cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

🍎Energy, انرژی

Energy فقط مطالب ناب ودست اول مرتبط با انرژی دراین کانال منتشر میشود @Ir_ENERGY ارتباط با ادمین اين كانال هيچ ارتباطي با سازمانهای دولتی ندارد @channelENERGY .

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
3 937
مشترکین
-624 ساعت
-1357 روز
-65330 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

sticker.webp0.67 KB
00:14
Video unavailableShow in Telegram
امشب با آرامش بخواب خدا از هرچیزی که قراره فردا باهاش روبرو بشی بزرگ تره ... "شبتان مملو از عشق و امید "
نمایش همه...
7.00 MB
عابر_بی_سایه_177
_ وکیلت کیه سوشا؟ کی داره بهت خط میده؟ تو داری چه غلطی میکنی؟ لبخند وحشتناکی زد و گفت: _تو از من خواستی حقم رو بگیرم پس بیش از این دخالت نکن . _چی تو سرته؟ سهامتو بهش بفروش و جمع کن از اینجا بریم دیگه. _ چرا باید از این امپراطوری بگذرم؟ _تو خودت تحصیلات اين رشته رو داری با این سرمایه عالی هم میتونی خودت یه شرکت بزنی. در چشم هایش برق کینه و انتقام میدرخشید. _من این شرکتو میخوام تمام و کمال و نابودی اون بی همه چیز. کم کم آوار اشتباهم بر سرم خراب میشد . _سوشا ما اومدیم حقتو بگیریم نه انتقام. دستم را گرفت و با تمام قدرتش پیچاند طوری که یه لحظه مرگ را از شدت درد درک کردم از میان دندان های روی هم فشرده اش غرید. _ مال و اموال پدرم رو پس بگیرم عشقم رو چه طور میتونم از حلقومش بیرون بکشم اون باید تقاص هر شبی که با تو خوابیده رو با جون دادنش پس بده . عرق سرد بر همه پیکرم نشست دستم را که رها کرد حس کردم برای همیشه این دست فلج خواهد ماند . حکومت مستبدانه سوشا از همان ساعات اول حضورش شروع شد انتخاب بهترین اتاق برای میز ریاستش خودخواهی بزرگی بود آراز شرکت را ترک کرد و حق داشت چرا که آن روز تحمل رفتارهای سوشا برای من هم مشکل شده بود.... تمام شب از درد مچ دستم که حال متورم و کبود شده بود به خودم پیچیدم و وقتي خوابم برد درخواب از صداي ناله هایم متوجه دردم شده بود بیدارم کرد و صورتم را نوازش کرد چشم هایش غرق اشك بود. _دلی پاشو پماد آوردم دستتو ماساژ بدم. با نفرت چشم هایم را بستم و گفتم: _ اگه ميخواي درد نکشم برو یه اتاق دیگه بخواب. به حرفم توجه نکرد و دستم را محکم گرفت و همراه پماد مشغول ماساژ دستم شد دردم بیشتر میشد اما همه سعي و تلاشم این بود که حتي آخ هم نگویم در آخر با مچ بند دستم را بست و يك بوسه روي همانجا گذاشت: _ دست خودم نیست وقتي اونو میبینم یاد اون روزها میوفتم اون روزها که همه تنم زخم بود و میسوختم و از دور شاهد عشق بازیتون بودم. _ بسه سوشا باز نرو تو اون گذشته لعنتي . _ هنوز دوسش داری؟؟ یکه خوردم. خودم هم از جواب این سوال در میرم وحشت داشتم! کسي که مرا راحت به سوشاي رواني سپرد را میشد هنوز دوست داشت؟! دراز کشیدم و چشم هایم را بستم. _ من دیگه خودمم دوست ندارم لطفا بذار بخوابم لطفا! _ ولی اون زنیکه که همراشه رو اینبار انتخاب کرده واسه دوست داشتن. بغض کردم و سکوت تنها چاره این بغض بود و بس او هم چنان يك طفل بي قرار کنارم خزید و مجبورم کرد سرم را روي بازویش بگذارم و چه دردي داشت بالینت همان دستي باشد که هر روز خالق زخم هایت میشود... روز دوم که به شرکت رفتیم مطمئن شدم آراز به هیچ عنوان قصد جنگ ندارد اتاق کوچكتري در همان طبقه شرکت براي خودش انتخاب کرده بود و نسبت به هیچ کدام از تصمیم هاي سوشا اعتراضي نداشت در يك ساختمان بودیم حس میکردم عطرش کل شرکت را در برگرفته بود و یا فقط من حسش میکردم؟! تا حوالي عصر از اتاقش بیرون نیامده بود سوشا حکم تعدیل نیرو را صادر کرد خيلي از کارمندها شاکي در سالن جمع شده بودند بالاخره مجبور شد از اتاق بیرون بیاید صورت و چشمانش فوق العاده خسته بود کلافه به سوشا چشم دوخت: _باید حرف بزنیم . سوشا بی اهمیت رو بر گرداند و گفت: _حرفي باهات ندارم اینا یه مشت جیره خور مفت خورن که تو استخدام كردي منم اخراجشون میکنم. دلم براي نگاه مضطرب کارمندها عجیب میسوخت به همین خاطر مداخله کردم . _واسه این تصمیم ها خيلي زوده. با خشم برگشت و نگاهم کرد. _ عشقم من به خاطر دل تنگیت راضي شدم همراهم هر روز بياي شرکت نه اينکه ذهن عزیز دلم درگیر مسائل كاري شه برواتو اتاق استراحت کن. از تك تك کلماتش حالم بهم میخورد آراز با آرامش رو به کارمندانش گفت: _لطفا برگردید سر کارتون من این مشکل رو حل میکنم . کارمندان که اطاعت کردند خشم سوشا حسابي بر انگیخته شد و فریاد سر داد. _ هوي یارو! کری؟ گفتم اخراجن. متوجه شدم که آراز عجیب خودش را در مقابل سوشا کنترل میکرد. _نون زن و بچه مردم رو قطع کردن تو مرامت نیست دايي جان. بیشتر عربده کشید. _ دايي جان، دايي جان! حالم بهم میخوره از این کلمه تو چرا حالیت نیست خيلي واسم حال بهم زنی. دستش را ناچارا گرفتم و با درماندگي و التماس گفتم: _ سوشا آروم باش زشته این طرز حرف زدن جلوي کارمندها. نتوانست خودش را کنترل کند و به سینه ام کوبید . _تو خفه شو زنیکه نمك به حروم. با همه وخامت حالم دیدم که با این حرکت سوشا نگران سمتم خیز برداشت دلم میخواست زمین مرا در جا ببلعد خدایا حقارت تا کجا؟! سوشا کتفم را محکم گرفته بود دست هاي آراز چرا تا به این حد میلرزید؟! ادامه دارد...
نمایش همه...
#عابر_بی_سایه_176
خودش کنارم نشست حضار در جلسه از این برخورد اولیه سوشا یکه خورده بودند هنوز جرات نکرده بودم نگاهش کنم کمي صندلي ام را عقب کشیدم و سرم را بالا آوردم مشغول نشستن بودم که او هم همزمان نگاهش را به من سپرد اما انگار یکهو تمام درد و بدبختي عالم با يك بهت عجیبی در چشم هایش خانه کرد خشکش زد و بعد انگار فرو ریخت این را وقتي فهمیدم که دستش را به لبه میز تکیه گاه کرد نگاهش عمیق شده بود و من از ترس سوشا سرم را پایین انداختم زیر چشمي دیدم که میترا نگران دستش را گرفت و کمکش کرد بنشیند دیدم که در گوشش نجوا میکرد دیدم که شقیقه اش را میفشرد و سپس با دو انگشت شصت و اشاره گوشه دو چشمش را فشرد و براي اولین بار نگاه توام با نفرت خشمش را که خرج سوشا کرد دیدم... نمیدانم چرا تا آن حد منقلب و آشوب شده بود طوري که سکوت کرد و از وکیل هایش خواست به جاي او صحبت کنند همه چیز سرجایش بود همه این سالها آراز از حق سوشا و شاینا حفاظت کرده بود و حال پیشنهادش خرید سهام سوشا که تقریبا نيمي از سهام اصلي شرکت شده بود را مطرح کرد جالب بود آراز سرمایه پدر سوشا را در اين چند سال به سه برابر رسانده بود سوشا پوزخندی زد و گفت: _نمیفروشم. همه با تعجب به او خیره شده بودند شروع به کف زدن و خندیدن کرد و میان خنده گفت: _نه آفرین خان دایی خوشم اومد هنوز مار خوبی هستي! من چرا باید حق پدریم رو به تو واگزار کنم؟ آراز حتی دیگر نگاهش هم نمیکرد در حالی که به سقف خیره شده بود گفت: _تو سهم منو بخر پس! وکیل ارشدش تاب نیاورد و مداخله کرد. _ جناب خزان بيك شما دارید نتیجه و دست رنج اينهمه سالتون رو به حراج میذارید؟ آراز با چشم غره او را مجبور به سکوت کرد و گفت: _ اینجا حق اصلي تو و خواهرته این امتیاز رو بهت میدم که حق منو بخری و اين واست يك موفقیت بزرگ محسوب ميشه چرا که حالا این شرکت و لابراتورش بزرگترین خط تولید اولین داروهای کنسره کشور رو در دست داره. سوشا به جاي اينکه جواب بدهد با تلفن همراهش مشغول بود نمیفهمیدم در حال رد و بدل کردن پیام با چه کسی است تلفنش زنگ خورد و بدون عذر خواهي از جمع در حالي که اتاق را ترك میکرد رو به من گفت: _ عشقم چند دقیقه دیگه بر میگردم. و من چه قدر محتاج بالا آوردن عشقش بودم!!! همه اعضا جلسه و هیئت مدیره در حال اعتراض به آراز بودند خيلي جدی و قاطع همه را وادار به سکوت کرد. _ مال خودمه دوست دارم آتیشش بزنم واسه من تعیین تکلیف ممنوع. همه دلخور و ناراحت سکوت کردند با استرس سر به زیر مشغول کندن گوشه هاي ناخنم بودم سنگيني نگاهش روی صورتم قلبم را به طنش انداخته بود و فقط خدا میداند صدایش چگونه مرا یکبار کشت و زنده کرد. _ آرام!! انگار یکهو منجمد شدم و بعد روی شعله سوختم حرارت بدنم بالا رفت جرات نمیکردم حرف بزنم به سختي سرم را بالا آوردم در سرم صدای آن روزهایش هزار بار چرخید. آرام جانم . آرام جانم اشك لعنتی پي بهانه بود تا چشم هایم را تر و دیدم را تار کند حال تصویر صورتش در چشمانم محو شد و میلرزید زخم صدایش عمیق شده بود و فهمیدم همین يك کلمه را با چه زجر و دردي هجي کرد. _ خوشبختی؟ یکهو به خودم آمدم با چه جراتي این سوال را از من میکرد؟! عذاب وجدان داشت؟! کسي که مرا قرباني خواهر زاده رواني اش کرده بود نگران خوشبختي ام بود؟؟براي خلاصي از عذاب وجدانش این را میپرسید دستم را طوري مشت کردم که ناخن هایم کف دستم را سوراخ کرد نفرت را روانه چشم هایم کردم به تلخي زهر مرگ آور نیشخند زدم. _ خوشبختم ! چرا یکهو در عرض همین ۱ ساعت جلسه اینقدر ضعیف و دردمند شده بود انگشتش را گوشه لبش همانجا که زخم لب من خود نمايي میکرد گذاشت و نالید. _لبت.. میترا اجازه نداد جمله اش را تمام کند دستش را محکم گرفت. _ آراز لطفا خودتو کنترل کن آروم باش. و من تا چه حد از این تازه وارد ماهر متنفر بودم! از جایش طوري بلند شد که صندلي که رویش نشسته بود بعد از بلند شدنش به شدت نقش زمین شد با سرعت اتاق را ترك کرد و قبل از ترك اتاق رو به حضار گفت. _ این بچه هر تصميمي گرفت مخالفت نکنید جلسه تموم شد روز خوش. میترا خيلي سریع بلند شد و دنبالش دوید سوشا با یک اعتماد به نفس لجوجانه وارد اتاق شد اما از جای خالی آراز متعجب سد تصمیمش جدی بود و خیلی خونسرد آن را اعلام کرد. _با وکیلم صحبت کردم فعلا استطاعت خرید سهام رو ندارم قصد کناره گیری و واگذاری حق خودم هم ندارم همکاری خوبی واسه هممون آرزو میکنم و البته اینکه رییس جدید نوع ریاست جدید هم داره که به زودی اعلام میکنم خسته نباشید و روز برهمگی خوش. آشوبی در اتاق به پا شد دستم را گرفت و مشتم را باز کرد و آرام در گوشم گفت: _چه مرگته به جون خودت افتادی؟ لحن حرف زدن و بی احترامی هایش اصلا برایم مهم نبود. _ وکیلت کیه سوشا؟ کی داره بهت خط میده؟ تو داری چه غلطی میکنی؟ ادامه دارد...
نمایش همه...
🍎Energy, انرژی

Energy فقط مطالب ناب ودست اول مرتبط با انرژی دراین کانال منتشر میشود @Ir_ENERGY ارتباط با ادمین اين كانال هيچ ارتباطي با سازمانهای دولتی ندارد @channelENERGY .

رنگ دریایی با صدای یوسف #زمانی ( هوش مصنوعی )🏆
نمایش همه...
Yousef Zamani Range Daryaei @AiMusical.mp38.20 MB
دمو کار امشب با صدای یوسف زمانی گوش کنیم
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
نمایش همه...
2.94 KB
00:07
Video unavailableShow in Telegram
نمایش همه...
3jf0jupj9x7.70 KB
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.