cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

Mim Alef

#میم_علف «من از نوع نگاهم حرف زدم با تو بقیه‌ش مهارت بازی با حروف بود》

نمایش بیشتر
کشور مشخص نشده استزبان مشخص نشده استدسته بندی مشخص نشده است
پست‌های تبلیغاتی
331
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

شاید ۳ ۴ نسل گذشته تولد گرفتن برای افراد اونقدرها مطرح نبود . یا شایدم ابزار های ثبت خاطرات کم بود یا شاید هم روز به روز به نمایشی بودن داریم بیشتر نزدیک میشیم . ولی وقتی که از قدیمی ها پرسیده میشه ؛ به کمرنگ بودن این اتفاق قریب به اتفاق اشاره میکنن . نسل های گذشته کم کم فاصله گرفتن و به محوریت خودشون بیشتر پی بردن و یادگرفتن که برای خودشون شادی ایجاد کنند ‌. طوری که روز به روز اهمیت تبریک گفتن ها بالا رفت . این تبریک گفتن ها به واسطه ی یک عدد توی این تاریخ بشر که صرفا یک قرار دادی برای تعیین تاریخ حضور آدم هاست پر رنگ شد . صرفا عددی که با ممارست انسان ها برای شنیدن سیری از آرزو های ۱۲۰ ساله شی ( و سایر جملات تکراری ) معنی پیدا کرد [حتی با این وجود که هر سال بعد چند ساعت از اون لحظات اون جملات و آرزو هارو فراموش میکنن گویندگان و شنوندگان اون جملات ] . عدد تاریخ تولد ؛ مشابه تاریخ روز تحویل ساله که برای آدم ها حس متفاوتی برای شروع دوباره ایجاد میکنه . آدم های مختلف با تاریخ های قرار دادی مختلف ، با حس های مختلف سر اتفاق های مختلف ؛ آدمایی که دین و تاریخ متفاوت ( میلادی و قمری و...) دارند معنا و حس خاصی نسبت به تحویل سال گروهی متفاوت از خودشون ندارند ، و این دلیلش بخاطر عدم تکرار و ممارستشون در مهم و پر رنگ نشون دادن اون روزه . اینکه این اعداد یک قرار داد هستن برای رویداد های خوب! چندان مهم نیست . این مهمه که آدم ها این قدرت رو دارن که یک تاریخ بسازن . یک رویداد رو بزرگ بشمرن ، یک چیز رو توی دوره های تناوب ثابت تکرار کنن و بهش حس خوب یا بد پیدا کنن ‌. فلان تاریخ روز اومدن فردی خاص ، فلان تاریخ روز رفتن فردی خاص ، فلان تاریخ روز... این مهمه نسل ما و نسل های بعدی دارن به این میرسن که کسی جز خودشون سازنده ی حال خوبشون نیست . و اینکه [ نجات دهنده در گور خفته است ] رو مسیری برای ساختن یک عدد تاریخ جدید بدونن. #میم_علف
نمایش همه...
08-Aeineye Bi Baztab.mp37.88 MB
01-Ashna.mp310.95 MB
11-Neshouni.mp39.17 MB
Aability.mp32.86 MB
Wish.mp32.44 MB
Happiness.mp32.81 MB
Purpose.mp32.56 MB
Fear.mp32.89 MB
حقیقتش اینه که داشتم دلسرد می شدم . خسته شده بودم از دست کسایی که می گفتن چی میخوای از جون این کتاب ها ؛ این دلنوشته ها ؛ این نوشیدن غم ها و این خلوت گزینی ها و... شاید دو ماهی بود ازش خبر نداشتم . خوب یادمه دو سال پیش که کنار پنجره ی خوابگاه سیگار می کشید و باهاش یه مکالمه ی تاریخی داشتم ، همونی که به نتیجه ای نرسیده بودیم ولی باعث شد بازم بتونیم بخوابیم ؛ همونی که بهم گفته بود چی اومده به سرمون چرا هیچی سر جاش نیست ؛ چرا هیشکی حالش خوب نیست . خیلی خوب یادمه جمله ی اخرش که گفت ؛ بیخیال ؛ بریم بخوابیم! . دلم تنگ شده برای اون شب . برای حرفای ته دلی ؛ حرفایی که برای گفتنشون نیاز به اطمینان نبود . اون موقع چقدر خوب بود غم ها ! فقط کاش یکی با صدای خسروشکیبایی اونارو ضبط می کرد. نمیدونم الانی که خالی ام از لحظه های پرم بهترم یا اون موقعی که هر بازدمم نشانی از دردی بود . فقط می تونم بگم اون شب ها راحت تر می خوابیدم . دو سالی گذشت از اون شب ؛ دو هفته پیش اولین باری بود که می رفت بخش داخلی بیمارستان . مریضای ریه ؛ مریضایی که با چشماشون خواهش می کردن که کاری براشون بکنی تا بتونن نفس بکشن .فقط خواسته شون نفس کشیدن بود . برای اونا زندگی کردن فقط همون نفس کشیدن بود و بس! می گفت که وقتی میبینمشون درد می کشن به خودم میگم که چرا من این سال هارو با بیخیالی طی کردم. می گفت بیخیالی طی کردنمم به خاطر درد نداشتن روحم بوده ؛ نه که نداشتما ، داشتم ولی خفه ش کردم . می گفت چقدر کتاب ؛ چقدر مفهوم ؛ چقدر شعر ؛ چقدر فیلم و...بود که نرفتم دنبالشون . می گفت نکنه جای اشتباهی باشم . از زندگی طولی و زندگی عرضی می گفت . از اینکه حال خوب زندگی کجاست و چیا مانع رسیدن بهش میشن . هرچقدر که بیشتر از بیدار شدنش می گفت ؛ هر چقدر بیشتر درد روحش رو بیشتر فریاد می زد منو بیشتر هل می داد توی عمق کتابایی که خوندم ؛ توی عمق خلوت هایی که داشتم و می دیدم که منم چشیدم این مستی رو . راستش این آدما نعمتن ؛ آدمایی که زنده ن ، آدمایی که تورو وسط خاکی ذهنت امیدوار می کنن که ته جاده یه منطقه ی بکر و دست نیافته ست . فقط دلم می خواست به حسرت هاش گوش بدم ؛ از کم کاری هاش توی سالای اخیر ؛ از تغییری که نسبت به سالای قبل خودش کرده بود . دلم می خواست حسرت هاش به حسرتای من تبدیل بشن . دلم می خواست تشنگیاش به تشنگیای من تبدیل بشن . اونقدری لذت بخش بود این حسرت ها و تشنگی ها که یادم رفت بهش بگم ؛ یادته ؟ دوسال پیش خوابگاه ؟ دو سال پیش که گفتی چی به سرمون اومده ؛ چرا هیشکی حالش خوب نیست . می خواستم بگم الان راحت میتونی جواب اون سوالارو بدی . دلم می خواست حسرت هام به کمک حسرت هاش تازه بشن و برم دنبالشون . هر چقدر که بیشتر حرف می زد ؛ اهمیت نداشتن اینکه بقیه چقدر کتاب خوندن و تنها تو کافه نشستن و کتاب خوندنم رو مسخره می کردن برام بیشتر میشد . من چیزی رو داشتم زندگی می کردم که اونا شاید بعد ها هم نتونن حسش کنن . می دونم اینو می خونی ؛ فقط یچیزی رو می خوام بگم که همیشه گوشه ذهنم درد می کرد . اینکه داشتم کم کم به پشیمون شدنم مطمئن می شدم ؛ داشتم پشیمون می شدم از اینکه آدمارو جمع کردم و اصرار کردم که درد هارو ببینین ؛ خانه سالمندان ؛ زلزله زدگان و..رو ببینن. داشتم پشیمون می شدم از این که اونا رو بیشتر نزدیک کردم به دردایی که احتمال عادی شدن وجود داره . چون اولش حس می کردم دیدن اینا به همه کمک می کنه ولی دیدم درد ها دارن برام عادی میشن ! دیگه داشتم به این می رسیدم که اینم بخشی از این طبیعت عادله! . ولی هیچوقت عادی نمیشن ؛ عادی نمیشن اگه کسایی مثل تو باشن که بیدار کنن . شاید صدای درد روح تو بهم هشدار داد ؛ اینکه درد همیشه درده . ازت خواهش می کنم ؛ خواهش می کنم همیشه از دیدن کسی که نمیتونه نفس بکشه درد بکشی ! خواهش می کنم دلت درد بگیره ؛ خوابت بهم بریزه ؛ آرامشت رو ازت بگیره . خواهش میکنم کاری نکنی که عادی بشه برات . خواهش میکنم همیشه درد هارو داد بزنی ؛ درد هارو داد بزنی ؛ درد هارو داد بزنی؛ دردهارو داد بزنی ؛ داد بزنی . شاید یکی بیدار شد .
نمایش همه...
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.