دكترمصطفي سليمي
دكتراي محيط زيست/مدرس دانشگاه/شهردار اسبق مناطق ٦،١٨،١٩،٢١و مديرعامل اسبق سازمان خدمات موتوري حوزه معاونت خدمات شهري- ارتباط با ما @salimi_mostafa
نمایش بیشترکشور مشخص نشده استزبان مشخص نشده استدسته بندی مشخص نشده است
515
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
«فیه ما فیه اثر مولانا»
خوب دیدن شرط انسان بودن است
عیب را در این و آن پیدا مکن
در کتاب فیه ما فیه مولانا داستان بسیار تأملبرانگیزی به صورت شعر درباره جوان عاشقی است که به عشق دیدن معشوقهاش هر شب از این طرف دریا به آن طرف دریا میرفته و سحرگاهان باز میگشته و تلاطمها و امواج خروشان دریا او را از این کار منع نمیکرد. دوستان و آشنایان همیشه او را مورد ملامت قرار میدادند و او را به خاطر این کار سرزنش میکردند اما آن جوان عاشق هرگز گوش به حرف آنها نمیداد و دیدار معشوق آنقدر برای او انگیزه بوجود می آورد كه تمام سختیها و ناملایمات را به جان میخرید.
شبی از شبها جوان عاشق مثل تمامی شبها از دریا گذشت و به معشوق رسید. همین که معشوقه خود را دید با کمال تعجب پرسید: «چرا این چنین خالی در چهره خود داری!»
معشوقه او گفت: «این خال از روز اول در چهره من بوده و من در عجبم که تو چگونه متوجه نشدهای.»
جوان عاشق گفت: «خیر، من هرگز متوجه نشده بودم و گویی هرگز آن را ندیده بودم.»
لحظهای دیگر جوان عاشق باز هم با تعجب پرسید: «چه شده که در گوشه صورت تو جای خراش و جراحت است؟»
معشوقه او گفت: «این جراحت از روز اول آشنایی من با تو در چهرهام وجود داشته و مربوط به دوران کودکی است و من در تعجبم که تو چطور متوجه نشدی!»
جوان عاشق میگوید: «خیر، من هرگز متوجه نشده بودم و گویی هرگز آن جراحت را ندیده بودم.»
لحظهای بعد آن جوان عاشق باز پرسید: «چه بر سر دندان پیشین تو آمده؟ گویی شکسته است!»
معشوقه جواب میدهد: «شکستگی دندان پیشین من در اتفاقی در دوران کودکیام رخ داده و از روز اول آشنایی ما بوده و من نمیدانم چرا متوجه نشده بودی!»
جوان عاشق باز هم همان پاسخ را میدهد. آن جوان ایرادات دیگری از چهره معشوقهاش میبیند و بازگو میکند و معشوقه نیز همان جوابها را میگوید. به هر حال هر دو آنها شب را با هم به سحر میرسانند و مثل تمام سحرهای پیشیین آن جوان عاشق از معشوقه خداحافظی میکند تا از مسیر دریا باز گردد. معشوقهاش میگوید: «این بار باز نگرد، دریا بسیار پر تلاطم و طوفانی است!»
جوان عاشق با لبخندی میگوید: «دریا از این خروشانتر بوده و من آمدهام، این تلاطمها نمیتواند مانع من شود.»
معشوقهاش میگوید: «آن زمان که دریا طوفانی بود و میآمدی، عاشق بودی و این عشق نمیگذاشت هیچ اتفاقی برای تو بیافتد. اما دیشب بخاطر هوس آمدی، به همین خاطر تمام بدیها و ایرادات من را دیدی. از تو درخواست میکنم برنگردی زیرا در دریا غرق میشوی.»
جوان عاشق قبول نمیکند و باز میگردد و در دریا غرق میشود.
مولانا پس از این داستان در چندین صفحه به تفسیر میپردازد؛ مولانا میگوید تمام زندگی شما مانند این داستان است. زندگی شما را نوع نگاه شما به پیرامونتان شکل میدهد. اگر نگاهتان، مانند نگاه یک عاشق باشد، همه چیز را عاشقانه میبینید. اگر نگاهتان منفی باشد همه چیز را منفی میبینید. دیگر آدم های خوب و مثبت را در زندگی پیدا نخواهید کرد و نخواهید دید. دیگر اتفاقات خوب و مثبت در زندگی شما رخ نخواهد داد و نگاه منفیتان اجازه نخواهد داد چیزهای خوب را متوجه شوید. اگر نگاه عاشقانه از ذهنتان دور شود تمام بدیها را خواهید دید و خوبیها را متوجه نخواهید شد. نگاهتان اگر عاشقانه باشد بدیها را میتوانید به خوبی تبدیل کنید.
"مولانا"
عشق را بیمعرفت معنا مکن
زر نداری مشت خود را وا مکن
گر نداری دانش ترکیب رنگ
بین گلها زشت یا زیبا مکن
خوب دیدن شرط انسان بودن است
عیب را در این و آن پیدا مکن
دل شود روشن ز شمع اعتراف
با کس ار بد کرده ای حاشا مکن
ای که از لرزیدن دل آگهی
هیچ کس را هیچ جا رسوا مکن
زر بدست طفل دادن ابلهیست
اشک را نذر غم دنیا مکن
پیرو خورشید یا آئینه باش
هرچه عریان دیده ای افشا مکن
@drmostafasalimi
🌹شیخ ابوسعید ابوالخیر در راه بود
گفت : هر جا كه نظر میكنم
بر زمین همه گوهر ریخته
و بر در و دیوار همه زر آویخته!
كسی نمیبیند و كسی نمیچیند ....
گفتند : كو؟ كجاست؟
گفت : همه جاست
هر جا كه میتوان خدمتی كرد ،
یا هر جا كه میتوان راحتی به دلی آورد
آن جا كه غمگینی هست و آن جا كه مسكینی هست.
آن جا كه یاری طالب محبت است و آن جا كه رفیقی محتاج مُرُوَت ....🌹🙏
@drmostafasalimi
✍🏻 دل نوشتههای کرونایی ...
روز جهانی کارگر و روز ملی معلم برای من نوستالژی خاصی دارد، چراکه من معلمی کارگرزاده هستم...
پدرم در جوانی و تا آغاز میانسالی مغازه خواروبار ( سوپر امروزیها) داشت و درآمد خوب، بهناگاه روزگارش برگشت و تقریبا ورشکست شد...
خیلی به شرایط زمانه اشراف نداشت و اداره ما که خانوادهای هشت نفره بودیم را عهدهدار بود.
شغل کارگری در فضای سبز بهشت زهرا(س) که هنوز تاسیس نشده بود را آغاز کرد، بیش از دو دهه و با تمام همت تا پایان عمر در آنجا کار کرد.
عِرق پدری و روح مرد ایرانی در او چنان قوی بود که چند بار در در ابتدای کارگری در آفتاب سوزان روستاهای رها شدهای که حالا میخواست آرامستان پایتخت شود، پوست صورت او میریخت، چون قبلا کاسب بود و جسمش با این شرایط غریبه بود.
آنچنان تلاش می کرد تا به درس و مدرسه ما که دانشآموز بودیم، آسیب نرسد، چراکه گاهی اوقات بچههای محصل در این شرایط مجبور به ترک تحصیل میشوند و به کاری مشغول میشوند تا حداقل هزینه او کاسته شود، شغلی بیاموزد و درآمدی هم برای بهبود وضعیت اقتصاد خانواده داشته باشد.
ولی پدرم با کارگری و فعالیت گاهی تا بیست ساعت در شبانهروز کار میکرد که ما مجبور به ترک تحصیل نشویم!
هم او و هم عزیز (مادرمان) اوج تفاهم را در تحصیل ما داشتند و چه روزها و سالهای سختی بود که من فقر را با گوشت و پوست درک کردم و امروز برای فهم آن لازم نیست اشک تمساح بریزم...
البته من هم که پسر بزرگ بودم و دوران تحصیل دوره اول دبیرستان را میگذراندم در تابستانها کارگری میکردم، از ظرفشویی در سلف سرویس پالایشگاه تا بنایی و جوشکاری درمغازهها...
بگذریم...
کارگر و روز کارگر برایم خاطره انگیز است، بوی لباس کارگران مرا یاد پدر و رنجهای او برای امرار معاش ما و تلاشهای خودم برای تامین هزینه تحصیل و... میاندازد، تابستان و بازیگوشیهای نوجوانی که کار میکردم را تداعی میکند...
روز کارگر، روزگرامی داشت شریفترین انسانهای روی زمین است...
مسئولان بدانند که اولین قشری که باید منزلت و معاش آنان در مخاطره اینان اولویت داشته باشد، کارگران هستند، این عزیزان بی هیچ رانتی و در شرایط سخت از عرق جبین و بازوی خود نان به خانه میبرند که حلال ترین روزی است...
کارفرمایان و کارآفرینان نیز بدانند نیروی کار، سرمایه اصلی اقتصاد، گرانقدرترین عنصر چرخه اقتصاد و غیر تجدیدپذیر هستند؛ حقوقشان را رعایت کنیم و مراقب سلامت و سعادت کارگران و خانواده آنان باشیم...
هرچه در اطراف ما وجود دارد، نتیجه زحمت و جوهره جان کارگران است... دستشان را می بوسم و تلاششان را میستایم...
روز کارگر مبارک 🌹🌹🌹
@hKhalilAbadi
✳️ نیایش مشهـور دکتر شریعتی
خدایا!
به علمای ما مسئولیت
و به عوام ما علم
و به مؤمنان ما روشنایی
و به روشنفکران ما ایمان
و به متعصبین ما فهم
و به فهمیدگان ما تعصب
و به زنان ما شعور
و به مردان ما شرف
و به پیران ما آگاهی
و به جوانان ما اصالت
و به اساتید ما عقیده
و به دانشجویان ما نیز عقیده
و به خفتگان ما بیداری
و به دینداران ما دین
و به نویسندگان ما تعهد
و به هنرمندان ما درد
و به شاعران ما شعور
و به محققان ما هدف
و به نومیدان ما امید
و به ضعیفان ما نیرو
و به محافظهکاران ما گستاخی
و به نشستگان ما قیام
و به راکدان ما تکان
و به مردگان ما حیات
و به کوران ما نگاه
و به خاموشان ما فریاد
و به مسلمانان ما قرآن
و به شیعیان ما علی
و به فرقههای ما وحدت
و به حسودان ما شفا
و به خودبینان ما انصاف
و به فحاشان ما ادب
و به مجاهدان ما صبر
و به مردم ما خودآگاهی
و به همهٔ ملت ما همت، تصمیم و استعداد فداکاری و شایستگی نجات و عزت
ببخش!
#علی_شریعتی
#نیایش
مجموعه آثار شماره ۵.
@drmostafasalimi
پاسخ فریدون مشیری به شعر خانه دوست کجاست
من دلم میخواهد
خانهای داشته باشم پر دوست،
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو…؛
هر کسی میخواهد
وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند.
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی میکوبم
روی آن با قلم سبز بهار
مینویسم ای یار
خانه ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
«خانه دوست کجاست؟»
@drmostafasalimi
سال ۶۳ بود کیلومترها داخل خاک عراق در ارتفاعات شاخ شمیران و مجاور ارتفاعات بلند و ستبر بمو و در حاشیه سد دربندیخان عراق . شب قبل باران شدید و سیل اسایی آمده بود و تمام سنگرها و کمین های ما پر از آب شده بود و اکثر رزمندگان سرپناهی نداشتند و وضعیت بسیار سختی بود شهیدان علی حسینی ، محسن جواهری ، حسن شیدایی و علی سلیمی سعی در جمع و جور کردن اوضاع داشتند با تلفن های قورباغه ای به فرماندهی گردان و لشگر خبر اوضاع را دادند .سایر بچه های گردان مالک نیز وضعیت بدی داشتند . صبح آن شب سخت آفتاب خوبی دمید و رزمندگان فرصت پیدا کردن اوضاع را و سنگرها را کمی مرتب کنند شهید علی سلیمی به من گفت برویم به سایر بچه های گردان در کمین ها و سنگرها سر بزنیم ببینیم وضع آنها چطور است در راه بین ارتفاعات شاخ سورمر و شاخ شمیران علی ایستاد لحظاتی به رودخانه های سد دربندیخان نگاه کرد و گفت چه منظره قشنگ و زیبایی.. بعد رو به من کرد و گفت اینجا بایست ازت یک عکس بیاندازم . من روی تخته سنگی ایستادم و علی عکسی از من انداخت و من هم یک عکس از او انداختم . در آن زمان ۱۸ ساله بودم هر وقت به آن عکس نگاه میکنم زمان طولانی میبرد تا در آن یک عکس تمام خاطرات خود را مرور کنم و بخاطر بیاورم شادیها و غمها و قهقه ها و گریه و ناله های بچه های جنگ را به یاد بیاورم که وجب به وجب سنگرها و خاکریزها از خون چه جوانان رعنایی رنگین شده . این عکس برای من تنها یک عکس نیست یک عمر زندگی است .... عشق است. صفا است. صداقت است . و شهادت . و دوستان نایابی که دیگر نیستند و برادرانی که رفتند و تنها عکسی از آنها به یادگار مانده❤️🙏❤️
@drmostafasalimi