cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

قِرتی بازی

نوشته های جواد ماهر/ [email protected] ممکن است به عضویتِ کانال پذیرفته نشوید. مدیرِ کانال در این باره توضیحی نمی دهد.

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
289
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
+17 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

1084) قهرمانان مینی بوس گرفتیم با دانش آموزان رفتیم در مسابقات فرهنگی هنری آموزش و پرورش شرکت کردیم. یک گروه نمایش عروسکی، یک گروه نمایش نامه خوانی و یک گروه نمایش خیابانی. از ابتدای سال کتاب توی دست و بال دانش آموزان زیاد بود. انواع کتاب های ضرب المثل و داستان و تصویری و ... . زنگ تفریح کتاب ها به راحتی در دسترس بچه ها بود. زنگ های مطالعه داشتیم، معلم هنر کتاب ها را به کلاس می برد و بچه ها را تشویق می کرد با کمک کتاب ها نمایش بسازند. این شد که دست و بال مان برای مسابقات باز بود. سه گروهِ داوطلب را بردیم، و در حضور داوران و گروه های نمایشی دیگر اجرا کردیم. نمایش های دیگران را دیدیم و تجربه اندوختیم. صبح روز پس از اجرا یکی از دانش آموزان عضو گروه نمایش نامه خوانی سراغم آمد و پرسید: آقا، برای تحصیل در رشته ی بازیگری باید چه کار کنیم؟ این دانش آموزم هنوز خبر ندارد که گروه نمایش نامه خوانی مان در شهرستان اول شده و باید برای اجرا در مشهد آماده شود. در مشهد و در تماس با هنرمندان استان می تواند جدی پیگیر علاقه اش شود. گروه نمایش خیابانی مان زمانی که برای نمایش شان بروشور آماده می کردیم، و من از آن ها پرسیدم اسم گروه چه باشد یک شان با خنده و شوخی گفت: کِلِنگی. کلنگی اصطلاح ساخته شده توسط بچه های محله ی رباط بالاست به معنی بیهوده، دروغ، الکی. بچه های گروه کلنگی هم خبر ندارند که الکی الکی اول شهرستان شده اند. نمایش عروسکی مان هم که از روی کتاب "یک دقیقه صبر کن" است به همین سرنوشت مبتلا شده و اول شهرستان شده. یک دقیقه صبر کن داستان "مادربزرگ بیتل" است. اگر یادتان باشد این کتاب را می خواستم بدهم مرحوم "کیومرث پوراحمد" فیلم کند. عروسک های نمایش را خود بچه ها در خانه ساختند، و "آقای کالاورا" که یک اسکلت است را از قفسه ی آزمایشگاه مدرسه برداشتیم. وقتی اجراهای مان در اداره تمام شد و با مینی بوس برگشتیم، جلوی یک سوپری ایستادیم و من برای بچه ها کیک و نوشابه خریدم. بچه ها کیک و نوشابه ها را که خوردند یک هو باشادمانی توی خیابان سرگذاشتند به شعاردادن: ماهر، قهرمان/ نوشابه، نوش جان. آن ها هنوز از زنگی که اداره به من زده و همه ی آن ها را قهرمان معرفی کرده خبر ندارند. #نمایش #کتاب #هدایت تحصیلی #انتخاب رشته
نمایش همه...
👏 14🏆 4👍 3🥰 3 1🎉 1🕊 1
1083) "دموکراسی از مد افتاده" یکی از نامزدهای نمایندگی مجلس به من گفت که اصل رایگان بودن آموزش و پرورش زیر پا گذاشته نشده. آموزش و پرورش بودجه ی درستی نمی نویسد. من گفتم بالاخره وقتی بودجه ی درستی ننویسد، نتیجه کم آوردن و پول گرفتن از مردم و زیر پا گذاشتن قانون می شود. پرسیدم: شما اگر نماینده شوید یقه ی دولت را به این خاطر می گیرید؟ گفت: انشاءالله. یقه ی این نامزد را من شب انتخابات گرفتم. نامزدِ مجلس رفته و قَدَری است. یک از شانس های رای آوری است. می خواستم بهانه ای برای رای دادن به او بیابم. می خواستم در قبال تضمین اجرای اصل رایگان بودن آموزش رای بدهم. می خواستم رایم را هدر ندهم. "رابرت دال" در کتاب "پس از انقلاب؟" ترجمه ی "فریبرز مجیدی"، نشر "قطره"، یکی از راه های مقدماتی حل مسئله ی انتخابات را "ایجاد کمیته های خودجوش نامزدیاب مرکب از دلسوزان و آگاهان جامعه و تشویق افراد خدمتگزار به نامزد شدن" می داند. من اعتراف می کنم که برای انتخابات امسال حس و حالی نداشتم. یعنی با عینک رابرت دال آخرین بار دو سال پیش به انتخابات شورای شهر نگاه کردم، و از یکی از دوستان خوش فکرم خواستم نامزد شود که نشد. چیزهایی مثل رد صلاحیت ها و نتیجه نگرفتن مردم از شرکت در انتخابات برای تغییر و بهبود هم در بی حالی فضای انتخابات موثر است. آموزش دموکراسی هم مهم است. رابرت دال هم این را قبول دارد. آموزش دموکراسی باید در مدارس جدی گرفته شود، تا به عنوان شیوه ی زندگی نهادینه شود، تا در کار گروهی و تشکیلاتی و رواداری و مشورت و گفت و گو خوب عمل کنیم. رابرت دال یک حرف جالب دیگر هم در کتابش پس از انقلاب؟ زده. "پولیارشی( نوعی دموکراسی) از این بابت آسیب می بیند که در جهانی که از نوآوری استقبال می کند از مد افتاده شده است. و شهروندان معمولی در بسیاری از تصمیم گیری هایی که برای زندگی شان اهمیت حیاتی دارند، به مقدار اندک مشارکت می کنند یا اصلا شرکت نمی کنند." یعنی برخی از ما شرکت در انتخابات را از مدافتادگی و بی کلاسی می دانیم. زمانی در دوران دانشجویی که رای دادن و رای آوردن کلاس داشت با جمعی از دوستان ائتلاف کردیم، و در یک انتخابات پرشور نامزد شدیم. رای آوردیم، و با دوستان در یک دوره ی یک ساله اهداف مان را پیگیری کردیم. از آن زمان بیست سال می گذرد، و من به جز نامزدی برای ازدواج، نامزد به معنای سیاسی نشده ام. با این حال وقتی فکر می کنم می بینم برای تبدیل یک نظر به هنجار باید از قدرت و قانون کمک گرفت. البته باید مراقب بود که قدرت و قانون یک کار دلی و خلاقانه و دوست داشتنی را به ابتذال نکشاند. قانون و قدرت برای اداره ی امور جاری زندگی و برقراری نظم و عدالت خوب است، ولی این که چه طور می تواند به کمک آموزش و فعالیت های خلاقانه بیاید را باید بررسی کرد. اتفاقا قانون ممکن است جای خلاقیت را تنگ کند. به همین خاطر است که برخی معتقدند باید به کم ترین و ضروری ترین قوانین اکتفا کرد، و خیلی در تار و پود قانون نپیچید. *پس از انقلاب؟ رابرت دال را خودم نخوانده ام. "فرید نمازی" کتاب را آن قدر خوب خوانده و در شماره ی 88 مجله ی "اندیشه ی پویا"، صفحه ی 96، آن قدر خوب آن را معرفی کرده که انگار خودم خوانده ام. نام این نوشته( دموکراسی از مد افتاده) نام نوشته ی فرید نمازی است. #دموکراسی #کتاب #قانون #مجله
نمایش همه...
👍 6 1
1082) قانون به خاطر تعطیلی، مدرسه از من خواست در شاد، کلاسِ درس برگزار کنم. من گفتم: گوشی ندارم. شرمنده. مدرسه گفت: از همان جایی که نوشته هایت را در کانال می گذاری، استفاده کن. من گفتم: کامپیوترِ خانه به خاطر برگزاری کلاس در اختیار پسرهاست. واقعیت من پاسخ مودبانه ای به مدرسه دادم. می خواستم درست پاسخ بدهم باید می گفتم: از وسیله ی شخصی برای این کار استفاده نمی کنم. با زیر پا گذاشتن اصل قانونیِ رایگان بودنِ آموزش، علاوه بر خانواده ها، معلم ها هم در هزینه های مدرسه شریک می شوند. معلم باید ماژیک بخرد، هدیه ی پیشرفتِ تحصیلی بخرد، از گوشی شخصی اش کلاس شاد برگزار کند، بی حق ماموریت اردو ببرد، کاسه ی گدایی دست بگیرد کتاب برای کتاب خانه و لوازم برای آزمایش گاه بخرد. اگر روزِ اول در برابر قانون شکنی می ایستادیم به این جا نمی رسیدیم. #شاد #قانون
نمایش همه...
👏 17👍 10👌 3🔥 1
1081) خانه ی دوم دو هفته ای می شود چیزی ننوشته ام. زمین برای نوشتن جای ناامنی شده است. معلم معارف کلاس نهم پرسیده: چرا انتخاب دوست در دوران نوجوانی از اهمیت بالایی برخوردار است؟ دانش آموزی نوشته: در رفاقت رسم ما جان دادن است/ هر قدم را صد قدم پس دادن است. فرهاد کلاس اولی مان برای مسجد جمله ساخته: مسجد خانه ی دوم خدا است. علی پرسید: خانه ی اول خدا کجاست؟ فرهاد گفت: کعبه. محمد پرسید: خانه ی سوم خدا کجاست؟ فرهاد گفت: نمی دانم. شعبه ی معاملات رمز ارز را در دفتر مدرسه افتتاح کردیم. یکی از معلم ها به تازه گی بدجوری معتاد بازار رمز ارز شده. می گوید: تعطیلات را نشسته بودم کنار گوشی. می گوید: دو سه روز گذشته کتابی نخواندم. برگه های نامه های دانش آموزان را هم که برای داوری به او داده بودم، پس داد. یک مسابقه ی نامه نگاری و خوش نویسی در مدرسه گذاشته ام. اطلاعیه دادم و جزئیات مسابقه را نوشتم. نوشتم یک نامه به پدر، مادر، معلم یا دوست تان بنویسید، و سپس آن را روی یک کاغذ آچار خوش نویسی کنید. برای نفر اول تا سوم جایزه ی نقدی معلوم کردم. نامه های خوبی به دستم رسیده. دو هفته ای می شود چیزی ننوشته ام. گفتم بی نوشتن زندگی کنم. کانال را تعطیل کنم. رابطه ام را با عروسک سخنگو قطع کنم. دیدم می شود. به فرض که نوشتن مثل مواد مخدر نوعی اعتیاد باشد، همین که چند روز ننویسی ترک می شود. دنیا هم که جای امنی برای نوشتن نیست. پس بی نوشتن می شود بی دردسرتر زندگی کرد. سرخاکا بودیم. دور قبرهای وابسته گان جمع بودیم که در گوشم گفت: تو هنوز کتاب داری؟ گفتم: بله. گفت: شانزده دانش آموز اول تا ششم دارم. برای شان چیزی داری. قبر وابستگان را گذاشتیم، و رفتیم سراغ زنده ها. در صندوقِ عقب ماشین را باز کردم، و زنبیل کتاب را پیش کشیدم. شانزده کتاب خوب برچیدم، و دادم دستش برای دانش آموزانش. گفت: پولش؟ گفتم: به شرطی که توی قفسه نگذاری، و بدهی دست بچه ها تا آن قدر دست به دست شود که پاره پوره شود، پولی نمی خواهد. هر کدامش که سالم ماند برش گردان. به من از کتاب هایی که دوست داشتند، بازخورد بده تا باز هم کمکت کنم. چندی پیش کسی زنگ زد که: می خواهم در یک جشنواره ی عکس شرکت کنم، با موضوع کتاب. می توانم از فعالیت های شما عکاسی کنم؟ پس از هماهنگی با مدیر مدرسه و حراستِ اداره و کسب اجازه از دانش آموزان و معلم ها آمد، و با من همراه شد، و از فعالیت های کتابی یک روز مدرسه عکاسی کرد. از معرفی کتاب سر صبحگاه، از زنگ مطالعه، از امانتِ کتاب ها در ساعت تفریح و سنگ قیچی کردن دو دانش آموز سر امانت بردن یک کتاب و از نمایش بازی کردن با یک کتاب. وقتی با بچه ها صمیمی باش و بچه ها با تو راحت باشند از برخی چیزها آگاه می شوی که شغل معلمی را برایت عوض می کند. پیچیده و سخت می کند، شیرین می کند، ترسناک می کند، دوست داشتنی می کند. مثلن می فهمی امروز دو نفر از دانش آموزان آمار جمع کرده اند برای دعوا در زنگ خانه ها. یا دانش آموزی که یک بیماری عجیب دارد، و رویش نشده به کسی بگوید. یا دانش آموزی که وقتی از دلیل نیامدن دوستش می پرسم به خنده و شوخی می گوید: خودکشی کرده. و وقتی رد این شوخی را می گیرم به حقایق تلخی می رسم. محمد کلاس چهارمی مان که هنوز حق رای ندارد، می خواهد به نامزدی رای بدهد که توی عکس به او می خندد. می گوید: به این رای می دهم، چون به من لبخند می زند. پس از شرکت در سخنرانیِ آن نامزد، محمد به من گفت: من به این رای نمی دهم، چون دیگر به من نمی خندید. یکی از کارهای زشت، قبیح و غیرقابل تحمل دانش آموزان اسم گذاشتن روی معلم هاست. به نظر من این کار زشت و قبیح را دانش آموزان در نهایت خلاقیت انجام می دهند. یعنی اسمی که روی معلم می گذارند، بسیار برازنده و چسبنده است. معلم هنر مدرسه هم حرف مرا تایید می کند. درِ گوشی این حرف ها را می زنیم. زمانی که من کتاب هایی با موضوع عکس و عکاسی بین بچه ها پخش کرده ام، و دانش آموزان عکس ها را تماشا می کنند. #نوشتن #کتاب #عکس #زنگ مطالعه #زنبیل کتاب
نمایش همه...
👍 9🥰 2😢 2🍾 1😈 1
1081) خانه ی دوم دو هفته ای می شود چیزی ننوشته ام. زمین جای ناامنی برای نوشتن شده است. معلم معارف کلاس نهم پرسیده: چرا انتخاب دوست در دوران نوجوانی از اهمیت بالایی برخوردار است؟ دانش آموزی نوشته: در رفاقت رسم ما جان دادن است/ هر قدم را صد قدم پس دادن است. فرهاد کلاس اولی مان برای مسجد جمله ساخته: مسجد خانه ی دوم خدا است. علی پرسید: خانه ی اول خدا کجاست؟ فرهاد گفت: کعبه. محمد پرسید: خانه ی سوم خدا کجاست؟ فرهاد گفت: نمی دانم. شعبه ی معاملات رمز ارز را در دفتر مدرسه افتتاح کردیم. یکی از معلم ها به تازه گی بدجوری معتاد بازار رمز ارز شده. می گوید: تعطیلات را نشسته بودم کنار گوشی. می گوید: دو سه روز گذشته کتابی نخواندم. برگه های نامه های دانش آموزان را هم که برای داوری به او داده بودم، پس داد. یک مسابقه ی نامه نگاری و خوش نویسی در مدرسه گذاشته ام. اطلاعیه دادم و جزئیات مسابقه را نوشتم. نوشتم یک نامه به پدر، مادر، معلم یا دوست تان بنویسید، و سپس آن را روی یک کاغذ آچار خوش نویسی کنید. برای نفر اول تا سوم جایزه ی نقدی معلوم کردم. نامه های خوبی به دستم رسیده. دو هفته ای می شود چیزی ننوشته ام. گفتم بی نوشتن زندگی کنم. کانال را تعطیل کنم. رابطه ام را با عروسک سخنگو قطع کنم. دیدم می شود. به فرض که نوشتن مثل مواد مخدر نوعی اعتیاد باشد، همین که چند روز ننویسی ترک می شود. دنیا هم که جای امنی برای نوشتن نیست. پس بی نوشتن می شود بی دردسرتر زندگی کرد. سرخاکا بودیم. دور قبرهای وابسته گان جمع بودیم که در گوشم گفت: تو هنوز کتاب داری؟ گفتم: بله. گفت: شانزده دانش آموز اول تا ششم دارم. برای شان چیزی داری. قبر وابستگان را گذاشتیم، و رفتیم سراغ زنده ها. در صندوقِ عقب ماشین را باز کردم، و زنبیل کتاب را پیش کشیدم. شانزده کتاب خوب برچیدم، و دادم دستش برای دانش آموزانش. گفت: پولش؟ گفتم: به شرطی که توی قفسه نگذاری، و بدهی دست بچه ها تا آن قدر دست به دست شود که پاره پوره شود، پولی نمی خواهد. هر کدامش که سالم ماند برش گردان. به من از کتاب هایی که دوست داشتند، بازخورد بده تا باز هم کمکت کنم. چندی پیش کسی زنگ زد که: می خواهم در یک جشنواره ی عکس شرکت کنم، با موضوع کتاب. می توانم از فعالیت های شما عکاسی کنم؟ پس از هماهنگی با مدیر مدرسه و حراستِ اداره و کسب اجازه از دانش آموزان و معلم ها آمد، و با من همراه شد، و از فعالیت های کتابی یک روز مدرسه عکاسی کرد. از معرفی کتاب سر صبحگاه، از زنگ مطالعه، از امانتِ کتاب ها در ساعت تفریح و سنگ قیچی کردن دو دانش آموز سر امانت بردن یک کتاب و از نمایش بازی کردن با یک کتاب. وقتی با بچه ها صمیمی باش و بچه ها با تو راحت باشند از برخی چیزها آگاه می شوی که شغل معلمی را برایت عوض می کند. پیچیده و سخت می کند، شیرین می کند، ترسناک می کند، دوست داشتنی می کند. مثلن می فهمی امروز دو نفر از دانش آموزان آمار جمع کرده اند برای دعوا در زنگ خانه ها. یا دانش آموزی که یک بیماری عجیب دارد، و رویش نشده به کسی بگوید. یا دانش آموزی که وقتی از دلیل نیامدن دوستش می پرسم به خنده و شوخی می گوید: خودکشی کرده. و وقتی رد این شوخی را می گیرم به حقایق تلخی می رسم. محمد کلاس چهارمی مان که هنوز حق رای ندارد، می خواهد به نامزدی رای بدهد که توی عکس به او می خندد. می گوید: به این رای می دهم، چون به من لبخند می زند. پس از شرکت در سخنرانیِ آن نامزد، محمد به من گفت: من به این رای نمی دهم، چون دیگر به من نمی خندید. یکی از کارهای زشت، قبیح و غیرقابل تحمل دانش آموزان اسم گذاشتن روی معلم هاست. به نظر من این کار زشت و قبیح را دانش آموزان در نهایت خلاقیت انجام می دهند. یعنی اسمی که روی معلم می گذارند، بسیار برازنده و چسبنده است. معلم هنر مدرسه هم حرف مرا تایید می کند. درِ گوشی این حرف ها را می زنیم. زمانی که من کتاب هایی با موضوع عکس و عکاسی بین بچه ها پخش کرده ام، و دانش آموزان عکس ها را تماشا می کنند. #نوشتن #کتاب #عکس #زنگ مطالعه #زنبیل کتاب
نمایش همه...
1080) درباره ی نظم دانش آموزی به من نامه نوشته و گفته: "آقای ماهر، از روزی که به مدرسه ی ما آمدید، نظمِ بسیاری در مدرسه ایجاد شد." در مدرسه ی پارسال هم برخی دانش آموزان این حرف را می زدند. این در حالی است که من معمولن از چشم مدیران و معلمان متهمم که باعث بی نظمی مدرسه ام. چون بابت این دو نظرِ مخالف گیجم می خواهم با نوشتن، مسئله را روشن کنم. گویا مفهوم نظم از نظر دانش آموزان با مفهوم نظم از نظر مدیر و معاون و معلم ها فرق می کند. یک مثال بزنم. معلم ها نشستن دانش آموزان را در کلاس به صورتی که دست به سینه باشند، و حرف نزنند، و چیزی نخورند، و ننوشند، نظم می دانند. در حالی که دانش آموزان راحت نشستن، سئوال پرسیدن و پاسخ گرفتن و رفع تشنگی و گرسنگی و قضای حاجت را نظم می دانند. مثال دیگر. زنگ های تفریح گاهی دانش آموزان توی حیاط یا راهرو دورم جمع می شوند. چهره ی این کار از نظر مدیر و معلم ها بی نظمی به شمار می آید. نه تنها بی نظمی به شمار می آید که گوش کردن به حرف دانش آموز و پاسخ گویی و تلاش برای برآورده ساختن نیازهای معقولش ممکن است توطئه تلقی شود. هفته ی پیش به خاطر مراسمی زنگ ورزش دانش آموزان کلاس هشتم لغو شد. پایان مراسم دانش آموزان مرا دوره کردند. با هم به کلاس رفتیم، و نشستیم. آن ها به خاطر از دست رفتن زنگ ورزش اظهار خشم و عصبانیت کردند. من با آن ها به گفت و گو نشستم، و پیشنهادهای شان را شنیدم، و بررسی کردم. قرار شد با معلم علوم حرف بزنیم، تا روز بعد به جای زنگ علوم ورزش کنند. معلم علوم را به کلاس دعوت کردیم، و با هم حرف زدیم، و آقا معلم با اختصاص زنگ علومِ روز بعد به ورزش موافقت کرد. مدیر مخالف بود. می گفت دانش آموزان پررو می شوند، و نظم مدرسه به هم می ریزد. با مدیر گفت و گو کردم، و دلیل آوردم. مدیر پذیرفت، و دانش آموزان راضی و خوش حال شدند. حالا قدری از گیجی درآمدم. وقتی دانش آموزی می گوید: با آمدن شما نظم ایجاد شده، یعنی به مفهوم نظم از نظر دانش آموز نزدیک شده ام، و وقتی مدیر یا معلم مرا متهم به بی نظمی می کند، یعنی از نظمِ مورد نظر مدیر و معلم دور شده ام. پس لااقل قسمتی از مفهوم نظم نزد این دو یکسان نیست. باید درباره ی این قسمت از مفهوم نظم که میان دانش آموزان و مدیر و معلم ها اختلاف نظر وجود دارد، به گفت و گو نشست. بهتر آن بود که این گفت و گو بدون پیش فرض باشد. اما نمی تواند. چرا؟ چون مدرسه همان روز اول برای ثبت نام برخلاف قانون اساسی، از دانش آموزان پول می گیرد، و خشت نخست بی نظمی را می گذارد. پس مدرسه باید مدارا به خرج دهد، و با فروتنی به گفت و گو بنشیند. من در هر مدرسه ای هستم سعی می کنم مجال این گفت و گو را فراهم کنم. گفت و گو ما را به هم نزدیک می کند. #نظم #گفت و گو
نمایش همه...
👍 13👏 6 1🥰 1👌 1
1080) مبلمانِ فرهنگی دانشگاه دولتی تربت حیدریه "نمایشگاه مبلمان و سرویس چوب" برگزار کرده. خوب است که دانشگاه علاوه بر آموزش، به فکر اقتصاد و بازار هم هست. از دانشگاه محترم تقاضا می شود به فکر کارکردهای فرهنگی هم باشد. شب شعری، نمایشگاه کتابی، شب داستانی، نمایشی، شبی با موسیقی، به ویژه موسیقی و فریادهای محلی. شاید دانشگاه چنین برنامه هایی در داخل دانشگاه داشته باشد. ولی به عنوان یک شهروند توقع دارم گاهی برنامه هایی فرهنگی با حضور و مشارکت مردم برگزار کند. ما در تربت دانشگاه کم نداریم. اگر بخشی از بار اعتلای فرهنگ شهر را دانشگاه ها به دوش بکشند، به گمانم بد نباشد. دانش گاه ها به خاطر بودجه و امکانات و اعتباری که دارند، اگر ایده های ارزشمندی روی میز بیاورند، می توانند مفید و موثر باشند. یادم می آید چند سال پیش دانشگاه دولتی یک برنامه ی عمومی داشت که در آن گروه های دانشجویی موسیقی اجرا می کردند. خاطره ی خوشی از آن برنامه در ذهن من و خانواده ام نقش بسته. #دانشگاه #تربت حیدریه
نمایش همه...
👍 6🥰 1
Photo unavailableShow in Telegram
این نقاشی را "فرهاد" کشیده. حدس بزنید چیست.
نمایش همه...
🤔 4👍 2
1079) سفرنامه ی بیرجند رفتیم "بیرجند". "از این جا تا به بیرجند سه گداره"*. من یک بار دیگر هم بیرجند رفته بودم. وقتی در "زاهدان" کار می کردم، برای شرکت در آزمون استخدامی صدا و سیمای مرکز خراسان جنوبی به بیرجند رفتم. از در صدا وسیما راهم ندادند. گفتند: "مدرکت نمی خورد." من هم اتوبوس سوار شدم، و برگشتم زاهدان. بی آن که بیرجند را سیاحت کنم. این بار ولی بیرجند را سیر سیاحت کردیم. شهر درجه یکی است. نامزد شهرِ محل زندگی مان شد. ما به مسافرت که می رویم برخی شهرهای دل چسب و دوست داشتنی را نامزد می کنیم که اگر خواستیم در شهر دیگری زندگی کنیم برویم آن جا. بیرجند هم نامزد شد. بیرجند شهری خلوت، شیک و زیبا، دانشگاهی و بافرهنگ است. دانشگاه بیرجند را دیدیم. امارت کلاه فرنگی را دیدیم. در یک مسجد نماز خواندیم. در خیابان ها و بازار بیرجند گشتیم. عناب و بَنه و قروت و حوله و زرشک خریدیم. موزه ی مردم شناسی "باغ اکبریه" را دیدیم، و با زندگی و فرهنگ و مشاهیر بیرجند آشنا شدیم. در مسیر از "قاین" و "گناباد" رد شدیم. گناباد را پیش تر سیر دیده بودیم. در قاین به آرامگاه "بوذر جمهر قاینی" در دامنه ی کوه رفتیم. "مسجد جامع" قاین هم تاریخی و معرکه بود. رفتیم به گذشته. *ترانه ای با صدای "سیما بینا"، هنرمند بیرجندی #بیرجند #سفرنامه
نمایش همه...
👏 7👍 2 2🥰 2
Photo unavailableShow in Telegram
فرهاد ماهر #بیرجند #سفرنامه #فرهاد
نمایش همه...
👍 3😍 3🥰 1
یک طرح متفاوت انتخاب کنید

طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.