cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

پرنیان خیال (ادبی اجتماعی)

پرنیان خیال با مطالب ادبی ،شعر،مقاله ،کتاب ومتنهای اجتماعی تاریخی تلاش برای گسترش فرهنگ کتاب خوانی دارد. Hello @durov and @Telegram This group is not against the rules of Telegram. And it doesn't send any pornographic or violent content. please pay attent

نمایش بیشتر
پست‌های تبلیغاتی
294
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
+27 روز
+1230 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

✍کنار بوسه هایت اشتیاقی داشت می پیچید درچشمان پر از اشکت در آن وقتی که می رفتی واز دور به پشت سر نگاهت بود وانگشتی که از لب بوسه را می چید ومی بخشید تا دور به روی دوش گاه آهسته کیفت جابجا می شد میان اشک وخنده شعله گرم نگاهت قطار آهسته آهسته به روی ریل رفتن بود و پاها سست می گردید مسافر هر کجا بادا سلامت باد زیر لب می گفت و آبی پشت پا می ریخت #ایرج‌_جمشیدی‌_بینا درودها دوستان جان شبتان زیبا وپر از مهر ودوستی❤️💚🌹🌺🕊🕊🦋
نمایش همه...
🎧-ترانه شب 🌚 『 @mushaverism
نمایش همه...
شاخه‌ای از درخت به ؛ تنها ساعتی را که در مدرسه دوست داشتم ساعت انشاء بود.. قلم بی‌محابا روی سینه‌ی دفترم می‌تاخت و چنان با حرارت انشایم را می‌خواندم که انگار کسی در کلاس وجود نداشت. آقای کرمی خیره به من لبخند می‌زد و در پایان تنها می‌گفت ؛ -- کیجا* عجب کَل گبی می‌زنی* آن‌ روزها بچه‌ها با ترکه‌ای از چوب درخت "به" تنبیه می‌شدند من اما جزو زرنگ‌های کلاس بودم می‌لرزیدم و قلبم چون گلوله‌ای بی‌تابِ شلیک شدن بود -- آقا میشه دیگه بچه‌ها را تنبیه نکنید؟ معلم ساکت بود و به تخته نگاه می‌کرد شقیقه‌هایش سرخ شده بود انگار تیرم به هدف خورده بود - بیا دخترم ، بیا اینجا! پاهای کوچکم توانی نداشت بلند شدم و کنار نقشه ایران ایستادم گربه‌ای پر از نقش و نگار که شاید به رویای من می‌خندید -- اگر تنبیه نکنم چکار کنم؟ ‌، تو بگو! -- نمی‌دونم آقا! اما دیگه روی دستهاشون چوب نزنید! بچه‌ها نفس نمی‌کشیدند آقای کرمی بلند شد و روبرویم ایستاد -- باشه سیده ، امتحان می‌کنیم -- کامیار بیا این چوب را ببر توی باغ قلی‌خان بینداز آه... وقتی روی نیمکت می‌نشستم احساس بی وزنی می‌کردم افسانه از نیمکت پشتی شانه‌هایم را نوازش می‌کرد مثل اینکه کوهی راجابجا کرده بودم از آن روز به بعد بچه‌های کلاس تنها به شکوفه‌های درخت "به" ‌فکر می‌کردند به زنبورانی که گرده‌های شوق را سوی باغچه‌های بیداری می‌افشاندند. چند سالی است که فهمیدم ‌آقای کرمی با که این خیلی مسن نبود مرحوم شدند حالا هر وقت به مزار کبود‌کلایه می‌روم چون سربازی ادای احترام می‌کنم "می‌دانم که آنجا قطعا قطعه‌ای از بهشت است" با لمس سرانگشتانم به روی سنگ نسیم آزادی را لا به لای موهایم احساس می‌کنم و چون بیدانی عاشق به مرز پریشانی نزدیک می‌شوم... *دختر به زبان شمالی *کنایه از حرف‌های بزرگتر از سن و اندیشه‌ #معلم #مهتاب_میرقاسمی
نمایش همه...
برای شناخت روحیه‌ حاکم بر کشور، این حرف منسوب به محمود پرمعناست که به ابوریحان می‌گوید: "سخن بر مراد من گوی، نه بر سلطنت علم خویش" و شعار کشورداری آن است که نظام‌الملک در سیاستنامه آورده: "نشان بندگی آن باشد که همه آن کند که خداوندگار فرماید." ...خلق خدا از این پس به دو دسته تقسیم می‌گردند: دیندار و بددین. دیندارها کسانی هستند که جزو اکثریت مطیع و طرفدار حکومت وقت‌اند. بددین‌ها اقلیتی هستند وسیع، با معتقدات و برچسب‌های متفاوت، چون باطنی و دهری و شعوبی و زندیق و قرمطی و رافضی و فلسفی... هر کس دعاگوی و سربه‌راه است، اجازه می‌یابد که لقمه نانی به دست آورد و در گوشه‌ای بخورد، و هر کس جز این بود، فراری و مطعون و بیم‌زده خواهد بود. یکی از نشانه‌های اختناق محمودی فرار ابن‌سیناست از خوارزم که حاضر شد جانش را به خطر بیندازد، اما به درگاه سلطان محمود غزنوی نرود. غلامان به دولت رسیده که نمی‌توانند بر آزادگی و ملیت تکیه کنند، بهترین پناهگاه را در تشرع می‌جویند؛ هم فال است و هم تماشا. هم در سایه آن می‌توان پول اندوخت و هم سالاری کرد. 📗:شهرزاد قصه‌گو 👤:محمد علی اسلامی ندوشن
نمایش همه...
این ویدئو را تا انتها تماشا کنید و از سرعت نور شگفت‌زده شوید. سرعت نور در خلأ برابر ۳۰۰ هزار کیلومتر بر ثانیه است. سرعت نور سریع‌تر از هر چیزی است که می‌تواند در فضا حرکت کند. دانشمندان با انجام تحقیقاتی بر روی الکترومغناطیس و ستاره‌­های دوردست، به این نتیجه رسیدند که سرعت نور، بیشترین سرعتی است که می­ توان به آن دست یافت. اما در مقایسه با ابعاد کیهان این سرعت چندان سریع به نظر نمی‌رسد. آیا سرعت نور جزئی از محدودیت کیهانی است؟ چون به نظر می‌رسد سرعت تاریکی و سرعت امواج گرانشی هم برابر سرعت نور است. همچنین هیچ جرمی نمی‌تواند به سرعت نور برسد، زیرا اگر جرم به سرعت نور برسد به انرژی تبدیل می‌شود. این یعنی تنها ذرات نور می‌توانند با چنین سرعتی کیهان را طی کنند. ‌ 🆔 @big_bangpage
نمایش همه...
شعری از موسی عصمتی که در برنامه سرزمین شعر قرائت شد، در صفحه‌های اجتماعی ۱۰ میلیون بازدیدکننده داشت. محمود اکرامی فر درباره برنامه «سرزمین شعر» که از شبکه چهارم سیما پخش شد، گفت: این برنامه شعر را به یک گفتمان عمومی و از یک گزاره محفلی به یک گزاره عمومی تبدیل کرد، به طوریکه شعر را در جامعه رواج داد و توانست دوباره به زندگی عمومی، گفتگو‌ها و ارتباطات کلامی مردم برگرداند. وی افزود: موسی عصمتی یکی از شاعرانی بود که بخاطر جاذبه رسانه‌ای و شعر خوبش از او استفاده کردم و در گروه من قرار داشت. اشعار او را در صفحه مجازی ام منتشر کردم و بازخورد‌های زیادی از آن گرفتم. این شاعر و داور برنامه تلویزیونی «سرزمین شعر» گفت: بیش از صد هزار نفر از این صفحه من بازدید کردند و شعر این شاعر حدود ۱۰ میلیون نفر بازدیدکننده داشت. خیلی‌ها برای ما نوشتند که با این شعر زندگی کردند و حتی به گریه افتادند. می‌توانم بگویم سرزمین شعر برنامه خوبی بود و می‌تواند بهتر هم شود. برنامه «سرزمین شعر» در ادامه هجدهمین جشنواره بین المللی شعر فجر از ۲۶ اسفند پارسال در قالب مسابقه شعر به روی آنتن شبکه چهارم سیما رفت و فرصتی شد برای شنیدن اشعار جشنواره و انتخاب شاعران برتر بود. در قسمت اول این برنامه غزلی از موسی عصمتی درباره پدر و کارگران معدنعلاوه بر اینکه حضار برنامه را تحت تاثیر قرار داد، با اقبال عمومی هم همراه شد. (پدر) پدرم را خدا بیامرزد، مردِ سنگ و زغال و آهن بود سال‌های دراز عمرش را، کارگر بود، اهل معدن بود از میان زغال‌ها در کوه، عصر‌ها رو سفید برمی‌گشت سربلند از نبرد با صخره، او که خود قله‌ای فروتن بود پا به پای زغال‌ها می‌سوخت! سرخ می‌شد، دوباره کُک می‌شد کوره‌ای بود شعله‌ور در خود، کوره‌ای که همیشه روشن بود بار‌هایی که نانش آجر شد، از زمین و زمان گلایه نکرد دردهایش، یکی دوتا که نبود! دردهایش هزار خرمن بود از دل کوه‌های پابرجا، از درون مخوف تونل‌ها هفت خوان را گذشت و نان آورد، پدرم که خودش تهمتن بود پدرم مثل واگنی خسته، از سرازیر ریل خارج شد بی خبر رفت او که چندی بود، در هوای غریب رفتن بود مردِ دشت و پرنده و باران، مردِ آواز‌های کوهستان پدرم را خدا بیامرزد، کارگر بود، اهل معدن بود
نمایش همه...
کوچه شهر دلم از صدای پای تو خالیه . آرامش امشب؛
نمایش همه...
چجوری بوسه می‌زنی به زخمی که نمک زدی . آرامش امشب؛
نمایش همه...