Ahmad Amirkhalili

{أسولف للهوى مِن اشتاگ طاريكم} پناه نی‌برم به عشق از کسانی که آرزوی تو را دارند. 📎 لاادری؛ فارسیِ احمد امیرخلیلی

{أحب الحديث معك رغم أني لا أملك ما أقول} من فقط عاشق صحبت کردن با تُ هستم حتی اگر چیزی برای گفتن نداشته باشم! 📎 محمود درویش؛ فارسیِ احمد امیرخلیلی

{و يظن أنني غارقٌ به و كل ظنونهُ صحيحة} او فکر می‌کند من در فکر او عرق شده‌ام و اتفاقا درست فکر می‌کند! 📎 لاادری؛ فارسیِ احمد امیرخلیلی

{يأتون بعد غياب  يُبَعثرون مشاعرنا ثم يرحَلونّ} بعد از غیبتی طولانی می‌آیند احساسات‌مان را درهم می‌ریزند و دوباره می‌روند! 📎 لاادری؛ فارسیِ احمد امیرخلیلی

{احُب ڪل لَحظة أنت موجود بيّها} من هرلحظه‌ای که تو در آن هستی را دوست‌دارم 📎 لاادری؛ فارسیِ احمد امیرخلیلی

{كانَ بريقُ عينيكِ قارِبًا صغيرًا يحمِلُني إلى برِّ الأمان} در نگاهت قایق کوچکی‌ست که همیشه قلبم را به جایی امن می‌برد. 📎 لاادری؛ فارسیِ احمد امیرخلیلی

{لا ننسى أبدًا تلك اللحظات التي شعرنا بها أن العالم يقف في حلقنا} هرگز لحظاتی که احساس کردیم دنیا در گلویمان ایستاده را فراموش نمی کنیم! 📎 لاادری؛ فارسیِ احمد امیرخلیلی

{ربما أنا ميت متقاعد يقضي إجازته القصيرة في الحياة} شاید من خرده‌ی بازنشسته‌ای هستم که دارد تعطیلات کوتاه خود را در زندگی می‌گذاراند برای مرگی دیگر… 📎 محمود درویش؛ فارسیِ احمد امیرخلیلی

{ربما يدي لم تُمسك يدك مرة ! لكن قلبي فعل} شاید دست من هرگز دست تُ را نگرفت اما قلبم بارها این کار را کرد. 📎 نوران الحسینی؛ فارسیِ احمد امیرخلیلی

{إنه في نفسي أكثرُ مني} او بیشتر از من در من است. 📎 لاادری؛ فارسیِ احمد امیرخلیلی