تماشا
248
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
-37 روز
-630 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
غزل عاشورایی
شعر و صدای «شعبان کرمدُخت»
غزل_عاشورائی_شعر_و_صدای_شعبان_کرمدُخت.mp35.10 MB
هر جا نفسیست، انتظاری هم هست
در پای قرار، بیقراری هم هست
ما پنجرهای پُر از تماشای توایم
در عشق مگو که اختیاری هم هست
شعبان کرمدخت
بابلسر
تیر ۱۴٠۳
کانال شعر من
@karamdokht
مرثیّهای از سالهای پیش، به احترام سیّد و سالار شهیدان کربلا
این عمرها که میگذرد بر زمین هنوز
ما ماندهایم و جان و دلی آتشین هنوز
لبهای توست زمزمهپرداز آیهها
چشمان توست پنجرهای وا ترین هنوز
در آسمان دور به یاد نگاه تو
پیشانی ستاره نشسته به چین هنوز
جز چشمهای تو که در آفاق جاری است
شعری نخواندهایم چنین دلنشین هنوز
خورشید شعلهایست پس از چشمهای تو
در آسمان در به در هفتمین هنوز
چون آبها زلالی و چون آسمان بلند
انگشتریست آینه، چشمت نگین هنوز
ایثار دیدهاست فرازی چنان بلند؟
تاریخ دیدهاست شکوهی چنین هنوز؟
تاریخ ما به کوچهی بن بست میرسید
گر خود نبود شور تو ای شاه دین هنوز
صبحی که از کرانهی خونت طلوع کرد
صبحیست مثل صبح خدا راستین هنوز
در آسمان روشن ما بال میزنند
هفتاد و دو ستارهی شور آفرین هنوز
باید گریست داغ علمدار صبح را
با چشمهای خستهی امّ البنین هنوز
خورشید این که میوزد از کوه، های دور
دارد نشان مهر ترا بر جبین هنوز
صد بار ذوالجناح دلش را به خاک ریخت
از بس که هست زخم تنت سهمگین هنوز
هل من... هنوز جاری از آن سوی قرنهاست
میآید این صدای تو از پشت زین هنوز
با چشمهای تو به تماشا رسیدهایم
ای چشمهات قبلهی اهل یقین هنوز
میریزد از لبت که سر آغاز عاشقیست
شعر بلند آینهها تا همین هنوز
با این که قرنهای فراوان گذشتهاست
خون زلال کیست به روی زمین هنوز
شعبان کرمدخت
بابلسر
کانال شعر من
@karamdokht
مثل شعری که بر زبان من است
مهر تو راز همچنان من است
دل من را چو دفتری وا کن
شعر زیباترین نشان من است
از سکوت نگاه تو پیداست
چشم تو شعر ناگهان من است
در شبی که به رنگ شیدایی است
اشک آیینهی روان من است
خستهام، در کشاکش ایّام
آفتاب تو سایهبان من است
بر لبم ریخته به زیبایی
کلماتی که آب و نان من است
یاد تو لذّتیست شورانگیز
دل تو مرکز جهان من است
شعبان کرمدخت
بابلسر
تیر ۱۴٠۳
کانال شعر من
@karamdokht
راه باز است از این مسیر بیا
ای صدای تو بینظیر بیا
تا غزل هست، بیقراری هست
دلخوشی را ز من مگیر بیا
مثل من کو؟ کجاست؟ حرف بزن
عاشقی شاد و سر به زیر بیا
سمت تقویم را تماشا کن
رفت خرداد اگرچه، تیر بیا
مثل آن نی که پیش از این خواندی
میکشم همچنان نفیر بیا
دست در دست عشق میگذرم
با تو از بُهت زمهریر بیا
راه تاریک رو به روی من است
قسمات میدهم به پیر بیا
نیمرخ دیدمت، همین کافیست
منم و یک دل اسیر بیا
ابرها را ببین در آوازم
چیست اشکم؟ خودِ سفیر بیا
نفسات را بریز در شعرم
ای نگاه تو دلپذیر بیا
ای لبت رازدار شیدایی
ای تنت حلّهی حریر بیا
بیقراران شهر میدانند
بین خوبان تویی دلیر بیا
کنج تنهاییام چراغی نیست
پُرم از نالههای زیر بیا
زندگی بخشی از جهنّم ماست
سوختم در دل سعیر بیا
روزها روی بوم شیدایی
میکشم بی تو طرح قیر بیا
حسرتی عاشقانه میماند
میشود کار عشق دیر بیا
با امیدی که در دلم دارم
نیست جز آمدن گزیر بیا
آسمان را بریز در چشمت
دست آیینه را بگیر بیا
شعبان کرمدخت
بابلسر
خرداد ۱۴٠۳
کانال شعر من
@karamdokht
زندگی هرچه هست، میگذرد
صبح همرنگ شام خواهدشد
با همین خواندن و نخواندن تو
این حکایت تمام خواهدشد
شعبان کرمدخت
بابلسر
تیر ۱۴٠۳
کانال شعر من
@karamdokht
Repost from تماشا
شور شعری تازه دارم یا حسین ع
من صدایی بیقرارم یا حسین
بس که از مهر تو لبریز آمدم
جز نوشتن نیست کارم یا حسین
با همین چشمی که سرگردان توست
راضی ام آتش ببارم یا حسبن
روشنم کن، رو به خورشید توام
گر نباشی تار تارم یا حسبن
راز یک تاریخ زیبایی تویی
ای تو یاد و یادگارم یا حسین
در کنار مهربانی های تو
نیستم کم، بی شمارم یا حسین
هر کسی دارد امید، این عیب نیست
من به تو امیدوارم یا حسین
گرچه شعرم بخشی از راز من است
می دهی تو اعتبارم یا حسین
گم شدن، پیدا شدن در کوی توست
گم شدن را دوست دارم یا حسین
بعد چندین قرن خونت کاشته
لاله ای را در بهارم یا حسین
بغض سنگین محرم در من است
به غمی سنگین دچارم یا حسین
روشن از زیبایی بسیار توست
حال روز و روزگارم یا حسین
ای لبم مرثیه خوان تو، مدام
مال تو شعر و شعارم یا حسین
خالی ام کن از هر آن چه داشتم
نذر تو قول و قرارم یا حسین
با نوایی نینوایی آمدم
مثل حال خویش زارم یا حسین
ای غم من گفتن از تنهایی ات
کیست جز تو غمگسارم یا حسین
در فراسوی فرات بیقرار
ریخت برگم مثل بارم یا حسین
جز تو که در من همیشه حاضری
کیست صاحب اختیارم یا حسین
روشنی را در نگاهم ریختی
می کشی خط بر غبارم یا حسین
جز غم تو هیچ چیز دیگری
نه، نمی آید به کارم یا حسین
ظهر عاشوراست، در آیینه ات
نیزه ها را می شمارم یا حسین
ظهر عاشوراست، در شعری که هست
ناله ام را می نگارم یا حسین
خیمه تنها نیست می سوزد، که من
در میان آن شرارم یا حسین
خون تو تاریخ ساز کربلاست
در هوایت سوگوارم یا حسین
روح شعرم، چون نربزم بر ورق
راز اشکم، چون نبارم یا حسین
نام تو عشق است، بعداز مرگ خویش
می نویسم بر مزارم یا حسین
شعبان کرم دخت
بابلسر
مرداد هزار و چهارصد و دو
کانال شعر من
@karamdokht
ای کهن سرزمین من ایران
با تو دارم سر سخن ایران
جلوهای تازه در جهان داری
نشود مهر تو کهن ایران
از شکوه گذشتهات پیداست
که تویی بهترین وطن ایران
قُمری بیقرار را مانم
تو برای منی چمن ایران
هرکه شیرینی ترا دیدهست
شد به عشق تو کوهکن ایران
داشتی از فروغ فرّ و هنر
آسمانی پُر از پرن ایران
تا به انگشتری تو برسد
دور تو بود اهرمن ایران
بر نگین تو نقش بسته هنوز
ای سلیمان خویشتن ایران
با همایی که روی شانهی توست
نزنم حرفی از زغن ایران
از اوستای تو توان فهمید
پُری از فرّهی کهن ایران
آتشت یادگار تاریخ است
متم و میل سوختن ایران
دیدمت در عبور از تاریخ
با صدایی عدو فکن ایران
آریوبرزن ترا دیدم
در دل جنگ تن به تن ایران
جنگهای ترا که میبینم
رنگ خون داشت پیرهن ایران
تا به آزادی خودت برسی
کاوهات داشت انجمن ایران
تو کمانگیر خویش را گفتی
تیر را زودتر بزن ایران
شاهنامه هنوز راوی توست
دارد از مهر تو سخن ایران
بازوان بلند و رستمیات
باز دارد هزار فن ایران
گلّه، گلّه هنوز میآیند
آهوان تو از ختن ایران
سمت جیحون برو که مهر تو هست
در دل و جان مرد و زن ایران
در خجند تو آفتابی هست
روشن از اوست جان من ایران
در سمرقند، دلبران تواند
همه با زلف پُر شکن ایران
در بخارا، هرات، غزنه و بلخ
نام تو هست در دهن ایران
مثل کشمیر ریخته بسیار
" فیض "تو بر سر دکن ایران
گاه بر شانههای پامیری
گاه میآیی از دمن ایران
فرّ و فیروزی تو میگوید
سهم تو نیست باختن ایران
هرکه جان را فدای نامت کرد
ساخت از پیرهن کفن ایران
شعبان کرمدخت
بابلسر
تیر ۱۴٠۳
کانال شعر من
@karamdokht
اینکه میبینی فراوان در بیابان تواند
گلّه،گلّه آهوان دنبال چشمان تواند
مثل مجنونند، در فکر هوایی تازهاند
هر کجا آبادیای دیدند، مهمان تواند
خانهشان آباد اصلاً نیست، گفتم بارها
بسکه آویزان به گیسوی پریشان تواند
مهر تو در جانشان ماندهست از روز ازل
گر جهان کافر شود، اینان مسلمان تواند
عشق میداند به روی شانههاشان زخم چیست
شوق میداند که راز گنج پنهان تواند
سفرهداری چون تو میبینند، شادی میکنند
چون که دنبال صفای لذّت نان تواند
جانشان مست است و با پیمانهای در دستشان
پایکوبان همچنان در کار پیمان تواند
رازشان را میتوان در چشمهاشان دید و خواند
لذّتی دارد که در آیینه حیران تواند
داغها را در مسیر سینهی خود کاشتند
بیگمان مردان آتش نوش میدان تواند
شب که میآید کنار حیرت بسیارشان
نالهشان را میشناسی، از نیستان تواند
از سکوت خستهشان آواز میریزد مدام
گاه دلتنگ تو و صحن چراغان تواند
تا امیدی هست، از زیبایی تو روشنند
تا صدایی هست، در باران غزلخوان تواند
شعبان کرمدخت
بابلسر
تیر ۱۴٠۳
کانال شعر من
@karamdokht
با دلی راحت و رها در باد
گریه میکرد بیصدا در باد
رفت دنبال سرنوشت خودش
از کجا سمت نا کجا در باد
بغضش انگار رنگ باران داشت
با خودش داشت ماجرا در باد
مرد این را چه خوب میدانست
اشک باشد گره گشا در باد
اشک با نرمی فراوانش
میدهد سنگ را جلا در باد
رازهای دل غریبش را
کرد در راه برملا در باد
خاطرات گذشتهی خود را
کرد آرام جا به جا در باد
چشمها را کشان، کشان میبرد
سمت تصویر یادها در باد
شعرهای نگفتهاش را خواند
با دلش بود همنوا در باد
رنگ دلتنگی خودش را دید
با تمام برو، بیا در باد
از هوا گفت و از زمین آرام
از زمین گفت و از هوا در باد
لرزشی روی شانههایش ریخت
گریه میکرد یا دعا در باد
هرکه گریان از این مسیر گذشت
حاجتش میرود روا در باد
شعبان کرمدخت
بابلسر
تیر ۱۴٠۳
کانال شعر من
@karamdokht
یک طرح متفاوت انتخاب کنید
طرح فعلی شما تنها برای 5 کانال تجزیه و تحلیل را مجاز می کند. برای بیشتر، لطفا یک طرح دیگر انتخاب کنید.