cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

پاتوق‌خلاصه‌کتاب

هدف‌این‌ کانال تبلیغ فرهنگ کتاب خوانی ارایه‌خلاصه ‌کتابهای مفید و گلچین شده است. ‌شما میتوانید خلاصه کتاب هایی که دسترسی دارید. یا ‌‌خوانده اید ، برای‌بهره ‌‌و‌‌‌‌‌ استفاده‌ اعضای ‌این کانال ‌به اشتراک بگذارید👇 ✅راه ارتباطی با ادمین: @Shirazi313

نمایش بیشتر
کشور مشخص نشده استزبان مشخص نشده استدسته بندی مشخص نشده است
پست‌های تبلیغاتی
120
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

Repost from N/a
*اگر اين چاقو مال اين شش برادر است، آن را به آنها مي دهم. اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو را از كجا پيدا كرده اي مگر در بيابان چاقو دسته طلا ريخته اند كه تو آن را پيدا كرده اي؟* *بگو پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگي بود و هميشه بين شهرها در رفت و آمد بود و مال التجاره زيادي به همراه مي برد، و با آنها تجارت مي كرد، تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال و اموالش را برده اند.* *من بالاي سر پدر بيچاره ام حاضر شدم. پدر بيچاره ام را دزدان كشته بودند و تمام اموالش را برده بودند و اين چاقو تا دسته در قلب پدرم فرو رفته بود. من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم و از آن موقع دنبال قاتل پدرم مي گردم، در هر مهماني اين چاقو را نشان مي دهم و منتظر مي مانم كه صاحب چاقو پيدا شود، و من قاتل پدرم را پيدا كنم.* *اكنون اي قاضي من قاتل پدرم را پيدا كرده ام، اين شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را پس بدهند* *بهلول كه اين حرفها را در ظاهر به خر مي گفت ولي در واقع مي خواست صاحب خر گفته هاي او را بياموزد. او چوب ديگري به خر زد و گفت: اي خر خدا فهميدي يا تا صبح كتكت بزنم.* *صاحب خر گفت: بهلول عزيز نه تنها اين خر بلكه منهم حرفهاي تو را فهميدم و به تو قول مي دهم در هيچ مجلسي بالاتر از جايگاهم ننشينم، و اگر از من چيزي نپرسيدند حرف نزنم، و اگر چيزي از من نخواستند، دست به جيب نبرم.* *بهلول كه مطمئن شده بود مرد حرفهاي او را به خوبي ياد گرفته است رفت و به راحتي خوابيد. فردا صبح بهلول مرد را بيدار كرد و او را منزل قاضي رساند و تحويل داد و خودش برگشت.* *قاضي رو به مرد كرد و گفت: اي مرد آيا اين چاقو مال توست؟* *مرد گفت: نه اي قاضي، اين چاقو مال من نيست. من خيلي وقت است كه دنبال صاحب اين چاقو مي گردم تا آن را به صاحبش برگردانم، اگر اين چاقو مال اين برادران است، من با رغبت اين چاقو را به آنها مي دهم.* *قاضي رو به شش برادر كرد و گفت: شما به چاقو نگاه كنيد اگر مال شماست، آن را برداريد. برادر بزرگ چاقو را برداشت و با خوشحالي لبخندي زد و گفت: اي قاضي من مطمئن هستم اين چاقو همان چاقوي گمشده پدر من است.* *پنج برادر ديگر چاقو را دست به دست كردند و گفتند بلي اي جناب قاضي اين چاقو مطمئنا همان چاقوي گم شده پدر ماست.* *قاضي از مرد پرسيد: اي مرد اين چاقو را از كجا پيدا كرده اي؟* *مرد گفت: اي قاضي اين چاقو سرگذشت بسيار مفصلي دارد. پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگي بود و هميشه بين شهرها در رفت و آمد بود و مال التجاره زيادي به همراه داشت و شغلش تجارت بود، تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال و اموالش را برده اند، من سراسيمه بالاي سر پدر بيچاره ام حاضر شدم. پدر بيچاره ام را دزدان كشته بودند و تمام اموالش را برده بودند، و اين چاقو تا دسته در قلب پدر من بود.* *من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم و از آن موقع دنبال قاتل پدرم مي گردم، در هر مهماني اين چاقو را نشان مي دهم و منتظر مي مانم كه صاحب چاقو پيدا شود و من قاتل پدرم را پيدا كنم. اكنون اي قاضي من قاتل پدرم را پيدا كردم. اين شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را بدهند* *شش برادر نگاهي به هم انداختند آنها بدجوري در مخمصه گرفتار شده بودند، آنها باادعاي دروغيني كه كرده بودند، مجبور بودند اكنون به عنوان قاتل و دزد، سالها در زندان بمانند. برادر بزرگ گفت: اي قاضي من زياد هم مطمئن نيستم اين چاقو مال پدر من باشد، چون سالهاي زيادي از آن تاريخ گذشته است و احتمالا من اشتباه كرده ام.* *برادران ديگر هم به ناچار گفته هاي او را تاييد كردند و گفتند: كه چاقو فقط شبيه چاقوي ماست، ولي چاقوی ما نيست.* *قاضي مدت زيادي خنديد و به مرد مهمان گفت: اي مرد چاقويت را بردار و برو پيش بهلول. من مطمئنم كه اين حرفها را بهلول به تو ياد داده است والا تو هرگز نمي توانستي اين حرفها را بزني.* *مرد سجده ی شکر به جای آورد و چاقو را برداشت و خارج شد.* *کم گوی و بجز مصلحت خویش مگوی* *چون چیز نپرسند تو از پیش مگوی* *دادند دو گوش و یک زبان از آغاز* *یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی* *التماس تفکر از همه شما خوبان*
نمایش همه...
Repost from N/a
*بهلول شبی در خانه اش مهمان داشت و در حال صحبت با مهمانش بود كه قاصدي از راه رسيد. قاصد پيام قاضي را به او آورده بود. قاضي مي خواست بهلول آن شب شام مهمانش باشد. بهلول به قاصد گفت: از طرف من از قاضي عذر بخواه ، من امشب مهمان دارم و نمي توانم بيايم.* *قاصد رفت و چند دقيقه ديگر برگشت و گفت: قاضي مي گويد قدم مهمان بهلول هم روي چشم. بهلول بيايد و مهمانش را هم بياورد.* *بهلول با مهمانش به طرف مهماني به راه افتادند، او در راه به مهمانش گفت: فقط دقت كن من كجا مي نشينم تو هم آنجا بنشين، هر چه مي خورم تو هم بخور، تا از تو چيزي نپرسيدند حرفي نزن، و اگر از تو كاري نخواستند كاري انجام نده.* *مهمان در دل به گفته هاي بهلول مي خنديد و مي گفت: نگاه كن يك ديوانه به من نصحيت مي كند.* *وقتي به مهماني قاضي رسيدند خانه پر از مهمانان مختلف بود. بهلول كنار در نشست، ولي مهمان رفت و در بالاي خاته نشست. مهمانان كم كم زياد شدند و هر كس مي آمد در كنار بهلول مي نشست و بهلول را به طرف بالاي مجلس مي راند، بهلول كم كم به بالاي مجلس رسيد و مهمان به دم در.* *غذا آوردند و مهمانان غذاي خود را خوردند، بعد از غذا ميوه آوردند، ولي همراه ميوه چاقويي نبود. همه منتظر چاقو بودند تا ميوه هاي خود را پوست بكنند و بخورند. ناگهان مهمان بهلول چاقوي دسته طلايي از جيب خود در آورد و گفت: بياييد با اين چاقو ميوه هايتان را پوست بكنيد و بخوريد.* *مهمانان به چاقوي طلا خيره شدند. چاقو بسيار زيبا بود و دسته اي از طلا داشت.* *مهمانان از ديدن چاقوي دسته طلايي در جيب مهمان بهلول كه مرد بسيار فقيري به نظر مي رسيد تعجب كردند. در آن مهماني شش برادر بودند كه وقتي چاقوي دسته طلا را ديدند به هم اشاره كردند و براي مهمان بهلول نقشه كشيدند.* *برادر بزرگتر رو به قاضي كه در صدر مجلس نشسته بود و ميزبان بود كرد و گفت: اي قاضي اين چاقو متعلق به پدر ما بود و سالهاي زيادي است كه گم شده است ما اكنون اين چاقو را در جيب اين مرد پيدا كرده ايم ما مي خواهيم داد ما را از اين مرد بستاني و چاقوي ما را به ما برگرداني.* *قاضي گفت: آيا براي گفته هايت شاهدي هم داري؟* *برادر بزرگتر گفت: من پنج برادر ديگر در اينجا دارم كه همه شان گفته هاي مرا تصديق خواهند كرد.* *پنج برادر ديگر هم گفته هاي برادر بزرگ را تاييد كردند و گفتند چاقو متعلق به پدر آنهاست كه سالها پيش گم شده است.* *قاضي وقتي شهادت پنچ برادر را به نفع برادر بزرگ شنيد، يقين كرد كه چاقو مال آنهاست و توسط مهمان بهلول به سرقت رفته است. قاضي دستور داد مرد را به زندان ببرند و چاقو را به برادر بزرگ برگردانند.* *بهلول كه تا اين موقع ساكت مانده بود گفت: اي قاضي اين مرد امشب مهمان من بود و من او را به اين خانه آوردم، اجازه بده امشب اين مرد در خانه من بماند من او را صبح اول وقت تحويل شما مي دهم تا هركاري خواستيد با او بكنيد.* *برادر بزرگ گفت: نه اي قاضي تو راضي نشو كه امشب بهلول اين مرد را به خانه خودش ببرد چون او به اين مرد چيزهاي ياد مي دهد كه حق ما از بين برود.* *قاضي رو به بهلول كرد و گفت: بهلول تو قول مي دهي كه به اين مرد چيزي ياد ندهي تا من او را موقتا آزاد كنم ؟* *بهلول گفت: اي قاضي من به شما قول مي دهم كه امشب با اين مرد لام تا كام حرف نزنم و اصلا كلمه اي هم به او ياد ندهم.* *قاضي گفت: چون اين مرد امشب مهمان بهلول بود برود و شب را با بهلول بماند و فردا صبح بهلول قول مي دهد او را به ما تحويل دهد تا به جرم دزدي به زندانش بيندازيم.* *برادران به ناچار قبول كردند و بهلول مهمان را برداشت و به خانه خود برد و در راه اصلا به مهمان حرفي نزد، به محض اينكه به خانه شان رسيدند، بهلول زمزمه كنان گفت: بهتر است بروم سري به خر مهمان بزنم حتما گرسنه است و احتياج به غذا دارد.* *مهمان كه يادش رفته بود خر خود را در طويله بسته است، گفت: نه تو برو استراحت كن من به خر خود سر مي زنم.* *بهلول بدون اينكه جواب مهمان را بدهد وارد طويله شد. خر سر در آخور فرو برده بود و در حال نشخوار علفها بود.* *بهلول چوب كلفتي برداشت و به كفل خر كوبيد. خر بيچاره كه علفها را نشخوار مي كرد از شدت درد در طويله شروع به راه رفتن كرد. بهلول گفت: اي خر خدا مگر من به تو نگفتم وقتي وارد مجلس شدي حرف نزن، هر جا كه من نشستم تو هم بنشين، اگر از تو چيزي نخواستند، دست به جييبت نبر، چرا گوش نكردي هم خودت را به درد سر انداختي هم مرا. فردا تو به زندان خواهي رفت آن وقت همه خواهند گفت بهلول مهمان خودش را نتوانست نگه دارد و مهمان به زندان رفت.* *بهلول ضربه شديدتري به خر بيچاره زد و گفت: اي خر، گوش كن، فردا اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو مال توست؟ بگو نه، من اين چاقو را پيدا كرده ام و خيلي وقت بود كه دنبال صاحبش مي گشتم تا آن را به صاحبش بر گردانم، ولي متاسفانه صاحبش را پيدا نمي كردم.*
نمایش همه...
هفتاد نکته از نکات کتب روانشناسی بدانید اگه کل کتب روانشناسی را بخونی به این 70 جمله میرسید : 1- روز تولد دیگران را به خاطر داشته باش. 2- حداقل سالی یکبار طلوع آفتاب را تماشا کن. 3- برای فردایت برنامه ریزی کن. 4- از عبارت«متشکرم»زیاد استفاده کن. 5- بدان در چه وقت باید سکوت کنی. 6- زیر دوش آب برای خودت آواز بخوان. 7- احمقانه رفتار مکن. 8- برای هر مناسبت کوچکی جشن بگیر. 9- اجناسی که بچه ها می فروشند را بخر. 10- همیشه در حال آموختن باش. 11-آنچه می دانی به دیگران بیاموز. 12- روز تولدت یک درخت بکار. 13- دوستان جدید پیدا کن اما قدیمیها را از یاد مبر. 14- از مکانهای مختلف عکس بگیر. 15- راز دار باش. 16- فرصت لذت بردن از خوشی هایت را به بعد موکول نکن. 17- به دیگران متکی نباش. 18- هیچ وقت در مورد رژیم غذاییت با کسی صحبت نکن. 19- اشتباه هایت را بپذیر. 20- بدان که تمام اخباری که می شنوی درست نیست. 21- بعد از تنبیه بچه هایت , آنها را در آغوش بگیر و نوازش کن. 22- گاهی برای خودت سوت بزن. 23- شجاع باش , حتی اگر نیستی وانمود کن که هستی , هیچکس نمی تواند تفاوت بین این دو را تشخیص دهد. 24- هیچوقت سالگرد ازدواجت را فراموش نکن. 25- به کسی کنایه نزن. 26- از بین کتاب هایت آنهایی را امانت بده که بازگشتشان برایت مهم نباشد. 27- به بچه هایت بگو که آنها فوق العاده اند. 28- سحر خیز باش 29- سعی کن همیشه خیلی هوشیار باشی , شانس گاهی اوقات خیلی آرام در می زند. 30- همیشه ساعتت را پنج دقیقه جلو بکش. 31-کسی را که امیدوار است هیچگاه نا امید نکن شاید تنها داروی او باشد 32-وقتی با بچه ها بازی می کنی سعی کن آنها برنده شوند 33-هیچگاه در دستگاه پیغام گیر تلفن پیام بی معنی و نامفهوم نگذار 34-وقت شناس باش 35-از افراد ناشایست دوری کن 36-در پول دادن به بچه هایت خسیس نباش 37-اصالت داشته باش 38-هیچ وقت به رقیبت اعتماد نکن 39-از حدی که لازم است مهربانتر باش 40-وقتی عصبانی هستی به هیچ کاری دست نزن 41-بهترین دوست همسرت باش 42-تا وقتی شغل بهتری پیدا نکرده ایی شغل فعلیت را از دست مده 43-سعی کن مفید ترین و با احساس ترین آدم روی زمین باشی 44-از کسی کینه به دل نگیر 45-برای تمام موجودات زنده ارزش قائل شو 46-شکست را به راحتی بپذیر. 47- وقتی پیروز شدی فخر فروشی نکن. 48- خودت را در گیر مسائل بی اهمیت نکن. 49- هرگز به کسی نگو که خسته و افسرده به نظر می آید. 50- همیشه به قولت وفادار باش. 51- تا می توانی جدایی ها را به وصل تبدیل کن. 52- عادت کن که همیشه حتی زمانی که ناراحت هستی خودت را سرحال نشان دهی. 53- زندگی را سخت نگیر. 54- هیچ وقت قمار بازی نکن. 55- وقتی با کار سختی روبرو شدی به خودت تلقین کن که شکست غیر ممکن است. 56- از وسایلت به خوبی محافظت کن. 57- انتظار نداشته باش که پول برایت خوشبختی بیاورد. 58- برای تغییر دادن دیگران بیش از این تلاش نکن. 59- همیشه خوش ظاهر و شیک پوش باش. 60- پلها را از بین نبر شاید مجبور شوی بار دیگر از رودخانه عبور کنی. 61- خودت را دست کم نگیر. 62- متواضع و فروتن باش. 63- در ماشینت را همیشه قفل کن. 64- قدرت بخشندگی را از یاد مبر. 65- نسبت به مردمی که به تو می گویند خیلی صادق و بی ریا هستی محتاط باش. 66- دوستی های قدیم را دوباره تازه کن. 67- سعی کن زندگی همواره برایت پیام داشته باشد. 68- کتاب مورد علاقه ات را برای بار دوم بخوان. 69- طوری زندگی کن که روی سنگ قبرت بنویسند: شخصی که از هیچ چیز در ز‌ندگیش پشیمان نبود . 70-بدان در چه وقت باید سکوت کنی ...
نمایش همه...
Repost from جنگ فرهنگی
01:30
Video unavailableShow in Telegram
چرا باید روزه بگیریم؟ ══════🇮🇷═════ @JANGEFARHANG
نمایش همه...
5.58 MB
Photo unavailableShow in Telegram
امام خامنه ای: ⭕️جهاد فقط شمشیر گرفتن و جنگ کردن در میدان قتال نیست؛ جهاد شامل جهاد فکری، جهاد عملی، جهاد تبیینی و تبلیغی، و جهاد مالی است. امروز به خاطر اینکه این فریضه را - فریضه ی تبیین را ما درست انجام ندادیم، یک عده ای دچار گمراهی اند 📘 کتاب جهاد تبیین، نوشته سید علی حسینی خامنه ای صفحه ۲۳ ✍دیده بان انقلاب
نمایش همه...
Repost from N/a
*حکایت شیرین از گلستان سعدی* *** *یاد دارم که در ایام کودکی، اهل عبادت بودم و شب ها بر می خاستم و نماز می گزاردم و به زهد و تقوا، رغبت بسیار داشتم.* *شبی در خدمت پدر رحمة الله علیه نشسته بودم و تمام شب چشم بر هم نگذاشتم و قرآن گرامی را بر کنار گرفته، می خواندم. در آن حال دیدم که همه آنان که گرد ما هستند، خوابیده اند.* *پدر را گفتم: از اینان کسی سر بر نمی دارد که نمازی بخواند. خواب غفلت، چنان اینان را برده است که گویی نخفته اند، بلکه مرده اند*. *پدر گفت: تو نیز اگر می خفتی، بهتر از آن بود که در پوستین خلق افتی و عیب آنان گویی و بر خود ببالی!*
نمایش همه...
🚨 افطاری مورد علاقه‌ی رهبر انقلاب ✍رهبر انقلاب نقل می‌کنند ماه رمضان ۱۳۹۰(قمــری) در زندان از راه رسید. با فرا رسیدن این ماه، دلم غرق شادی شــد؛ چون از کودکی این ماه را دوست می‌داشتم. هنگام افطار فرا رسید، اما چیزی برای من نیاوردند. نماز را خواندم. لحظات شادی‌آور سر سفره افطار در کنار خانواده، با سماوری که در برابر ما می‌جوشید، در خاطرم گذشت. خوردنی‌های سبک مخصوص افطار را به یاد آوردم؛ بویژه #ماقوت مختص خود را(غذای معروف مشهدی‌ها که ظاهراً مختص خود آنها است) به یاد آوردم؛ که از هر غذایی برای افطار، آن را بیشتر دوست می‌داشتم. این «ماقوت» از آب و نشاسته و شکر تهیه می‌شود و به شیوه خاصی آن را می‌پزند. همسر من نیز در پختن آن، همانند پختن سایر غذاها، بخوبی وارد است. ناگهان به خود آمدم و از خداوند مغفرت طلبیدم. شاید این گرسنگی بود که خاطرات یاد شــده را در ذهنم برانگیخت. شاید تنهایی بود. به هر حال باید صبر کرد. نیم ساعت پس از مغرب، یک فنجان چای به دست آوردم. مدتی بعد شــام آوردند، که به خاطر نامرغوبی، دل بدان رغبت نمی کرد. اما قدری از آن را خوردم و بقیه را برای سحری گذاشتم. در سحر هم مابقی آن را با اکراه خوردم، زیرا این غذا از اصل نامطبوع بود و بعد از مانده شدن نیز نامطبوع‌تر شده بود. نخستین روز بر این منوال گذشت. روز دوم، نگهبــان اطلاع داد که چیزی برای شــما فرستاده شــده. آن را گرفتم و باز کردم، دیدم انواع غذاهایی که در افطار به آنها میل دارم، در چند بشقاب برایم فرستاده شده اســت. این غذاها برای چند نفر کافی بود. همسرم آن را آماده ساخته بود و توانسته بود به زندان برساند. همچنین در همان روز، از منزل برایم وســایل تهیه و صرف چای آوردند. لذا افطاری خوشــمزه و مطبوعی بود که به قــدر کفایت از آن برداشتم و باقی را برای زندانیان فرستادم. این کار هر روز تکرار شد.  📙 کتاب خون دلی که لعل شد
نمایش همه...
از ره رسید ماه نماز و دعا و ذکر ماه مبارک رمضان ماه صبر و فکر ماه نیاز و سجده و امساک و مسئلت ماه عبادت سحری ماه مغفرت ماه ضیافت و مه اطعام و ماه وحی ماه صیام و قدر و مه نور و امر و نهی ماه ثواب و تزکیه و ماه امتحان ماه توسلات و مه شست و شوی جان ماه سلام و روح و ملائک مه خدا ماه گشایش در رحمت به روی ماه ماه تدبر و مه قرآن بی بدیل ماه خدا به هستی خود بهترین دلیل ماه رهایی از شرر و ظلمت جحیم ماه ‌بهار رحمت رحمان و الرحیم ماه مراقبت مه انفاق و انصراف از کارهای پست و عذاب آور و خلاف ماه سکوت و بستن چشم و زبان و گوش ماه عروج روح و مه پاک جنب و جوش ماه ندامت از همه کرده های زشت ماه مقاومت مه جبران و ماه کشت ماه توجه و مه طاعات بی ریا ماه خدا و ماه خدا و مه خدا ( یارب ببخش هرچه گناه و خطای ماست این ماه چونکه ماه بزرگ خدای ماست) توفیق ورودتان به ماه خدا مبارکتان باشد ان شاءالله.
نمایش همه...
حاج آقا ؛ حاج خانم : روزه میگیری ؛ دروغ نگو غیبت نکن زیرآب مردم رو نزن توهین نکن چپ چپ نگاه نکن اخم نکن فکر بد و سوء ظن نداشته باش ریاکاری نکن چاپلوسی این و اون رو نکن نفرین نکن . فحش نده آبروی کسی رو نریز به ناموس مردم نظر نداشته باش حرف مفت نزن تو خونه مردم رو دید نزن بخاطر روزه از زیر کار در نرو مزاحم عبور و مرور مردم نشو تو رانندگی خلاف نکن گران فروشی نکن احتکار نکن از وزن جنس و از کیفیت جنس ، ندزد . راه بندان ایجاد نکن . خیابون و پیاده رو مال بابات نیست . حق الناس است. آب دهان و تف و ... سر راه مردم نینداز . مال و ثروتت رو به رخ مردم نکش منم منم نکن . ما هیچی نیستیم . ببین قبرستون چه خبره ؟؟؟ به همسرت خیانت نکن به زن و بچه ظلم نکن و سخت نگیر پدر و مادرت رو نرنجان همسایه آزاری نکن کلک نزن . نپیچون . دو دره بازی در نیار . زیرآبی نرو . اسراف نکن . این همه انرژی و آب و برق رو هدر نده . اینقدر تو افطاری نخور تا باد کنی . چته؟؟؟ جنس تقلبی و بی کیفیت و گران به مشتری نده . تو نمازخونه اداره ، به هوای اینکه روزه هستی نرو بخواب . موقع افطاری زود سیگار را روشن نکن . نترس ازبی سیگاری نمیمیری . و.... روزه 3 نوع است : 1 - روزه عام یا عوام . عبارت است از نخوردن و نیاشامیدن . اغلب روزه مردم اینگونه است . 2 - روزه خاص یا خواص . عبارت است از نخوردن و نیاشامیدن + گناه نکردن . 3 - روزه خاص الخاص . روزه مخلصین و اونایی که کارشون درسته و دست به خاک میزنن ، طلا میشه . عبارت است از نخوردن و نیاشامیدن + گناه نکردن + خالی کردن دل از غیر خدا . دقت کنید حاج آقا ! حاج خانم !؟ که در ماه رمضان ، دل خود را از غیر خدا خالی کنیم . سخته اما شدنی است . فرمود : دلت را خانه ما کن ، مصفا کردنش با من . رمضان ؛ پالایشگاه جسم و جان است . خود را جانانه و خالصانه در آن بشوییم و پالایش کنیم و آنگونه شویم که خدا میخواهد . سخته ولی شدنی است . دمتون گرم اگه جایی تندروی کردم ، عذرخواهی میکنم . برای بعضی ها لازمه . حرف دل بود از روی دلسوزی و امید است به دل بنشیند و عمل کنیم و انتشار دهیم از باب امر به معروف و نهی از منکر . ان شاء الله . حسن خسروی
نمایش همه...
#یک_حدیث_یک_حکمت 148 🔳 01/01/14 ✍در کتاب من لایحضره الفقیه آمده است: مردی نزد نبی مکرم اسلام (ص) آمد و گفت: هلاک شدم و هلاک کردم. حضرت از او پرسیدند: چه اتفاقی افتاده است؟! مرد گفت: روزۀ خود و همسرم را در ماه رمضان باطل کردم. حضرت فرمودند: ناراحت نباش! بنده‌ای را کفارۀ آن گناه خود آزاد نما! گفت: نمی‌توانم. حضرت فرمودند: دو ماه پی در پی روزه بگیر. گفت: طاقت آن ندارم. فرمودند: شصت مسکین اطعام کن. گفت: چیزی ندارم. 🍀نبی مکرم اسلام (ص) خوشۀ خرمایی آن گاه هدیه آوردند و آن را به او بخشیدند و گفتند: این را بگیر و صدقه بده! مرد گریست و گفت: به خدا قسم در مدینه از خانوادۀ من محتاج‌تر کسی نیست. حضرت فرمودند: خرما را بردار و برای خانواده خود ببر که کفارۀ گناهان توست. مرد از این که در اسلام این همه بخشش و درک مراعات مسلمان است زار زار گریست و گفت: چه دینِ مهربان و رئوفی که گناه مرا بخشید و بخاطر گناهی که کرده بودم به کفارۀ آن حتی مرا طعام رساند. 📌از این روایت کاملا واضح است هر کجا حق تعالی انسان را امر به انجام امری نموده است برای رفاه حال مسلمانان بوده ولاغیر، زیرا حق تعالی از هر چیزی بی‌نیاز است. 🆔 @akhlaghmarefat داستان ‌ها و پندهای اخلاقی
نمایش همه...
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.