🕊🌳 نیکخواهیها و پادکستهای دکتر رحیمی مهر و حق و داد
🔴نمی توان و نباید نسبت به رنج های این مردم بی تفاوت بود از این رو، از شما درخواست می کنم که ضمن شناساندنِ این کانال به همه ی دوستان مطالب این کانال را اگر درست و سودمند یافتید برای دیگران ارسال نمایید. خوبی و تندرستی را برای شما آرزو دارم.
نمایش بیشتر333
مشترکین
-124 ساعت
+37 روز
+1830 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
01:01
Video unavailableShow in Telegram
3.09 MB
🟦 بخش سوم رمان تاریخی چنگیزخان
🟥 در بارهی او چه نظری دارید؟
🟥 یک رویداد؛ همین دو روز پیش 🟩
با گامهایی تند، که گویی عادت کرده اند همیشه پر شتاب باشند، در حال رفتن به سوی مقصد بودم.
ساعت نه و نیم، ده صبح است. دقیق یادم نیست؛ همین حدود بود. در یک دستام/ دستم، ساکی پارچهای- پلاستیکی است که در آن عینک، جاخودکاری،از همان ها که که کودکان دارند، دفتر و کتابی را گذاشته بودم
و در دست دیگرم، کتابی دیگر...
_" چرا این کتاب رو هم توی ساک نذاشتی؟"
این را، الان، این یکی خودم، آرام و با ملایمت، از آن یکی خودم پرسید و آن یکی خودم، با لبخند، پاسخ داد:
_" می دونی عزیز من .. . ؟ می دونی...؟ ساک سنگین شده بود و امکان کنده شدن دستهی آن بود و گرنه، چه خوب که...."
و ماجرا، با منطق حل می شود
چه خوب...کاش همیشه همین طور ماجراها با خوبی و منطق و گفتوگو حل بشه.
_" اگه حل نشه؟"
این را باز این یکی خودم، پرسید.
_ "اگه حل نشه، دردا و وامصیبتا که گاه با مصیبت حل میشه! که اسماش حل شدنه؛ وگرنه آتش زیر خاکستر شدنه؛ با ضجه ی مادران، با زاری فرزندان، با.....آه..".
_" راست میگی؛ راست...؛ چه قدر خوبه منطق و گفت وگو، جای خشونت و خشم و خون و ضرب و جرح و فریاد و...و...و...رو بگیره"
_" بیخود نیست به خودت میگی " فرهنگ گفتوگو، شفقت و دادخواهی" ها...!"
_" آره...آره...درست میگید...درست و راست میگید"
_ "داشتی چی می.گفتی؟".
داشتم میگفتم، یعنی می نوشتم
که
با شتاب در حال حرکت به سوی مقصد بودم که از رو به رو دیدماش.
تند و پرشتاب می آمد؛ درست مثل من؛ اما او جوان بود؛ درست خلاف من.
موهایش، چه موهای سرش و چه صورتاش،
چنان بود که بر چهره اش، بلندی برداشته بود؛ گویی از او نبود.
معتاد بود. این را چشمهای زیرک من و
چشمهای خاص او گفتند. با بالاتنهی خمیده اش
از جلوم با شتاب گذشت.
نمی توانست
به من نگاه کند؛ گویی شرمنده بود.
قدم هایم را تند می کنم و تند از او می گذرم
طاقت ندارم که بیشتر نگاهاش کنم.
از او گذشتم؛ گذشتم؛ اما....
اما..... ذهنام، همچنان مشغول اوست.چهرهاش، جوانیاش، خودپنهانکردناش و...و.....
و مهمتر از همه، این که گویی میخواست زیر لایهی داشمشتیگری، اعتیاد خود را پنهان کند، همچنان وهنام را مشغول کرده ایت
در این باره، اگر همین جا، بنویسید، ممنونم...ممنونم...
چه باید کرد تا کسانی مانند او، دست از این ماده ی ویرانگر بردارند؟
چه راه هایی..؟ چه مطالبی..؟ چه گفتنیهایی، کار ساز است...؟ برای من بنویسید؛ حتا/ حتی جمله ای کوتاه؛ مطلبی اندیشهای، عاطفی علمی، یا....یا.....
دوستدارتان، معلم- همیشهدانشجو، ا. ر.
۲۴/ خردادماه/ ۱۴۰۳
📚 برای مردم و کشورمان،با وجدان،بدون پیشداوری 📚👈بشنویم و اگر برای مردم و کشورمان سودمند بود،
📚💠👈
تنها نشنویم.
🟥
🟨 برای #زندگی و #مناسباتی #عادلانه، #منصفانه و# انسانی؛ # به دور از نفرتِ غیر انسانی# فرهنگ# گفت- و گو# گفتگو # شفقت- و #دادخواهی# بهدور- از نفرت غیر انسانی، ابوالقاسم# رحیمی
👇👇
https://t.me/+X_nWxFtOWd0xMmNk
Drrahimipodcast 🟨پادکستهای معلم-همیشهدانشجو،دکتر رحیمی خرد،مهر، حق و عدالت🟨+ویدئو-موسیقی
الف رحیمی invites you to join this group on Telegram.
09:22
Video unavailableShow in Telegram
32.15 MB
09:22
Video unavailableShow in Telegram
32.15 MB