2 069
مشترکین
+224 ساعت
+37 روز
+430 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
Photo unavailableShow in Telegram
زن : من یک بازنده ام
مرد : من هم یک بازنده ام اما از تو بهترم
زن : چطور ؟!
مرد : آخه من تمرین بیشتری کردم
دمپایی آماده فرود آمدن بود که ...
پوتین های نظامی از پا جدا شدند و روی یکدیگر دراز کشیدند
پوتین راست که چپ افتاده بود گفت
آخ که چقدر خسته ام
پوتین چپ که راست افتاده بود ، خواست چیزی بگوید که دو لنگه جوراب در حلقش فرو رفت
...حاج خانم... لنگه ی دیگر دمپایی رو پیدا نمی کنم
صدای زن از آشپز خانه :
دست منه
سوسک لحظه ای به خود آمد و پیش از آنکه سایه ی دمپایی کوچکتر شود از گیت پاهای سفید و گوشتالو رد شد و با سرعت خود را به
پوتین های نظامی رساند
زن دمپایی را به دست سرهنگ داد
سوسک پناهگاهش را ترک کرد و شاخک هایش را پایین انداخت و تسلیم شد
پوتین های نظامی بوی خون می دادند
سایه ی دمپایی کوچکتر و کوچکتر شد
https://telegram.me/khertenagh
بردار گوشی را پسر، بردار گوشی را
سایلنت کرده باز هم انگار گوشی را
صدبارگفتم وقتی از در می روی بیرون
دائم کنار دست خود بگذار گوشی را
گفتم که صبر آمد نرو خندیدی و گفتی
بگذار روی ساعتِ هشدار گوشی را
بابا تو که از حال قلب من خبرداری
بردار خواهش می کنم یک بار گوشی را
دیگر بُریدم، خسته ام، حال دلم خوش نیست
کُشتی مرا بردار، لاکردار، گوشی را
نزدک صبح و تاپ تاپ قلب و دلشوره
مایوس شد کوبید بر دیوار گوشی را
قطع صدا، بانگ آذان، اجرای حکم مرگ
بردار گوشی را پسر، بردار گوشی را
https://telegram.me/khertenagh
Photo unavailableShow in Telegram
بر دوش مریز گیسوی جعدی را
کفری مکن امثال من و سعدی را
من منتظرم اگر اجازه بدهند
ساقط بکنم حکومت بعدی را
https://telegram.me/khertenagh
بخشی از نامه ابراهیم گلستان به صادق چوبک
این نامه را که همچون بسیاری از نوشته های گلستان آراسته به نثری فوق العاده و منحصر به فرد است و با تمام اندوهی که در کلماتش هست تقدیم می کنم به اسد آمرایی و به زیباترین و مانا ترین ترجمه اش جاودان یاد نیلوفر امرایی که برای دهه ی نودی هایش در آشپز خانهی خانم گیلاس سیلویا پلات می خواند
عزیزم چوبک
دلم گرفته است و می دانم در چه بن بستی هستم و به همین جهت هیچ امید و دلخوشی ندارم و حتی می دانم نعره کشیدن یا گریه کردن هم یک گریز نیست ، یک مسکن نیست و البته یک چاره هم نیست
...دیگر همهاش در اتاقم میمانم. اما در اتاق در سکوت و در خیرگی میمانم، نه اینکه برای نوشتن یا فکر کردن. چه فکری؟ رقمهای زندگیام را زیر هم نوشته و جمع زدهام و حاصل جمع را هم میدانم و بارها و بارها این جمع زدن را تکرار کردهام و همیشه همان یک جواب آمده است، و بنابراین فکری ندارم بکنم درباره گذشته – که به هر حال فایدهای ندارد – و درباره آینده – که اصلاً برایم معنا ندارد. بنویسم؟ فیلم بسازم؟ اینها لکولک کردن است. زندگی در یک وصل است و من در این وصل بودهام و الان هم هستم اما این الان بودن من در وصل با همه اجزای زندگی تطبیق نمیکند. فروغ در خون من بود و حالا هم هست. فروغ در میان انگشتان من بود و حالا نیست. وقتی بود من جوری او را دوست میداشتم که حتی شادیهای روزانه او و خودم را میتوانستم فدای آزار ندیدن دیگران کنم. در یک مهمانی گنده از فاصله پنجاهمتری نور چشم او را میدیدم و همین رسیدن بود و اگر برای نوازش حسیهای ساده دیگران حتی با او یک کلمه هم حرف نمیزدم مهم نبود. حتی اگر عصبانی میشد از این سکوت من، میدانستم که با همیم. حتی اگر عصبانیتر میشد و طغیان میکرد میدانستم زنده است و با همیم. اما حالا فقط در من زنده است و نه روبهروی من. نمیدانم اما شاید اگر این زیبائی اول خراب شده بود و آلوده و بعد از میان میرفت، تحمل از میان رفتنش را میداشتم اما حالا چیزی کامل و پاک و سرافراز روبه روی من نیست
https://telegram.me/khertenagh
Photo unavailableShow in Telegram
اصلا تاریخ بشر چیست ، اساس آن بر تضادهای طنزگونه است ، مکتوب است بزایید برای مرگ و بنا کنید برای ویرانی
به قول مولانا :
آن میر دروغین بین با اسبک و با زینک
به جستجوی چه ؟ جاودانگی ؟ ما چه ( به دنبال چی هستیم )
آن وقت تاریخ که جای خود را دارد ، آن هم تاریخ ساکن و ساکت که هراز گاهی در آن آتشفشانی می خروشد و رعدی می غرّد و ابری می بارد که آنک بهار و باز ...
محمد علی علومی داستان نویس و طنز پرداز
تولد ۱۶ فروردین ۱۳۴۰
مرگ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
( ۵ روز بعد از در گذشت پل آستر )
Photo unavailableShow in Telegram
بگذار همه چیز فرو بریزد و از میان برود ، آن وقت می بینیم چه چیز باقی می ماند ، شاید جالب ترین پرسش همین باشد ، این که ببینیم وقتی دیگر هیچ چیز باقی نمانده چه پیش می آید ؟ این که آیا می توانیم از آن پس زنده بمانیم ؟!
کشور آخرین ها _ پل آستر _ رمان نویس . فیلم نامه نویس . شاعر و مترجم
تولد ۳ فوریه ۱۹۴۷
مرگ ۳۰ آوریل
( ۵ روز پیش از در گذشت محمد علی علومی)
00:27
Video unavailableShow in Telegram
من تاک به جان آمده از پاییزم
تو خاک منی از تو کجا بگریزم
یا دست ترا بده بدستم برخیز
یا دست مرا بگیر تا برخیزم
https://telegram.me/khertenagh
2.53 MB
یک طرح متفاوت انتخاب کنید
طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.