cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

•|زیرِخطِ‌فقر|•

زخم شکنجه ای به اسم دنیا! زیرِخطِ‌فقر• گی، ترنس• صامت• https://telegram.me/BChatBot?start=sc-152081-O0lol6W @talksaamet

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
2 103
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
-247 روز
-9830 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

After Dark x Sweater Weather.mp36.77 MB
🔥 28💔 4
#زیر_خط_فقر #part380 تکیه به دیوار زد و سوی نگاه سمت طاووس خوش خط و خالش که با عریانِ هر بخش؛ پرهای رنگینش بهر چشم گیری جفتش بیشتر آشکار میکرد. _ یواش... یواش تر کارتو کن! لبخندی به عمق طرح شد روی لب از نگاهِ گرسنه و تشنه‌ی یونس که رج به رج می بلعید و بی شرم مقابلش از حجم شهوت مشغول مالیدن آلتش بود. اینکه تنها تماشاگر و علت این چنین شدن این مرد چِغر خود بود و حتی در خیال کس نمی گنجید؛ گویی قلب میمرد و زنده میشد. _ عادت نشده برات دیدنم؟ دلبرانه سر خورد پیراهن چو ابریشم روی تن؛ شانه لخت کرد و تیر کشید زیر دل تماشاگرش؛ هربار چون مار به دور خود و او می پیچید و روتینش شده باشد؟ بی شک این پسر... روزی مرگ او را رقم میزد! _ زیباتر از اونی‌ای که چشمای یونس کم بیاره طاووس! پاره سنگ برداشتن عقله خسته شدن از این ظرافت! طاقت دل طاق میشد با این مهرورزی‌هایی که از زبان او هر از چندگاهی از مستیِ حضورش نصیب میشد و دلی که های های از خوشی بغض می ترکاند. _ اونقدرام ظریف نیستما! شورت و شلوار از تن تکاند و ران‌ها رد دندان‌های جگواری نمایان کرد که محل تیز کردن نیش‌هایش بود. _ کجاست این ظرافتی که یونس ازش قصه میگه؟ فیگوری که گرفت خطوط ماهیچه نقش زد سراسر بدن و شیدایِ همین بود مردش که شاهد تمام ظرافتهاییست که لا به لای ضخامت‌ها؛ اشراف گونه زندگی میکرد. _ لونه کرده لای خط به خط خطوط تنت! نزدیکی کرد و انگشت گذراند و پرستید افق ترقوه‌ به موازات سرخی نوکِ سینه‌ها را؛ پوست لطیف شکم و انحنای منشوری پهلوها را؛ خطوط خوش فرم وی لاین و دستگاه تناسلی‌ای که از تمنای لمس تکان میخورد! سرشانه جا نگذاشت و دانه به دانه مهره کمر تا گودی آخر از لمس گذراند و چلاندن دو لُپ باسن و انگشتی که لای شیار جنبید؛ عجز و ناله بیرون آورد! _ آاه...یونس لطفاً... هم مُتورمه... هم تمیزش نکردم! _ تکیه بده به دیوار... پشت بهم! آرنج عمود شد و سر و سینه تکیه داد؛ از روی شانه سوی نگاه به پشت و او ختم کرد. _ میخوای چیکار کنی؟ عریان شدن بالا تنه نفس بند آورد؛ نقطه ضعفش بود پهنای شانه و ستبری سینه اش! دلش لمس میخواست و سرخورده از صدایش سر جایش ماند. _ وول نخور بمون سر جات! _ بیا نزدیک... یونس..! کامل عریان شد و با خنده از ناله‌ی بی طاقش؛ به دنبال روان کننده کشو‌های کنار تخت عارف را جست. _ صبر داشته باش! سرما پوست دون دون کرد و طولی نکشید هجوم گرما از پشت سر؛ مایع لغزنده‌ای که لای باسنش ریخته شد و به ران‌ها نیز آغشته شد او را تقلا انداخت. _ یونس نه... چیکار میکن... مهار شد دو دست بالای سر با یک دست و دست دیگر که چانه بالا کشید و لب بست. _ هیسس! چفت کن پاهاتو محکم قفل هم کاریت ندارم! نامفهوم شد صدایش پشت دست خود و بهر لذت از ترس و تقلاهایی که میکرد؛ یونس لیسی به گونه‌اش نشاند. _ چفت میکنی یا خودم دست به کار شم؟ لرزان دو پا به هم چسباند و بلافاصله جریان خون شدت یافت از لذت تجربه‌‌‌ی تازه ای که با نفوذ آلت یونس از لای پا و دقیقاً زیر آلت خود، ایجاد می شد. _ آهه یونس...هاااه... دستها به قصد شنیدن ناله‌ی زیبایش کنار رفتند و روی نیپل‌‌های برجسته جایگزین شدند. _ جونم... جون یونس؟ خوشت اومده؟ آره؟ دیدی گفتم کاریت ندارم‌ طاووسم؟ _ هاه.... بیشتر... یونس... سریعتر!اوم... لطفا. گردن گزید و سرعت بیشتر کرد. _ بلندتر ناله‌هاتو بشنوم آراد! عقل زائل شده نمیدانست چقدر در این حالت‌اند؛ درد کمر و پاهای لرزان از شدت شهوت دست یونس روی آلت خود و ساییدگی میان ران‌ها نشان میداد زمان زیادی گذشته. _ یونس... نمیتونم... ها نمیتونم وایسم...! بلافاصله در آغوش کشیده و تا به خود بیاید روی تخت و روی پایین تنه‌ی یونس سکن‌ گزیده بود. _ تکون بخور یالا... دو دست عمودِ سینه؛ آلت روی آلت یونس کشید و کند شدن حرکت کمر از نا نداشتن؛ دو دست یونس روی پهلو نهاد و سرعت بخشید. ناله ها بالا گرفت و در هم آمیخته شد؛ هر دو متمرکز روی اوج گرفتن؛ حلقه شدن دست آراد دور آلت‌ها و پمپاژش؛ بیرون آمدن شیره‌ی وجودی بود که بار دیگر مرگبارترین لذت را رهایی بخشید.
نمایش همه...
❤‍🔥 165 28👍 23🔥 10🥰 2🤔 2💯 2💔 1
00:12
Video unavailable
2.37 MB
🔥 42 2
#زیر_خط_فقر #part379 تند پله بالا آمد به قصر فرار از دست او و غافل که توی دام افتادنش بود وارد خانه شدن و مچ دستی که کشیده شد و سینه‌ی سپر شده ملجاء او! _ کجا با این عجله طاووس گریز پای من؟ هُرم نفس گرمش پوست آتش زد و چشم در چشم جگواری که خمارگونه اما هشیار برایش کمین کرده بود. _ یونس! درد دارم... سر به کنار برد و نرم و آرام گونه بوسید: _ خودم آرومت میکنم! دستها از گودی کمر پایین تر لغزید به قصد اسارت آن منطقه‌ی دوست داشتنی و آراد خود را بالا کشید. _ اینکارت شبیه هرچی هست جز آروم کردن... _ اون وقتی که کرم میریختی فکر اینجاهاشو نکردی؟ لاله گوش لیسید و لرز به جان آراد انداخت؛ اینبار او دست دور گردن حلقه زد و حین زبان کشیدن به لب بالای مردش؛ کش و قوص پایین تنه به کار انداخت. _ خوبم فکر کردم اگر جنابعالی دست از سر کونم برداری! چشم در چشمش در نهایت اغواگری زبان روی لب کشید و نوک زبانی که متوالی به یک سمت داخل دهانش ضربه زد نگاه پر از نیاز یونسی قفل خود کرد که از این اعمال حرکت اشاره به سکس دهانی مست شده بود. _ میبینم از فکرم خوشت اوم... کشیدن مو به عقب از پس سر؛ نیمه تمام گذاشت و نفس حبس کرد از اعمال خشونتی که ته دل غنج میزد برایش! _ دهنت جای جنبیدن، بیشتر نیاز به خیس شدن نداره؟ روی لبهایش لب زد و اشتیاق با باز کردن دهان نشان داد و نفس حبس شد از نوک زبانش گرفتار میان دو انگشت یونس و آب دهانی که از سرازیر شدن روی زبانش، درد توی آلت تحریک شده از لذت انداخت. _ هاه .... هاا.. یونس... بوسه ای کوتاه روی لبها نشاند و فشاری به سمت پایین به شانه‌های پسر داد. _ بشین رو زانوهات! مطیع سقوط کرد تن در برابر اقتدارش و از اعمال قدرت دستش پشت سر؛ صورت به مابین پاها فشرده شد. _ کارتو شروع کن! پی به دهان گرفتن آلت از پشت شلوار؛ حرکات نرم دو دست روی ران‌ها به باز کردن زیپ شلوار و ضربه‌ای آرام که اینبار عریان بودن آلت به صورتش تاخت ختم شد و بازیچه‌ی زبانی که با خساست تمام سر تا سر میگشت به نیت زبان آمدن او از انجام نیازی که تردید داشت و کف دستی که عمود روی دیوار شد از حفظ اقتدار لرزش پاها! _ خفه شدن میطلبی با این کارات؟ لبخندش از سر رضایت؛ موفق شده بود. _ آماده ام براش! بی مهابا دو انگشت توی حلقش فرو برد و بی توجه به اوق زدن‌هایش همزمان آلت خود مالید. _ دلخوشم آخرش به این نتیجه نرسی از پشت مایه گذاشتنت به نفع تر بود! انگشت بیرون کشیدنش فرو کردن خود در دهان او بود و ضربه های آرامی که کم کم سمت حلق پیش میرفت. _ کافیه ناخناتو فشار بدی تو پام اگر کم آوردی! گوشت پا توی دست گرفت و چشم بست و اشکی از فشار حلق غلطید، انگشت یونس چید و بوسید و چشمانش در این حالت زیباترین تصویر زندگی‌اش بود. _ هاه....گلوتو برام باز کن!... بیشتر.. آفرین پسر... شهوت عصیان کرده؛ آتش زد به تمام وجود زبانی که حتی با وجود ضربه هایش، برای لذت به او در دهان وول میخورد. دو دست پشت سرش بهر حفاظت از برخورد با کنج دیوار نهاد و ضربه های تندی که از تنگی حلق جریان خون افزایش داد و آرادی که در عین بی جانی؛ ناخن به ران‌ها فشرد و با رهایی؛ شهیق بلندی کشید. _ نفس بگیر... با چند دم عمیق؛ نفس منظم کرد و نوازش دستهایش از نگرانی چشمانی که دو دو میزد. _ زیاده روی کردم؟ خندید و خداوندا؛ چگونه ابراز نگرانی میکرد. _ دوسش داشتم! عمیق بوسیده شد لبهایش توسط یونس! _ بلند شو لباس از تنت درار! میخوام بدن ظریفتو ببینم.
نمایش همه...
152👍 19🔥 10❤‍🔥 8🥰 1😍 1
#زیر_خط_فقر #part378 انبار باروت بود و تا منفجر شدن بی فاصله؛ آرامش قبل طوفان بود چشمانی که بی پلک زدن خیرگی‌اش میکرد؛ سرآخر سونامی به جا خرید با تلنگر به زدن فریاد بهر رهایی از آن نگاه سنگین! _ یون... _ نگفتم از جلو چشمم جُم نخور بگایی به بار نیاد؟ جواب نداد و به اسارت فک میان دستهایش منجر شد. _ گفتم یا نگفتم؟ هان؟ چی تو این کله ات چرخ میخورد از نزدیک شدن به اون حرومزاده وقتی گفتم دور و برت ببینم زنده اش نمیذارم؟ باز هم مکث و اینبار سر نزدیک چشم در چشم شدند: _ جواب بده تا دستم روت دراز نشده یکی نخوابوندم زیر گوشت! جواب بده آراد! خوشت میاد دیوونم کنی؟ جواب تهدید بوسه روی دستانی بود که حامل درد میشد. _ منکر دیدن زیبایی دیوونگیت نمیشم که مطمئنم خاطر جمع بودنت واس خطایییه که توش دخیل نبودم وگرنه خون جلوی چشمای یونسم؛ تا الان صورتمو همرنگ خودش گلگون کرده بود! همچنان اغواگرانه لب میچرخاند و انگشت می بوسید: _ درسته؟ _ پس نزدن دست اون حروم لقمه‌ی بیژ از دور کمرت وقتی گوشزد کرده بودم انگشت به تنت نخوره اون خطاییه که داره مثل موریانه مخمو میخوره... عصبی چنگ روی سر کشید و زیر لب غرید: _ قانع کن چشم و عقلمو تا از دست رفتن کنترله کاری نکرده پشیمونیمو توی اشکات ببینم آراد... _ این بدن پس میزنه هر نوازشی رو حلال و حروم جز تو؛ سنگینی سرم از الکل، چربید به سنگینی دستش حایل کمرم تا وقتی کنارم قد علم کردی و سوختن پوست و گوشتم هشیارم کرد! نگاه عمیقش پر حرف بود و حرف خواند از دو چشمش: _ درس عبرته از الان به بعد واسم مست کردن با غیر تو؛ گوشمو ببر من بعد یه شب یه شب کردم! باشه؟ مظلوم نمایی کرد و چشمانش گردتر از همیشه؛ موضع گیری خلع صلاح شد. _ حرفم اینه دیگه اونقدر عقلت سر جاش بود بدونی اون نسناس دور و برت میپلکه و دوری نطلبیدی؟ _ یونس... میزبان بودم و وظیفم خوشامد گویی؛ حتی راه کج کردم سمتم ختم نشه و ... از عرف به دور بود. _ عرف این بود قلم میکردم دستی رو که بخواد نوازشت کنه... مشت منقبضش خیس بوسید و زبان روی رگ‌های ورم کرده تکان تکان داد بهر خموشی خشمی که آزار میداد: _ خرد شدن دندون توی دهنش یه چیزی بیشتر از عرف نبود یونسم؟ چشمها خمار شد از خواستنی که ماهرانه انگشت فاک به دهن گرفته بود و تا حلق پیش میبرد. مو به عقب کشید و جدا کرد؛ توانش از دست میداد اینچنین ادامه دادن! _ این بدن لعنتی و اغواگری‌هات فقط مال یونسه! به پهنا لبخند زد و آب دهان از دو سمت سرازیر شد. _ این تن به تو خیانت نمیکنه یونس! پر از نیازی گنگ، با نگاهی که رنگ مستی داشت؛ زبان دور دهان چرخاند؛ نفس روی گونه لغزید و بوسه ای خیس شعله زد میان دو لب! جدال لبها به هم تاختن زبان‌ها شد و نفس بند آمده آراد جدایی طلبید. _ دلم میخواد درسته قورتت بدم تخم سگ! چیکار کردی تو با یونس سیر نمیشم ازت؟ _ اسیرت کردم! اینبار بینی اش گاز گرفت و آخ به جان خرید و جانمی تحویل داد. _ پس بجنب آدرس کلید دستتو بده تا زنجیر پاره نکردم همینجا ندریدمت... _ دل صابون نزن از این خبرا نیست؛ هنوز درد دیشب تومه؛ ردات روی تنم! مگه چقدر کون بیچارم توان داره هر شب دسته بیلتو تو خودش جا بده! _ تو ساکت! بدن ظریفت شخصا باهام اختلاط میکنه... _ بدن ظریف من غلط میکنه که تمام مذاکره هاش به گشاد شدن ماتحتش ختم میشه! _ میدی آدرسو یا همینجا... مشتی توی بازویش کوبید و در حالی که راه نشان میداد؛ با خطاب قرار دادنش؛ خنده‌ی یونس را بیرون آورد: _خیلی بیشعوری یونس! خیلی!
نمایش همه...
186👍 21😁 10👌 3🥰 2😍 2🔥 1🤩 1
#زیر_خط_فقر #part377 _ تنهایی ترجیه دادی تا همراه جوونا شدن آقا یونس؟ سر برگرداند و مخاطب بهرام بود که دور میزی همراه مردی شبیه به خود؛ سکن‌ گزیده بود. _ گزافه اس این کارا واسه من حتی تماشاش! _ سوی نگات اینو نمیگه پسر! _ چشمم پی پسرتونه مبادا اتفاقی خدشه ای به سند اعتبارم مهر شه! _ امنه پسر تهدیدی نیست؛ حالا می ارزه تقسیم تنهاییت همراه ما شدن یا...؟ _ اختیار دارید! همان سمت قدم برداشت و روی صندلی جا گرفت و معرفی شدنش سر تکان دادن و دستی بود که فشرده شد. _ برادرم برزو و یونس بادیگارد آراد؛ معرف حضورت... _ جوون رشیدیه! نگاه به چشمان حیله گر برزو دوخت و نقش چشمان عامر؛ صداقت بود. _ همون بوکسور ورزشای زیر زمینی؟ _ درست به عرضتون رسوندن... _ زیادی می ارزه سرمایه گذاری کردن روش بهرام... لبخندش تیره به اندازه‌ی دریچه‌ی روحش برخلاف روشنی چشمانش! از این مرد همه چیز برمی آمد و نفع از ابزار بودن انسان اولویت که حتی از پسر خود نگذشت. _ سرمایه‌ی آراده! _ پسر زرنگی داری داداش! جو حاکم سنگین و از مراوده با این مرد ناخوش؛ مشغول چشم چرخاندن پی آراد بود و زمزمه‌ی مشکوک بهرام دل به لرزه انداخت. _ یه چیز بیشتر از حفظ اعتبار نیست این دو دو زدن چشمات پسر؟ _ عادت چهارچشمی احتیاط از حفظ زندگیه! خود نباخت و با نزدیک شدن فرد جدید از پرت شدن حواس بهرام نفس بیرون نداده بود که شنیدن آن نام نفسش بیشتر حبس کرد. _ خوش اومدی شاپور! خانم بچه ها؟ _ موقعیت نشد بیان؛ شهابو واسه دست بوسی... چون فشنگ از جا پرید با ندیدن آراد جلوی چشم؛ زندگی از دست رفته میدید و بی معطلی میان جمعیت میگذشت و با دیدن عارف یقه چسبید: _ آراد کجاست؟ _ چتههه؟؟ تو تا امشب منو بی خای... _ آراد کجاست؟؟ بناال! غرید و یقه بالا کشید و سوی دست عارف تیر از کمان در رفته شد دستی که دور کمر آراد چنبره زده و انگشت شصت به مصاف نوازش رفته بود... _ پشت سرت... طولی نکشید کنار آراد قد راست کردن و پرت کردن دست شهاب از دور تن طاووسش و چنگ زدن نقطه ای که اشک آراد در حلقه‌ی چشمانش شد. _ اوووه! مکثی کرد و با اکراه نگاه به نزدیکیشان انداخت. _ پس بگو؛ دلیلِ دست رد به سینه خوردنام؛ فرو رفتنت تو گه دونی دروازه غاره... دور کمر رهانید و همان دست دو سمت صورت شهاب به هم فشرد! _ کاری نکن شلوارتو پرچم همون بالاشهری کنم که بهش مینازی بچه ژیگول! صورت با خشم از دست یونس عقب کشید و نزدیک شد آراد به یونس و شر شدنش... _ تو؟ تو هیچکی نیستی جز یه بی پدر مادر ولگرد که جوری زندگی میکنه هیچ فایده ای واسه هیچکس نداره! تو کی هستی در... مشتی که توی دهانش نشست برخلاف همیشه از سمت یونس نبود که خشم اجازه ی حلاجی نمیداد؛ از سمت آرادی بود که تمام تن از هیجان ویبره میرفت! _ گه دونی دروازه غار به دهنت زیادیه کثافت! به خود آمدن شهاب از شوک و نزدیک آمدن دست به یقه شدن با یونس بود که به دعوای شدیدی منجر شد و آراد اینبار سعی در جدایی داشت... _ یونس بکشش عقب... _ گفتم دور و برت ببینمش زنده نمیذارم... مشت آخر توی چانه ننشسته بود که بهرام علم شد و روی سینه اش کوبیده به عقب هلش داد. _ یونس!! دندان ساییدنش توی صورت بهرام میخکوب شد و غرشش شد سر آراد: _ بردار ببرش تا بیشتر از این آبروریزی نشده... بازو کشید و پاها قفل بود؛ بهرام هل داد و قبل رفتن توسط عارف صدا شد: _ آراد؟ ایستاد و پرت شدن کلیدی توی دستانش؛ سر تکان داد بود. _ یالا آراد! صدای بهرام اکو شد و شاپوری که بالای سر پسرش چمباتمه زد: _ حالا بهای خارج شدنت از این بازی رو با له شدن صورتت دادی یا جور عشق یکطرفه اته؟ خنده‌اش دردناک بود؛ خود از کارش راضی... _ گند زدنت فقط نقشه امو انداخت جلوتر... دست توی دستش گذاشت و بلندش کرد: _ پاشو خودتو جمع و جور کن!
نمایش همه...
164👍 20🔥 2🤩 2🕊 2🎉 1
03-Ólafur Arnalds-Say My Name.mp35.21 MB
19🔥 2
#زیر_خط_فقر #part376 خط و نشان تهدید دو جگوار؛ قلمرو ممنوعه ترسیم کرد و راه پیش گرفتنش چشم چرخاندن پی آراد بود و نفس عمیقی که از ریه خارج شد بهر گیلاسِ مشروبی که میان انگشتانش با ریتم می رقصید و لبهایی که طعم مزه مزه میکرد و رو به عارف می جنبید. _ آدم اینقدر بی معرفت و لاشی نمیشه پسر عمو! _ عارف بخدا درگیر بودم... _ هااا؛ منظورت از درگیری احیاناً لنگات به هوا واسه یونس نیست که؟ _ عارف! خفه شو محض رضای خدا... با خنده تشر زد و تازه به عمق دلتنگی اش پی برد و عارف به راحتی غم دلش ربوده نمیشد... تنها از او در سراسر زندگی اش توقع داشت! _ چیه مگه غیر اینه؟ میون این کون دادنات به یونس؛ ایکی ثانیه وقت گیر نیومد سراغ بگیری... میدونی که کیرم تو نسبت فامیلیه دیگه؟ باز هم خندید و سر تکان داد که چاک لبان در مقابل اون حرام بود بسته شدنش و عارف ادامه داد: _ لااقل رفیقت چه گهی داره میخوره؟ _ لعنتی حالا من گیر و گرفتاری داشتم؛ تو چرا یه تلفن نکردی به قول خودت ببینی کون پاره ام از دادن در چه حاله؟ _ وای آراد؛ یکی‌ میخوابونم تو گوشتا کره خر... مثل اسپند روی آتش در جا میزد و آخر، سر آراد را سمت مخالف پرت کرد از خنده هایش... _ لاشی از آخرین باری که پیچوندیم حتی قبل ترش هیچ تلفن کردی قربون صدقه‌ی قلب غمباد گرفته ام بری؟ بعد دو قورت و نیمتم باقیه از معرفت که چرا حال کون‌ گشادتو‌ نپرسیدم؟ ناز میکرد چون بچه و چه چاره داشت جز ناز کشیدن؟ _ خب الان این آراد به در بسته خورده چیکار باید کنه تا رفیق خوشگلش اینجوری با قیافه گرفتنش زشت نکنه امشبشو؟ _ تخمامم بمالی راه نداره... _ البته که تخمات جای مالیدن، هوس جوجه شدن زده به سرش؟ درسته؟ گویی برق گرفته؛ از جا پریدند و دستان یونس از پشت روی شانه‌های آراد سرجا نگهداشتنش روی صندلی شد و استرسی که هم خنده از رخ ترسیده عارف داشت و هم چاک می بست عکس العمل مبهم یونس... _ یونس؟ تو کی اومدی؟ _ از وقتی که بی معرفتیت شد گلگیش از نزدیکیت به من تا به مالیدن خایه هاش توسط تو و جوجه شدنش از سمت من... _ یونِ... _ باباااا... منظورم این بود اینم جواب نمیده... همون خایه های خودتو بماله عشق کن داداش، چیکاره حسنم من؟ تکانی به خود داد و عارف از جا پرید؛ لبخند کجش، نفس حبس آراد رها کرد و خنده کامل مسلط شد... _ خوف نکن! جوجه هات حواله‌ی خودته... عارف از ترس دستی به خشتک کشید، لمس کرد و چشم بسته زمزمه شدن شکر، حتی خنده به پهنای لب یونس داد... _ آره بایدم بخندید؛ بعد این‌ همه وقت ندیدن که خایه هاتون نخواستن جوجه بشن تو دیدار اول...! _ خداروشکر سبب خیر شد؛ قهرت‌ فراموش‌ شد. و بردن لیوان مشروب سمت لب؛ خم شدن یونس از پشت روی خود بود و انگشتانی که همراهش دور گیلاس نقش بست. _ گفته بودم جز با خودم لب نزن به مشروب و مستی؟ نگاه در نگاه گره زد و این‌ نگاه معصومانه را می شناخت! _ هوم گفتی ولی... هیچ وقت با هم نخوردیم... _ موقعیت جور بوده و منع کردم وقتی باید بند به بند هشیار باشم از جانبت طاووسم؟ میم مالکیت غنج به دل انداخت لیکن گول نخورد... _ تو خلوت که جور بوده؟ نفس در گوش انداخت و لبها به پوست برخورد از نزدیکی؛ دست نامحسوس روی باسن نشست. _ جور شد چی؛ جورشو میکشی؟ چشم غره ای رفت و دست از باسنش کنار کشید. او نخورده مستش بود. _ من که بی جور با جور؛ دارم هر شب میکشم مرتیکه... _ آراد نمیای وسط؟ سری تکان داد و قبل مزه مزه کردن مشروب لب زد: _ یه شبه! _ این یه شب کار دستت نده... _ یونس! دو سمت کت به هم نزدیک کرد پیراهن نازک بپوشاند و چشم روی هم بست لرزش قلب از گفتن اسمش... _ تو که‌ یونسو بیچاره کردی‌ اقلِ کم احتیاط کن! میل به بوسیدن خفه کرد و همراه عارف شد..
نمایش همه...
🔥 107 61👍 20🥰 1🤩 1
#زیر_خط_فقر #part375 قفل انگشتان در هم‌ پیچیده وا شد از کلید نگاهانی که با قدم گذاشتن توی آن جشن پر شکوه سر تا پا حجاب می درید و چه رسد سوژه ای حیرت انگیز تر از آغوش در هم تنیده‌ی دستان دو مرد؟ پشت شانه‌ی نحیف تر از خود، شانه تکیه کرد و قدم برداشت، رصد جایگاه و آن لبخند روشن؛ عاقبتش روزگار سیاهِ پسرکی بود که یک دم اشک چشمانش بند نمیشد؟ روا بود شانه های نحیف پسرکش از ضعف بلرزد و از بغض گلو بترکاند و او سینه جلو داده گلو صاف کند؟ شانه شدن آراد پشت خود؛ قفل دستان به هم رساند و آب روی آتشش میشد. _ یونسم آروم! نفس بکش... سینه سنگین، نفس بیرون داد اما چشمان قرمز خشمگین اشعه زد به چشمهای آبی عامر که حال یونس را تماشا میکرد. _ کاش میاوردمش... _ چی؟ چشم‌ ستاند و به تنها آبی روان و آرام نگاه دوخت وگرنه این رنگ با سیاهی دلِ عاشقِ پاره‌های تنش گره خورده بود. _ کاش میاوردمش وفا رو... یکه خوردن پسر؛ مشت توی شانه‌ی یونس شد. _ هیچ معلوم هست چی میگی یونس؟ کی تا حالا اینقدر بی رحم شدی نامرد؟ _ کاش میاوردمش خودش با چشمای خودش میدید سرد میشد! _ وای یونس بخدا نمیفهمی چی میگی... به چه قیمتی؟ به قیمت سر بریدن دل پاره ی تنت؟ _ به قیمت دل کندنش از عمو زاده‌ی حرومزاده ات که اولینش بوده و نمیدونم چی جادو جنبل کرده؛ ولی اون بچه هنوز بعد این ماجراها قلبش گیرشه... پلک از خشم می پرید و سر و گردن منقبض؛ گلگون بود. _ به ولای علی قسم که منتظر یه بهونه اس واس قانع شدن از طرفش تا خام بشه بند دل محکم ببنده و کشک شه همه چی براش حتی بازیچه شدنش... _ یونس.. _ بی رحمیم رحمه در حقش؛ یونستو نامرد نکن... ناسلامتی بزرگش کردم میشناسمش! چشم دزدیدنش عذر خواهی بود و نزدیک شدند بهر تبریکی که سراسر بازیچه‌ شدن بود و خاک زیر پایش را لایق تر برای خیره شدن میدانست تا آنها و عامری که خیره بود. در جواب تبریک و هدیه‌ی آراد به تشکر کوتاهی بسنده کرد و حین دور شدنشان پیِ همه چیز را به تن مالید و محکم مچ دست یونس را چسبید؛ حتی از نگاه خطرناکش نترسید؛ باید با او صحبت میکرد. زیر لب با تمام تمنا لب زد: _ خواهش میکنم...! دندان به هم سایید یونس، پیغام پسغامهایش را از زبان آراد بهر ملاقات با خویش میشنید و حال توی بد تله‌ای گیر افتاده بود. با چشم به آراد اشاره کرد و همراه عامر به سمت فضای پشت راه افتادند. _ چی‌ میخوای؟ تمام زندگی‌اش وصل به حال بود و سعی داشت مسلط شود. _ میخواستم باهات حرف بزنم! _ پس سریع باش بی معطلی نطق کن؛ چون باید حواسم پی آراد باشه... بجنب تا از دست دادن تار موی یکی دیگه اینبار گردنتو نشکسته... _ مجبور شدم! اولین جمله مصادف شد با خنده‌ی بلند یونس و دست نکشید و سعی به اثبات خود داشت. _‌ مجبور به این ازدواج شدم یونس؛ جوری برنامه ریخته ان که اگر وصلتی نمیشد، شراکت بین شرکتها هم فسخ میشد. این واسه پدرم از دست دادن موقعیتی طلایی معنا میشد و به زمین گرمم میزد اگر این وصلت انجام نمیشد... _ گیریم مجبور به بازیچه‌ شدنت تو این وصلت بودی؛ مجبور به بازیچه کردن پاره‌ی تن یونسم همراه خودت تو این بازی بودی حروم لقمه؟ _ نخواستم بازیش بدم هیچ وقت... من عاشقش... نگذاشت حرفش تکامل پیدا کند؛ خر گلو چسبید نشنود واژه‌ی عشق به کراهت آلوده میشود. _ حرومه!!! حرومههه به دل و زبونت عشق پاک اون بچه! عاشقش بودی به زمین گرم نمیزدیش تا خودت به زمین گرم نخوری؛ رو حرفات تفم نمیندازم وفام خامم کنی؟ آره بی پدر؟ چکیدن اشک از گوی لرزان چشم؛ لحظه ای تردید به جان یونس گذاشت و همان شد دست کشیدن... _ نبینم پیغوم پسغوم‌ بفرستی بازم! راه پیش گرفت و زمزمه‌ی دردناک و التماس وارانه ای... _ امکان نداره ببینمش؟ _ مگه اینکه بخوای یک ماه بیمارستانو؛ ابدیت کنم...
نمایش همه...
179👍 17💔 10😢 8👏 3❤‍🔥 1💯 1
#زیر_خط_فقر #part374 سر و صدای طبقه‌ی پایین نوید از آمدن یونس میداد و او را به هول و ولا انداخت. هنوز رخت جشن به تن نکرده؛ این میان مجعد تار‌ها‌ی سرکش هم بازیشان گرفته بود و انگشتانی که همبازی چندان قوی ای نبودند و چنگی که بهر قدرت نمایی توی موها نشست و آشفته تر از قبل؛ از مقابل آینه کنار آمدنش ورود یونس بود که از عزای قلبش؛ حتی آن چهره‌ی بانمک به وجدش نیاورد. _ تو که لخت و عوری هنوز... _ وای یونس درست نمیشه... چیکار کنم! اشاره به مو زد و مرد بی حوصله روی کاناپه آوار شد. _ وسواس نکن آراد! مگه اینکه بخوای دیر برسیم که اون وقت منو خیلی خوشحال میکنی... در جریانی که؟ _ عه یونس! نه... _ پس بجنب! سر به پشتی کاناپه تکیه داد و چشمانش تَن زیبا از کبودی معاشقه‌های پی در پی با طاووسش میدید و نشخوار فکری ای که در این یک ماه فقط تنها حین شهوت؛ دست از سرش برمیداشت. دو چشم کاسه خون وفا آینه‌ی دق جلوی چشمش از آن شب، با سفیدی چشم آراد حین ارضا شدن پوشیده میشد. اشکهای امروزش را چگونه حجاب میکرد؟ با جوشیدن خون در کاسه‌ی قلب خود چه میکرد؟ _ یونس؟؟ با تکان های دستِ آراد به خود آمد و باز هم اغماء... _ خوبی؟ دستی روی صورت کشید و نیمچه لبخندی که تصنعی بودنش فریاد میکشید. _ نگران نباش؛ بریم؟ _ شنیدی چی گفتم؟ بازی با ریش ها تیر آخر بود‌. _ نه! دو دست گرم پسر دو سمت صورت؛ آرام گرفتن پلک های لرزان و نامحسوس مالیدن گونه‌ها به کف دست شد. _ چیزی نیست... چیزی نیست یونس! پیشانی به شکم آراد تکیه بست و آرامش گرفت. دقایق سپری شد و دست نوازشگر آراد روی سر او کشیده؛ نگرانش بود وقتی قدرت تحلیل از دست میداد و ممکن بود ساعتها مات بماند. تکان خوردن او و قد راست کردن مقابلش؛ یکه خوردن خود بود و کمری که به اسارت در اومد و جلوگیری از عقب رفتنش... _ بپا پسر؛ اسم‌ من بد در رفته؟ تو که مات تری! چشم غره ای رفت و از برق دندان نیش یونس کناره گیری کرد. این‌ نگاه را به لطف دریدن تنش خوب میشناخت... _ خب دیگه بریم، آماده شدم... بالاخره چشمها تیز شد روی اندامی که توی آن کت و شلوار با جنس لطیف، چشم نوازی میکرد؛ لیکن پیراهن مشکی توری‌اش زیادی نازک نبود؟ _ یونس! _ خودت میدونی آراد...! اخم نشان شد و مقابله کرد: _ یونس! ما حرفامونو با هم زده بودیم! _ این پیرهنو با اون حرفا که همش ناله بود واسه خر کردن من بریز بیرون؛ نازکه... _ نیست!! همون موقع که خریدیم با... _ آ باریکلا همون موقع که خریدیم گفتم نگیر؛ حالا برو خداتو صد هزار مرتبه شکر کن تا الان پاره اش نکردم! و حین حرف زدن انگشت لای پیرهن انداخت و تکان داد و آراد با حرص از نیشخند لبش عقب کشید و لجباز ادامه داد: _ من اینو برای امشب خریدم و میپوشمش... حرص یونس چربید و از روی لباس نیپل زخمی از کبودی ‌های دندان را محکم فشرد. _ نازکه بفهم؛ ریختی بیرون اینا رو چشماتو چیش گرفته؟ ناله‌ای کرد و به دست یونس چنگ انداخت: _ آخ... شب بودن چشمامو گرفته؛ مشخص نمیشه... آه یونس... ول کن تروخدا.! ناله‌ی اسمش رهایی بود و هیولای درونش که باز هم یکی شدن با فرشته‌اش را میطلبید. _ جونِ یونس؟!... صدام کن بازم... بینی گردن بو کشید و آراد در تقلا سعی در جدا کردن داشت. _ یونس نه! بکش عقب ببینم... _ چه بوی خوبی میدی لامصب! در عالم خود بود و خیسی زبان و جمع شدن لبها لحظه‌ای سست کرد آراد را اما اینبار محکم‌ پس زد: _ لعنتی الان وقتش نیست...! نفسی گرفت و صورت سرخ بود و نگاه سمت پیرهن توری؛ آتش زد نگاه خیره دو چشم مشکی‌ای که خواهان طاووس خود بود. _ از کنارم جُم‌ نمیخوری آراد؛ دور و برت ببینمش زنده نمیذارمش... دست دور بازوی یونس حلقه کرد و بوسه‌ای روی شانه‌ی پهنش نشاند: _ چشم!
نمایش همه...
208👍 26🤩 10❤‍🔥 3😍 3🔥 2🥰 2💯 2🎉 1
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.