کتاب تحلیل، گزیدهها، آرشیو مطالب
https://t.me/joinchat/C6Wpxz-xAHVfyZxNYq1R6Q لینک گروه👆 کانال آرشیو ؛ @ketabtahlil Admin id:@ahmad_maleki8465 9144558465📞 لینک گروه جانبی مباحث آزاد 👇 https://t.me/joinchat/C6Wpx1JAzRYiCbdceSTSyg هر کتاب یک حرکت است و هر حرکت بزرگ یک کتاب.
نمایش بیشتر462
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
-27 روز
+230 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
📚
اینکه میگویند عشق به خود مغایر عشق به دیگران است، سفسطهای بیش نیستـ اگر این فضیلت است که همسایهام را مانند یک انسان دوست بدارم، این هم باید فضیلت باشد نه زشت کاری که خود را دوست داشته باشم، چرا که من هم انسانم. هیچ مفهومی درباره انسان وجود ندارد که شامل خود من هم نشود. هر دکترینی که چنین استثنایی را مجاز بشمارد، بالضروره دارای تناقض است. این جملهٔ کتاب مقدس "همسایهات را مانند خودت دوست بدار" این اندیشه را میرساند که احترام به همسازی و بیهمتایی خود انسان، عشق به خود و درک خود نمیتواند از احترام و عشق و تفاهم نسبت به افراد دیگر جدا باشد. عشق به خود یا عشق به دیگران پیوندی ناگسستنی دارد.
دوست داشتن کسان به معنی تحقق بخشیدن و تمرکز نیروی دوست داشتن است. جنبهٔ مثبت عشق به سوی معشوق میل میکند معشوقی که تجسمی از صفات واقعی انسانی است. عشق به دیگری به ناچار متضمن عشق به انسانیت است. آن نوع «تقسیم کاری» که ویلیام جیمز از آن صحبت میکند و معتقد است که انسان میتواند فقط بستگان خود را دوست بدارد و نسبت به بیگانگان به کلی بیاعتنا بماند، نشانهای از عدم توانایی در دوست داشتن است. عشق به انسان آنطور که غالباً تصور میشود، چیزی نیست که از عشق نسبت به شخصی خاص تجرید شده باشد بلکه مقدمه آن است گرچه از نظر تکوینی گفتهاند که عشق از عشق به افراد معین کسب میشود.
از همهٔ اینها چنین نتیجه گرفته میشود که باید خود را نیز به اندازه دیگری دوست بداریم. قبول زندگی خود، سعادت رشد و آزادی خویش ریشههایشان در استعداد مهر ورزیدن آبیاری میشود، یعنی منوط هستند به دلسوزی، احترام، حس مسئولیت و دانایی. فردی که قادر است عشق بورزد و عشقورزیاش با باروری همراه است، خودش را نیز دوست دارد، کسی که فقط بتواند دیگران را دوست بدارد اصلاً معنی عشق را نمیداند.
#هنرعشقورزیدن📕
#اریک_فروم🖌
#پوری_سلطانی🔁
#کتاب_تحلیل
@Ketabtahlil
📚
این عقیده که، اگر آدم در عشقش کامیاب نشد، به آسانی میتواند رشته ارتباط را بگسلد، به همان اندازه غلط است که بگوییم به هیچ عنوان این ارتباط نباید گسسته شود.
#هنرعشقورزیدن📕
#اریک_فروم🖌
#پوری_سلطانی🔁
#کتاب_تحلیل
📚
بعد از اینکه بیگانهای از نزدیک شناخته میشود، دیگر حجابی باقی نمیماند، و دیگر هیچ نوع نزدیکی ناگهانی در کار نیست تا برای رسیدن به آن کوشش شود، معشوق را به اندازه خودمان میشناسیم، یا شاید بهتر بگوییم او را مانند خودمان کم میشناسیم. اگر تجربهٔ ما از معشوق عمق بیشتری داشت، اگر میتوانستیم بیانتها بودن شخصیت او را درک کنیم، هرگز او تا این پایه شناخته شده جلوه نمیکرد و معجزهٔ چیره شدن بر موانع هر روز از نو اتفاق میافتاد. ولی برای اکثر مردم هستی خود انسان و هستی دیگران به زودی کشف میشود و پایان میپذیرد. برای آنان صمیمیت مقدمتاً از طریق تماسهای جنسی برقرار میشود. چون آنان جدایی را در درجهٔ اول تنها یک جدایی جسمی میانگارند، وصل جسمانی برایشان به منزلهْ غلبه بر جدایی است.
#هنرعشقورزیدن📕
#اریک_فروم🖌
#پوری_سلطانی🔁
#کتاب_تحلیل
@Ketabtahlil
📚
جوهر واقعی عشق مادرانه توجه مادر به رشد کودک است، و این یعنی تمنای جدایی کودک از خود. در اینجا تفاوت اساسی عشق مادرانه با عشق زن و مرد آشکار میشود. در عشق زن و مرد دو نفر که جدا بودند یکی میشوند. در عشق مادرانه دو موجود که یکی بودند از هم جدا میشوند. مادر تنها نباید این جدایی را تحمل کند، بلکه باید آرزومند آن باشد و به حصول آن کمک کند.
فقط در اینجاست که عشق مادرانه به صورت تکلیفی خطیر جلوه میکند، زیرا احتیاج به فداکاری دارد نیاز به این دارد که بتوان همه چیز را نثار کرد، بدون اینکه توقع چیزی جز خوشبختی کودک در میان باشد. و همین جاست که اکثر مادران در کار عشق مادرانهٔ خود شکست میخورند. مادر خودشیفته، سلطهجو و تصاحبکننده فقط تا زمانی که کودکش کوچک است، میتواند در «عشق» مادرانهٔ خود موفق باشد. تنها مادری که واقعاً عاشق است، مادری که برایش نثار کردن لذتبخشتر از دریافت کردن است، مادری که بنیاد هستیاش متین و استوار است، حتی هنگامی که فرزندش در راه جدایی از مادر گام برمیدارد، باز هم میتواند فرزندش را دوست بدارد.
عشق مادرانه نسبت به کودکی که در حال رشد است، عشقی که چیزی برای عاشق نمیخواهد، شاید دشوارترین صورت عشق باشد؛ و از آنجا که مادر به آسانی میتواند عاشق نوزاد خود باشد، این عشق فریبکارترین عشقهاست. اما درست به سبب همین دشواری است که زنی فقط میتواند واقعاً دوستدار کودکش باشد که بتواند عشق بورزد، وقتی که بتواند همسرش، کودکان دیگر، بیگانگان و همه انسانها را دوست بدارد. زنی که فاقد توانایی مهر ورزیدن است، فقط میتواند کودکش را تا وقتی که کوچک است دوست بدارد و هرگز قادر نیست یک مادر واقعاً دوستدار باشد. بهترین محک توانایی عشق ورزیدن این است که مادر بتواند جدایی را با اشتیاق تحمل کند و حتی بعد از جدایی نیز در عشق خود پایدار بماند.
#هنرعشقورزیدن📕
#اریک_فروم🖌
#پوری_سلطانی🔁
#کتاب_تحلیل
@Ketabtahlil
📚
عشق برادرانه عشق افراد برابر است، ولی در واقع ما با همهٔ برابری همیشه "برابر" نیستیم؛ چون همهٔ ما انسانیم، همگی احتیاج به کمک داریم. امروز من و فردا شما، ولی این احتیاج به دین معنی نیست که یکی زبون و بیچاره است و دیگری توانا و پرقدرت. ناتوانی حالتی
گذراست، توانایی ایستادن و با پاهای خود راه رفتن در انسانها مشترک است و دائمی.
با وجود این عشق به ناتوانان، عشق به فقرا و بیگانگان شروع عشق برادرانه است. گوشت و خون خود را دوست داشتن، کار فوقالعادهای نیست. حیوانات نیز بچههای خود را دوست دارند و با آنها توجه میکنند.
شخص ناتوان ارباب خود را دوست دارد؛ زیرا زندگیش بسته به اوست، کودک مادر و پدرش را دوست دارد؛ زیرا به آنها احتیاج دارد. فقط در کسانی که نفع و قصدی وجود ندارد، شکفتن عشق آغاز میشود. قابل توجه است که در تورات موضوع اصلی عشق بشری عشق به فقرا، بیگانگان، بیوهزنها، یتیمها و بالاخره به دشمنان ملی است. از رهگذر همدردی با بیچارگان، عشق به برادر در آدمی پرورش مییابد؛ و انسان ضمن عشق ورزیدن به خود، نسبت به تمام کسانی که احتیاج به کمک دارند، نسبت به ناتوانان و ناایمنان عشق میورزد.
همدلی مستلزم عنصر دانستن و یکی شدن با دیگران است. تورات میگوید: «تو قلب بیگانه را میشناسی زیرا که تو خود در سرزمین مصر بیگانه بودی، بنابراین بیگانگان را دوست بدار.»
#هنرعشقورزیدن📕
#اریک_فروم🖌
#پوری_سلطانی🔁
#کتاب_تحلیل
@Ketabtahlil
👍 1
عشق در وهلهٔ نخست بستگی به یک شخص خاص نیست. بلکه بیشتر نوع رویه و جهتگیری منش آدمی است که او را به تمامی جهان، نه به یک "معشوق" خاص میپیوندد. اگر انسان فقط یکی را دوست بدارد و نسبت به دیگران بیاعتنا باشد، پیوند او عشق نیست، بلکه یک نوع بستگی تعاونی یا خودخواهی گسترش یافته است. با وجود این اکثر مردم فکر میکنند علت عشق وجود معشوق است، نه استعداد درونی. در حقیقت آنان فکر میکنند که چون هیچ کس دیگری را جز معشوق دوست ندارند، این خود دلیلی بر شدت عشقشان است. چون مردم نمیتوانند درک کنند که عشق نوعی فعالیت و نوعی توانایی روح است، خیال میکنند تنها چیز لازم پیدا کردن یک معشوق مناسب است—و از آن پس همه چیز به خودی خود ادامه خواهد یافت. این درست مثل آدمی است که میخواهد نقاشی کند، ولی به جای اینکه هنر و فن آن را یاد بگیرد، میگوید منتظر موضوع مناسبی برای نقاشی هستم و ادعا میکند که اگر موضوع را بیابد زیباترین نقاشیها را خواهد کرد.
اگر آدم واقعاً و صمیمانه کسی را دوست داشته باشد، حتماً همهٔ مردم، دنیا و زندگی را دوست میدارد. اگر من بتوانم به کسی بگویم «تو را دوست دارم" باید توانایی این را هم داشته باشم که بگویم "من در وجود تو همهکس را دوست دارم با تو همهٔ دنیا را دوست دارم، در تو حتی خودم را دوست دارم.»
از گفتن اینکه عشق نوعی جهت گیری است که هدفش همه مردم است نه یک نفر نباید چنین نتیجه گرفت که بین انواع مختلف عشق که تابع معشوقهای مختلفاند، تفاوتی وجود ندارد.
#هنرعشقورزیدن📕
#اریک_فروم🖌
#پوری_سلطانی🔁
#کتاب_تحلیل
@Ketabtahlil
👍 1❤ 1
📚
دلسوزی، احساس مسئولیت، احترام و دانایی همه به هم بستگی دارند. آنها مجموعهٔ آن رویههای بشری هستند که فقط در آدم بالغ، که نیروهای خود را به صورتی ثمربخش پرورش داده است، پیدا میشود: انسان بالغ کسی است که فقط طالب حاصل کوششهای خویش است، پندارهای خودپرستانهٔ علم مطلق و قدرت مطلق را از یاد برده است، و به فروتنی ناشی از قدرت باطنی —یعنی چیزی که فقط حاصل فعالیت واقعاً ثمربخش است— دست یافته است.
#هنرعشقورزیدن📕
#اریک_فروم🖌
#پوری_سلطانی🔁
#کتاب_تحلیل
@Ketabtahlil
📚
عشق عبارت است از رغبت جدی به زندگی و پرورش آنچه بدان مهر میورزیم. آنجا که این رغبت جدی وجود ندارد، عشق هم نیست. این عنصر عشق در کتاب یونس به زیبایی بیان شده است.
خدا به یونس فرمان داد تا به نینوا برود و ساکنان آنجا را زنهار دهد که اگر روشهای شیطانی خود را تغییر ندهند تنبیه خواهند شد.
یونس از این ماموریت میگریزد زیرا میترسد که مردم نینوا توبه کنند و خدا آنان را ببخشاید. او مردی است که بسیار به نظم و قانون مقید است ولی از عشق بهرهای ندارد.
به هر حال در ضمن فرار در دهان ماهی فرو میرود؛ و این نشانی از حالت انزوا و زندانی شدن است که فقدان عشق و عدم احساس مسئولیت مشترک برای او به وجود آورده است. خدا او را نجات میدهد و یونس به نینوا میرود. برای ساکنان آنجا، همانطور که خدا دستور داده است موعظه میکند و آنچه خود وی از آن میترسید، اتفاق میافتد. مردم نینوا از گناهان خود توبه میکنند و خدا آنها را میبخشد و تصمیم میگیرد که شهرشان را نابود نکند.
یونس به شدت مأیوس و خشمگین میشود، او طالب اجرای عدالت است نه عفو سرانجام در زیر سایه درختی که خدا برای محافظت او از آفتاب رویانده بود میآرامد. اما هنگامی که خدا آن را میپژمراند، یونس مأیوس و عصبانی میشود و از خدا گله میکند. خدا جواب میدهد: «تو دلت برای تکدرختی که زحمتش را نکشیدهای و پرورشش ندادهای میسوزد، درختی که یک شبه بارور شد و یک شبه نیز از بین رفت پس چگونه من از نینوا، شهری بدان بزرگی که بیش از ۱۲۰ هزار جمعیت دارد، با رمه و گله فراوان و با مردمی که هنوز دست راست و چپ خود را تشخیص نمیدهند، چشم بپوشم؟» جواب خدا به یونس تمثیلی است. او برای یونس توضیح میدهد که جوهر عشق "رنج بردن" برای چیزی و "پروردن آن است"، یعنی عشق و رنج جدایی ناپذیرند. آدمی چیزی را دوست میدارد که برای آن رنج برده باشد، و رنج چیزی را بر خویشتن هموار میکند که عاشقش باشد.
#هنرعشقورزیدن📕
#اریک_فروم🖌
#پوری_سلطانی🔁
#کتاب_تحلیل
@Ketabtahlil
بخشهای به اشتراک گذاشته شدهٔ امروز از کتاب هنر عشق ورزیدن که در باب عشق و ایثار هست، یادآور دو بیت از شاهنامه فردوسی است که میفرماید:
فریدونِ فرّخ، فرشته نبود
زِ مُشک و ز عَنبر سرشته نبود
به «داد» و «دَهِش» یافت این نیکویی
تو داد و دهش کن، فریدون تویی
#کتاب_تحلیل
@Ketabtahlil
📚
نثار کردن چیست؟ معمولترین اشتباه مردم این است که نثار کردن را با "ترک" چیزها، محروم شدن، و قربانی گشتن یکی میدانند. کسانی که هنوز منشهای آنان به اندازهٔ کافی رشد نیافته و از مرحله گرفتن، سود بردن و اندوختن فراتر نرفتهاند ،از کلمه "نثار کردن" درکی همانند مفهوم فوق دارند. شخص تاجر مسلک همیشه حاضر است چیزی بدهد، ولی فقط در صورتی که بتواند متقابلاً چیزی بگیرد؛ دادن بدون گرفتن برای او به منزلهٔ فریب خوردن است. مردمی که جهتگیری اصلی آنان بارور نیست، احساس میکنند که نثار کردن فقر میآورد. بدینترتیب، اکثر این نوع افراد از نثار کردن میپرهیزند. به عکس، عدهای آن را نوعی فضیلت به معنی فداکاری میدانند. اینان فکر میکنند که، درست به همان دلیل که "نثار کردن" عملی دشوار و ناگوار جلوه میکند، انسان باید نثار کند و ببخشد. فضیلت نثار کردن برای آنان در همان قبول فداکاری تجلی میکند. برای آنان این اصل، که نثار کردن بهتر از گرفتن است بدین معنی است که رنج کشیدن و محرومیت بالاتر از احساس شادی است.
برای کسی که دارای منشی بارآور و سازنده است، نثار کردن مفهوم کاملاً متفاوتی دارد. نثار کردن برترین مظهر قدرت آدمی است. در حین نثار کردن است که من قدرت خود، ثروت خود، و توانایی خود را تجربه میکنم. تجربهٔ نیروی حیاتی و قدرت درونی، که بدین وسیله به احد اعلای خود میرسد، مرا غرق در شادی میکند. من خود را لبریز، فیاض، زنده، و در نتیجه شاد احساس میکنم. نثار کردن از دریافت کردن شیرینتر است، نه به سبب آنکه ما به محرومیتی تن در میدهیم، بلکه به این دلیل است که شخص در عمل نثار کردن زنده بودن خود را احساس میکند.
در دنیای مادیات نثار کردن به معنی غنی بودن است. آنکه میدهد غنی است نه آنکه بسیار دارد. محتکری که نگران از دست دادن مال خویش است، هر چند ثروتمند باشد، از نظر روانشناسی، انسانی فقیر و زبون است. آنکه توانایی بخشیدن از خودش را دارد، بینیاز است او خود را به منزلهٔ انسانی احساس میکند که قادر است از هستی خودش به دیگران ببخشد. فقط کسی نمیتواند از بخشیدن اشیای مادی لذت ببرد که قادر نباشد از حداقل ضروریات زندگی پا فراتر بگذارد. ولی تجارب روزانه نشان میدهد که حداقل ضروریات در نظر اشخاص، همان اندازه که بستگی به دارایی آنان دارد، به همان اندازه نیز تابع صفات و منشهای آنان است.
اما بخشیدن چیزهای مادی چندان اهمیتی ندارد، بخشیدنی که واقعاً ارزنده است، اختصاصاً در قلمرو زندگی انسان قرار دارد. یک انسان چه چیز به دیگری نثار میکند؟ او از خودش، یعنی از گرانبهاترین چیزی که دارد و از زندگیش نثار میکند. این بدان معنا نیست که او ضرورتاً خودش را فدای دیگری میکند —بلکه او از آنچه در وجود خودش زنده است به دیگری میبخشد؛ از شادیش، از علائقش، از ادراکش، از داناییاش، از خلق خوشش و از غمهایش به مصاحب خود نثار میکند— از تمام مظاهر و مأثر زندگیاش میبخشد.
در بخشش حقیقی انسان به ناچار چیزی را که به او باز داده میشود، دریافت میکند. بدین ترتیب، بخشیدن ضمناً طرف مقابل را نیز بخشنده میکند و در نتیجه طرفین متقابلاً در شادی چیزی که خود به آن زندگی بخشیدهاند، سهیم میشوند. ضمن بخشیدن چیزی به دنیا میآید، و طرفین سپاسگزار آن حیاتی خواهند بود که برای هر دوی آنان متولد شده است. این نکته خصوصاً در مورد عشق صادق است: عشق نیرویی است که تولید عشق میکند؛ ناتوانی عبارت است از عجز از تولید عشق. این فکر را مارکس به بهترین وجهی بیان کرده است او میگوید: «انسان را به عنوان انسان و رابطهاش را با دنیا به عنوان یک رابطه انسانی فرض کنید، در نظر بگیرید که عشق را تنها با عشق میتوان مبادله کرد، و اعتماد را با اعتماد و بر همین قیاس. اگر بخواهید از هنر لذت ببرید، باید آموزش هنری دیده باشید؛ اگر بخواهید در دیگران موثر باشید، خودتان باید شخصی واقعاً پرشور و عامل ایجاد نفوذ در مردم باشید. هر یک از روابط شما با انسان و با طبیعت بایستی مبین زندگی حقیقی و فردی شما، که بیانی از خاص ارادی شماست، باشد. اگر شما بدون اینکه طلب عشق کنید عشق میورزید، یعنی اگر عشق شما عشقی است که قدرت تولید عشق ندارد، اگر به وسیلهٔ تجلی زندگی به عنوان یک عاشق از خودتان یک معشوق نساختهاید، عشق شما ناتوان است، که یک بدبختی است.»
اما تنها در جهان عشق نیست که معنی نثار کردن و گرفتن یکی است. معلم از دانش آموز دانش میآموزد، هنرپیشه از تماشاگران خود شور و هیجان کسب میکند، روانپزشک به وسیله بیمار خود معالجه میشود، به شرط آنکه همدیگر را مانند شیئی تلقی نکنند، و رفتارشان نسبت به هم صمیمانه و ثمربخش باشد. لازم نیست تاکید شود که توانایی عشق ورزیدن همانند نثار کردن بستگی به رشد و تکامل صفات و منشهای شخص دارد.
⬇️
یک طرح متفاوت انتخاب کنید
طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.