-THE GREAT WIZARD🌙

#پارت_112 خنده بلندی میکند. +آره مطمئنم کسی جرعت نداره اسمتو صدا بزنه. کمی مکث میکند و این بار خنده موذیانه ای بر لب میاورد. +فکر کنم هرکی اسمتو بگه بلافاصله خشکش میکنی،هوم؟ درسته؟ در جواب شوخی اش شانه بالا انداختم و مثل خودش جوابش را دادم: -هوم شاید! با دست میز شاهانه ای که پر از غذا بود را نشانم داد. +تو این مدت کم تنها تونستم اینا رو برات آماده کنم. منظورش میز رنگارنگی بود که همه چیز در آن پیدا میشد. با آنکه سیر بودم به احترامش پشت میز نشستم و سعی کردم کمی غذا بخورم. همانطور که با قاشق نقره ای رنگ دومین قاشق غذایم را میخوردم توجهم به صدایش جلب شد. +خوشحالی من از دیدن تو قابل اندازه گیری نیست ولی فکر کنم یک توضیح بهم بدهکار باشی. دیر یا زود باید برایش این انتقال ناگهانی را توضیح میدادم. انتقالی که بدون آنکه با او مشورت کنم صورت گرفته بود و به هر حال تبعاتی برای او و مردمش داشت. قاشق را روی میز میگذارم و با نفس عمیقی به مردمک هایش خیره میشوم.

نویسنده:lili چنل: @thegreatwizard_lili ایدی نویسنده: @paryunlili

#پارت_111 در کمتر از یک هفته که کوتوله ها به اینجا منتقل شده بودند این همه خانه با سرعت بالا ساخته بودند و خودشان را با شرایط وقف داده بودند. خانه هایی که هرکدام ویژگی های منحصر به فرد خودشان را داشتند. مثل همینجا که سقفی کشیده و گرد داشت با پنجره هایی شبیه به سرِ انسان و دیوار هایی از جنس آهن که نمیدانستم در این جنگل جادویی چطور به آن دست یافته بودند. +خیلی وقته ندیدمت دوست قدیمی! لبخند ملایمی میزنم و به سمت صدا میچرخم. -درسته،مدتی میگذره. او را نشسته ،روی صندلی باشکوهی میبینم و بهش نزدیک میشوم. +نمیخوای صورتتو بهم نشون بدی ؟یا همینطور باید با این صورتی که اصلا قیافشو دوست ندارم صحبت کنم؟ از داخل کیفم بطری کوچکی درمیاورم و مینوشمش. دو دستم را روی صورتم میگذارم و ورد مورد نظرم را آرام زمزمه میکنم. -سیامون،کِرِتیس! بلافاصله در تمام بدنم احساس جوش و خروش میکنم. صورتم کمی کش میاید و بدنم از آن حالت کمی پیرش فاصله میگیرد و تبدیل به خود همیشگیم میشود. دستانم را از روی صورتم برداشتم و حال با چشمان سبز و براقم خیره او شدم. از روی صندلی بلند شد و نزدیکم آمد. با چهار قدم فاصله ازمن ایستاد و سر تا پایم را با لذت نگاه کرد. +زیبایی تو همیشه تحسین برانگیزه،ونسا! -میدونستی تنها کسی هستی که بعد از صد و پنجاه و سه سال اسمم رو صدا کرده؟

نویسنده:lili چنل: @thegreatwizard_lili ایدی نویسنده: @paryunlili

#پارت_109 نگاهم را به اطراف میچرخانم. داخل اتاق تنها یک میز و صندلی بسیار کوچک بود که با وجود قد و قامتی که به دست آورده بودم نمیتوانستم رویش بشینم. بعد از استراحت کوتاهی که کردم بلند شدم و سمت پنجره رفتم. بیرون از خانه مردم با هیاهوی زیاد در حال زندگی کردن بودند و توجهی به یکدیگر نداشتند. توجهم به یکی از کوتوله ها جلب شد. درحال چیدن یکی از میوه های عجیب و غریب بود. لباس جالبی بر تن داشت و برخلاف بقیه کوتوله ها موهایش را از ته تراشیده بود. تراشیدن مو آن هم اینجا تنها یک معنی داشت! او یک کوتوله سابقه دار بود. که البته تنها جرمی که به او میخورد دزدی بود نه چیز دیگر. پنجره را بستم و با استفاده از کلاه شنلم صورتم را پوشاندم و از اتاق خارج شدم. شبح مانند از بین بقیه گذر کردم و از آنجا خارج شدم. هاله ای خاص را احساس میکردم. به همین زودی و کمتر از یک ساعت پیک را فرستاده بود. انتظارش را نداشتم. تقریبا پنجاه قدم به سمت جنوب رفته بودم که ناگهان کوتوله سیاه پوشی نزدیکم شدم و از من خواست دنبالش بروم. بدون تردید هم قدم باهاش پیش رفتم و بعد از تقریبا بیست دقیقه به خانه ای با سقف گرد رسیدیم. در را برایم باز کرد و با تعظیم کوتاهی مرا ترک کرد. داخل خانه شدم.

نویسنده:lili چنل: @thegreatwizard_lili ایدی نویسنده: @paryunlili

فردا سه تا پارت داریم،جبرانی این دو روز🫶🏻

🔥چنل خرید و فروش کتاب دست دوم!🔥 📚 اگه از کتابی خوشت میاد ولی قیمتش خیلی بالاس 📚 اگه کتابی رو یه بار خوندی و می‌خوای به جاش کتاب دیگه ای بخری 📚 اگه جا برای کتاب های قدیمیت نداری میتونی توی این چنل کتابت رو برای فروش بزاری و میتونی به جای خرید کتاب های نو با قیمت های خیلی بالا ، کتاب هایی با قیمت های مناسب تر بخری       💥 https://t.me/tosellbooks 💥

پارت اول🤌🏻💓