغاتی نیست) ▫️نات کوین یکی از ارزهای دیجیتال بود که در بستر تلگرام و از طریق بازی و ضربه زدن شروع شد و افراد زیادی با گذاشتن وقت کمی به درآمد بالایی رسیدند (در حال حاضر هر ۱۰ هزار نات کوین حدود ۱۸ میلیون تومان قیمت دارد) ▫️پس از عرضه موفق و پر سر و صدای نات کوین، بازی‌های زیادی در سبک «Tap to Earn» با الهام از این پروژه راه‌اندازی شدند. ▫️ یکی از بازی‌های این سبک که در روزهای اخیر محبوب و پرطرفدار شده است، بازی همستر کامبت (Hamster Kombat) است.در این این بازی که در بستر تلگرام انجام می‌شود با ضربه زدن می توانید سکه جمع آوری کنید. ▫️هنوز قیمت گذاری و اینکه چه میزان این بازی سود خواهد داشت مشخص نیست. اما انجام این بازی نیاز به هیچ سرمایه ای ندارد و ممکن است در آینده نزدیک سود زیادی نصیب شما کند ▫️ همستر روی شبکه "تون" قرار گرفته است (یعنی مثل "نات کوین"  در  ایران راحت نقد می شود) ▫️ همستر همچنان در حال رکورد شکنی تاریخی است : کانال تلگرام همستر به بیش از ۲۵ میلیون ممبر رسیده است. تعداد پلیرهایش از ۶۰ میلیون گذشته ( نات کوین⚽️ ۳۸ میلیون پلیر داشت ) اگر هنوز همستر رو شروع نکردید از طریق لینک زیر شما هم شروع کنید : لینک شروع پروژه آینده دار همستر:👇👇 ✅ لینک ورود به بازیلینک ورود به بازی
نمایش همه...
👎 5🤷‍♀ 4👍 4😁 1
✅ با لینک زیر وارد بازی شوید. و هدیه دریافت کنید. 👇👇👇👇👇👇 https://t.me/hamster_kombat_boT/start?startapp=kentId6414071273 Play with me, become cryptoexchange CEO and get a token airdrop! 💸  2k Coins as a first-time gift 🔥  25k Coins if you have Telegram Premium
نمایش همه...
👎 4
#خاطره_نویسی ✍عزیز نسین ...در روزها و ماه‌هایی که مدرسه تعطیل بود، اغلب به کتابخانه عمومی می‌رفتم؛ یا در بازار صحاف‌ها پرسه می‌زدم و اگر پول می‌داشتم، از کتاب‌های ارزان‌قیمت چاپ قدیم می‌خریدم. روزی در بازار صحاف‌ها در بین کتاب‌هایی که روی زمین بساط کرده بودند، کتابی نظرم را جلب کرد. نام کتاب دوبخشی بود؛ بخش دوم "برگزیده" بود، بخش اول آن را متاسفانه فعلا به یاد نمی‌آورم، شاید "اشعار" بود. من تا سال‌های زیادی موفق نشدم کتابخانه ثابت و مخصوصی داشته باشم، وقتی هم توانستم در خانه‌های اجاره‌ای جنین کاری بکنم، کتاب‌هایم در سه نوبت دچار آتش‌سوزی شدند، در دوره‌ای هم پلیس کتاب‌هایم را به یغما برد و آن‌ها را بازنگرداند، به همین دلایل در میان کتاب‌های موجودم هر چه جستجو کردم، متاسفانه آن را نیافتم. گمان می‌کنم نام کتاب "اشعار برگزیده" بود. شعرهای این کتاب را که با حروف عربی و به زبان عثمانی چاپ شده بود، رشید ثریا انتخاب کرده بود. در متن کتاب لابه‌لای شعرها طرح‌هایی وجود داشت که آن‌ها هم کار معلم ما، رشید ثریا بود. کتابی را که از بازار صحافان خریده بودم، هیچ‌گاه به معلممان نشان ندادم، زیرا نگران بودم به خودشیرینی متهم شوم. پزشک و فیزیکدانی که شعر می‌خواند و می‌سرود، ساز می‌نواخت، و نقاشی می‌کرد... کسی نمی‌دانست چه هنرهای دیگری داشت. ما احساس می‌کردیم دانش‌آموزان مناسبی برای او نیستیم، که واقعا هم همان‌طور بود. اما او خود معلم خوبی بود؟ نه! دانستن، مطلبی است و برخورداری از توان آموختن چیز دیگر. استادان متعددی داشتیم که اطلاعات فیزیکی‌شان به هیچ وجه در رده او نبود، اما بهتر از او درس می‌دادند. در دبیرستان یاد گرفتن فیزیک از رشید ثریا دشوار بود. در کلاس‌های شصت هفتادنفره، فقط دو سه نفر مطالب او را می‌فهمیدند. نمره تمام درس‌های من در طول تحصیلم در دبیرستان، همیشه خیلی خوب بود، و به همین دلیل یکی از کسانی بودم که مطالب استاد را می‌فهمیدم. رشید ثریا مانند پروفسوری بود که از پشت تریبون دانشگاه در حال تدریس فیزیک است. مقام علمی‌اش بسیار بالا بود، و از این جهت که باید به بچه‌های شلوغ و سربه‌هوایی چون ما فیزیک درس بدهد، دلم برایش می‌سوخت. من همیشه معلم فیزیک بودن او را با نظامی بودنش مرتبط می‌دانستم. همه بچه‌ها صرف نظر از این‌که درس رشید ثریا را بفهمند یا نه، او را دوست داشتند. این در حالی بود که در نمره دادن بسیار سخت‌گیر بود، و از صفردهندگان مشهور مدرسه به شمار می‌رفت، و بچه‌ها معمولا چنین معلم‌هایی را دوست نمی‌داشتند... 📚خاطرات عزیز نسین،صفحه ۹۰۴ و ۹۰۵ https://t.me/tarighatnegaresh
نمایش همه...
👍 12👎 1👏 1
Photo unavailableShow in Telegram
👏 1
#نامه_نگاری #نامه_سرگشاده 💢نامه به والدین ▪️پدر و مادران گرامی! امتحانات فرزندان شما نزدیک است. می‌دانم که همه شما امیدوارید که بچه شما از عهده آنها به خوبی برآید. اما لطفا به این فکر کنید که ‏از بین دانش آموزان در امتحان، هنرمندی وجود دارد که نباید لزوما چیزی از ریاضی بداند. یا یک کارآفرینی وجود دارد که تاریخ ادبیات انگلیسی برای او اهمیتی ندارد. یا یک موسیقی‌دان که نمره شیمی برای او اهمیتی ندارد. ‏اگر فرزند شما نمره خوبی کسب کند، که چه عالیست! اگر نه، لطفا اعتماد به نفس و کرامت را از او نگیرید. به فرزندتان بگوئید که مشکلی نیست. این تنها یک امتحان است. فرزند شما برای چیزهای بزرگتری ساخته شده است. به او بگوئید که به او عشق می‌ورزید و او را بخاطر نمراتش سرزنش نمی‌کنید. ‏ خواهید دید که فرزند شما دنیا را فتح می‌کند. تنها یک امتحان یا یک نمره بد استعداد او را از او نمی‌گیرد. لطفا اینطور تصور نکنید که تنها پزشکان و مهندسان خوشبخت‌ترین انسان‌های روی زمین هستند. ✍مدیر مدرسه https://t.me/tarighatnegaresh
نمایش همه...
👍 16👏 2 1
01:09
Video unavailableShow in Telegram
3.54 MB
😱 6👍 2 1
Photo unavailableShow in Telegram
😁 37😱 15👍 4🙈 4👎 2🙊 2🤔 1👌 1
220_58861891158492 (1).aac4.94 MB
16👏 7👍 3🕊 1
#نگارش_دهم #درس_هشتم نوشته های داستان گونه عنوان داستان: پسر فقیر ➖در روزگاران قدیم پسری به نام نصرالدین زندگی می‌کرد و با کار کردن پول و هزینه تحصیل خود را فراهم می‌کرد در یکی از این روزها او دیگر خسته شده بود و می‌خواست درس را رها کند و کار خود را ادامه بدهد. و پول آن را به جای خرج کردن برای تحصیل در زندگی خویش خرج کند و کمکی هم به پدر و مادر خود کرده باشد او در فکر فرو رفته بود، و از کنار کوچه‌ای می‌گذشت، و در حال قدم زدن بود که بوی خوبی به مشام او رسید، و از قضا او بسیار گرسنه بود، رفت و رفت تا به خانه‌ای رسید که بوی غذا از آن خانه همه جا را گرفته بود. دختر خانمی، در را باز کرد او با شرمندگی گفت اگر امکانش هست می‌شود مقداری از آن آش را به من بدهید دختر خانم از چهره او متوجه ضعف و خستگی او شده بود دختر خانم گفت:” چشم کمی صبر کنید تا من بیایم“ دختر خانم با ظرفی پر از آش که قرابه ی کشک و پیاز سرخ کرده بود به در خانه آمد، ظرف آش را از دستان پر مهر و محبت او گرفت. و همان جا در خانه آش را به لذت زیاد خورد، که پیراهن و دهان او با آش یکی شده بود، ظرف را به دختر خانم داد و بسیار از لطفی که در حق او کرده بود از او سپاسگزاری کرد. گفت:”انشاالله جبران خواهم کرد.“نصیرالدین قوت گرفت و به راه خود ادامه داد از تصمیم خود منصرف شده بود و می‌خواست که تحصیل را فرا گیرد تا به جایی برسد و بتواند مانند آن دختر به دیگران کمک کند و باعث خوشحالی و خرسندی دیگران شود. سال‌ها بعد زن جوانی به بیماری دچار شده بود که تمام پزشکان از درمان او ناتوان شده بودند و پیش هر پزشکی که می‌رفت جوابی سر بالا به او می‌دادند و اهالی آن روستا به او گفته بودند که اینجا از دست ما کاری ساخته نیست و به شهر برو شاید برایت آنجا کاری کنند. او راهی، راه شد تا به مقصد رسید. دکتر نصیرالدین را خبر کردند که آیا از دست تو کاری برای این زن جوان ساخته است؟ یا خیر؟!، دکتر نصیرالدین گفت:” اتاق عمل را آماده کنید تا من بیایم." زن جوان به هوش آمد. دکتر نصیرالدین در حال مطالعه پرونده پزشکی زن جوان بود که عکس جوانی آن را روی آن دید و متوجه شد که این همان دختر خانمی است که آن روز دست مرا گرفت و به من امید داد. همراه زن جوان به دکتر گفت: آیا امکانش هست هزینه درمان را نصفش را الان پرداخت کنیم، و بقیه‌اش را در زمان دیگرو...؟! دکتر نصیرالدین پاسخی نداد،! همراه زن جوان به پذیرش بیمارستان مراجعه نمود و صورتحساب را دریافت کرد و در صورتحساب نوشته شده بود که : همه مخارج بیمارستان پرداخت شده است. که با تعجب بسیار و حیرت زدگی به برگه خیره شده بود.و در فکر فرو رفته بود.! همراه زن جوان‌  به پیش زن جوان رفتند و برگه ترخیص او و صورتحساب او را به او دادند، زن جوان متوجه مطلب دیگری شده بود  او به صورتحساب که نگاه انداخت دید در پشت آن نوشته شده است:   همه مخارج بیمارستان قبلاً با کاسه‌ای آش در خانه پرداخت شده است. امضای آن و اسم آن را پایین برگه مشاهده نمود. از چشمان او اشک می‌آمد و نمی‌دانست که چه کند، که در فکر فرو رفت... «ز کوشش ، به هر چیز خواهی رسید به هر چیز خواهی کماهی رسید…» ✍نويسنده: مهدی پورهادی پایه دهم رشته علوم انسانی دبيرستان شهيد محمد منتظری دبیر: جناب آقای علیان، https://t.me/tarighatnegaresh
نمایش همه...
👍 9👏 1
#نگارش_دهم #جانشین‌_سازی ▪️پای‌بسته‌ای رها احتمالا این‌طور به نظر می‌رسد که چون من توانایی راه رفتن ندارم ، جهان را به محدوده چندمتری اطراف خود تجربه کرده باشم یا شاید به این دلیل که پاهایی دارم که به عمق زمین گره خورده، دامنه آگاهی و بینش بسیار ناچیزی داشته باشم؛ اما این به نوعی به محدودیت دید شما انسان‌ها برمی‌گردد. من درختم؛ درختی کهنسال در یکی از  زیباترین خیابان‌های شهر شیراز. این منم؛ جزئی از صف درختان سرسبز خیابان ارم؛استوار و ایستاده و نظاره‌گر هستم. گویی نیازی ندارم به پاهایی برای قدم زدن؛ چرا که سالیان سال است که جهان را به دیدنم دعوت می‌کنم. انسان‌ها، ماشین‌ها، فصل‌ها و رویدادهای بسیاری را دیده و شنیده‌ام. در گذر زمان در تغییر فصول با پذیرش دگرگونی طبیعت، به زیبایی خود افزوده‌ام. آیا جوانه‌های سبز تازه‌ام را در بهار دیده‌ای؟! یا برگ‌های رنگارنگ پاییزی‌ام را به‌هنگام رقص سقوط تماشا کرده‌ای؟! درست است کتابی نخوانده‌ام یا سفری نرفته‌ام؛ اما چه بسیار وقایع را در جهان شما دیده و شنیده‌ام! از قدم زدن‌های عاشقانه و پچ‌پچ‌های شورانگیز زوج‌های عاشق تا تظاهرات اجتماعی و فریادهایی برای عدالت و آزادی. کودکی را دیده‌ام که در زمستان‌های دور، آدم برفی می‌ساخت و حالا کمی آن‌طرف‌تر، جوانی است که زیر سایه‌ام کتاب می‌فروشد. پس مرا به ریشه‌های در خاکم، به پاهای بسته‌ام نبین! من به تغییر جهان و دگرگونی احوالات شما آدم‌ها، از خود شما آشناترم. ✍نویسنده: هلیا مصلی‌نژاد پایه دهم تجربی دبیرستان غیردولتی دانشگاه شیراز، https://t.me/tarighatnegaresh
نمایش همه...
👏 3👍 1 1
#نگارش_دهم #سنجش_مقایسه ▪️انسان‌ها و آثار هنری بعضی آثار هنری مانند انسان‌ها هستند: بعضی اثار هنری با شما حرف می‌زنند و بعضی دیگر بی‌صدا فریاد می‌کشند. بعضی آثار هنری واقعیت را منعکس می‌کنند و بعضی دیگر واقعیت را شکل می‌دهند. بعضی آثار هنری تو را در آغوش می‌کشند و برخی تنهاییشان را. بعضی آثار هنری به هدف وضع قانون و قدرت‌طلبی جلو می‌آیند و برخی دیگر همان‌جور که هستی تو را می‌پذیرند. بعضی آثار هنری تو را در خودشان حبس می‌کنند و بعضی دیگر راه گریزی به تو نشان می‌دهند. بعضی آثار هنری یک فرد را تغییر می‌دهند و برخی دیگر یک جماعت را. بعضی اثر هنری به تو قدرت می‌بخشند و برخی دیگر متواضع ات می‌کنند. بعضی انسان‌ها مانند اثر هنری هستند: بعضی انسان‌ها مانند مونالیزا به تو لبخند می‌زنند و بعضی انسان‌ها مانند جیغ ادوارد مونک فریاد می‌کشند. بعضی انسان‌ها مانند شب پرستاره تاریک‌اند ولی حرف‌ها برای گفتن دارند. بعضی انسان‌ها مانند صدها اثر هنری خاک خوردند در حالی که روزها منتظر بودند تا از حرف‌های دلشان بگویند. بعضی انسان‌ها مانند برخی اثرهای هنری، روحت را نوازش می‌کنند. انسان‌ها‌ مثل بعضی‌ اثرها، گاهی رنگارنگ‌اند  و گاهی سیاه و سفید. بعضی انسان‌ها همانند بعضی اثار هنری تنها هستند؛ تنهای تنها و برخی دیگر هر روزشان را با آدم‌های جدیدی سپری می‌کنند. بعضی انسان‌ها مانند بعضی اثرها پوچ هستند در حالی که برخی از ان‌ها به دیگری درس زندگی می‌دهد. بعضی انسان‌ها چون برخی‌ اثرها فریاد نمی‌کشند و مغرور نیستند و به رخ نمی‌کشند؛ ولی همواره هر چقدر که بگذرد بهترین خودشان‌اند و هرگز فراموش نمی‌شوند. ✍نویسنده: روژان دریانورد پایه دهم تجربی دبیرستان غیردولتی دانشگاه شیراز https://t.me/tarighatnegaresh
نمایش همه...
👍 5👏 5 1
#آزمون_پايانى #نگارش_دوازدهم امتحان نوبت دوم نگارش۳ قالب: WORD، طراح: خانم منیژه فرجیان دبیر ادبیات تبریز، @tarighatnegaresh
نمایش همه...
4_5764951953641573547.docx3.25 KB
👍 9👏 1
#آزمون_پايانى #نگارش_دوازدهم امتحان نوبت دوم نگارش۳ قالب: PDF، طراح: خانم منیژه فرجیان دبیر ادبیات تبریز، @tarighatnegaresh
نمایش همه...
4_5764951953641573546.pdf3.81 KB
👍 4 3
Photo unavailableShow in Telegram
ایده ادبی یک کافه برای رعایت حجاب مشتریانش زلف بر باد مَده  تا ندهی بر بادم!
نمایش همه...
👏 13 6👍 5😁 1
4_5832646685540487420.docx3.01 KB
1💯 1
4_5832646685540487419.pdf3.99 KB
👏 1
4_5771909491423449283.pdf0.81 KB
👍 5 1🙏 1
4_5771909491423449284.pdf1.46 KB
👍 4
4_5796470764416797853.pdf4.70 KB
👍 5 1
✳️ در مورد امتحان نگارش نوبت دوم ▪️امسال امتحانات سه پایه به شکل نهایی برگزار خواهد شد. چند درس به شکل داخلی برگزار خواهد شد. یکی از این دروس، درس نگارش است. ▪️تاریخ برگزاری امتحانات داخلی و امتحان نگارش، قبل از امتحانات نهایی است. بنابراین دبیران در بازه زمانی ۱ ارديبهشت تا ۱۵ اردیبهشت،فرایند اجرای امتحان نگارش اجرایی کنند. ✅ برای آشنایی دانش آموزان و نومعلمان، نمونه سوالات نوبت دوم نگارش هر سه پایه همرسانی خواهد شد. https://t.me/tarighatnegaresh
نمایش همه...
👍 14👌 2
Photo unavailableShow in Telegram
33👍 5
#سفرنامه بوی ایران ✍️ امید مجد وقتی با تور به تاجیکستان رفتم افتخاری عجیب وجودم را فرا گرفت زیرا آنجا تنها جاییست که انسان احساس ایرانی بودن می‌کند، حتی بیشتر از خود ایران! از لحظهٔ ورود به فرودگاه «دوشنبه» که این بیت حافظ را بر آن نوشته‌اند: «رواق منظر چشم من، آشیانهٔ توست/ کرم نما و فرود آ، که خانه خانهٔ توست» این حس شروع می‌شود. ▪️زبان زیبای فارسی با تلفظ کهن خراسانی، اندیشه را تا دوردست‌های دوران «سامانیان» واپس می‌برد. با آن لغات فراموش‌شدهٔ کهن دری و پهلوی. وارد شهر که می‌شوم، تمام کوچه‌ها و خیابان‌ها، با اسامی ایران باستان نامگذاری شده و تندیس‌های «خیام» و «پسر سینا» و  «رودکی» و «فردوسی» همه‌جا به چشم می‌خورند. ▪️واحد پولشان «سامانی» است که ناخودآگاه شکوه شاهنامه را در دل متجلی می‌کند. نام‌های زنانِ گیسو فروهشتهٔ آن‌ها، با آن لباس‌های شاد و رنگی این‌هاست: دلربا، دلکش، دلبر، فرنگیس، مشک‌افشان، گیسوسیاه. نام مردانشان: سیاوش، ایرج، فریدون، فرهاد. ▪️همهٔ شهر به سبک ایران باستان، غرق سرور و آواز، رامشگری و خنیاگری است و در تقویمشان دوازده ماه سال را عزا پر نکرده است. پیش از نوروز، همهٔ مردم در کوی و برزن می‌نوازند و می‌رقصند. روز اول نوروز در مکان بزرگی به نام «نوروزگاه» که به شیوهٔ تخت جمشید آراسته‌شده، جمع می‌شوند و هزاران هزار انسان، دست‌افشان و پای‌کوبان، شادی می‌کنند. ▪️مکان‌های جغرافیایی کشورشان برای اهل ادبیات و تاریخ، یادآور نام‌هایی رؤیایی است: جیحون، بدخشان، خجند و... حتی مکان‌هایی که جزو تاجیکستان نیستند، ولی وقتی در آن فضا قرار می‌گیری نامشان به یادتان می‌آید: خوارزم، بخارا، سمرقند، ذهن را به هرسویی می‌کشانند. ▪️فاصلهٔ ده‌ساعتهٔ دوشنبه تا نزدیکترین ساحل فرارودان را با شوقی کودکانه طی می‌کنم و در ذهنم گذر کیخسرو از جیحون و تیر آرش و تسلیم شدن سیاوش که می‌گفت: «یکی کشوری جویم اندر جهان/ که نامم ز کاووس ماند نهان.» ▪️ابتدا اندوه می‌خوردم که چرا این تکه از بدنهٔ ایران جدا شده، ولی بعد اندیشیدم که همان بهتر که جزو ایران نیست، تا حداقل بر روی این کرهٔ خاکی که روزگاری چهل و چهار سرزمینش، زیر پای پادشاهی داریوش بود، زمین کوچکی باقی مانده باشد که رنگ و روی ایرانی به خود گرفته باشد و بوی ایران بدهد. @tarighatnegaresh ـــــــــــــــــــــــــــــ
نمایش همه...
👍 30 12👎 4👌 4
بهاریه    ☘نوروز         دست خورشيد زرنگار، حرير برف از رخسار زمين به كناري مي¬زند. نرماي نسيم، طُرّه¬ي نازك نسترن و نارون را نوازش مي¬كند. غلغل چشمه ساران و زمزمه¬ي جويباران به ابريشم صداي پرندگان و اشعه¬ي زيباي خورشيد با آن آفتاب ملايم و دلخواهش پيوند مي¬خورد. روز از روزن زرين و نازنين ابر به ترانه¬ي آبشار و ترنم نمناك بوته¬زاران دامنه و دشت مي¬تابد. وزش بال چلچله¬ها در خنكاي هواي جلگه و كوه درمي¬آميزد و نفس گلبرگ¬ها به طراوت شبنم سحرگاهي گره مي¬خورد.      غوي غوكان و نواي ناي قناريان و همهمه¬ي هزارها گنجشكك پر ترمه¬اي در هم تنيده شده، غوغاي غريب و شور شگفت طبيعت در سرزمين بهار طنين انداخته، نيلي نرم افق با آبي قلب آسمان ممزوج گشته، و حيات ديگري در رگ¬هاي گياه و گل جاري شده¬است؛ جشن پرشكوه هستي آغاز مي¬شود.     نوروز از راه مي¬رسد و شعر سبز شكفتن مي¬سرايد. در اين گير و دار دل¬انگيز شور و سرشاري كه جوانه¬هاي خشنودي و لبخند بر شاخه¬هاي خيس و خنك درختان مي¬نشيند و رخوت خواب¬هاي زمستاني از پلك¬هاي خسته¬ي تاريخ رخت برمي¬بندد، بهار بر دل شقايق¬ها داغ عشق و عبادت مي¬نهد و بيدارباش قافله¬ي نور در ديده¬ها و دل¬هاي سبزپوش جهان آدمي سرود زيباي زندگي سر مي¬دهد.      اينك «موسم اسفند» خيمه و خرگاه برمي¬چيند تا «موعد بهار» بر مرغزار عاطفه¬ي آدميان خراميدن بياغازد. آه... اين همه سرخ و سپيد و سبز كه در باغ و بستان و دشت و دمن جاري¬ست، دل¬هاي دوستان وطن را به پارچه¬اي از پرچم پريچهر ايران مي¬پيچد تا در جشن افتتاح كارخانه¬ي فروردين به گل¬هاي محفل عاطفه و عشق پيشكش كند. و به بانگ بلند بگويد:     **امروز و هر روز، نوروز، بر نوروزيان زمين، خجسته باد   ✍غلام حسين درويشی، دبیر ادبیات ، https://t.me/tarighatnegaresh
نمایش همه...
7👍 4👏 4
Photo unavailableShow in Telegram
12👍 8
#مثل_نویسی درخت هرچه بارش بیشتر سرش فروتر ▪️این ضرب المثل زندگی انسان‌ها را توصیف می‌کند، که علم و دانش همان میوه‌های درخت و شاخه‌های او استعدادهای بشر است. آیا ما به وجود خود پی برده‌ایم.؟ که چه چیزهایی است که ما را از دیگران متمایز می‌کند؟ و آیا شعور و معرفت به تحصیلات و مدارک است؟ انسان با وجود این مشکلات و سختی‌های روزگار بارها و بارها شده است که از زندگی سیر شده است و توانی برای ادامه دادن راه را ندارد. در یکی از این روزهای سخت و دشوار پی در پی پیرمردی بود کشاورز که از زمانی که چشم خود را باز کرده بود و کمی خود را شناخته بود به دنبال پدرش در زمین‌ها و در روزهای گرم و سوزان تابستانی کار کرده بود و هنوز هم در حال کاشتن و برداشتن محصولات خویش بود. روری از این روز ها پیرمرد از خواب برخاست، صبحانه خود را برداشت و به باغ خود رفت. در آن نسیم صبحگاهی و دلنواز صبحانه خود را خورد،و شروع به کار کردن کرد. در این هنگام بود که جوانی پیش او آمد و درخواست خرید، محصولاتی از او شد که از او بخرد، و تازه و خوب به خانه ببرد تا اینکه از مغازه بخرد پیرمرد به او گفت الان ظهر است، فردا صبح زود بیا تا برایت محصولات را بچینم و همان موقع به خانه ببری که از بین نرود در گرمای این روزهای تابستانی،جوان‌ با عصبانیت به او گفت چرا من دوباره فردا این همه راه را بیایم من دانشجوی دکترای پزشکی هستم مگر می‌توانم مسخره تو پیرمرد باشم و هزاران بد و بیراه دیگر را بار آن پیرمرد کرد. پیرمرد با بغض که گلویش را گرفته بود به او گفت:”درخت هرچه بارش بیشتر می‌شود سرش فروتر می‌آید“ جوان کمی در فکر فرو رفت و راه خود را گرفت و رفت پیرمرد در کنار دیوار نشست، و با چشمان پر از اشک و اندوه به یاد این سخن افتاد که می‌گوید: «میزان شعور و معرفت هر کسی به تحصیلات و مدارک او نیست بلکه به شخصیت و نوع نگاه و به دیدگاه او بستگی دارد.» وگرنه شخصی هست که هیچ گونه تحصیلاتی ندارد ولی با آن فردی که تحصیلات دارد از زمین تا آسمان متفاوت است. که می‌فرماید: آدمی را آدمیت لازم است                عود را گر بو نباشد هیزم است ”تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت است.“ زمین با ارزش خواهد شد زمانی که مردم بفهمند با ارزش‌ترین دین انسانیت است. ✍نويسنده:مهدی پورهادی پایه دهم رشته ادبیات و علوم انسانی دبيرستان شهيد محمد منتظری دبیر: آقای علیان، https://t.me/tarighatnegaresh
نمایش همه...
👍 2👏 1
#مثل_نویسی از تو حرکت از خدا برکت در روزگاران قدیم فردی به نام نصرالدین که فردی ناشک بود و شغل او رانندگی بود در شهر تهران زندگی می‌کرد. او و همسرش یک سالی بود که صاحب فرزند شده بود نصرالدین از مردم شنیده بود که خداوند روزی رسان است و هیچکس گرسنه نمی‌خوابد حتی نان خشکیده‌ای هم که باشد می‌خورد و سرش را به روی زمین می‌گذارد. نصرالدین هر روز با ناشکری از خواب بیدار می‌شد و از روزی که این مسئله بین مردم به اشتباهی رواج پیدا کرده بود نصرالدین دیگر صبح‌ها از خواب برنمی‌خاست که برای ان روز کار کند در خانه می‌خوابید که خداوند روزی آن را بدهد به هر طریقی که هست در یکی از روزها همسر او از دست نصرالدین کلافه شده بود و به او گفت این هم وضع زندگی ما هست این چه زندگی هست که برای من و بچه‌ام درست کردی که ما به نان شبمان محتاج هستیم در این حین کودک به گریه افتاد و شروع به سر و صدا کرد نصرالدین با شرمندگی گفت خوب من که روزی نمی‌دهم این خدا هست که روزی من را فراموش کرده است. همسر او که از این خرافات به دور بود و این خرافات را قبول نداشت به او گفت هر کاری که می‌خواهی انجام بده من که از این خانه می‌روم نصرالدین تنها با ناراحتی به کنار دیوار تکیه داد و به فکر فرو رفت که خدایا چرا روزی من را نمی‌دهی و هزاران گلایه و شکایت‌های دیگر چند لحظه‌ای به فکر فرو رفت بعد از آن تصمیم گرفت که لباس‌های خود را به تن کند و پیاده به راه بیفتد. طراح بندگان خدا را می‌دید که هر کدام با مشقت و سختی بسیار کار می‌کنند تا شکم زن و بچه اش را پر کند بعد از چند دقیقه‌ای که پیاده راه می‌رفت فردی فقیر را دید که با لباس‌های نابسامان و چهره آلوده به خاک و خون را در کنار جدول دید که روی زمین نشسته است با دستان آلوده غذایی را که مردم به او داده بودند را با گرسنگی بسیار می‌خورد. نصرالدین در کنار او نشست و به او گفت: چگونه خداوند روزی تو را می‌دهد من چرا هیچ روزی ندارم نزد خداوند. فرد فقیر با تاسف و ناراحتی بسیار به نصرالدین گفت در سر جاده می‌ایستم و اسفند دود می‌کنم افرادی هم که می‌خواهند شیشه های ماشینشان را پاک می‌کنم. تا پول کمی برا غذای روزم بدست آورم. که در حال پاک کردن شیشه‌ ی ماشینی بودم که زمانی که تمام شد ماشین رفت و ناگهان موتوری از پشت آن ماشین با سرعت به من زد. و من پرتاب شدم یک متر بعد از آن ماشین، نصرالدین با نارحتی از او پرسید حالت خوب است الان؟! یا اینکه به اورژانس نیاز داری؟! فقیر جواب داد: طوری نشده ام فقط بدنم زخم شده است که آنها هم بعد از چند روز بهبود می‌باید. فردی بعد از اینکه من با زمین برخورد کردم من را به کنار جدول آورد و این غدا هم به من داد تا اینکه کمی ضعف من خوب شود و اگر توانستم بلند شوم و راه بیفتم ببینم شب کجا بخوابم! نصرالدین متوجه شد خداوند روزی میدهد ولی در قبال کار کردن و فعالیت داشتن در هر کاری برای بدست آوردن مال حلال، نه اینکه دست به روی دست بگذاری و بنشینی در خانه تا اینکه خدا روزی تو را بدهد. که ناگهان به یاد این ضرب المثل افتاد که مادرش در کودکی به او گوشزد می‌کرده است. «از تو حرکت از خدا برکت» بعد از چند دقیقه بطری آبی را با باقیمانده پولی که در جیب کتش بود خرید و به فقیر داد تا گلوی خویش را تازه کند. و با ناراحتی و غم به خانه بازگشت و بر روی صندلی شکسته‌ی چوبی نشست و به فکر فرو رفت. ”برکت تنها نان درون سفره نیست نه! برکت گاهی آدمیست که با بودنش در سفره‌ی قلبت مهر می‌کند ادامه‌ی زندگی ات را...“ ✍نويسنده:مهدی پورهادی پایه دهم رشته ادبیات و علوم انسانی دبيرستان شهيد محمد منتظری دبیر: آقای علیان، https://t.me/tarighatnegaresh
نمایش همه...
👍 2
💢هفت سین ۱- نام آنها پارسی باشد. ۲- با بندواژه (حرف) سین آغاز شود. ۳- دارای ریشه گیاهی باشند. ۴- خوردنی باشند. سیب. سیر. سماغ. سرکه. سمنو. سبزی( یا سبزه ) و سنجد. ❌بر این پایه  :  ُسنبل ( نه خوراکی است نه پارسی ) تازی است. ❌سکه ( نه خوراکی است نه پارسی ) تازی است. ❌سماور ( نه خوراکی است نه پارسی ) روسی است. 👌در بیست میلیون واژه های پارسی، نمی توان هشتمی را برای هفت سین های نوروزی پیدا کرد که دارای این  ویژگی ها باشند. ✅هر یک از سین های هفت سین، نماد یکی از سپنتاهای ( هفت ابر فرشته ) کیش زرتشت است. سیر  نماد اهورا مزدا.  سبزه  فرشته اردیبهشت نماد آبهای پاک است. سیب  فرشته سپندارمذ، فرشته زن ، نماد بارداری و پرستاری است. سنجد  فرشته خورداد نماد دلبستگی. سرکه  فرشته امرداد نماد جاودانگی. سمنو  فرشته شهریور نماد خواربار. سماغ  فرشته بهمن نماد باران. سماغ واژه پارسی است و نباید با بندواژه " ق " نوشته شود. ✍ نویسنده: دکتر ناصر انقطاع، https://t.me/tarighatnegaresh
نمایش همه...
👍 12👏 5 3👎 2
بهار بهار آمد و بلبل نغمه خوان است بهار دل بهار دلستان است بهار آمد به گردون و به بالین که زرین جامش از می آسمان است زمین از باده گلرنگ لعل است فلک از بوسه ی خورشید تابان است درودی به بهار و چه چه بلبل وداعی تلخ،با زمستان است (✍حسین افرازه) • درود بر تو ای بهار  و وداعی تراژدی به تو ای زمستان.ای بهار وقتی که آمدی بلبل از بوی شادی و عطر شکوفه نفس کشید و نفس در حنجره دوید تا آواز شد. بسیار فصلی فلسفی و پیچیده هستی،پرده ای از رمز و راز طبیعت را در بر می گیری، به ما نشان می دهی که زندگی در حال تغییر است. چه کمدی تراژدی است (زنده شدن گورستان درختان) لیکن تو این کار را می کنی حتی (تولد مجدد) بر هر چیزی،از این کار تو آموختم که پس از هر پایانی آغازی نو در انتظار زار می زند. بخوان بلبل، که جام باده طنین تو در دست من است. بریز باده ای از جنس گام لامینور(A minor) که گذشته را در خوابی طولانی ببرد و آرامش حاکمیت کند بر ذهن. ✍🏻نویسنده: حسین افرازه پایه دهم دبیرستان شهید محمد منتظری استان اصفهان، نجف آباد دبیر: آقای علیان، https://t.me/tarighatnegaresh
نمایش همه...
👍 2 2👏 1
#سنجش_و_مقایسه قلم با اسلحه ▪️قلم وسیله ای است که بدون زخم زدن و آسیب رساندن، می تواند فردی را بکشد! همانند اسلحه ای آماده ذهن رو هدف قرار داده، گاهی بعضی از اسلحه و قلم ها در راه صلح و گاهی در راه جنگ استفاده می شوند. یک اسلحه و قلم ، در دست همه جا می شود اما استفاده از ان کار هر کسی نیست . قلم و اسلحه گاهی چیزی را نابود و گاهی چیزی را خلق می کنند ؛ اسلحه گاهی در آسمان تیری را برای عروسی رها می کند و گاهی تیری در زمین برای ریختن خون کسی و در این حال است که می گویند هر گس اسلحه دارد یا شهید است یا قاتل! ▪️قلم هم گاهی موجب خلق زندگی و گاهی با نفوذ در ذهن کسی می تواند او را بکشد . یک اسلحه می تواند بی سر و صدا و در کمال ارامش با تیر هایی که در دل خود جای داده فردی را بکشد ، همان گونه که یک قلم می تواند با جوهر های وجودش که بر کاغذ می ریزد و با دانشی که دارد یک فرد را بکشد .  قلم مبارزه های ذهنی و روحی و فکری انجام می‌دهد و قابل کنترل است ، اما اسلحه مبارزه جسمی انجام می‌دهد و از کنترل خارج ؛ البته تا به حال کتاب‌هایی با قلم نوشته شده‌اند که فردی را از گمراهی نجات داده است ،مانند : کتاب های آسمانی که موجب خلق دوباره بشریت شده‌اند همانند  اسلحه‌هایی که مردم کشور مظلومی را از سلطه کشورهای استعمارگر نجات داده و دوباره به آنان فرصت شکل‌گیری و زندگی می‌دهد . از نظر من قلم و اسلحه دو برادر هستند ،هرچند تفاوت ظاهری و خصوصی دارند اما اگر از آنان به درستی استفاده شود موجب سربلندی جامعه‌ای و زندگی در آرامش را به آنان هدیه می‌دهد . همانطور که روناس آرا می‌گوید :《 قلم و اسلحه هیچ  تفاوتی ندارند مگر در دست ابلهی قرار بگیرند . 》 نویسنده : محمد مهدی محمدیان کلاس دهم دبیرستان شهید محمد منتظری نجف آباد، اصفهان دبیر: آقای علیان، https://t.me/tarighatnegaresh
نمایش همه...
👍 2
#قطعه_ادبی یک صبح سرد و برفی زمستان ❄️ در خواب شیرین بودم که ناگهان با صدای تلفنم از خواب بیدار شدم. برخاستم، صبحانه‌ام را خورده و لیوان چای به دست لب پنجره ایستادم. زمستان لباسی از برف بر تن طبیعت کرده بود، خورشید به تازگی از خواب بیدار شده بود و این در چشم‌های خمارش نمایان بود. 🌨برف را دیدم که نرم نرم و رقصان خود را در آغوش زمین می‌افکند گویی مدت‌هاست که منتظر وصال با زمین است که آنچنان با اشتیاق و هنرنمایی خود را برای رسیدن به زمین آماده می کند و آه از دل بی قرار زمین که از شوق فرارسیدن معشوق به طبیعت و موجوداتش فرمان آماده سازی می دهد. ❄️طبیعت بیچاره هم برای رسیدن این دو عاشق به هم طراوت و سرسبزی‌اش را فدا می‌کند. درختان لباس از تن می کنند تا بشارت آزادی برف از دست آسمان ظالم که فقط در زمستان حکم به رهایی برف می‌دهد و با فرا رسیدن بهار آن را از آغوش معشوقش باز می‌ستاند، بدهند. 🌨آسمانی که به ابرهایش فرمان پیوند می دهد و برف که در این میان فرصت را غنیمت شمرده و پا به فرار برای وصال با معشوق می گذارد. بالاخره زمان موعود فرا می‌رسد و برف بی‌قرار خود را در آغوش باز زمین می‌افکند. زمینی که سرمای برف از هر آغوش گرمی برایش گرمتر و دلنشین تر است. 🗻کوه روسری سفیدی بر سر کرده است؛ گل‌ها و سبزه‌ها نیز به عظمت این عشق سر تعظیم فرود آوردند و به یمن این وصال فرخنده لباسی سفید بر تن کرده اند. زیبا است این هم آغوشی هرچند کوتاه، هر چند دلگیر برای دیگران، هرچند به قیمت خم شدن کمر گل‌های خندان و خوشرو، یخ زدن رودخانه و سر به زیر بردن ماهی‌های رنگارنگش و...،آری زیباست انتظار و مشقتی که پایانش شوق وصال باشد. ➖ناگهان به خود آمدم؛ اشک همچون مروارید در صدف در چشم‌هایم حلقه زده بود لبخندی زدم و به عظمت خدا اندیشیدم که چگونه حتی از هر چیز بی جانی عشقی را نمایان می‌کند. مگر می‌شود خدا دست با محبت و پر از عشقش را بر سر موجودات و جهان بکشد و آنها به خود عشق نگیرند و افسوس برای کسانی که نطفه این عشق را درون خود نابود می‌کنند. بگذریم؛ صبح عجیب و دل انگیزی بود. امان از دست زمستان و داستان‌های دلگیر و در عین حال زیبایش! ✍نویسنده: نرگس هراتی پایه دوازدهم انسانی، دبیرستان رسالت، سرخنکلاته، استان گلستان دبیر: خانم سیف حسینی، https://t.me/tarighatnegaresh
نمایش همه...
👏 3👍 1 1
#گفت_گو گفت و گوی مغز و دل ❤️دل، مغز را آرام نمی نهاد، مدام اجبار! گویی مغز را برده ی احساسات خویش کرده و لحظه ای فرصت نفس کشیدن نمی داد!    ➖مغز: دوست داری، دست از توهم داشتن برداری؟! می خواهی باور کنی هیچ نیست؟! ➖دل: از کجا مطمئنی؟ شاید دلِ او نیز همچو من است، پنهان می کند! شاید وقتی حواسم نیست، آرام مرا می نگرد، شاید وقتی کنارم است، دل او نیز، همچو من، تندتر می تپد گویی از جا در خواهد آمد...      مغز: کسی که عاشق باشد، می گوید! هر دو میدانید تا لحظات پایانِ پیش هم بودن، چیزی نمانده.. اگر دلش عاشق بود، بی خبر نمی گذاشت؛ دلش، وقتی عقلش حواسش نیست، آرام در گوشت زمزمه می کرد، نکرد نه؟! دل: ما از لحاظ جغرافیایی هیچگاه آنقدر ها به هم نزدیک نبودیم، طوری که او، دوست داشتنش را آرام در گوشم زمزمه کند، من نیز با تمام جانم، اشک های ذوقم را از گونه ها پاک و به حرف هایش گوش جان می سپردم. او همیشه حسرت دوری را، همچو خلا، در گوشه ای از قلبم نهاد. حتی خلأ نبودش نیز جزیی از من است.. به راستی، عطشی که برای ثانیه ای دیدارش در دلم نهاده، به لحظه ی دیدار، شراره هایِ آتشِ فروزانِ دلم را، فوران می گردانَد.      مغز: این حسی که نامش را عشق یا هر چه که هست، نهاده ای، به راستی که درون خود غرقت کرده، بگذر، خودت را نجات بده، فراموشش کن..! دل: چطور دلت می آید بگویی از چشمانش بگذرم؟! به راستی که گذشتن از دنیایم را چطور می توانی بر زبان آوری؟! آری! چشمانش دنیایم هستند! آری! غرق شده ام، در سیاهی چشمانش، در ولوم دلنواز صدایش، در صدایِ خنده هایش، در حرکات آرام و رقصان دستانش..! تمام زندگی من، در لحظه ای خلاصه میشود که نگاهم به نگاهش افتد! لحظه ای که آرام مرا بنگرد..آنجایی که از خجالتش گونه هایم سرخ شوند! لحظه ای که صدایم زند یا شاید در رویاهایم آرام با من سخن گوید! همانگونه که شاعر می‌فرماید: گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی حاصل عمر آن دم است، باقی ایام رفت  با منی که حاصل عمر خویش را در لحظه ای با او بودن خلاصه کرده ام، از چه سخن می گویی؟ فراموش کردنش؟! نویسنده: صباح طاطاری پایه یازدهم دبیرستان بصیرت دبیر: خانم صدیقه مهدوی علی آباد کتول، @tarighatnegaresh
نمایش همه...
8👍 2
#مثل_نویسی مثل نویسی: خفته را خفته کی کند بیدار؟ خفته را خفته کی کند بیدار؟                 تکیه بر باد کی دهد دستار؟ در چنین وقت ها چو مینالم               نفسی یک دم و ز هجر هزار ▪️امروزِ خود آنان در مرداب جهل محبوس شدند لیکن ما را نصیحت می کنند. مانند خرچنگ هایی هستند که گیر خرچال(مرغابی) افتادند! حال به ما می گویند به کرانه نروید. فردی که دچار اهمال و بی خبری است نمی تواند فرد دیگری را هوشیار و مطلع کند. مانند این است که هر جوجه قورباغه ای بیاید و فاز نیچه بردارد و درباره آتئیسم با دیگران دیالکتیک بگیرد و بحث کند و یا مثل گوساله ی کوری می ماند که عصای  بچه گراز کور شود. ••••••••••••••• «جنگل شده است این شهر با حیوانات بکر» «یک جنگل خرتوخرجوجه قورباغه او روشن فکر» ••••••••••••••• ✍حسین افرازه دهم انسانی دبیرستان شهید محمد منتظری، دبیر: آقای علیان https://t.me/tarighatnegaresh
نمایش همه...
👍 2
Photo unavailableShow in Telegram
7👍 3👌 3👏 1
#شعر_گردانی شعر: ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار   ببر اندوه دل ومژه دلدار بیار نکته ای روح فزا از دهن یار بگو نامه ای خوش خبر از عالم اسرار بیار تا معطّر کنم از لطف نسیم تو مشام شمّه ای از نفحات نفس یار بیار ▪️به سمت شرق می‌نگرم. باد صبا را می‌نگرم که خرامان خرامان به سویم می آید. دلم‌ دگر طاقت تحمل حجم زیادی از غم و غصه را ندارد.سر درد و دل را با صبا باز می کنم. با طمأنینه به من می‌نگرد. از غصه دلتنگی که همچون میخی آهنین هر روز،هر ساعت وهر لحظه قلبم را سوراخ می‌کند برایش می گویم. از نفس های کم و بیشم که از فراق یار هر لحظه امکان دارد متوقف شود برایش می گویم. از سیم های خارداری که دور تا دور روحم را احاطه کرده و به بدترین شکل در حال شکنجه ام است می گویم. با ناله و لحنی سرشار از سودایی،از صبا میخواهم غم و اندوه دلم را شست و شو دهد و با آوردن خبری از جانب حال خوش را به تک تک رگ هایم تزریق کند. خبر از سخن های شیرینش که روزی لالایی شب های مهتابی ام بود برایم سوغات آورد. آنگاه که با دستان خوش تراشش قلم به دست می گرفت و افکارش را روی کاغذ پیاده می‌کرد من غرق در زیبایی های تمام نشدنی اش می شدم؛صبا نامه ای از جانبش برایم بیاور که دل غم زده ام را به آن خوش کنم. نمی دانی که بند بند وجودم عطر وجودش را طلب می کند.صبا عطری از دلداری بیاور که از بوی عطرش مست شوم. ✍نویسنده: ساره مهاجر دبیرستان رسالت سرخنکلاته دبیر: سرکار خانم سیف حسینی https://t.me/tarighatnegaresh
نمایش همه...
👍 3👏 1
#شعر_گردانی شعر صفحه ۹۷ نگارش دهم ▪️هر انسانی که در این گیتی زندگی میکند لایق ارزش و اهمیت است. هیچ‌کس نباید خودش را با دیگران مقایسه کند و معیاری برای سنجش خود با افراد دیگر در نظر بگیرد. همان‌گونه که شخصی در ماه مبارک رمضان روزه می‌گیرد و تشنگی و گرسنگی می‌کشد یه تیکه نان خشک و آب برایش کافی است اما در روز های دیگر آن یه تیکه نان برایش هیچی ارزشی ندارد و به چشمش نمی‌آید و خواستار چیز های بزرگی است. مثل کرم‌شبتاب یک مثل کامل و بارز است ؛ هنگامی که انسان یک چیز را از دست می‌دهد یک چیز کوچک می‌تواند برایش خیلی بزرگ و ارزشمند باشد همانطور که در خوشحالی ها ( خورشید) ما نور زیبایی را در قلب خود احساس می‌کنیم در مواقع غم و اندوه ( شب ) که تاریکی و سیاهی تمام وجود ما را فرا میگرد به آن روزنه کوچک امید( نور کرم شب تاب ) نیاز پیدا می‌کنیم ✍نویسنده: سارینا برخور دبیرستان دخترانه فاطمه زهرا فین هرمزگان دبیر: خانم پروانه قاسم زاده، https://t.me/tarighatnegaresh
نمایش همه...
👍 2👏 1
وارد شوید و به اطلاعات مفصل دسترسی پیدا کنید

ما این گنجینه ها را پس از تأیید هویت به شما نشان خواهیم داد. ما وعده می‌دهیم که سریع است!