451
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
من خستهام، ولی با همین پاهای خسته دلم میخواهد فرار کنم و بدوم و بدوم و بدوم آنقدر که جز صدای باد نشنوم. دلم میخواهد هفت ساله باشم اما غصه اینکه دویدهام و زانوی شلوار مدرسهام زخم شده است را نخورم که دوباره باید وسط سال برویم شلوار مدرسه رنگ طوسی گیر بیاوریم تازه بابا که ۲۵ساله است هم کارمند است و هم دانشجو و تازه زندگی در تهران همینجوریش سخت است و کار دوم هم دارد. دلم میخواهد کلاس سوم بودم آن چمدان پر از مدادرنگی و ماژیک و پاستل که مادر آرزو برایش خریده بود مال من بود تازه بعد از آن حسرت چند وقت بعد زنگ ورزش زد همراه جوادی دماغم را شکست اما من ترسیدم بگویم که آرزو “ هم” در شکستن دماغم نقش داشته. دلم میخواهد هفته کلاس اول راهنمایی بودم و از دو تا لکه خون اندازه نعلبکی پشت مانتوی مدرسهام خجالت نمیکشیدم و گریه نمیکردم و معلم گیر نمیداد بلندم کند درس بپرسد و تا سال بعد که در آن مدرسه بودم تنهایی بازی نمیکردم و یک معلمی مدیری یک نفر بود که آن روز حواسش باشد. دلم میخواهد اول دبیرستان بودم مدرسه سر کوچهمان انقدر خوب بود که به هوای یک نیمکت بهتر و آزمایشگاه و کوفت نروم آن سر شهر و سه سال یواشکی پشت مدرسه چادرم را سرم کنم که راهم بدهند و هدبند بزنم و مقنعه بگذرانم و چادر سر کنم و لابه لا در شرجی رشت آتش بگیرم و امروز فکر کنم اگر تا هفدهسالکی کمتر هدبند و مقنعه و چادر سرک بود شاید سر پر مو تری داشتم. دلم میخواهد به عقب برگردم به مسیر تهران رشت و اتوبوسهایی که درآن گریه کردم و زخم هایی عمیقتری-خیلی خیلی عمیقتری- که هنوز نمیتوانم هضمشان کنم را پاک کنم زخمهایی که هدبند و خون و چادر و زخم در برابرشان خوشبختی به حساب میآیند. دلم میخواهد فردا برگردم سرکار قراردادم را پاره کنم با مشت بکوبم و بگویم نگاه کن درست است من از آنسر نقشه جهان آمدهام ولی میفهمم و حق و حقوقم را میدانم و فکر نکن که میترسم از اینجا بیرونم کنید چون بعدا نمیتوانم جای دیگری سرکار بروم و اعتبارم را صفر میکنید و لابد از این خاک بیرونم میاندازید میترسم، نه! من نترستر از این حرفهام! من را نمیشناسید و زخمهایم را دانه دانه به آدمهایی که اصلا نمیدانند زخم چیست نشان دهم اما میترسم همیشه میترسیدم.
گفتم خستهام؟ خستهام و دیگر پاهایم برای دویدن هفت ساله نیستند.
به زن اسم بنفشه میآید
به کبودی زیر پیرهنش
بیصدا ذره ذره میسوزد
پای گلدان کوچک وطنش
به دهان همیشه دوختهاش
خون درشیشه ها فروختهاش
برگهای ظریف سوختهاش
خارهای شکسته در بدنش
حیف ازآن بنفشه وحشی
که ازاین خاک سر برآورده
خاک سستی که افتخار کند
به علف های هرزِ در چمنش
خاک سستی که سروهایش را
بسپارد به جوخهٔ آتش
خاک بیحاصلی که می بالد
به ترکهای خورده روی تنش
طرح یک گور دسته جمعی بود
چال هایی که در دلش میکند
هرگلی سر از آن برآورده
شتک خون نشسته بر کفنش
حیف از آن جوانه که افتاد
بختش اینجای ناکجاآباد
هرچه از ریشه کند خود را باز
در همین آب و خاک کاشتنش*
حیف! اما به سعی مادرزاد
با مهاجرترین رفیقش -باد-
می فرستد به دورها بذری
به هوای هزار گل شدنش
#ساجده_جبارپور
#مؤنث
01:39
Video unavailableShow in Telegram
ممنون از زینب مقصودی عزیز بزاس یازخوانی این غزل از مجموعه شعر #مؤنث
#ساجده_جبارپور
#MahsaAmini
@S_Jabbarpour69
IMG_4734.MP430.22 MB
ممنون از زینب مقصودی عزیز بزاس یازخوانی این غزل از مجموعه شعر #مؤنث
#ساجده_جبارپور
@S_Jabbarpour69
#MahsaAmini
نمایش همه...
Tom-Odell-Another-Love-320.mp39.57 MB
سیاهلشکر یک جنگ بیثمر باشی
از آنچه خواسته باشند بیشتر باشی
همیشه گوشه ی خانه به زخم آبستن
همیشه حامله ی شعر بی پدر باشی
یکی نبودِ دراین گنبد کبود تویی
کلاغ قصه تو بودی بناست پر باشی
قرار شد به جهان کثیف تِی بکشی
برای بارش خون دستمال تر باشی
زمان که بگذرد آهسته یاد میگیری
چطور تک نفره جای ده نفر باشی
چطور سنگ اگر پرت شد به سویت باز
به آسمان بپری و خودت سپر باشی
نیا به دامن این خاک "خون بسته من"
اگرچه باز دعا میکنم پسر باشی
#ساجده_جبارپور
@s_jabbarpour
#مؤنث
به چشمهای غم انگیزِ تا ابد نگران
به این دو پای میان دو خانه سرگردان
به بال له شدهام زیرِ مانتوی مشکی
به موی سوختهی زیر روسری پنهان-
-نگاه کن! به تن من که تکه تکه شده
شب شراب مرا مزه کن ببر به دهان
نگاه کن به دهانم، به زخم رژ زدهام
به خون ریخته از خندههای بیدندان
چگونه پیش دوچشمت به رقص برخیزم؟
چریده پای مرا کوچه کوچهی تهران
چگونه پیش نگاه تو دکمه باز کنم؟
که خورده قسمتی از سینه مرا سرطان...
چه پرت بود حواسم، چه دیر فهمیدم
چگونه رنده شدید آه دستهای جوان؟
به جای عطر تو بوی اسید میآید
از این دل، این دل در سیرو سرکهها جوشان
مرا رها کن از این چشمهای دود زده
مرا جدا کن، از روی شانهات بتکان
سپس غبار تنم را به جویها بسپار
مگر که راه بیابم به آب های جهان
ساجده جبارپور
@S_Jabbarpour
از آن سر شهر رکاب زدم از وسط پارکها رکابزدم از توی کوچهها و خیابانها رکاب زدم آفتاب مغز آدم را میجوشاند من میخندیدم و رکاب میزدم دلم نمیآمد ولش کنم قفل و زنجیر ندارد نکند بدزدندش؟ باری از صاحب فروشگاه اجازه گرفتم بردمش داخل صاحب فروشگاه زنی هندی بود به مردی که سمت دوچرخهام رفت تذکر داد که این متعلق به این خانم است و فروشی نیست بعد با خودم فکر کردم مردم فکر میکنند من دیوانهام که سوار بر دوچرخه اینقدر خوشحالم ولی هی از خودم میپرسیدم مگر آنها میدانند من چندبار دوچرخه داشتهام؟ این اولین باری بود که دوچرخه داشتم من هزاربار سوار دوچرخه برادرم یا پسرهای فامیل شده بودم اما هيچوقت خودم دوچرخه نداشتم برای دخترهای دهه شصت چندان مد نبود دوچرخه بخرند سوار هم که میشدیم میگفتند دوچرخه سوار نشو نازا میشوی تمام زندگی ما برای همین زاییدن بود
تندتر رکاب زدم و گذاشتمش در جاپازک خانه و برایش اسم گذاشتم. فکر کردم به اینکه یک دوچرخه بنفش زنانه در آستانه ٣٢ سالگی چقدر توانسته مرا به وجد بیاورد تازه آن هم دست دو...مثل اولین باری که باد به پشت گردنم خورد و من این حس عجیب را دوست داشتم مثل هزاران اولین خوشحالی کوچک دیگر... از ما چقدر لبخند دریغ شده خواهرجان از ما چقدر دریغ شده... دریغ!
یک طرح متفاوت انتخاب کنید
طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.