cookie

ما از کوکی‌ها برای بهبود تجربه مرور شما استفاده می‌کنیم. با کلیک کردن بر روی «پذیرش همه»، شما با استفاده از کوکی‌ها موافقت می‌کنید.

avatar

🍃 ڪافہ رمانسرا 🍃

🌺 ارسال بهترین رمان ها و کتاب ها همراه با خلاصه و توضیح 🌺 🔘 ادمین👇👇 💢 @Rommaann 💢 🔘 گروه درخواست های کافه رمان 👇 https://t.me/joinchat/AAAAAD8f031sXFni9nR_4A

نمایش بیشتر
کشور مشخص نشده استزبان مشخص نشده استدسته بندی مشخص نشده است
پست‌های تبلیغاتی
11 481
مشترکین
اطلاعاتی وجود ندارد24 ساعت
اطلاعاتی وجود ندارد7 روز
اطلاعاتی وجود ندارد30 روز

در حال بارگیری داده...

معدل نمو المشتركين

در حال بارگیری داده...

📕 آبروی از دست رفته ✍🏻 #هانریش_بل کاترینا یک روز غروب در مهمانی یکی از دوستانش شرکت میکند و در آن جا به صورت اتفاقی با مردی آشنا میشود و خلاف انتظار دوستانش با این مرد (لودویگ گوتن) گرم میگیرد و گویی در همین اولین برخورد عشقی پدید می آید ... @CafeeRomanSara
نمایش همه...
📚 نام رمان: #ما_به_هم_محکومیم ✍ نویسنده: #فاطمه_غفاری 📖 تعداد صفحات: 262 📋خلاصه رمان: داستان زندگی سه دختر دانشجو که از کرج به تهران اومدن و توخونه ای اجاره ای زندگی میکنن و دانشگاه میرن دخترها به نام های:آوینا سارینا هانا سه پسر دانشجوی دیگه که سراسر غرورن هم تواون دانشگاه حضور دارن آتریسا دختر نفرت انگیزی که عاشق بنیامین یوسفی یکی از آن سه پسر بود بی دلیل با آوینای داستان لج کرد و هشدار داد که دور بر بنیامین نپلکه باید دید سرانجام این دوئل چی میشه؟ 📝 ژانر: #عاشقانه کافه‌رمانسرا @CafeeRomanSara
نمایش همه...
📚 نام رمان: #توقف_در_مرگ ✍ نویسنده: #ژوزه_ساراماگو 📖 تعداد صفحات: 249 📋خلاصه رمان: داستان اصلی کتاب در مورد کشوری است که مرگ با آنها قهر کرده و دیگر کسی را با خود نمیبرد...! مشکلات عجیبی ایجاد میشه از انسانهای تکه تکه شده در تصادفات که نه زنده اند نه مرده تا شرکتهای بیمه عمر...! اما بعد از ۷ ماه مرگ تصمیم به بازگشت میگیره با یک‌ تصمیم خاص که به هرکس ۸ روز قبل از پایان مهلتش نامه ای بده و حضور خودش و اطلاع بده اما سرنوشت یک نامه عجیبه....! نامه ای که به مرگ برگشت میخوره...! 📝 ژانر: #خارجی کافه‌رمانسرا @CafeeRomanSara
نمایش همه...
این عید باید با عید قبلی یه فرقی بکنه لااقل یه کتاب بخونیم، چطوره؟ ♡჻ᭂ࿐
نمایش همه...
📚 نام رمان: #افسونگر_جهنمی ✍ نویسنده: #دیکتاتور16 📖 تعداد صفحات: 91 📋خلاصه رمان: به آسمان شهر خیره می‌شوم؛ این‌جا شهر شوم است! شهری که مردمی ابله، صفت گرگ‌ها را دارند. مردمی که قبول کردند شیطان‌پرست باشند و من، فرشته رانده شده این شهرم… ابلیسی دیگر! دختری از قلب جهنم که فقط ویران کردن را یاد گرفته است. من دختر شیطانم، افسونگری برای جدایی قلب‌ها. من آسیبی نمی‌بینم، نه با خواندن آیه و دعای پوچ دعانویسان، نه با آب 📝 ژانر: #عاشقانه #ترسناک @CafeeRomanSara
نمایش همه...
☄آغاز سال ۱۴۰۰ مبارک 🐮 ممنون که یکسال دیگه هم باهم موندیم ♡჻ᭂ࿐
نمایش همه...
رفیق در چه حالی؟😍Anonymous voting
  • اتیش می‌سوزونم 💥
  • خونه خوبه خونه
  • نقطه امن عالمم
0 votes
📘 #آنچه_من_هستم ✍🏻 #ژان_پل_سارتر خلاصه: شما سرنوشت یکتایی دارید، شما در مسیری کاملاً منحصر به فرد زندگی می‌کنید و خداوند تمام آن‌چه را برای پیمودن این مسیر احتیاج دارید، برای شما فراهم کرده است... @CafeeRomanSara
نمایش همه...
داستان : امروز عاشقت می‌شوم نویسنده : محمد اکبری زهره آخرین بشقابی را که شسته بود در جا ظرفی بالای سینک با دقت بین ظرفها جاداد شیر آب را کمی دیگر چرخاند صدای چکه های آب کاملا قطع شد.با دستمالی به آرامی لکه های خیس بجا مانده روی شیر آب را پاک کرد.دستهایش را به پهلوهایش گذاشت و به زحمت کمی روی پاهایش بلند شد . در حالی که سرش را رو به بالا کاملا به عقب داده بود با صدای شکستن فولنجهایش کمی احساس آرامش کرد.نظری کدبانوگونه به آشپزخانه انداخت همه چیز مرتب بود.نگاهش به شوهرش که در گوشه ای روی مبل لم داده و چیزی جز گوشیش را نمی دید افتاد.برگشت لیوانی دم نوش ریخت و آرام کنار ش گذاشت.زودتر بخور که سرد می شه برای قندت خوبه . روبروی تلویزیون نشست و مشغول تماشای سریال مورد علاقه اش شد.فرهاد گوشیش را روی عسلی گذاشت درحالی که جرعه های دمنوش را مزمزه می کرد به زهره خیره شد.تمام صورتش را نمی دید ولی همینقدر هم کافی بود تا معصومیت و صداقت خاصی را زیر چروکهایی که با غباری از خستگی پوشیده شده بودن و گویا تازه متوجه اش گردیده ببیند.اولین بار بود که اینگونه در نظرش زیبا جلوه می کرد . گویا امروز همه چیز را برای اولین بار می بیند و برای اولین بار حس میکند . صبح را یادش آمد که مثل همیشه به محض شنیدن صدای در دویده و ماسکش را که فراموش کرده بود به او داده بطوریکه هنوز صدای توصیه هایش برای مراقب بودن در گوشش بجا مانده . روزهایی که دیروقت از خواب بیدار می شد و می دید زهره خیلی آرام و بی صیدا به پیاده روی رفته ولی روی میز, صبحانه اش آماده است. موقع برگشت تختخواب درهم ریخته را مرتب می کرد و اعتراضی هم در کار نبود.یادش می آمد که اگر کمی دیر می شد یادآوری می کرد تا به مادرش زنگ بزند و از حالش جویا شود. فرهاد فهمیده بود زمانی که زهره حس کرد او پنهانی به دیگری نظر دارد.به روی خودش هم نیاورده و فقط در گوشه تنهایش اشک ریخته . زمانی که پدرش زنده بود و برای مداوا به خانه اشان آورده بود او بود که چه مهربانانه پذریرای اش می کرد.حتی اوایل ازدواجش از خواهر و برادرش نگهداری کرده و از لذت آزادی های آن دوران چشم پوشیده بود.این ماجراها ناخودآگاه سلسله وار از ذهنش می گذشتند.چشمش به کتاب نیمه باز رمان عاشقانه ای که در حال خواندنش بود افتاد .به دیالوگهایی از این کتاب و کتابهای دیگری فکر می کرد که هوس عاشقی را در او برمی انگیختند و حتی در نوشه هایی از خودش با عبارات رمانتیک معشوقه ای هم خلق می کرد.چیزی را که دربدر به دنبالش بود سالها بود درکنارش زندگی می کرد.چطور تابحال نه دیده و نه حسش کرده بود.کتاب را بست آخرین جرعه دمنوشش را سرکشید نگاهی به زهره انداخت که در لابلای خستگی اش به خوابی عمیق فرو رفته شاید در خواب می دید که برای شام امشب چه باید درست کند. تیتراز پایانی سریال در حال پخش بود: به تو دل ندهم به که دل بدهم. نه کنار توام نه قرار توام . نه برای خودم می جنگم... آرام آرام کنترل را از دستش کشید .تلویزیون را خاموش کرد. آهسته چادر نماز تا کرده کنار سجاده اش را باز کرد و رویش انداخت. و در حالی که از او دور می شد .مرتب زیر لب زمزه می کرد .امروز عاشقت می شوم. امروز عاشقت می شوم... #کافه‌رمانسرا @CafeeRomanSara
نمایش همه...
📙 پیر دختر ✍🏻 #اونوره_دو_بالزاک خلاصه: دوشيزه كورمون پيردختر ثروت مندي است كه همراه عمويش زندگي مي كند. سن او بالا رفته و شديدا خواستار ازدواج و تشكيل خانواده مي باشد . دو اشرف زاده نيز خواهان ازدواج با او هستند تا از طريق موقعيت و ثروت او به تحكيم جايگاهشان بپردازند ... @CafeeRomanSara ♡჻ᭂ࿐
نمایش همه...