cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

زمان مبهم

برای ما تشریح مهم تر از جواب اخر است از تولید ما برای مصرف همه ی مان Writers: @Boof987 instagram.com/zamanmobham

نمایش بیشتر
إيران351 830زبان مشخص نشده استدسته بندی مشخص نشده است
پست‌های تبلیغاتی
160
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

برین بدین
نمایش همه...
نمایش همه...
آزمون شخصیت رایگان | 16Personalities

بیدارم کن که به بهانه ات جان بگیرم از روز ، بیدارم کن و چون اتفاق رقم بخور و گران بشو که مگر تو رخوت از تنم بیرون کنی ، من تاب اجتماع ندارم ! نپرس و هر چه میدانی که رواست درون میدان بیاور که من فقط دفاع میکنم و به وقتش ضد حمله!
نمایش همه...
حرف بزن، بگو هوا گرم است، بهانه بگیر که این روز ها روانمان را آشفته کرده است، حرف بزن تا سکوت، دهانش را ببندد. حرف بزن تا تنهایی برود. حرف بزن تا احساس کنم با هم وجود داریم نه اینکه فراموش کنم تنهاییم ، می خواهم بدانم چقدر تاب داریم که دور بمانیم. تو جماعتی هستی که دیگر نیست و من همانم که همیشه بودم اما تا جایی که مسیرمان یکسان بود و نه تو در مسیر من و نه من در مسیر تو آلوده نشدیم. حرف بزن بگو تمام شما را سر بریدم، با وسواس های هورمونی و توهمی. بگو تک تک سران لشکر را مسموم کردم که خیانت بمیرد و ارتشم مرد. بگو حتی دروازه های کاخ را به روی هر کسی که لغزید ، آرام و بدون اعتراض بستم . حرف بزن , بگو شعر بگو! بگو داستان بگو! بگو بنویس عوضی! بگو که گفتی در نوشته هایم زنده ام حالا نه آن ها را قبول داری و نه نشان می دهی چه در سر داری! بگو دیگر لب به لب آن زهرماری ها نزن تا با تو مخالفت کنم، تو همان جماعتی هستی که دیگر نیست ، دیگر آن جامعه ی مخاطب را از دست داده ام، شاید زیادی کم بودند و شاید من درست کار نکرده بودم. گفتم کلمات هنوز می توانند مرا بروز بدهند اما هربعد از این متن ضعیف و خار حرفم را پس می گیرم و شاید به زودی فقط خودم را به صلیب کاغذ نقاشی کنم که آن اثر ویران تر و بی مخاطب تر از شعر و متن است. بوف @zamanmobham
نمایش همه...
۱۴۰۰
نمایش همه...
از براهنی
نمایش همه...
9 Jan, 03.23.mp35.39 MB
نمایش همه...
Shahin Najafi Punez.mp35.37 MB
من مست بودم ، با دو بطری می که نه، از سگ عرق دوشیده بودند، بر روی شن ها، در کنار موج دریا، بی صدا، افتاده از پا ، بی رمق ، منفور ، تنها، باد می آمد ولی ، با دود سیگار، چشم را ، آرام با ترس ، باز کردم، یک پری افتاده در ساحل ، به دستش یک نخ سیگار ، هی دم از او می گرفت ، با کام ها پیکار، گفت: دائم الخمری! جان پاسخ در من نبود، یک عدد مشعل به اتش برکشید و سمت من انداخت، دود می کردم که او گفت: کیستی؟ گفتم :اوباش! گفت : جمالت بوی پیغمبر دهد ، طفلی. گفتم : طفل مستی که تو را در خفت و خیزی خوب می خواهد! کمانْ ابرو به بالا داد، و لب هایش چروکیده، دو خط چشم ها تنگ و دهانش سوی من با زهر پاشیده، که :گستاخی، ولی من پای مستی میگذارم، یک نگاه بر پای او کردم: ولی من مست را در لای پایت ... هر چه از می خورده بودم نا گهان از من برون ریخت... [...] بوف
نمایش همه...
روزگارم که فقط می گذرد! رو به اتمام و تباهی می رود، عمر من ، بد بایگانی می شود... روزگارم که فقط می گذرد. قصه ی تلخ همه تکراریست، مثل صد قصه ی بی مزه ی افسانه شده، شکوه از رخوت و بی حوصلگی، از ازل سهم همه: غصه ی پیمانه شده! روزگاری که فقط می گذرد! خوبش آن است که فقط می گذرد! دردش آنست که فقط می گذرد! روزگاری که فقط می گذرد، چه امیدی به کجایش بندم؟ به تن عشق و هوس های شما؟ یا که بر پول و زر و سیم و دوا؟ به کمک های دورغین خدا؟ او که مسکوت ترین راه نجاتم شده است، چه امیدی به کجاش بندم؟ پرم از کفر و نجاسات ، چرا؟ روزگاری که فقط می گذرد، مصرع تلخ بدون وزنیست، که سر بیت شدن، یا نشدن، می جنگند، غافل از ترد شدن‌، باختن شهر عروض، روزگاری که فقط می گذرد، می گذرد، یادم امد که کسی در کفنش گفت به من: باکی‌نیست...
نمایش همه...
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.