cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

یک فنجان شعر

یک فنجان شعر .. دریچه ای به سمت شعر و شعور....

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
260
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
-27 روز
+130 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

شاعر حکیم عمر خیام صدا علی محمدی نوازنده مسعود شعاری #یک ☕️ شعر... @alimohammadi58
نمایش همه...
خیام خوانی علی محمدی.mp37.78 MB
داستان نخستین آشنایی من با خیام هرگز از خاطرم نمی‌رود. اول باری که با این پیرِ سپیدمویِ دیرینه‌روز آشنا شدم؛ یازده‌ساله بودم. درست به یادم نیست که آن نسخه‌ی چاپیِ پرغلط و بازاریِ رباعیاتش را کدام یک از یاران مدرسه به من داده بود. اما یادم هست که با وجود سخت‌گیری و دقتی که پدرم در کار تربیت و تهذیب من داشت نتوانست از ورود این کتاب که آن را سراسر کفر و شک و الحاد می‌دانست به خانه‌ی ما – که آن روز جز بانگ نماز و ذکر قرآن در آن هیچ نبود– جلو بگیرد؛ و مرا از داشتن و خواندن آن منع کند. نه آخر من کودکی رنجور و بهانه‌جوی بودم؟ نمی‌دانم در آن روز آدینه‌ی اواخر اسفند چند بار این مجموعه‌ی کوچک را از سر تا آخر خواندم اما می‌دانم که در آخر روز بسیاری از آن سخنان دلاویز موزون در ضمیر ساده‌‌ی کودکانه‌ام نقش بسته بود. درست است که آن روز جز زیبایی لفظ، و آهنگ وزن، از آن سخنان چیز درستی نمی‌فهمیدم اما سکری روحانی روح تشنه‌ام را گرم می‌کرد. از آنچه این پیر سپیدموی دیرینه‌روز می‌گفت بسیاری بر من مجهول بود. در آن روزگاران نه نشاط شراب را دریافته بودم و نه لذت عشق را می‌شناختم. نه چشمان کنجکاو حیرت‌زده‌ام با تاریکی‌های وحشت‌انگیز شک و تردید آشنایی یافته بود و نه انگشت‌های ناتوانم بندها و گره‌های دشواری‌های جهان را پسوده بود و تنها چیزی که از آن پیامِ حزن‌آلودِ تبدارِ شاعرِ کهن درمی‌یافتم اندوه و دردی بود که از بی‌ثباتی و ناپایداریِ جهان داشت. این یگانه چیزی بود که من آن روز و آن روزها از خیام درک می‌کردم. اما این را هم حس می‌کردم که در سخن او معانی دیگر نیز هست. یک روز که چندتایی از رباعیات او را برای مادربزرگ خویش خواندم یادم هست که اشک در چشمهایش حلقه زد. اما گوینده را نفرین کرد و از اتاق من بیرون رفت لابد همین معانی بود که پدرم را نیز با خیام دشمن کرده بود. اما از این شک و عصیان و از این چون‌وچرایی که رباعی‌های خیام را عمیق و دردناک و مؤثر کرده است من چیزی زیاده درنمی‌یافتم. با این‌همه از این شرابِ تلخِ غم‌آلوده‌ی روحانی چنان مست بودم که یک لحظه هم آنچه را از این سخنان دریافته بودم از یاد نمی‌بردم. در آن روزهای آخر اسفندماه که از در و دیوار با بهار و سبزه خوشی و خرمی می‌جوشید و می‌تراوید، روح کودکانه‌‌ی من بازیچه‌‌ی اندیشه‌های دردناکِ جان‌فرسایی بود که آنها را از خواندنِ ترانه‌های خیام یافته بودم، لاله‌های خودرو که در آن روزهای گرم و دلاویزِ اسفند بر بام و دیوار خانه‌ی ما سر می‌کشید و در شهر ما آن را «کاسه اشکنک» می‌خواندند چشم و روی دلبران و نازنینان را که همیشه در رؤیاهای من رنگ و هیئت نقش پرده‌ها و شکل مینیاتورها را داشت به خاطرم می‌آورد. کوزه‌های سفالی که در شهر ما همه‌ی مردم از برای روزهای عید می‌خریدند و در آن آب می‌نوشیدند برای من چیزی شوم و نفرت‌انگیز بود و در آنها جز نقش کله‌های پوسیده و استخوان‌های مردگان هیچ نمی‌دیدم. همه‌ی جهان را آن روزها در حال ویرانی و فسردگی می‌دیدم. همه جا زرد و غبارآلود و همه چیز خسته و فرسوده به نظر می‌رسید. شک خیام طغیانی است که فکر و عقل انسان بر خود می‌کند. وضع زمانه که هیچ چون و چرایی را تحمل نمی‌کند و با هیچ منطقی تطبیق نمی‌نماید و در عین حال جستجوی علت و منطق را هم به هیچ فکری اجازه نمی‌دهد ناچار این اندیشه را برای صاحب‌نظر به وجود می‌آورد که عجز و ضعف از فکرست و محیط و زمانه عیبی و نقصی ندارد. اینجاست که فکر بر ضد خود به طغیان و عصیان می‌پردازد و در ارزش خود شک می‌کند. همانطور که یأس و عجز انسان را بر ضد خود به جنگ برمی‌انگیزد و به خودکشی وامی‌دارد. شک انتحار عقل و فکرست و در حقیقت آنچه حکیم و متفکر را در وجود خیام می‌کشد و او را به یک نوع عرفان پوچ و خالی و غم‌انگیز می‌کشاند ناسازی زمانه و بی‌سرانجامی روزگارست. ▪️با کاروان حله، #عبدالحسین_زرین کوب چاپ چهارم بهار ۲۵۳۶، صص ۸۹،۹۰ و ۱۰۰ #ادبیات من به کلمه مومن ام ..... #یک ☕️ شعر... @alimohammadi58
نمایش همه...
رزا جمالی رو چند باری دیده ام شاعری کار درست و مستقل بانویی از تبار کلمه که مسیر خودش را خیلی وقت پیش ها پیدا کرده است .. به جان کلمه نزدیک و از حاشیه های صورت دور به فرامتن و متن نزدیک قلمش را دوست دارم و نگاهش را سرخس / رزا جمالی هفت طبقه بودم گیاهی مخصوص به تن داشتم ؛ در جشنی شبیه مراسم ختم شرکت کرده بودم سنگ بر پیشانی برگشتم ؛ بر سرزمین مادری ام باردیگر نگریستم و گریستم پدرم سیمرغ بود ؛ مادرم الهه ای بی تاب درشوش وُ هگمتانه وُ مقبره ی مردخای و خدا با من بود این چشم ها دوربین من شده اند در تاریکی محض ، مطلق و من اسطوره ی گُنگ برخورد قاشق ها با چنگال بوده ام در لحظه ی شام ایزد بانوی بزرگراه نواب من ام، به قبرستان می روم در منتهی الیهی شرقیِ این شهر... این که مطلق باریده بر فرق سرت ، این چیست؟ این پلشت ی آرام چیست ؟ به چه می ماند؟ چیست؟ فرشتگان بر موهای تاریکم لانه کرده بودند به ناچار ومن پریان را شسته بودم ، لکه گیری کرده بودم ، شبیه برنج دم کرده بودم ساعت را میدانستی در لحظه ای که کش می آمد و خمیازه می کشید ، آن لحظه ی منجمد وُ خاموش وقتی با چنگال های زخمیام بر اجاق گاز سر می رفتم وقتی تمام صحنِ میدانِ انقلاب را فراگرفته بودم و فوران میکردم و با وایتکس صورتم را سفید نگه داشته بودم انگار... سرخس من ام سرزمینی بی پدر عاریتی شهری سوخته ممنوعه و آلوده به انواع مرض ها، بیماری ها، دجال ها، دروغ ها و دستکاری ها به کجای این سرزمین دل بسته ای برادر؟ این سرزمین که به تمامی سوخته است، نیمی‌ش گورست ، نیمه ی دیگرش به سرب آلوده ست سرخس منم ایزد بانو ی وحشی خار وُ پلشت بر اندو ه ساکن چشم زخمی که به سرزمینم بافته اید کوه را که من کندم برادر ، تو چه کردی ؟ تنها مشتی خاک آواره ام می کند گیج ام می کند به ناگاه مشتی خاک که پاشیده بودمش بر بوذرجمهور وُ یزدگرد و خاکسترم که بر دریاها پخش شده است دیگر و در آب های دجله آرام گرفته ام برادر این بوی کهنه ی نا می دهد در عنکبوتی که لانه کرده ست درست بر فرق سرم و تو می دانستی این را می دانستی این را به ناچار می دانستی این را. مراسم ِنام گذاری به پایان رسیده ست چراغ ها را خاموش کنید ، فردا شنبه ست، آه نمی کشم پریدخت آینه ها روئیده است بر انگشتان سبابه ام من که هفت دریا را گریه کرده ام شش هزار سال و از خشم به گوشه ی صندلی پناه برده ام . پیاده رو خلوت است رهگذران به خوابی ابدی رفته اند و این منطقه ی متروک نظامی ست دیرزمانی ست که مسکونی نیست تمام جسم ام را به باد سپردم و روحم را به بادگیرها اسیر ثانیه ای بود ه ام سال ها و گوش تا گوش حرف هایم خاکستر بود وُ کربن وُ زغال سرخس گیاهی ست وحشی که نام گذاری نمی شود شبیه برگ کاهوست : نامیده نمی شود ، پوست انداخته ست ، چرا نامیده شود؟ شاعر : رزا جمالی دکلمه : علی محمدی من به کلمه مومن ام ..... #یک ☕️ شعر... @alimohammadi58
نمایش همه...
attach 📎

03:13
Video unavailableShow in Telegram
شعری از مرتضی خدمتی و دکلمه ای از علی محمدی .... من به کلمه مومن ام ..... #یک ☕️ شعر... @alimohammadi58
نمایش همه...
53.69 MB
چند رباعی از مجموعه شعر بریل های ناگزیر : هرچند که روزگار شومی ست بخند اندوه تمام قوم ، بومی ست  بخند با این همه ما را که در  این زندانیم لبخند تو یک عفو عمومی ست  بخند *** هر چند که مشهور خیابان بودم قداره کش کوچه و میدان بودم طوطی برساند همه ی دردم را داش آکل دیوانه مرجان بودم *** غم را که به پای ِ دلمان بگذاریم شب را به هوای ِ دلمان بگذاریم باشد ، ولی اندوه ندیدن ها را ای عشق ! کجای ِ دلمان بگذاریم *** حرف از سفر  و دشت و تماشا زده است یک روز غروب ، دل به دریا زده است انگار شبیه قیس ، مجنون شده است این جاده که سر به کوه و صحرا زده است *** مانند بهار ، ناگزیری ای شعر دلخواه و زلال و سر به زیری ای شعر لبریز ترانه و غزل خواهم شد از من خبری اگر بگیری ای شعر ! *** انگور هرات و سیب ازمیری چند مارا که گرسنه ایم انجیری چند این شهر که ازدرد به خود می پیچد در شهر شما یک دل خوش سیری چند موسی عصمتی من به کلمه مومن ام ..... #یک ☕️ شعر... @alimohammadi58
نمایش همه...
attach 📎

قبولم شد عبث افتیده‌ام که پر‌ از ترس و هوس افتیده‌ام که تظاهر می‌کنم آزاده استم ولی کنج قفس افتیده‌ام که #هدایت_حاذق #پنج دوبیتی، پنج زخم، پنج بغض! دکلمه #علی_محمدی من به کلمه مومن ام ..... #یک ☕️ شعر... @alimohammadi58
نمایش همه...
attach 📎

ترانه در سرم آتش گرفته نمیبنی پرم آتش گرفته تظاهر میکنم که زنده استم اگرچه پیکرم آتش گرفته هدایت حاذق علی محمدی من به کلمه مومن ام ..... #یک ☕️ شعر... @alimohammadi58
نمایش همه...
attach 📎

وطن غمگین و من غمگین‌ترینم خدا بالا و من زیر زمینم شب است و غصه‌ی بی‌نانی و جنگ شب است و استکان آخرینم هدایت حاذق علی محمدی من به کلمه مومن ام ..... #یک ☕️ شعر... @alimohammadi58
نمایش همه...
attach 📎

سر آزاده‌ام‌ بی‌غم نمیشه ...و دور از غصه‌ی عالم نمیشه اگرچه روز و شب می‌نوشم اما از اندوهِ بزرگ‌ام کم نمیشه هدایت حاذق علی محمدی من به کلمه مومن ام ..... #یک ☕️ شعر... @alimohammadi58
نمایش همه...
attach 📎

تفنگم را بیاور جنگ میرم تفنگم گم شده؟ با سنگ میرم نمیشه بیش از این در خانه باشم اگر شادم، اگر دلتنگ میرم هدایت حاذق علی محمدی من به کلمه مومن ام ..... #یک ☕️ شعر... @alimohammadi58
نمایش همه...
attach 📎

یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.