مؤسسه پژوهشی میراث مکتوب
کانال اطلاع رسانی و معرفی کتابها و فعالیتها. نشانی: تهران- خ انقلاب- بین ابوریحان و دانشگاه- ش. ۱۱۸۲ (ساختمان فروردین)- ط. ۲- واحد ۸ شماره تماس: ۶۶۴۹۰۶۱۲ پست الکترونیک: [email protected] سایت فروش آثار: www.mirasmaktoob.com
نمایش بیشتر2 804
مشترکین
+424 ساعت
+237 روز
+8730 روز
- مشترکین
- پوشش پست
- ER - نسبت تعامل
در حال بارگیری داده...
معدل نمو المشتركين
در حال بارگیری داده...
قصیدهای در آداب و معایب میزبانی و مهمانی
با آوردن یادداشت دربارهٔ قصیدهای که در آن آداب و معایب میزبانی و مهمانی به طُرفگی مطرح است این نوشته را به پایان میآورم.
نام سرایندهٔ قصیده مُطهّر کرهای است از مردم هندوستان (درگذشته به سال ۷۹۱ه.) تصویر این قطعه از نسخهٔ چاپی را فاضل گرامی آقای نادر مطلبی کاشانی که از آن آگاه میبود به من لطف کرد.
شاعر درین قصیدهٔ پنجاه و سه بیتی موجود چهل و دو عیب رفتاری مهمان و سیزده عیب کرداری میزبان را بیان کرده است. ولی بر روی هم ابیات مربوط به چهل و نه عیب در چاپ فاضل هندی دیده میشود و اکنون درینجا کمتر، به مناسبت آنکه ابیات معیوب غیرقابل تصحیح را نیاوردم. دلپسندم آن بود که تمام قصیده را به صورت پیوست در پایان میآوردم ولی چون طبعی که از آن هست مغلوط و گاه نامفهوم است و نسخهبدلهای زیر صفحه هم هیچ کمکی نمیکند، ابیاتی از آن را که درست مینماید یا کمتر عیب دارد درینجا برای آگاهی میآورم. امیدوارم فضلای هندوستان عکس نسخهها را بفرستند تا در موقعی دیگر سراسر آن را به چاپ برسانم.
قصیدهٔ مطهّر کرهای
پنجاه و پنج عیب شمردست از اهل خوان
کاندر كتاب نزهة... کند بیان
زان جمله عیبهاست چل دو از آن ضيف
باقی از آن.... سیزده عیب میزبان
بشنو کنون اسامی اصحاب آن عیوب
تا چون بدانی آن نکنی باز...
حکّاک آن بود که بخارد به پشت دست
تن را به پیش از آن که برد دست سوی نان
دقّاق آن بود که چو خوان در میان نهند
پیش از همه رود بنشیند فراز خوان
لفّاف آن بود که از هر نان نوالهای
پیچد برای خویشتن، نه از بهر میهمان
نفّاخ آن که لقمهٔ سوزان برآورد
وانگه دمد نفس که کند... در بنان
ممتّد آن بود که کند دست خود دراز
در کاسهای که دور بود سخت از آن مکان
مصّاف آن که چون نگرد استخوان و مغز
گه کوبدش به دست، گهی نوشد از لبان
لمّاس آن بود که بلیسد میان اکل
انگشتهاش، تا ببرد چربی از میان
بقّار آن بود، پی لیسیدن لبش
هر دم چو گاو پیر برون آورد زبان
... آن که خنده زند سخت کز دهانش
خائیده نان بریزد و لقمه شود عیان
دفّاع آن که لقمه نهد در دهن بزر
وانگه برد به قوّت انگشت در کران
معطاش آن که لقمه برآرد به کلّهای
پس آب نوشد و خورد آن لقمه بعد آن
... کسی است که حق همسایه در طعام
نارد به جای، خوب ندارد به پیش خوان
عایب کسی بود که کند عیب چون زنی
کین شور و آن بیمزه، آن خام، آن دُخان
بر کاسهها کند به حیل گردنش دراز
از بیم آن که تر نشود درع و طیلسان
وانگه... آن که از نان چمچه آکند
تا خوردنی بدان خورد آن مرد ناتوان
وانگه منقّط آن که کند از سرشکِ آش
آلوده جامهها و رخ و ریش پُر نشان
وانگه مبلّع آن که نخائیده لقمهها
هر دم فرو برد که بود معده را زیان
وانگه مخرّب آن که چو در کاسه دست زد
هیچ اندرو رها نکند جز که استخوان
وانگه مسابق آن که یکی لقمه در دهان
دیگر به دست ساخته دارد همان زمان
وانگه طفیل، آن که ز ناخوانده میرود
دنبال مهتری که به قهرش دهد امان
باز آن مدّمع است که چون لقمه گرم خورد
آب آیدش به دیده و سوزد دل و دهان
باز آن مقطّع است که چون لقمه شد بزر[گ]
برّد به نیم و باز درش افکند همان
باز آن مشلّع است که چون مرغ و میوه خورد
آن استخوان و خسته نهد پیش دیگران
باز آن مبعّع است که چون در سخن شود
بعبع کند که لقمه بود در دهن کلان
باز آن مفرّحی است که از خوان نوالهای
بر اهل خصم خانه دهد کایدش روان
باز آن کسی بود متثاثل که دیر کرد
چندان [در] انتظار شود، خلق در فغان
... آن بود که چو مردم کشید دست
دستش بود به مائده در کار همچنان
هر دم به جانبی نظری ملتفت کند
کاید ز در طعام به خوان، چون برند خوان
چون عیب میهمان چل و دو تمام شد
عیب آنِ میزبان که بود سیزده، بخوان
اول محدّث آنکه ز گفتار...
مشغول دارد از خورش اكل...
پس مشتکی که در بر مهمان کند حدیث
نایابی طعام و گرانیّ کاردان
زان پس موحّش آن که کند در حضور ضیف
تندی و خشم بر خدم و خیل بیکران
زان پس منقّی آن که کشد پیش میهمان
چیزی قلیل و بر همه چیزست...
عصّاص آن که بر سر خوان، آب خوردنی
حاضر نکرده باشد و بیم اوفتد به جان
زان پس موخّر آن که نخست آش بر کشد
واخر برای خاص... زعفران
(سلطان محمود بن محمد، 1388: مقدمه: پانزده الی نوزده)
مأخذ: سلطان محمود بن محمد. 1388. آدابالمُضیفین و زادالآكلین [رسالهاى در آداب خوردن و میهماندارى]. بهكوشش ایرج افشار. تهران: مؤسسهٔ پژوهشی میراث مكتوب.
@mirasmaktoob
.
Photo unavailableShow in Telegram
محمّدعلی بن ابیطالب حزین لاهیجی (متوفّی ۱۱۸۰ هجری قمری)، در کتاب تذکرةالمعاصرین، تصحیح معصومه سالک، در احوال پزشک نامی قرن دوازدهم هجری، حکیم محمّدتقی شیرازی(۱۸۴-۱۸۵)، مینویسد:
«حکیم محمّدتقی شیرازی»
از حُذّاق اطبّاء و همدم مسیحا بود از مستفیدان خدمت علّامی مسیحالانام فسائی علیهالرّحمه و در ایّام اقامت این نیازمند در شیراز همواره یار دلنواز بود. در شاعری و سخنفهمی رسا و با عرایس معنی آشنایی داشت. در شیراز به رحمت الهی پیوست.
این ابیات از اوست:
دوش در بزم تو ذوق گریهام بیتاب کرد
آنچه آتش میکند با شمع با من آب کرد
خون دل از پردههای دیدهام گردید صاف
آتش حل کرده را چشمم شراب ناب کرد
@mirasmaktoob
.
به حال غریبان خود از لطف بنگر!
تقیالدّین محمّد اوحدی حسینی دَقّاقی بَلَیانی اصفهانی (متوفّی ۱۰۴۰ هجری قمری)، در کتاب عرفاتالعاشقین و عرصاتالعارفین (جلد ششم، ص ۳۵۸۴-۳۵۸۵)، تصحیح ذبیحاللّه صاحبکاری و آمنه فخر احمد، با نظارت علمی محمّد قهرمان، در احوال شاعری با تخلّص کوکبی و شعر او در مدح امام رضا (ع)، مینویسد:
یکی از جملهٔ کوکبیتخلّصان، مدّاح ائمّهٔ معصومین بوده و مدّاحی ایشان نموده، از جمله اشعار وی است:
سلامٌ من الصّافح الحیّ اکبر
علی مشهد الزّکیّ المطهّر
امامی حامی علیّ ولی
رضای علیّ بن موسیّ جعفر
معالش مزیّن به آثار احمد
صفاتش مُحلّیٰ به اطوار حیدر
به تأیید اجسام، روحی مجسّم
به امداد ارواح، روحی مصوّر
کمال جمال و جلال کمالش
من البدر اَجلیٰ من الشّمس اظهر
زهی شاه عالیمقامی که آمد
به طوف پیمبر طوافش برابر
در آدم کجا بود این قدر و عزّت؟
به عالم کرا بود این حشمت و فر؟
به انشای مدحت همین باعث آمد
که بذلی مرا هم بگردد میسّر
وگرنه چه حدّ ثنا کوکبی را
به گفتار اینجا خموشی نکوتر
من اینجا غریب و تو شاه غریبان
به حال غریبان خود از لطف بنگر
@mirasmaktoob
.
در بیان آدابی که پیش از طعام خوردن رعایت آن از لوازم است!
بدان که جهد باید کرد که تنها طعام نخورد، بلکه به تنها (با افراد) طعام خورد.
و چون مجلس طعام خوردن منعقد میسازد باید که بالِشت جهت مهمان بیندازد که این سنّت است.
و باید که از میان آن جماعت کسی را که متقیتر و عالمتر و عاقلتر باشد مقدّم و مرجعٌ الیه سازد. پس از آن هر کس که درین صفات به وی نزدیکتر باشد.
و باید که مجرّد نسب و سن را منظور ندارد، زیرا شرف مرد به اصل و به نسب نیست در معرفت و علم و تمیز است کمالش.
و حقّ سبحانه فرموده که «إنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَاللَّهِ اَتْقیٰكُمْ»، یعنی: بزرگترین شما نزد خدای تعالی پرهیزگارترین شماست، و دیگر فرموده که «هَلْ یسْتَوِی الَّذِینَ یعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یعْلَمُونَ» یعنی: در مرتبه برابر نیست دانا و نادان.
و چنانچه در حدیث وارد شده که لَیلِینی اولوالأحلام وَالنُّهى، یعنی: حضرت رسالت - صلعم ـ فرموده که نزدیک من باز ایستند صاحبان دانش و خِرَد.
و اگر جمعی که در مرتبهٔ مؤخّرند مقدّم جا گرفتهاند رواست که صاحبخانه ایشان را برخیزاند و بزرگتر را به جای ایشان بنشاند. زیرا که در حدیث آمده که رسول - صلعم - در صفهٔ تنگی نشسته بود. [چون] از اهل بَدر درآمدند و جای نبود که بنشینند آن حضرت فرمود آن جماعت را که از بدر نبودند که برخیزید و اهل بدر را به جای ایشان نشاند.
و شیخ ابوالنجیب - قدّس سرّه - در آداب خود به این تصریح فرموده، و اگر در حلقه جا نباشد در پس پشت یکدیگر نشینند. زیرا که در مجلس آن حضرت - صلعم - چنین کردندی. (سلطان محمود بن محمد، 1388: 13)
مأخذ: سلطان محمود بن محمد. 1388. آدابالمُضیفین و زادالآكلین [رسالهاى در آداب خوردن و میهماندارى]. بهكوشش ایرج افشار. تهران: مؤسسهٔ پژوهشی میراث مكتوب.
@mirasmaktoob
.
Photo unavailableShow in Telegram
در بیان آدابی که پیش از طعام خوردن رعایت آن از لوازم است!
@mirasmaktoob
.
Photo unavailableShow in Telegram
طریقهٔ ساختن قرص آبلیمو
پنج بیضهٔ مرغ را سفیده گرفته، بدهند با تخته آن را زده که کف آن سفت شود، و شکر را در دیگ بریزند و بجوشانند تا به قوام آید. به مرتبهای که انگشت بزنی پنج نخ بدهد و زمین بگذارد و چوب بلندی در میان آن بگذارند و به هم بزنند تا حدّی که [بالای] آن زیر شود و آبلیمو قلیلی بریزند. هرگاه آبلیمو میسّر نشود آبغوره هم خوب است.
و بعد از آن تخم را که چوب زدهاند بریزند، به هم بزنند امّا در سر آتش. تا مادامی که انگشت بزنند و بر زبان بزنند. هرگاه به زبان نچسبید به قوام آمده.
بعد از آن آستری را پاک بشورند که نم داشته باشد. در پشت مجموعه پهن کنند و آن را گرم گرم به روی او بریزند و تکان بدهند تا نازک شود.
بعد با چاقو ببرّند و کاغذ بر روی او بیندازند و مجموعهٔ دیگر بر روی او برگرداند که آن دستمال برود و کاغذ به زیر برود و دستمال را بردارد. (جامع الصنایع، 1389: 7/6)
مأخذ: جامع الصنایع (آشپزینامه از عصر قاجار). 1389. از مؤلفی ناشناخته. بهکوشش ایرج افشار. تهران: مؤسسهٔ پژوهشی ميراث مكتوب.
@mirasmaktoob
.
مثنوی اطعمه
بشنو اکنون سرگذشتی ای پسر
فی الحقیقه در مجاز و مختصر
یک شبی در مطبخی بودم قرین
با عزیزی چند از اهل یقین
بود دیگی پر برنج و شیر ضمّ
زیره و خرمای بسیاری به هم
آتش اندر شیب و در بالاش تف
منتظر بنشسته آن اهل شرف
تا چه میگوید در آن جوش و خروش
بر صدای او نهاده جمله گوش
جوش میزد دیگ اندر پیش و پس
بر گشادم گوش معنی آن نفس
نکتهای با من بگفت آن پخته کار
از زبان بی زبانی گوش دار
نغمهای زان دیگ بشنیدم عیان
کرد با من قصّهای شرح و بیان
نغمهای از دیگ این بود ای عزیز
فهم کن گر عقل داری و تمیز
از زبان حال با من دیگ گفت
درّ معنی بین که آن بیچاره سفت
گفت اگر شیر و برنج است و شکر
نعمت بسیار زیبا ای پسر
لیک اگر آتش بسوزد بر تنم
دوستان گردند حالی دشمنم
چون بسوزد شیرها گردد هبا
بس سیه رویی که پیش آید مرا
در زمان گردد مبدّل آن لذيذ
پیش مردم خار گردد آن عزیز
بشنو اکنون از سر ذوق خطور
دیگ هست این جا جهان پرغرور
پس تن انسان به رنج است ای پسر
شیر همچون روح باشد در نگر
آن رطب با این بدن ایمان بود
زیرهها آن طاعت و احسان [بود]
دیگ، تن را هست سر پوش ای پسر
طاعت خود داشتن پنهان دگر
تفّ این دیگ آن نفسهای شماست
پختن این دیگ سودای شماست
آتش او شهوت نفس است هان
جهد آن کن تا نسوزی ای فلان
هیزمش وسواس شیطانی بود
دور باش از بد که شیطانی بود
در لباس «اطعمه»ای نیکنام
سرّ معنی بشنو از صوفی تمام
زان که هر چیزی که میبینی عیان
صورتش را معنیی باشد بدان
(صوفی محمّد هروی،1386: 6/165)
مأخذ: صوفی محمّد هروی. 1386. دفتر اشعار صوفی. به کوشش ایرج افشار. تهران: مؤسسهٔ پژوهشی میراث مکتوب.
@mirasmaktoob
.
مثنوی اطعمه
بشنو اکنون سرگذشتی ای پسر
فی الحقیقه در مجاز و مختصر
یک شبی در مطبخی بودم قرین
با عزیزی چند از اهل یقین
بود دیگی پر برنج و شیر ضمّ
زیره و خرمای بسیاری به هم
آتش اندر شیب و در بالاش تف
منتظر بنشسته آن اهل شرف
تا چه میگوید در آن جوش و خروش
بر صدای او نهاده جمله گوش
جوش میزد دیگ اندر پیش و پس
بر گشادم گوش معنی آن نفس
نکتهای با من بگفت آن پخته کار
از زبان بی زبانی گوش دار
نغمهای زان دیگ بشنیدم عیان
کرد با من قصّهای شرح و بیان
نغمهای از دیگ این بود ای عزیز
فهم کن گر عقل داری و تمیز
از زبان حال با من دیگ گفت
درّ معنی بین که آن بیچاره سفت
گفت اگر شیر و برنج است و شکر
نعمت بسیار زیبا ای پسر
لیک اگر آتش بسوزد بر تنم
دوستان گردند حالی دشمنم
چون بسوزد شیرها گردد هبا
بس سیه رویی که پیش آید مرا
در زمان گردد مبدّل آن لذيذ
پیش مردم خار گردد آن عزیز
بشنو اکنون از سر ذوق خطور
دیگ هست این جا جهان پرغرور
پس تن انسان به رنج است ای پسر
شیر همچون روح باشد در نگر
آن رطب با این بدن ایمان بود
زیرهها آن طاعت و احسان [بود]
دیگ، تن را هست سر پوش ای پسر
طاعت خود داشتن پنهان دگر
تفّ این دیگ آن نفسهای شماست
پختن این دیگ سودای شماست
آتش او شهوت نفس است هان
جهد آن کن تا نسوزی ای فلان
هیزمش وسواس شیطانی بود
دور باش از بد که شیطانی بود
در لباس «اطعمه»ای نیکنام
سرّ معنی بشنو از صوفی تمام
زان که هر چیزی که میبینی عیان
صورتش را معنیی باشد بدان
(صوفی محمّد هروی،1386: 6/165)
مأخذ: صوفی محمّد هروی. 1386. دفتر اشعار صوفی. به کوشش ایرج افشار. تهران: مؤسسهٔ پژوهشی میراث مکتوب.
@mirasmaktoob
.