10 013
مشترکین
-2824 ساعت
-2727 روز
-1 37130 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
شما را نمی دانم.
اما برای من دردناک است وقتی می بینم زنان ایرانی در باشگاه نه برای سلامتی، بلکه برای "برجسته کردن باسن" ورزش می کنند!
و نه برای اصلاح یک عیب کوچک، که برای کن فیکون کردن کل ظاهرشان به آرایشگاه مراجعه می کنند.
دردم می آید که دیگر هیچ دختری مجال نمی دهد که ببیند بینی اش در بیست سالگی چه شکلی خواهد شد؟!
دردم می آید که برخی پزشکان ایرانی برای پول به راحتی دختران 17ساله را جراحی_زیبایی می کنند و منتظر تکمیل رشد و جا افتادن چهره به عنوان یک جوان نمی شوند
نمی دانم چه کسی به دختران ایراني گفت دختری که هنوز موهای ابرو در چهره اش وجود دارند، باید همه را از ته بتراشد تا ابرویی غیر واقعی و نازیبا برای خود بسازد؟
دردم می آید که وقتی کسی با مطالعه به این ظواهر انتقاد می کند، او را به "عهدقجری" بودن متهم می کنند
نمی دانم شما چند کشور را دیده اید؟!
اگر در جهان گشتی میزدند ، و یا لااقل کمی مطالعه می داشتند، می دیدند که در کشورهای جهان اول، تنها زنان معدودی که مشکل روان و اعتماد به نفس، یا بیماری اعتیاد به جراحی زیبایی دارند برای خود چنین شمایلی می سازند.
هیچ انسان عادی تکرار می کنم هیچ انسان عادی فرانسوی یا آلمانی و....
در کشورهای اروپا این چنین به آرایش های غلیظ و جراحی های زیبایی متوسل نمی شود که در ایران می شود
وقتی می گویم "در اروپا" سخنم حاصل از یک سفر یک هفته ای به خارج نیست، بلکه از ماه ها و ماه ها سفر به بالای پانزده کشور اروپایی و غیر اروپایی و شرق و غرب هست
در اروپا تنها برخی از دختران نوجوان که دوران طبیعی دمدمی مزاجی را می گذرانند، و نیز زنان محترم سالخورده کمی آرایش می کنند.
ما بقی نه
حتی خیلی ها در روز ازدواجشان تنها لباس سفید می پوشند و بازهم آرایشی نمی کنند
ما نمی گوییم آرایش نکنید.
آرایش و زیبایی خیلی هم دلپذیرست.
این بدن شماست و خود صاحب اختیارش هستید.
اما یادتان باشد، که "جهان سوم" را من و شما می سازیم.
با کارهای "جهان سومی" خودمان.
دستکاری تمام بدن برای خوشامد مردان یک حرکت جهان سومی و مردسالارانه است.
مردها هم آدم های معمولی هستند، قصد اهانت به آنهارا ندارم ولی درست نیست که خود را زیر تیغ و سوزن ببرید تا آن ها "خوششان بیاید
وقتی برای خوشامد آن ها خود را شبیه به ستارگان ...می کنید، درواقع تبدیل به کالای جنسی شده اید.
"پلنگ شدن" به راستی یک اصطلاح مختص خاورمیانه و جهان سوم است.
#زهره_امجدی_طبار
👏 3
.
من کسانی را میشناسم که در شمارش تنها یک نفرن و در حقیقت صدها نفر، مادرم را میگویم......
❤ 3👌 2
خوش قلب ترين آدما، همان هايي هستند
که مورد بيشترين بي مهري واقع مي شوند.
🔥 3👏 1
من همیشه
شجاعانه و به دور از ترس زندگی کردم!
بدون آنکه از رنجهایم ناامید شوم و
دست و پای شادیها را ببندم!
دلم خواسته از پرتگاه وابستگیها خودم را پرت کنم و
دل نبندم به هیچ لذت و محبت کاذبی!
درست است غم، ناگزیرترین احساس آدم هاست
و گاهی بدون دعوت خودش را وسط زندگی میاندازد،
ولی من همیشه بلد بودم
از مهلکهی افسردگی خودم را نجات دهم و
حال خودم را کوک کنم و به قلبم بیاموزم
هیچ غمی در این دنیا پایدار نیست!
🌱🌷
من یک همکلاسی از دوران دانشگاه دارم که حالا کارمند ناسا است و به معنای کلمه موشک میفرستد به کرهی ماه. همین یک خط را اگر به رزومهام اضافه کنم، دیگر سر پل صراط، هیچ شفیعی لازم ندارم و یک راست میشوم خلد آشیان. روز شنبه زنگ زد که دارد میآید شهر ما و قرار شد همدیگر را ببینیم. رفتم سر کمد تا لباس بپوشم. خواستم یک لباس متفاوت بپوشم، درخور دیدن یک فضانورد. که خب، نداشتم. ده بار مثل شب امتحان تک تک لباسهایم را ورق زدم تا شاید یکیشان کمی فرق کند. همه یک شکل بودند. خوب که فکر کردم فهمیدم از روز ازل، یک طور لباس خریدهام. پیراهنهای چهارخانه. یا فوقش پیراهن سادهی آبیرنگ. شلوار هم که فقط سورمهای و سیاه. خلاص. ملالآور و نگران کننده.
پانصد سال پیش که میخواستم مهاجرت کنم، همهی وسایلم را فروختم به جز دو چمدان که تا خرتلاق پرشان کرده بودم از پیراهنهای آبی و چهارخانه و شلوارهای سیاه و سورمهای. انگار که سلیقهام را گذاشته باشم توی چمدان تا با خودم ببرم آن سر دنیا. گاهی وقتها با خودم آرزو میکنم که کاش همان پانصد سال پیش، چمدانهایم اشتباهی میرفتند ساحل عاج و گمشان میکردم. آنطور مجبور میشدم از اول دوباره لباس بخرم. اما چه فایده؟ من آهنربا و پیراهنهای چهارخانه و آبی، برادههای آهن زندگی من. لابد میرفتم و تمام چهارخانههای فروشگاه را درو میکردم. در عوض همکارم امروز یک کفش پوشیده که رنگش مثل نفت ریخته شده روی آب بود. یک چراغ قرمز -قدِ نخود- هم پشت کفش روشن و خاموش میشود. از دور انگار کفشش دارد سیگار میکشد. چهارچوب ذهنی من اجازهی پوشیدن کفش سیگاری به من میدهد؟ هزار سال.
کلا حس میکنم مغزم جامد شده است. خیلی از رنگها و طرحها را نمیبیند. به خیلی از بوها توجه نمیکند. کلا سلیقهاش شده شبیه به یک سنگ نیمکیلویی که افتاده ته چاه. خانهی پدربزرگ من یک حیاط دراز داشت که وسطش یک حوض آبیرنگ درازتر بود. تا سر زانو هم بیشتر عمقش نبود. تابستانها شانزده ساعت توی آب بودیم. آنقدر که شُشهایمان غریبی میکردند با ما. بعد از تابستان هم حوض میماند به حال خودش. تا بهار بعد هم پر میشد خاک و خزه و کثافت. قبل از اولین شنای سال، با جارو و بیل و شلنگ و شلاق میافتادیم به جان حوض و مثل روز اول تمیزش میکردیم. دم غروب شلنگ را ول میکردیم توی حوض که تا صبح حوض پر شود. آب تمیز و تازه و شفاف. کاش لااقل یک وسیلهای اختراع میشد که همین کار را برای مغز من میکرد. دستگاه پاکسازی قیود ذهنی در یک روز. مثلا میشد رفت مطب دکتر و چهار تا سیم به سر و پیشانی و جاهای مهم دیگر وصل کرد و یک روز بعد مغز آدم تمیز میشد مثل روز اول. البته دکتر فقط تمیز کند ولی شلنگش را توی مغزم فرو نکند تا با قید و بندهای دلخواهش پر شود. مثلا از فردای روز پاکسازی فقط پیراهن رکابی زرشکی بپوشم و کروات زرد راه راه. اجازه بدهد خودم شلنگ را باز کنم تا آرام آرام ببینم و مغزم را به شکل معقولی پر کنم.
میبینید چقدر خوب است که آدم حوضش را هر سال بهار خالی کند و تمیز کند؟ اما حیف که فعلا هیچ مخترعی حوصلهاش نکشیده تا اختراعی جهت پاک کردن قیود را ثبت کند. حتی اگر سوار موشک رفیقم بشوم و بروم کرهی ماه، باز هم آن دو چمدان لباسِ توی مغزم با من میآیند. آنجا هم چهارخانهترین و آبیترین لباسهای کرهی ماه را میپوشم. بالاخره یک جایی باید این دو چمدان را پشت سرم بگذارم و ازشان فرار کنم. زندگی بدون این دو چمدان حتما قشنگتر است. هم برای خودم هم برای کسانی که با من همزیستی میکنند. والا.
#فهیم_عطار
🌸🍃🌷
❤ 2👍 1