بر اساس یک داستان واقعی...
15 198
مشترکین
-1624 ساعت
+3 3907 روز
+2 11330 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
مصائب سهیل؛
مرور یک عمر آزار سیستماتیک
سال ۱۳۶۲، کلاس دوم، دبستان مسعود دهقان!
سهیل نفر اول دفتر نمره کلاسما بود آخرین فرد از فامیلی الف که در کلاس دوم الف جا نشده، سرلیست دوم ب شده بود.بچهی درسخوان و زرنگی که حتی مشقهای شبش را هم در همان کلاس درس مینوشت.
دوست داشتنی هم بود؛ موی مجعد، لبخند واقعیِ بر لب و مهربانی ذاتی که داشت باعث میشد همه دوستش داشته باشند و بخواهند دوستش باشند. من هم دلم میخواست و دوست شدیم. بیشتر زنگهای تفریح را با هم وقت میگذراندیم.
سهیل ردیف سوم کلاس، سمت دیوار بود و من ردیف دوم، سمت پنجره، یادم هست گاهی برای دیدنش سرم را به سمت عقب و راست خم میکردم و آنقدر صبر میکردم که نگاهش به نگاهم بیفتد و لبخندی رد و بدل کنیم.
سال ۱۳۷۴، پایان دبیرستان
نتیجههای کنکور آمده بود، همه دنبال جای قبولی همدیگر بودیم و به هم تبریک میگفتیم. سالها بود که سهیل را هم ندیده بودم، گفتم سری به مغارهی پدرش بزنم و از او احوال سهیل و اینکه او کجا قبول شده است را بپرسم. مغازهشان اول خیابان ۱۶ متری پشت ایستگاه تاکسی بود.
وقتی به مغازه دنیای چسب رسیدم دیدم فقط خود سهیل آنجا است، تغییر نکرده بود؛ همان نگاه مهربان و لبخند پایندهی همیشگی.
بعد از آغوش و چاق سلامتی پرسیدم سهیل دانشگاه کجا قبول شدی؟
سکوت کرد!
خجالت کشیدم که نکند حرف بدی زده باشم، نکند قبول نشده باشد.
در حالیکه در دلم به بیملاحظگیام لعنت میفرستادم، گفتم: عیبی ندارد، خیلیها سال اول قبول نمیشوند به خاطر اضطراب جلسه، امسال نشد سال بعد.
اما باز هم سکوت حکمفرما بود
سرش انگار کمی پایین بود و اولین بار بود که طرح لبخند را بر لبانش گم کرده بودم. ملغمهای ازابهام، خجالت و کنجکاوی میخکوبم کرده بود در حالی که نمیدانستم چه شده و چه باید کنم.
سهیل برایم یک استکان چای ریخت، لبخندش برگشته بود، دلم کمی قرص شد:
-ببین ما بهایی هستیم و حق دانشگاه رفتن نداریم، برادرم که دو سال دیگر کنکور دارد را هم قرار است خارج بفرستیم تا بتواند تحصیل کند.
خشکم زده بود، در شهر ما باورمندان به مذهب بهایی کم نبودند، از آنها اغلب به نیکی و انصاف یاد میشد. حرفهای سهیل را نمیفهمیدم، آخر چرا او نباید به دانشگاه برود، این حجم از بیمنطقی و ظلم را نمیتوانستم هضم کنم.
چشمهای سهیل قدری خیس شده بود، مال من هم. ناخودآگاه همدیگر را در آغوش گرفتیم.
احساس شرم میکردم از خودم، از قبولی ام، از خوشحالیام. انگار باعث و بانی تمام این آبروریزیها من بوده باشم.
بعدها فهمیدم که علاوه بر نداشتن حق تحصیلات عالی، نیروهای حکومتی و مزدور زمینهای کشاورزی آنها را تخریب میکنند، خودشان را ضرب و شتم میکنند، جلساتشان را بهم میریزند. در محلهای کار به شدت تحت فشار و در معرض اخراج هستند و...
گرماگرم همین پیگیریها یکی از دوستانم مرا به درزیکلا و گورستان بهاییها- گلستان جاوید- برد و قبرهای تخریبشدهی آنجا را نشانم داد.
باورم نمیشد، چه ترس و تنفری باعث میشد حکومت حتی به مردههای آنها هم رحم نکند؟! بعدها از پدربزرگم هم شنیدم که خرمقدسهای ادارهشان استکان و نعلبکی که بهاییها در آن چای خورده بودند را آب میکشیدند یا مساله پلمپ مغازههای آنان، به بهانه اینکه در روزهای تعطیل خاص مذهبی، مغازهشان بسته است و تا الان هم ادامه دارد .....
دیدن فیلم اخیر تخریب زمینهای بهاییان تمام این خاطرات تلخ را زنده کرد.
از ابتدای انقلاب تاکنون بیش از ۲۰۰ نفر از این جامعه سیصدهزار نفره فقط به خاطر مذهبشان اعدام شدهاند که اولین مورد آن اعدام هولناک ده زن بهایی در میدان چوگان شیراز بوده است و اکنون نیز تعداد زیادی از آنان با جرمهای دروغینی چون جاسوسی! و ترویج فساد! در زندان هستند. تفتیش حکومتی عقاید بهاییان در حکومت ایران یک اصل است و تنها راه نجات برای آنان از نظر حکومت توبه و برگشت از مذهبشان است وگرنه تحت شدیدترین برخوردها قرار میگیرند. از اخراج از کارهای دولتی، پلمپ محل کسب و کار، مصادره اموال و شرکتهای متعلق به آنان تا عذابهایی که به شمهای از آنها اشاره شد و کماکان ادامه دارد.
وقتی برای نشر این یادداشت برای سهیل پیغام فرستادم و اجازه گرفتم ،متوجه شدم از آبان سال قبل مغازهشان را پلمپ کردهاند.
پرسیدم سهیلجان چرا نمیروی، این همه عذاب بس نیست؟
گفت: همه که نمیتوانند بروند، پس چه کسی بماند و ادامه بدهد. اینجا شهر من است و من مال اینجا هستم. بالاخره روزی شرایط را درست میکنیم و حقوق اولیهمان را به دست خواهیم آورد.
اینجا هم او بود که داشت به من دلداری میداد، انگار لبخندش را میدیدم و با حرفهایش آرام میشدم. راست هم میگفت، چنانکه کیوان به سایه گفته بود!
میبینم آن شکفتن شادی را...
بابک خطی
11:34
Video unavailableShow in Telegram
رفح؟! بلوچستان؟! سینکیانگ؟! تیگرای؟! یا ...
بابک خطی
35.33 MB
هیاهوی بسیار برای هیچ!
هرچند انتخابات در جمهوری اسلامی هیچگاه جدی نبوده از ابتدا به انواع مهندسیهای قبل(حذف رقبا و غیرخودیها) و حین انتخابات آلوده بوده اما طی سالهای اخیر به تعطیلی کامل کشیده شده است و حکومت حتی به نمایشهای شبه انتخاباتیای که قبلا و تحت نظارت خودش اجازه اجرا بدان میداد نیز نیازی حس نمیکند.
انتخابات کمفروغ ریاست جمهوری ۱۴۰۰ و انتخابات راکد و بیرمق ۱۴۰۲ مجلس به وضوح از سیاستی روشن حکایت دارند؛ انتخاب کارگزاران مورد اعتماد و با حداکثر همسویی از طریق انتخابات محدود و مهندسیشده با مشادکت کم و پذیرفتن تمام هزینهها و بیآبروییهای آن!
اما گویا مرگ ناگهانی رئیسی و الزام نظام به برگزاری انتخابات زودهنگام باعث شده برخی گروههای مطرود درون نظام خوشخیالانه به اتخاذ سیاستی جدید امیدوار شوند و برای نیروهای اصولگرای میانهرو، اعتدالی و حتی اصلاحطلبان شانسی برای حضور در انتخابات پیش رو متصور باشند.
هرچند علت این سرخوشی سیاسی را نه در واقعیت که در همان شوک و تعجیل اتفاق اول و دوم باید جستجو کرد.
چرا که اولا جریانهای تندروی اصولگرایی که اکنون قوای سهگانه را عملا زیر نگین خود دارند، به سرعت و به لطف جنگ بر سر قدرت و ثروت، دچار جناحهای راست، چپ، رادیکال و.... متعددی برای خود شده است که برای نمایش اختلاف و تضارب میان گروههای داخل نظام-به عنوان کاریکاتوری از وجود تکثر!- به قدر کافی پتانسیل دارند.
ثانیا در حالیکه هستهی سخت قدرت در شرایط ثابت و تحت کنترل زمستان ۱۴۰۲ اجازه ورود به هیچ غیرخودی را به انتخابات نداد، چرا اکنون و در شرایط ویژه باید دست به چنین کاری بزند.
بنابراین خود فرض میدان دادن به میانهروان اصولگرا، اعتدالیها یا اصلاحطلبان یک احتمال نادر و نزدیک به صفر است.
اما بیایید فرض کنیم که فرض محال ممکن شده همهی طیفهای درون نظام فرصت داشتن کاندیدا در انتخابات پیش رو را دارند و از خاتمی تا لاریجانی برای آن کاندیدا و توسط شورای نگهبان هم تایید صلاحیت شدهاند.
جامعه، چگونه و بر اساس چه شواهد و مستندانی باید بپذیرد که حضور و حتی انتخاب این افراد باعث تغییر در شرایط خواهد شد؟
برای درک بهتر باید ببینیم رئیسجمهور که براساس قانون اساسی مقام دوم رسمی کشور است در واقعیت چه قدرت و محدوده مانوری دارد.
او در تعیین سیاستهای کلی نظام اختیاری ندارد. بنابراین در دو بحث مهم تنشزدایی جهانی و تعیین سیاست خارجی و ایجاد وحدت ملی داخلی بی اختیار است.
او در نیروهای مسلح کشور اعم از نظامی و انتظامی نیز صاحب قدرتی نیست چنانکه در قوهی قضاییه و شورای نگهبان به عنوان بازوی نظام برای حذف غیرخودیها نیز قدرتی نداشته، در مجمع تشخیص مصلحت هم عضوی دست دوم است.
به طریق اولی او در درخواست رفراندوم، تصمیم به جنگ یا انتخاب صلح و ... نیز اختیاری ندارد، همانطور که در تعیین سیاستگزاریهای صدا و سیما-بزرگترین کارتل تبلیغاتی نظام- بیاختیار است.
ریاست او در شورایعالی امنیت ملی، شورایعالی انقلاب فرهنگی، سران قوا و ... نیز صرفا نقش اداره کننده جلسات و در تمام آنها تنها صاحب یک رای و طبعا در اقلیت است.
بنابراین هرچند رئیس جمهور روی کاغذ مسوول اجرای قانون اساسی است اما در عمل از کمترین امکانات برای تحقق این امر محروم است. او حتی در عرفی تحمیلی و برخلاف همین قانون اساسی دست و پابسته در انتخاب وزرای خارجه، اطلاعات و کشور و...کابینهی خود هم فاقد اختیار است.
در حقیقت نقش رئیس جمهور در حکومت چنانکه منسوب به یکی از روسای جمهور اسبق است ، در حد یک تدارکاتچی است.
بنابراین فراموش نکنیم تمام این ذوقزدگی القایی عجیب از طرف گروههای مطرود درون نظام برای انتخابات پیش رو که -قطعا با کسب اجازه از هسته سخت قدرت و در هماهنگی کامل با آن است - و طی روزهای اخیر فضای رسانهای کشور را در نوردیده، هیاهویی است که حتی در صورت رخ دادن نادرترین فرضیهها در آن نیز نهایتا قرار است به انتخاب یک "کارپرداز" معتمد برای نظام بینجامد که هر "کس" با هر "نیت" یا "پتانسیلی" باشد با شرایط و قوانین فعلی از تاثیرگذاری بر امور کلان کشور عاجز است.
از سویی باید توجه کنیم حکومت که زمانی مجبور بود هزینه اجرای "نمایش" دمکراسی در کشور را با اجازهی ورود کاندیداهای اصلاحطلب یا اعتدالی به صحنه انتخابات بپردازد، این روزها با راه انداختن این بازی و اجازه دادن به خودیهای سابق برای ارائه نظرات و بیان آرزوهایشان!، در حال شبیه سازی همان فضا با حداقل هزینه است.
در حالیکه در نهایت با اهرم شورای نگهبان و حذف حداکثری غیرخودیها، انتصابات مورد نظر خود را به پیش خواهد برد.
البته اهداف هسته سخت قدرت در راه انداختن این بازی مشخص و قابل انتظار است، اما سوال اینجا است که گروههای اصلاحطلب و اعتدالگرای درون نظام با چه هدفی در این بازی شرکت میکنند؟
بابک خطی
۱۴۰۳/۱۰/۳
ذبیحپور و حق بر بدن!
توییت کودکانه و موهن آمنهالسادات ذبیحپور در مورد احمدینژاد و پاسخ وکیل دولت اسبق به آن با ایجاد آبشاری از واکنشها-از سوی طرفداران معجزه هزاره سوم!!- موجی را به راه انداخت که با استخدام ادبیاتی مبتذل و رکیک سعی در عقدهگشایی و انتقامگیری از این بازجو-خبرنگار داشتهاند.
البته در سیاهی پرونده کاری کسانی چون ذبیحپور، رضوانی و …و عملکرد امنیتی آنان در آزار و سرکوب معترضان و روشنفکران طی سالهای اخیر شکی وجود ندارد، همانطور که از طرفداران احمدینژاد نیز این شیوه و منش لمپنمابانه در پاسخدهی و نشان دادن واکنش قابل انتظار به نظر میرسد.
مساله قابل توجه اما این است که گویی قسمتهای قابل توجهی از جامعه نیز به این جنجال تبلیغاتی روی خوش نشان داده و آن را با تهمایهای از رضایت و تمسخر دنبال میکند و به آن پر و بال میدهد.
در حالیکه کوبیدن یک فرد -حتی بازجو خبرنگار بیحیثیتی چون ذبیحپور- با کلیشههای جنسیتی، در عین اینکه شرط انصاف نیست، نشان از تداوم آسیبپذیری جامعه نسبت به چنین کلیشههایی دارد که با برچسبهایی چون "خراب" یا "فاحشه" به دنبال کوبیدن زنان جامعه، روابط و حق آنان بر بدن خود هستند و از قضا، این سیاستی کاملا همراستا با اهداف جمهوری اسلامی است.
این در حالی است که پس از شروع جنبش مهسا و در حالیکه شعار محوری آن زن، زندگی آزادی بود، جامعه عملا در شناخت حقوق زنان و به رسمیت شناختن آنها قدمهای بزرگی را برداشته و به بلوغ هر چه بیشتر در این زمینه نزدیکتر شده و بدون شک یکی از مهمترین این دستاوردها به رسمیت شناختن حق انسان بر بدن خود-خصوصا در مورد زنان- از سوی جامعه بوده است.
به این ترتیب در عین اینکه خشم جامعه نسبت به چنین افرادی قابل درک است اما باید آگاهانه باشد، به این مفهوم که همهی ما باید حواسمان باشد که شناخت به دست آمده توسط جامعه در مورد حقوق زنان که جنبش زن، زندگی آزادی نیز یکی از نقاط اوج آن بوده را درونی و عملی کنیم و به یاد بسپریم امثال ذبیحپور به دلیل عملکرد منفی، بیرحمانه و مخربشان در بازجو خبرنگاری و تحت فشار قرار دادن و آزار معترضان و آزادیخواهان مورد نفرت و نقد جامعه هستند و روابط خصوصی آنها و حق آنان بر اعضای بدنشان هر چه که باشد امری خصوصی بوده، به سایرین ارتباطی ندارد، هرچند خود آنان چنین حقی را برای بقیه قائل نباشند.
اینجا است که جامعه با آگاهی از این مساله میتواند در قدم اول به واکنش لمپنمابانه و ضد زن ایجاد شده توسط حامیان احمدی نژاد میدان نداده و به تبلیغ آن نپردازد و در گام بعدی به مرزبندی روشن با آن اهتمام ورزیده، خط انحرافی مخفی شده در آن را روشن کند و بدین گونه در برداشتن گام مهم دیگری در توسعه گفتمان شایستهسالاری و در جهت تداوم موفقیتهای جنبش زن، زندگی آزادی سهیم گردد.
از طرفی سوای موضوع و ماهیت مساله و به طور کلی شایستهتر آن خواهد بود که انرژی و ظرفیت جامعه به جای تمرکز بر تسویه حسابهای خودنمایانه و بیارزش شخصی و گروهی نیروهای درون حاکمیت، صرف مستند سازی مظالم، جنایات و نارساییهای آنان و تهیه خوراک برای دادگاههای حقیقت یاب گردد.
بابک خطی
۱۴۰۳/۳/۵
فراز و فرود اصلاجطلبی حکومت
اصلاح طلبی حکومتی جریانی است که از میانه دهه هفتاد شمسی و با کاندیداتوری محمد خاتمی تحت حمایت روحانیون مبارز (از بقایای گروه محبوب خمینی که پس از مرگ او مغضوب و پس از استقرار رهبر جدید و در آستانه انتخابات مجلس چهارم حذف و به حاشیه رانده شد) و کارگزاران سازندگی (مجموعهی تکنوکراتهای حامی هاشمی رفسنجانی و حاصل انشقاق رفسنجانی از جناح سنتی راست در انتخابات مجلس پنجم) پا به عرصهی سیاسی کشور گذاشت.
جریانی که به خاطر به میان آوردن گفتمان نویی در باب تعامل بر اساس دو عامل مهم؛ یکی تساهل و تسامح و دیگری محبوبیت وقت شخص خاتمی مورد توجه افکار عمومی قرار گرفت و با پشتوانهی آرای ۲۰ میلیونی به او در مقام رئیس جمهور گستردگی پیدا کرد. جریانی که با ایده -البته دزدیده شده- گفتگوی تمدنهای خاتمی و استقبال جهانی از آن، ابعاد بینالمللی نیز پیدا کرد.
توسعه فضای سیاسی و فرهنگی و تنش زدایی در عرصه بینالمللی در کنار ثبات و رشد نسبی اقتصادی به مذاق میلیونها ایرانی خوش آمد و آنان را به تغییر شرایط و فردایی بهتر امیدوار کرد.
...
بقیه یادداشت در
https://www.akhbar-rooz.com/241912/1403/03/03/
فراز و فرود اصلاحطلبی حکومتی – بابک خطی
اصلاح طلبی حکومتی جریانی است که از میانه دهه هفتاد شمسی و با کاندیداتوری محمد خاتمی تحت حمایت روحانیون مبارز (از بقایای گروه محبوب خمینی که پس از مرگ او مغضوب و پس از استقرار رهبر جدید و در آستانه …
قیزقلعهسی؛ پایان کار جلاد اوین
سال ۶۱ است؛ خرمشهر آزاد شده و مردم در حال شادی در خیابانها هستند. بهترین
زمان برای پایان جنگ در موقعیت برتر ایران و امکان دریافت غرامت از عراق فراهم است. جنگی که بهخاطر قدرتطلبی و توهمات خود امام پندارانهی پیرمردی لجوج در جماران که این بلا را نعمت میپندارد و سودجویی سفلهگان پیرامونش چون احمد خمینی، رفسنجانی و خامنهای که سودای قدرت در سر دارند تا شش سال بعد از آن هم ادامه مییابد تا به بهانه وجود شرایط جنگی علاوه بر مرگ هزاران نفر در میدانهای جنگ، آسیب زیر ساختهای کشور ،شرایط اقتصادی نابسامان، بدترین رفتارها با زندانیان سیاسی در زندانهای مخوف رژیم ایران نیز توجیه شود.
هرچند فاجعهی بزرگ هنوز در راه است.
خمینی بازنده بزرگ قمار جنگ، سرشکستگی و حقارتی که از قبول قطعنامه ۵۹۸ حس میکند و خشم تلخیِ جام زهری که نوشیده است را دیوانهوار بر سر زندانیان بیدفاع سیاسیای خالی میکند که مشغول گذراندن احکام ناعادلانه خود در زندانهای رژیم هستند. با دستوری کوتاه و روشن مبنی بر اقدام به قتل عام حداکثری زندانی سیاسی تا بدین گونه، خشم و حس حقارت دیکتاتور دیوانه با کشتار هزاران نفر انسان بیگناه بعد از محاکمههای کوتاه چند دقیقهای، در تابستان و پاییز ۶۷ مرتفع گردد.
ابراهیم رئیسی، معاون وقت دادستان، یکی از اعضای هیات ننگین مرگ در تابستان ۶۷ است. کسی که از ۲۰ سالگی و بدون هرگونه تحصیلات، صرفا بر اساسخوش خدمتی و قساوت قلب به عنوان قاضی انجام وظیفه! میکرده است.
فاش شدن فایل صوتی عتاب و خطاب و اتمام حجت منتظری-قائم مقام وقت رهبری- با هیات مرگ به وضوح نشان میدهد که رئیسی و سایر اعضای این هیات شوم- حسینعلی نیری (حاکم شرع وقت)، مرتضی اشراقی (دادستان وقت) و مصطفی پورمحمدی (نماینده وقت وزارت اطلاعات در زندان اوین) هیچ نوع احساس شرم یا گناهی در مورد جنایتی که با احکام و زیر چشم آنان در جریان بوده، نداشتهاند و گویا فقط در گیر و دار رفع و رجوع مسالهی ساده و پیش پا افتادهاند تا از رضایت بالاترین مقام حکومت یعنی خمینی اطمینان خاطر حاصل کنند.
ماهیت ذاتی فاشیستی رژیم اسلامی نیز بر پر و بال دادن به جلادان خود بنا شده و رئیسی نیز بر اساس همین قاعده است مزد قساوتهای خود را گرفته و پس از آن تا سالها در بالاترین مقامات قوه قضاییه از دادستان دادگاه ویژه روحانیت و معاونت اول قوه گرفته تا ریاست آن ترکتازی و اقدام به جنایات بیشمار میکند. از جمله در جریان اعتراضات سال ۹۶ و ۹۸ به رویه مالوف فرمانبرداری حقیرانهی خود، صدور سنگین ترین احکام قضایی ممکن علیه معترضان را مدیریت نموده و همان کسی است که پروژه تبدیل کامل قوه قضاییه و قاضیان آن به ماشین امضای بیاختیار مقامات امنیتی را در ادامهی کار روسای جنایتکار سابق قوه و زیر نظر بیت رهبری کامل می کند.
او در سال ۱۴۰۰ دستخوش جدیدی از ارباب گرفته و به عنوان گزینه مورد نظر رهبری ردای ریاست جمهوری را هم به تن میکند تا یک سال بعد، این بار عهدهدار مستقیم قسمت اجرایی سرکوب مردم معترض در قیام ژینا گردد و از طریق نیروهای سپاه، نیروی انتظامی و نیروهای لباس شخصی و در هماهنگی کامل با بیت رهبری به قتل و نقص عضو بیرحمانه صدها معترض دست بزند.
همان کشتاری که امیر عبدالهیان سرنشین دیگر هلیکوپتر مرگ، کرارا در مجامع بینالمللی وجود آن را به کلی انکار مینمود.
رئیسی و امیرعبداللهیان چون سایر مقامات جنایتکار جمهوری اسلامی یاد گرفتهاند که اگر به خاطر حکومت و ارباب از انجام هر نوع جنایت در راستای بقای نظام فروگذار نکنند، همواره پیشرفت خواهند نمود و ایام همواره به کامشان خواهد بود.
اما واقعیت و روز واقعه چیز دیگری است که در آن تمام جنایتکاران، در پیشگاه دادگاههای حقیقتیاب به توصیف جنایات خود پرداخته، به سزای اعمال خود خواهند رسید که البته از این منظر مرگ رئیسی و امیرعبداللهیان را باید یک شانس و اتفاقی خجسته برای آنان در نظر گرفت چرا که آنان را از روز موعود محاکمه در پیشگاه مردم یا مرگی چون مرگ فجیع قذافی در امان نگاه داشته به مرگی کوتاه در طی یک سانحه هوایی تقلیل یافته است.
اما از طرفی مکان این سانحه در نزدیکی سد "قیز قلعه سی" نیز یک نماد است، نمادی از رشادتها و فداکاریهای هزاران زن و دختری که در طی چهار دهه حکومت جمهوری اسلامی تحت سختترین فشارها بودهاند و مورد تعرض، شکنجه، نقص عضو و قتل قرار گرفته، اما هرگز و هیچگاه از استیفای حق کوتاه نیامده و دست نکشیدهاند.
دختران شجاعی که بدون شک صدای بلند فریاد دادخواهیشان در گوش جلاد اوین در مسیر سقوط به سوی جهنم پیچیده و لرزه بر اندام او انداخته است.
بابک خطی
۱۴۰۳/۳/۱
https://akhbar-rooz.com/?p=241717
قیزقلعهسی؛ پایان کار جلاد اوین – بابک خطی
سال ۶۱ است؛ خرمشهر آزاد شده و مردم در حال شادی در خیابانها هستند. بهترین زمان برای پایان جنگ در موقعیت برتر ایران و امکان دریافت غرامت از عراق فراهم است. جنگی که بهخاطر قدرتطلبی و توهمات خود ام…
قیزقلعهسی؛ پایان کار جلاد اوین
سال ۶۱ است؛ خرمشهر آزاد شده و مردم در حال شادی در خیابانها هستند. بهترین
زمان برای پایان جنگ در موقعیت برتر ایران و امکان دریافت غرامت از عراق فراهم است. جنگی که بهخاطر قدرتطلبی و توهمات خود امام پندارانهی پیرمردی لجوج در جماران که این بلا را نعمت میپندارد و سودجویی سفلهگان پیرامونش چون احمد خمینی، رفسنجانی و خامنهای که سودای قدرت در سر دارند تا شش سال بعد از آن هم ادامه مییابد تا به بهانه وجود شرایط جنگی علاوه بر مرگ هزاران نفر در میدانهای جنگ، آسیب زیر ساختهای کشور ،شرایط اقتصادی نابسامان، بدترین رفتارها با زندانیان سیاسی در زندانهای مخوف رژیم ایران نیز توجیه شود.
هرچند فاجعهی بزرگ هنوز در راه است.
خمینی بازنده بزرگ قمار جنگ، سرشکستگی و حقارتی که از قبول قطعنامه ۵۹۸ حس میکند و خشم تلخیِ جام زهری که نوشیده است را دیوانهوار بر سر زندانیان بیدفاع سیاسیای خالی میکند که مشغول گذراندن احکام ناعادلانه خود در زندانهای رژیم هستند. با دستوری کوتاه و روشن مبنی بر اقدام به قتل عام حداکثری زندانی سیاسی تا بدین گونه، خشم و حس حقارت دیکتاتور دیوانه با کشتار هزاران نفر انسان بیگناه بعد از محاکمههای کوتاه چند دقیقهای، در تابستان و پاییز ۶۷ مرتفع گردد.
ابراهیم رئیسی، معاون وقت دادستان، یکی از اعضای هیات ننگین مرگ در تابستان ۶۷ است. کسی که از ۲۰ سالگی و بدون هرگونه تحصیلات، صرفا بر اساسخوش خدمتی و قساوت قلب به عنوان قاضی انجام وظیفه! میکرده است.
فاش شدن فایل صوتی عتاب و خطاب و اتمام حجت منتظری-قائم مقام وقت رهبری- با هیات مرگ به وضوح نشان میدهد که رئیسی و سایر اعضای این هیات شوم- حسینعلی نیری (حاکم شرع وقت)، مرتضی اشراقی (دادستان وقت) و مصطفی پورمحمدی (نماینده وقت وزارت اطلاعات در زندان اوین) هیچ نوع احساس شرم یا گناهی در مورد جنایتی که با احکام و زیر چشم آنان در جریان بوده، نداشتهاند و گویا فقط در گیر و دار رفع و رجوع مسالهی ساده و پیش پا افتادهاند تا از رضایت بالاترین مقام حکومت یعنی خمینی اطمینان خاطر حاصل کنند.
ماهیت ذاتی فاشیستی رژیم اسلامی نیز بر پر و بال دادن به جلادان خود بنا شده و رئیسی نیز بر اساس همین قاعده است مزد قساوتهای خود را گرفته و پس از آن تا سالها در بالاترین مقامات قوه قضاییه از دادستان دادگاه ویژه روحانیت و معاونت اول قوه گرفته تا ریاست آن ترکتازی و اقدام به جنایات بیشمار میکند. از جمله در جریان اعتراضات سال ۹۶ و ۹۸ به رویه مالوف فرمانبرداری حقیرانهی خود، صدور سنگین ترین احکام قضایی ممکن علیه معترضان را مدیریت نموده و همان کسی است که پروژه تبدیل کامل قوه قضاییه و قاضیان آن به ماشین امضای بیاختیار مقامات امنیتی را در ادامهی کار روسای جنایتکار سابق قوه و زیر نظر بیت رهبری کامل می کند.
او در سال ۱۴۰۰ دستخوش جدیدی از ارباب گرفته و به عنوان گزینه مورد نظر رهبری ردای ریاست جمهوری را هم به تن میکند تا یک سال بعد، این بار عهدهدار مستقیم قسمت اجرایی سرکوب مردم معترض در قیام ژینا گردد و از طریق نیروهای سپاه، نیروی انتظامی و نیروهای لباس شخصی و در هماهنگی کامل با بیت رهبری به قتل و نقص عضو بیرحمانه صدها معترض دست بزند.
همان کشتاری که امیر عبدالهیان سرنشین دیگر هلیکوپتر مرگ، کرارا در مجامع بینالمللی وجود آن را به کلی انکار مینمود.
رئیسی و امیرعبداللهیان چون سایر مقامات جنایتکار جمهوری اسلامی یاد گرفتهاند که اگر به خاطر حکومت و ارباب از انجام هر نوع جنایت در راستای بقای نظام فروگذار نکنند، همواره پیشرفت خواهند نمود و ایام همواره به کامشان خواهد بود.
اما واقعیت و روز واقعه چیز دیگری است که در آن تمام جنایتکاران، در پیشگاه دادگاههای حقیقتیاب به توصیف جنایات خود پرداخته، به سزای اعمال خود خواهند رسید که البته از این منظر مرگ رئیسی و امیرعبداللهیان را باید یک شانس و اتفاقی خجسته برای آنان در نظر گرفت چرا که آنان را از روز موعود محاکمه در پیشگاه مردم یا مرگی چون مرگ فجیع قذافی در امان نگاه داشته به مرگی کوتاه در طی یک سانحه هوایی تقلیل یافته است.
اما از طرفی مکان این سانحه در نزدیکی سد "قیز قلعه سی" نیز یک نماد است، نمادی از رشادتها و فداکاریهای هزاران زن و دختری که در طی چهار دهه حکومت جمهوری اسلامی تحت سختترین فشارها بودهاند و مورد تعرض، شکنجه، نقص عضو و قتل قرار گرفته، اما هرگز و هیچگاه از استیفای حق کوتاه نیامده و دست نکشیدهاند.
دختران شجاعی که بدون شک صدای بلند فریاد دادخواهیشان در گوش جلاد اوین در مسیر سقوط به سوی جهنم پیچیده و لرزه بر اندام او انداخته است.
بابک خطی
۱۴۰۳/۳/۱