cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

آشفتار

نوشته های حسین مکی زاده تفتی "به من بگو به ترجمه چگونه می اندیشی تا به تو بگویم کیستی." هایدگر. چکامه های هولدرلین، ایستر [email protected]

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
1 497
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
+17 روز
+530 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

محمد الکُرد موسا در محاصره نیست به روز ۱۶ جولای ۲۰۱۴، چهار پسر ۹ تا ۱۴ ساله در حالی که مشغول بازی فوتبال بودند، بر اثر شلیک نیروی دریایی اسراییل در ساحل غزه کشته شدند. آیا برای این بود که دیگر قبری در غزه نیست، که ما را برای مردن به ساحل آوردی؟ برای این بود آیا که خانه‌هایمان را بر سرمان آوار کنند مثل پسرعموهایمان، مثل آینده‌هایمان، مثل خدایانمان، خسته کننده است این؟ آیا برای این بود که گورستان‌هایمان گورستان نیاز داشت و سنگ گورهایمان خانه‌؟ برای این بود که پدران ما به اندوه بیشتری نیاز داشتند؟ اندام‌هایی در باد بودیم، شادی‌مان پیش ساحل درهم‌شکست. توپ فوتبال بین پاهای ما و ما فوتبالی بین پای آنها. جایی برای دویدن نیست. موسا در محاصره نیست. امواج به هم دوخته، گلدوزی شده، بافته. غیرقابل رفتن، تقسیم‌ناپذیر، معبر-نامحتمل، بیشتر روزها اول گریه می‌کردیم. به ابرها نگاه کردیم، ‌روی ابرها رفتیم. اینجا دو خورشید داریم: دوست زمین و فسفر سفید. اینجا دو چیز می‌شناسیم: مرگ و چند نفس‌ پیش از آن. به کودکانی که دریا برایشان نشکافت چه می‌گویید؟ #شعر_ترجمه #شعر_فلسطین #محمد_الکرد
نمایش همه...
1🔥 1
در مشتش ماسک آبی رنگ بود فقط و کنترل تمام بازی‌های جهان گفتی چند تا؟ چرا شعرهایم را خونی کنم همان سرفه‌ها بس بود. و لباس و ملحفهٔ سپید زمان داشتند هنوز تا مرحلهٔ خطرناک این بازی یک ماه چندهفته چند ماه سال و اصلا شاید زندگی چهرهٔ زیبایش را نشان می‌داد با عروسکی در بغل و‌ تیله‌های شیشه‌ای رنگی به جای کنترل بازی از آخرین ایستگاه زندگی می‌رفتند تا آن پیرمرد مهربان سولژنیتسین، برایشان قصه بخواند. ابر پایین می‌آمد آیا دود برمی‌خاست؟ که دیگر هیچ شعری خون‌آلود نشد خونی نمانده بود در این مرحله . . . ۱۲ ژوییه ۲۰۲۴
نمایش همه...
2
Photo unavailableShow in Telegram
بشارت(Annunciation) اثر فرا آنجلیکو
نمایش همه...
کارمن برونا ماریا بر ایوان برهنه باران می‌بارد باران دیوانه، باران اندوهگین می‌ریزد بر پرندگان مرده. ماریا، خندهٔ تو و اشک‌های تو آن سیگاری که دیگر نمی‌کشی چرا که ترس در حنجره‌ات چنگ انداخته‌ست عشق که محو شد در مه زیبایی روزان جوانی که بود زمانی و من که نادیده تو را تا هنوز در مردمکان خویش دارمش. ماریا در وهم حال و گذشتهٔ تو، به خواندن شعرهای پسوا در زهدان گرم کلینیک. روزان سنگدل، روزان دیوانه شاد و لطیف روزها. وقتی که بال پرنده‌ها محافظ توست از گرما. آن روزها که می‌توانستی به سبکباری‌های شکننده‌ات بخندی و از تماشای فیلم "عشق در فلورانس" اثر دلنشین جیمز آیوری گریه کنی. وقتی من و رافایل آنجا قهوه نوشیدیم ، پاتوق عاشقان، بار نزدیک آرژانتین سینماتک، سارمینتو ۲۲۵۵ همانجا که چوب شور با طعم شیرین و ترش می‌دهند مائده آسمانی و صبحانهٔ خدایان. پرندگان پیش از این‌ها مرده‌اند ماریا، فقط ما مانده‌ایم ، ضدقهرمانهایی دست از جان شسته. در سفارت اسراییل بمب گذاشتند، در مدرسه مرکز «خرید» گذاشتند، همان اندکی که داشتی را بردند، مثل یک عروسک پارچه‌ای خالیت کردند و تو را در پیاده رو درازبه‌دراز افتاده رها کردند. حالا می ترسی، حالا حرف‌های ما برای محافظت از تو کافی نیست. مرغ‌های مگس‌خوار رفته‌اند. بر قلعه‌های در حال فروپاشی‌مان درد جاری‌ست. اما کسانی از ما که تو را دوست دارند همیشه در کنار تو خواهند بود. مریم بشارت مریم زیبا اثر فرا آنجلیکو.* # کارمن_برونا #شعر_ترجمه #شعر_آرژانتین *Fra Angelico. نقاش دوره رنسانس.
نمایش همه...
👍 1
محمد الکُرد بولدوزرها خدا را به خاک می‌کشند زنجیری تنگ گرفته‌است کمرگاه درخت و کمر زن گوشت بر گوشت پوست زیتون بر پوست زیتون انگشتان شاخه‌ها تقاطع‌ها آوای ناهنجار توفان‌هایشان می‌پیچد همه‌‌ را در کلام ناشکستنی زن "ما رها نمی‌کنیم" رهاکن! به تنهٔ درخت می‌چسبد احساس پیش از غرق شدن. زمین سنگ و خاک، سر نهاده بر بستر دفن شدگان و خفتگان واقعیت ناپاک ایمان کرخت، افراط سرنوشت‌های پراغراق نکبتِ مدام۱ تراژدی خفته و به بستر رفته عادی شده: سپیده‌دمان سوگواری بر میز صبحانه، زیتون‌‌ها زعتر گوجه و خیار تعزیه گاز اشک‌آور و چای. در اورشلیم هر قدم گوری است این تنها عشق بود: اسکلت او همان اسکلت درخت است ریشه در زمین در هویت. جدایی مثل بی‌عشق ماندن است انحلال نام ها در مکان‌ها خدا را به خاک کشیدن. اشغالگران اندام او را اشغال می‌کنند، بازکردن گره‌ یک مادربزرگ. سربازی به پیری برگی که دیروز به دنیا آمده‌ست ماشه را می‌کشد به روی زنی، از میراث خود پیرتر. دو شهید فرومی‌افتند. یک شهید فرومی‌افتد. اینجا هر قدم گوری است، هر مادربزرگی یک اورشلیم است. ۱. نَکبَة: به عربی "بلا، پیشامد ناگوار" در فارسی همان نکبت را استفاده می‌کنیم. اشغال ۷۸درصد از خاک فلسطین در سال ۱۹۴۸ از طریق پاکسازی قومی و کشتار جمعی و ایجاد اسراییل. هر سال به روز ۱۵ می از آغاز نکبت یاد می‌کنند. با این حال نکبت به عنوان پروژه صهیونیستی از طریق شهرکسازی، خلع ید و کشتار هنوز ادامه دارد. #محمد_الکرد #شعر_فلسطین #اورشلیم @ashoftar
نمایش همه...
شهیدان آیا جنگ، خود به راه افتاد؟ سنان آنتون همچنان باید مردگان‌مان را شهیدان بخوانیم. دشمنان این کلمه را با قناسه زدند پس ما بر بی‌طرفی‌مان پافشاری می‌کنیم. [شهید] شرکت‌کننده در جنگ نبود، حقوق بشر در ایشان خط خورد. [شهید] بی محرک‌ها یا میمون‌ها. [شهیدان] که ایوان هواپیماها را جارو کردند. [شهیدان] متعصب، بایدن باز هم رنگ‌به‌رنگ شد از دست فلسطینی‌ها. [شهیدان] محل مشاجره هستند. [شهید] از دبیرستان دانستم که منتظر بود تا دندان‌های نیش رشد کند. [شهید] عاشق خراشیدن زیر اتوبوس بود. [شهید] توی بار و با دو شات افتاد. [شهید] پسرعمویم حتی نتوانست مبارزه را انتخاب کند. [شهید] در مرز، صفیر قناسه. تک‌تیر برای [شهید] سکه در دستگاه خودکار فروش. [شهید] هرگز در نزد. [شهید] بتون را می‌شکند، و پزشکی‌قانونی می‌پذیرد اما [شهید] هنوز در سردخانه است مادرش بدحال. [شهید] خروس سیاه‌م خبر میدهد صبح زود جلوی خوک‌ها. [شهید] را روی سکو آوردند شستند. مرگ‌ِ [شهید] را ده سال بعد دولت کارت تبریک می‌فرستد، و واشنگتن درگیر است بخاطر ماندلا چند نفس پیش از این که ببوسدش. [شهید] سه پرتقال خرید و هرگز آبمیوه درست نکرد. قاچاق بیت‌لحم با چیدن سیب از گلوی مردان بیگانه نیستم. آتلانتا من خسته‌ام از دلجویی غریبه‌هایی که به زودی می‌آیند. خسته از غریبهٔ مورد علاقه مادرم بودن. من انگشتان او هستم به چرخاندن برگ‌های انگور تا وقتی که طعم چالهٔ آتش بدهند. تبعید مرا گرم می‌کند، دیاسپورای مرا پتوپیچ می‌کند. قلیان سیب عسلی، سیگار جایی که زمانی سکس بود. در تنهایی‌ام وقت می‌گذرانم اشباح را از ایوان‌ها می‌رانم، در کتابی به جنگ می‌روم. در آمریکا، در گلوگاه تابوت می‌نشینم به فکر گرفتن پرنده‌ها شکوفه‌های صورتی بادام از درختان گلوله خوردهٔ زخمی. در فلسطین غریبه‌ها با کیف‌های باز راه می‌روند جیب‌های باز کف‌دست‌های باز اعتماد به هوچی‌گری هرچیزی را تحت تاثیر قرار می‌دهد بجز یکپارچگی از آنهایی که اطرافشان چروکیده است. فروش زیتون، انجیر، و‌کلماتی که در بازی پیچیده‌ست. اورشلیم از غریبه‌ها خفه شد ویروس در اعماق حنجره‌اش خون سرفه می‌کند، زباله‌ها انگاری نقل و نبات. به ما می‌گویند با رزومه‌ به تانک‌ها طعنه بزنیم نه با قلوه‌سنگ‌ها. مادرم می‌داند چگونه یک مشت را در غرور مرد بکارد می‌داند چگونه سکوت را در دهن یک بولدوزر بگذارد مادر از شهرهای ممنوعه سیب می‌چیند محصولات را زیر صندلی ماشینش جاسازی می‌کند قاچاق بیت‌لحم بین پاهایش. او نرم و سریع از پاسگاه گذشت چیزی که سربازان به آن ایست بازرسی می‌گویند. یک سرباز فریب خورده- حنجره‌اش گرفت دروکرد.
نمایش همه...
👍 3
شهیدان آیا جنگ، خود به راه افتاد؟ سنان آنتون همچنان باید مردگان‌مان را شهیدان بخوانیم. دشمنان این کلمه را با قناسه زدند پس ما بر بی‌طرفی‌مان پافشاری می‌کنیم. [شهید] شرکت‌کننده در جنگ نبود، حقوق بشر در ایشان خط خورد. [شهید] بی محرک‌ها یا میمون‌ها. [شهیدان] که ایوان هواپیماها را جارو کردند. [شهیدان] متعصب، بایدن باز هم رنگ‌به‌رنگ شد از دست فلسطینی‌ها. [شهیدان] محل مشاجره هستند. [شهید] از دبیرستان دانستم که منتظر بود تا دندان‌های نیش رشد کند. [شهید] عاشق خراشیدن زیر اتوبوس بود. [شهید] توی بار و با دو شات افتاد. [شهید] پسرعمویم حتی نتوانست مبارزه را انتخاب کند. [شهید] در مرز، صفیر قناسه. تک‌تیر برای [شهید] سکه در دستگاه خودکار فروش. [شهید] هرگز در نزد. [شهید] بتون را می‌شکند، و پزشکی‌قانونی می‌پذیرد اما [شهید] هنوز در سردخانه است مادرش بدحال. [شهید] خروس سیاه‌م خبر میدهد صبح زود جلوی خوک‌ها. [شهید] را روی سکو آوردند شستند. مرگ‌ِ [شهید] را ده سال بعد دولت کارت تبریک می‌فرستد، و واشنگتن درگیر است بخاطر ماندلا چند نفس پیش از این که ببوسدش. [شهید] سه پرتقال خرید و هرگز آبمیوه درست نکرد. قاچاق بیت‌لحم با چیدن سیب از گلوی مردان بیگانه نیستم. آتلانتا من خسته‌ام از دلجویی غریبه‌هایی که به زودی می‌آیند. خسته از غریبهٔ مورد علاقه مادرم بودن. من انگشتان او هستم به چرخاندن برگ‌های انگور تا وقتی که طعم چالهٔ آتش بدهند. تبعید مرا گرم می‌کند، دیاسپورای مرا پتوپیچ می‌کند. قلیان سیب عسلی، سیگار جایی که زمانی سکس بود. در تنهایی‌ام وقت می‌گذرانم اشباح را از ایوان‌ها می‌رانم، در کتابی به جنگ می‌روم. در آمریکا، در گلوگاه تابوت می‌نشینم به فکر گرفتن پرنده‌ها شکوفه‌های صورتی بادام از درختان گلوله خوردهٔ زخمی. در فلسطین غریبه‌ها با کیف‌های باز راه می‌روند جیب‌های باز کف‌دست‌های باز اعتماد به هوچی‌گری هرچیزی را تحت تاثیر قرار می‌دهد بجز یکپارچگی از آنهایی که اطرافشان چروکیده است. فروش زیتون، انجیر، و‌کلماتی که در بازی پیچیده‌ست. اورشلیم از غریبه‌ها خفه شد ویروس در اعماق حنجره‌اش خون سرفه می‌کند، زباله‌ها انگاری نقل و نبات. به ما می‌گویند با رزومه‌ به تانک‌ها طعنه بزنیم نه با قلوه‌سنگ‌ها. مادرم می‌داند چگونه یک مشت را در غرور مرد بکارد می‌داند چگونه سکوت را در دهن یک بولدوزر بگذارد مادر از شهرهای ممنوعه سیب می‌چیند محصولات را زیر صندلی ماشینش جاسازی می‌کند قاچاق بیت‌لحم بین پاهایش. او نرم و سریع از پاسگاه گذشت چیزی که سربازان به آن ایست بازرسی می‌گویند. یک سرباز فریب خورده- حنجره‌اش گرفت دروکرد.
نمایش همه...
Photo unavailableShow in Telegram
محمد الکورد محمد الکورد، شاعر، نویسنده و روزنامه نگار از اورشلیم. در سال ۲۰۲۱ از طرف مجله تایم بعنوان یکی از ۱۰۰ شخصیت تاثیرگذار جهان معرفی شد. او‌ با نقشش در جنبش SaveSheikhJarrah شناخته شد. سپس بارها بعنوان مفسر و کارشناس خبری آزاد در مسائل فلسطین، در خبرگزاری‌ها ظاهر شده است. در حال حاضر بعنوان خبرنگار از فلسطین، به فعالیتش ادامه می‌دهد. اولین مقاله او در این نقش، به سال ۲۰۲۲ با نام "شبی با مدافعان کوه فلسطین" در فهرست نهایی جایزه One World Media Print وارد شد. اولین مجموعه شعرش "Rifqa" بسیار مورد توجه قرار گرفت و جایزه "بهترین مجموعه اول" جایزه فوروارد ۲۰۲۲ را دریافت کرد. با این اثر سنت شعر غسان کنفانی، چهرهٔ نویی گرفته است. "رفقه" نام مادربزرگ شاعر است و در اشعار این مجموعه بارها این نام و‌شخصیت در بازی‌های شاعرانه حضور دارند. "هر مادر بزرگ، یک اورشلیم است"، فراخوانی به یادآوری‌ها و‌بازیادآوری‌ها برای نسل هم سن خود اوست. اشعار این اثر با اجراها و پرفورمنس‌های گوناگونی از هنرمندان عرصه نمایش همراه بوده است.
نمایش همه...
.
نمایش همه...
1👌 1
کارمن برونا درباره‌ی مریم یهودی و توهمات دیگر تو در مرکز میل ایستاده‌ای داری آن سیب را می‌بُری به تکه‌های کوچکی که بال‌های فرشتگان مقرب‌اند گل‌هایی ناچیز از گوگرد متبلور. رویاهایت به سایه چشم طمع دارند دست‌های کوچکت پاهای خفاش‌اند. می‌روی لباس‌هایت را درآوری و بپوشی آن رُباب که تو را به رقص‌های باستانی فرامی‌خواند قرار است دستبندهای صوتی ببندی همان دیجیتال که با خوشه‌های بنفش پوشیده می‌شود. من عاشق چاقوهای توام که پرانتزهای تا بی‌نهایت باز را می‌برند و آن پوست کندن میوه‌های رسیده با یک حرکت بی‌وقفه باران، بازوانت که نفوذ می‌کنند در شفافیت شکم ِ لمیده بر بستر اشک خود من عاشق انگشتان توام که سینه برهنه را می‌گیرند و شیر و عسل نوک پستان‌ها را کشف می‌کنند برای لب‌های حریص عنکبوت‌ها و روزهای خیره‌کننده، لباس‌های پاره‌ای که فسفری می‌شوند، که هیستری را موعظه می‌کنند و آرامش گورها را می‌لرزانند با زوزه‌ی ملحفه‌ها در  خلسه یکشنبه؛ افیونی که می‌داند چگونه به دنیا بیاورد آواهای گلوخیز را، خیال پریان را شبح هراکلیتوس و بوسه‌های جغد در پشت صحنه، در شب شگفت رویاها و طلسم‌ها چراکه ایزولد زیباروی در سبد خویش پاره استخوان‌های سوخته‌ دارد گردآورده در تنپوش کبوتران و نمی‌داند چگونه در آب رودخانه‌ها شناکند. آفریده‌ی زیبا با همه‌ی دل‌های صنوبری شگفت‌انگیزت و سنبل‌ها و سیب‌های وحشی با انگشت‌های هذیانی روشنت که هرگز به آن‌ها نمی‌رسم. تویی فرانچسکا، که عدن را فتح کرد با ناله نومید از دهان گیاهی حوای آغازین با پوست تیره‌اش و موهای لانه زنبوری پیچیده و پرخطر ماه کاملِ کورِ مریدان نافرمان عطر عیاشی آفریقایی تبخیرشده زیر آفتاب آمیزه‌ای تند و سبک از گل‌ها و زباله‌ها با درختان بریده شده‌ات مثل سکس ناتمام در میان علف ها. با ذغال‌های سوخته قدیس تو پیچیده میان خرمن‌ها و در تفنگ‌ها در شیر ترش و در مادیان‌های سیاه قربانی شده برای خدایان آن مادیان‌های سیاه، با ماهی‌های برق‌دار روشن به خرخر خفگی افتاده از آب دهان با چشمهای نرم‌تن و با لب‌های تک‌شاخ با خاکستر طلایی و موهای آواز. چه کنیم وقتی ستاره دریایی، وقتی پرنده زندانی که آوازهای قدیمی را جارمی‌زد، میان پستان‌هایت گریستن آغاز کرد؟ چه کنیم با چلیپایی که سرشکسته‌مان می‌سازد؟ زیرا که دست در دست زنی می‌آید که مرغان دریایی را سنگ می‌زند. چه کنیم با جان به زنجیر کشیده و خیابان یاس‌های بنفش؟ با طلسم کیمیاگران چه کنیم؟ با ویکتور هوگو و با بدن بی قرار سنت جان، که در روآن محکوم شد؟ جادوگر باران‌هایی که آتش را تغذیه می‌کنند، از پروانه‌های فیروزه و کلاهخود سوسک‌ها، لبخند شفافی که لب‌های خودش را می‌بوسد نرگس ماده در آبگیر ژرف جایی که فرشتگان نور خودفروشی می‌کنند تویی که در میان دیگران هویت خویش می‌جویی، با مردمک های ملتهب، با پروانه های هواپیمای گم شده، با سنجاقک هایی که مانند سنگریزه در بی‌نهایت می‌گردند، آینه خیس و متخلخل سدوم و عموره، زهره نابودشده از خشم خدایان ناتوان، در آب‌های دریا زاده‌شد باردار از 4ضربه نوحه در یک شب طوفانی تو آن جادوگری که با عزاداران اندوه اورفئوس را می‌خواند، که به انعکاس خود در الماس‌ها می‌نگرد، بی‌دست رقصیدن با شیاطین و افشره‌ی بنفش انارها را می‌پاشد بر قلب عروس‌های برهنه زندانیان سیماب با حجاب های عزاداری‌شان. تویی ایزادورا دراز کشیده‌ بر بستر بلبل‌ها و روی پوست سبز افعی‌های سمی آن لانه در چمن - تخم های بارور شده ترسناک‌شان را گروهی از کوتوله های قاتل بارور کرد. تک می‌نوشی از چشمه‌های طلایی آن جایی که رگ‌ها می‌شکفند . آثاری از روغن آبی‌رنگ هنوز هست در کوزه‌‌ای که خون تو را گردمی‌آورد. تویی بثشبا برهنه در حمام شکفتن گل‌های جنایی سرخ در چشمان داوود به تمهید ولادت کلمات او از دست دادن تکه‌های میکای قمری در باغ از ماه‌های نه‌گانه که فرزندان پیروز تو و فرزندان در حال مرگ تواند
نمایش همه...
4👏 2
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.