cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

ایران‌نامه کاوه

تاریخی رشک برانگیز، گواهی هفت هزار ساله از سرفرازی سرزمینی است که در مسیری افسانه‌وار گام برمی‌دارد؛ بر آنیم تا پاسدارِ نقشِ اندک لیکن تأثیر گذارِ خویش در این راه باشیم.

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
203
Suscriptores
Sin datos24 horas
+17 días
+130 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

02:15
Video unavailableShow in Telegram
میدان توپخانه؛ محصول مدرنیته‌ی ایرانی مستند «میدان بی‌حصار» ساخته‌ی مهرداد زاهدیان، روایت‌گر تجددخواهی و نوگرایی ایرانیان در بطن تاریخ ۱۵۰ساله‌ی میدان توپخانه‌ی تهران است. میدان توپخانه از مهم‌ترین فضاهای شهری تهران است که در دل خود تحولات تاریخی و شهرسازی را جای داده است. این میدان که در زمان ناصرالدین‌شاه ساخته شد اولین بانک شاهی ایران، تلگراف‌خانه و قورخانه را در اطراف خود داشته است. با سلطنت رضاشاه بناهای اطراف آن نوسازی و بازسازی شد و ساختمان بلدیه(شهرداری) در ضلع شمالی آن قرار گرفت. این میدان وسیع و مستطیل‌شکل در پایتخت، آستانه‌های مهمی از تاریخ ایران را ثبت کرده است. از اعدام شیخ فضل‌الله‌ نوری در دوران مشروطه و اشغال ایران توسط متفقین در جنگ جهانی دوم تا وقایع مرداد ۳۲ و انقلاب ۵۷. اگر چه این میدان با تغییرات گسترده، هویت کالبدی و فضایی خود را از دست داده است اما همچنان نقش تجاری و اداری مهمی را در پایتخت برعهده دارد. @iranshenasi_ut
Mostrar todo...
42.55 MB
✅️ عدلیه و تغییر سنت‌های غیر انسانی ✍️ مهدی تدینی با یک خاطره شروع می‌کنم... احمد متین‌دفتری، یکی از دولتمردان ایران که در اواخر دوران رضاشاه از آبان ۱۳۱۸ تا تیر ۱۳۱۹ نخست‌وزیر هم بود، تعریف می‌کند در زمانی که هنوز معاون دادگستری بود، پیرمردی پیش او آمد از قانون جدید ازدواج شکایت کرد. طبق قانون مدنی که به تازگی تصویب شده بود، سن ازدواج برای دختران ۱۵ سال و برای پسران ۱۸ سال معین شده بود و از این طریق برای نخستین بار کودک‌همسری در ایران ممنوع شد (به شرح این قانون برمی‌گردم). آن پیرمرد که برای شکایت پیش متین‌دفتری آمده بود از قضا یکی از دولتمردان سرشناس ایران بود: احتشام‌السلطنه که به مشروطه هم تمایل داشت و در دورۀ اول مجلس ملی ایران رئیس مجلس بود. احتشام‌السلطنه با عتاب به متین‌دفتری ــ که در تصویب قوانین مدنی نقش داشت ــ گفته بود: «این قوانین ضدبشری چیست که به تصویب رسانده‌اید!» متین‌دفتری می‌پرسد کدام قانون؟ می‌گوید همین قانون محدودیت سن برای ازدواج دختران. متین‌دفتری می‌پرسد: «حالا مگه شما قصد دارید با دختری نابالغ ازدواج کنید؟» احتشام می‌گوید می‌خواهد با دختری ۱۲ ساله ازدواج کند و توضیح می‌دهد یکی دو سال قبل با دختری ۱۲ ساله ازدواج کرده و یک بچه هم از او دارد. می‌گوید این ازدواج نیروی زندگی به او بخشیده و حال می‌خواهد با ازدواج با یک دختر ۱۲ سالۀ دیگر تجدید قوا کند. خلاصه احتشام‌السلطنه که در دورۀ رضاشاه هم مدتی سفیر ایران در استامبول بود، شکایتش را می‌کند و می‌رود. البته به گمانم او فرصت نکرد تجدیدقوا کند، زیرا یک سال بعد از این ماجرا در ۱۳۱۴ درگذشت. گاهی در خاطره‌ها و در یک سکانس حاشیه‌ای نکاتی بر انسان تفهیم می‌شود که با خواندن خود تاریخ شاید روشن نشود. تا پیش از تصویب قانون مدنی در نیمۀ اول دوران سلطنت رضاشاه ازدواج محدودیت سنی نداشت. افرادی که امکانات مالی خوبی داشتند به سادگی می‌توانستند دختری ۱۲ ساله را به عقد خود درآورند (که شاید تعبیر بهتر این باشد که «بخرند»). تصمیم‌گیری دربارۀ ازدواج هم کاملاً بر عهدۀ ولی دختر بود. در حالی هم که دخترانِ سن‌بالاتر برای ازدواج وجود داشت، کسی که تمایلات پدوفیلی داشت طبعاً از این شرایط بهره می‌برد. اولین بخش قانون مدنی ایران در سال ۱۳۰۷ تصویب شد. بخش‌های دوم و سوم آن هم در سال ۱۳۱۳ به تصویب رسید. کودک‌همسری در اینجا ممنوع شد. مادۀ ۱۴۰۱ قانون مدنی مشخص کرده بود سن ازدواج برای دختر ۱۵ و برای پسر ۱۸ سال است. اما یک امکان هم برای سنین پایین‌تر گذاشته بود: دختران ۱۳ سال به بالا و پسران ۱۵ سال به بالا با رضایت ولی و با تشخیص و تأیید دادگاه صالحه می‌توانستند ازدواج کنند. یعنی مثلاً اگر دختری ۱۳ ساله می‌خواست ازدواج کند، ولی او باید از دادگاه تأییدیه می‌گرفت. وظیفۀ دادگاه این بود که هم شرایط جسمی دختر را بسنجد و ببیند آیا واقعاً ضرورتی برای ازدواج دخترکی ۱۳ ساله وجود دارد یا نه. اما زیر این سن ــ یعنی برای دختران زیر ۱۳ و پسران زیر ۱۵ ــ تحت هیچ شرایطی اجازۀ ازدواج رسمی وجود نداشت. به این ترتیب کودک‌همسری دست‌کم روی کاغذ برچیده شد. اما طبعاً در جامعه‌ای عمدتاً روستایی و عقب‌مانده اجرای این قوانین مشکلات و موانع خود را داشت؛ البته آن زمان در شهرها هم چندان اوضاع فرقی نمی‌کرد؛ شهرها در واقع «روستاهای بزرگ» بود. به همین دلیل عملاً سن ۱۵ سال برای دختران رعایت نمی‌شد و درصد بالایی از پدران مراجعه می‌کردند به محکمه و برای ازدواج دختران زیر ۱۵ سال اجازه می‌گرفتند. خلاصه این قانون عملاً لوث شده بود. برای مثال، همان احمد متین‌دفتری که خاطرۀ بالا را از او تعریف کردم، وقتی در ۱۳۱۵ وزیر عدلیه شد، به کل کشور بخشنامه زد و دستور داد اجازۀ دادگاه برای ازدواج دختران به مقام دادگستری واگذار شود. به این ترتیب بسیاری از موارد را خود او بررسی می‌کرد. هر روز که به دادگستری می‌رفت یا به خانه می‌آمد، مادری دخترش را پیش او می‌آورد تا او بررسی کند و اجازه دهد زیر پانزده سال ازدواج کند. او هم تا می‌توانست جز موارد خاص اجازه نمی‌داد. سن ازدواج همین ماند تا در سال‌های ۱۳۴۶ و ۱۳۵۳ قانون حمایت از خانواده به تصویب رسید. با این قانون، سن ازدواج برای دختران به ۱۸ و برای پسران به ۲۰ افزایش یافت. در واقع مادۀ ۱۰۴۱ اصلاح شد و در موارد خاص نهایتاً دختران از ۱۵ و پسران از ۱۸ سالگی با رأی دادگاه می‌توانستند ازدواج کنند. دو هفته پس از انقلاب قانون حمایت از خانواده فسخ شد. پس از سال‌ها در تیر ۱۳۸۱ بر اساس مصوبۀ مجمع تشخیص مصلحت مادۀ ۱۰۴۱ به این شکل درآمد: «عقد نکاح دختر قبل از رسیدن به سن ۱۳ سال تمام و پسر قبل از رسیدن به سن ۱۵ سال تمام شمسی منوط است به اذن ولی به شرط مصلحت با تشخیص دادگاه صالح.» پی‌نوشت: خاطرۀ احمد متین‌دفتری در کتاب «خاطرات یک نخست‌وزیر»، ص ۱۰۲-۱۰۴ آمده است. 📌https://t.me/Iranshenasi_Lawpol_UT
Mostrar todo...
ایران‌نامه کاوه

تاریخی رشک برانگیز، گواهی هفت هزار ساله از سرفرازی سرزمینی است که در مسیری افسانه‌وار گام برمی‌دارد؛ بر آنیم تا پاسدارِ نقشِ اندک لیکن تأثیر گذارِ خویش در این راه باشیم.

👍 3
Mostrar todo...
ایران‌نامه کاوه

تاریخی رشک برانگیز، گواهی هفت هزار ساله از سرفرازی سرزمینی است که در مسیری افسانه‌وار گام برمی‌دارد؛ بر آنیم تا پاسدارِ نقشِ اندک لیکن تأثیر گذارِ خویش در این راه باشیم.

✅️ عدلیه و کودک‌همسری ✍️ مهدی تدینی با یک خاطره شروع می‌کنم... احمد متین‌دفتری، یکی از دولتمردان ایران که در اواخر دوران رضاشاه از آبان ۱۳۱۸ تا تیر ۱۳۱۹ نخست‌وزیر هم بود، تعریف می‌کند در زمانی که هنوز معاون دادگستری بود، پیرمردی پیش او آمد از قانون جدید ازدواج شکایت کرد. طبق قانون مدنی که به تازگی تصویب شده بود، سن ازدواج برای دختران ۱۵ سال و برای پسران ۱۸ سال معین شده بود و از این طریق برای نخستین بار کودک‌همسری در ایران ممنوع شد (به شرح این قانون برمی‌گردم). آن پیرمرد که برای شکایت پیش متین‌دفتری آمده بود از قضا یکی از دولتمردان سرشناس ایران بود: احتشام‌السلطنه که به مشروطه هم تمایل داشت و در دورۀ اول مجلس ملی ایران رئیس مجلس بود. احتشام‌السلطنه با عتاب به متین‌دفتری ــ که در تصویب قوانین مدنی نقش داشت ــ گفته بود: «این قوانین ضدبشری چیست که به تصویب رسانده‌اید!» متین‌دفتری می‌پرسد کدام قانون؟ می‌گوید همین قانون محدودیت سن برای ازدواج دختران. متین‌دفتری می‌پرسد: «حالا مگه شما قصد دارید با دختری نابالغ ازدواج کنید؟» احتشام می‌گوید می‌خواهد با دختری ۱۲ ساله ازدواج کند و توضیح می‌دهد یکی دو سال قبل با دختری ۱۲ ساله ازدواج کرده و یک بچه هم از او دارد. می‌گوید این ازدواج نیروی زندگی به او بخشیده و حال می‌خواهد با ازدواج با یک دختر ۱۲ سالۀ دیگر تجدید قوا کند. خلاصه احتشام‌السلطنه که در دورۀ رضاشاه هم مدتی سفیر ایران در استامبول بود، شکایتش را می‌کند و می‌رود. البته به گمانم او فرصت نکرد تجدیدقوا کند، زیرا یک سال بعد از این ماجرا در ۱۳۱۴ درگذشت. گاهی در خاطره‌ها و در یک سکانس حاشیه‌ای نکاتی بر انسان تفهیم می‌شود که با خواندن خود تاریخ شاید روشن نشود. تا پیش از تصویب قانون مدنی در نیمۀ اول دوران سلطنت رضاشاه ازدواج محدودیت سنی نداشت. افرادی که امکانات مالی خوبی داشتند به سادگی می‌توانستند دختری ۱۲ ساله را به عقد خود درآورند (که شاید تعبیر بهتر این باشد که «بخرند»). تصمیم‌گیری دربارۀ ازدواج هم کاملاً بر عهدۀ ولی دختر بود. در حالی هم که دخترانِ سن‌بالاتر برای ازدواج وجود داشت، کسی که تمایلات پدوفیلی داشت طبعاً از این شرایط بهره می‌برد. اولین بخش قانون مدنی ایران در سال ۱۳۰۷ تصویب شد. بخش‌های دوم و سوم آن هم در سال ۱۳۱۳ به تصویب رسید. کودک‌همسری در اینجا ممنوع شد. مادۀ ۱۴۰۱ قانون مدنی مشخص کرده بود سن ازدواج برای دختر ۱۵ و برای پسر ۱۸ سال است. اما یک امکان هم برای سنین پایین‌تر گذاشته بود: دختران ۱۳ سال به بالا و پسران ۱۵ سال به بالا با رضایت ولی و با تشخیص و تأیید دادگاه صالحه می‌توانستند ازدواج کنند. یعنی مثلاً اگر دختری ۱۳ ساله می‌خواست ازدواج کند، ولی او باید از دادگاه تأییدیه می‌گرفت. وظیفۀ دادگاه این بود که هم شرایط جسمی دختر را بسنجد و ببیند آیا واقعاً ضرورتی برای ازدواج دخترکی ۱۳ ساله وجود دارد یا نه. اما زیر این سن ــ یعنی برای دختران زیر ۱۳ و پسران زیر ۱۵ ــ تحت هیچ شرایطی اجازۀ ازدواج رسمی وجود نداشت. به این ترتیب کودک‌همسری دست‌کم روی کاغذ برچیده شد. اما طبعاً در جامعه‌ای عمدتاً روستایی و عقب‌مانده اجرای این قوانین مشکلات و موانع خود را داشت؛ البته آن زمان در شهرها هم چندان اوضاع فرقی نمی‌کرد؛ شهرها در واقع «روستاهای بزرگ» بود. به همین دلیل عملاً سن ۱۵ سال برای دختران رعایت نمی‌شد و درصد بالایی از پدران مراجعه می‌کردند به محکمه و برای ازدواج دختران زیر ۱۵ سال اجازه می‌گرفتند. خلاصه این قانون عملاً لوث شده بود. برای مثال، همان احمد متین‌دفتری که خاطرۀ بالا را از او تعریف کردم، وقتی در ۱۳۱۵ وزیر عدلیه شد، به کل کشور بخشنامه زد و دستور داد اجازۀ دادگاه برای ازدواج دختران به مقام دادگستری واگذار شود. به این ترتیب بسیاری از موارد را خود او بررسی می‌کرد. هر روز که به دادگستری می‌رفت یا به خانه می‌آمد، مادری دخترش را پیش او می‌آورد تا او بررسی کند و اجازه دهد زیر پانزده سال ازدواج کند. او هم تا می‌توانست جز موارد خاص اجازه نمی‌داد. سن ازدواج همین ماند تا در سال‌های ۱۳۴۶ و ۱۳۵۳ قانون حمایت از خانواده به تصویب رسید. با این قانون، سن ازدواج برای دختران به ۱۸ و برای پسران به ۲۰ افزایش یافت. در واقع مادۀ ۱۰۴۱ اصلاح شد و در موارد خاص نهایتاً دختران از ۱۵ و پسران از ۱۸ سالگی با رأی دادگاه می‌توانستند ازدواج کنند. دو هفته پس از انقلاب قانون حمایت از خانواده فسخ شد. پس از سال‌ها در تیر ۱۳۸۱ بر اساس مصوبۀ مجمع تشخیص مصلحت مادۀ ۱۰۴۱ به این شکل درآمد: «عقد نکاح دختر قبل از رسیدن به سن ۱۳ سال تمام و پسر قبل از رسیدن به سن ۱۵ سال تمام شمسی منوط است به اذن ولی به شرط مصلحت با تشخیص دادگاه صالح.» پی‌نوشت: خاطرۀ احمد متین‌دفتری در کتاب «خاطرات یک نخست‌وزیر»، ص ۱۰۲-۱۰۴ آمده است.
Mostrar todo...
ایران‌نامه کاوه

تاریخی رشک برانگیز، گواهی هفت هزار ساله از سرفرازی سرزمینی است که در مسیری افسانه‌وار گام برمی‌دارد؛ بر آنیم تا پاسدارِ نقشِ اندک لیکن تأثیر گذارِ خویش در این راه باشیم.

00:59
Video unavailableShow in Telegram
🎞 نوشته‌ی خانم فخر عُظمی (مادر سیمین بهبهانی) و شادی زنان از تصویب قانون ازدواج در تاریخ حقوق ایران بن‌مایه مشیریه نامه‌ای در تاریخ و حقوق 📌@Iranshenasi_Lawpol_UT
Mostrar todo...
3.70 MB
00:19
Video unavailableShow in Telegram
📷 خاک اهورایی سرزمین کهن‌مان، بارها از خاکسترها سر برآورده، چه در افسانه هایی چون ضحاک و آفریدون و چه پس از امثال اسنکدر و اعراب و مغول‌ها. فرزندان دلیر این مرز و بوم با اراده‌ای آهنین و قلبی آتشین، در برابر هر دشمنی، چه داخلی و چه خارجی، سر خم نمی‌کنند. ایران همچون ققنوسی، با شکوه و عظمت، از دل تاریخ و فراز و نشیب‌های بی‌پایان، بلند شده و با نیروی ایمان و اتحاد، راه روشن آینده را می‌پیماید. این خاک مقدس، با ریشه‌هایی عمیق و تاریخی، در برابر طوفان‌های دشمنی ایستادگی کرده و خواهد کرد. ایران همیشه زنده و پایدار خواهد ماند. #پاینده_ایران 📌@Iranshenasi_Lawpol_UT
Mostrar todo...
4.23 MB
🔥 2😁 1
✅️ مشروطه، امید رویش در شوره زار قاجار (بخش دوم) ✍️مهدی تدینی وثوق‌الدوله بار اول از مرداد ۱۲۹۵ تا خرداد ۱۲۹۶، به مدت ده ماه نخست‌وزیر (رئیس‌الوزرا) شد. وقتی کناره‌گیری کرد، فقط در عرض یک سال دولت چهار دست چرخید و یک سال بعد دوباره نوبت او رسید. اما نه به این راحتی! از اواسط اردیبهشت ۱۲۹۷ نجفقلی‌خان بختیاری، ملقب به صمصام‌السلطنه، نخست‌وزیر بود. نارضایتی از او دائم افزایش می‌یافت. عده‌ای از بازاریان و روحانیان در شاه‌ عبدالعظیم تحصن کردند تا احمدشاه نجفقلی‌خان را برکنار کند و به جای او وثوق‌الدوله را دوباره نخست‌وزیر کند. سخنگوی این هواداران وثوق‌الدوله هم کسی نبود مگر سیدحسن مدرس. احمدشاه که اهل هر چیزی بود مگر درگیری سیاسی، به خواست مخالفان تن داد. به نجفقلی‌خان گفت استعفا دهد و وثوق‌الدوله را مأمور تشکیل دولت کرد. اما نجفقلی‌خان کناره‌گیری نمی‌کرد! اوضاع مضحک شده بود: همزمان ایران دو نخست‌وزیر داشت. حال یک سکانس برویم به مراسم تدفینِ یک اروپایی در تهران... از سال ۱۲۹۱ دیپلمات کارکشته و بزرگی به نام کُنت هوگو لوگوتِتی سفیرِ امپراتوری اتریش‌ـ‌مجارستان در ایران بود. اجداد کُنت به امپراتوران بیزانس می‌رسید. او فارسی و عربی و ترکی را روان صحبت می‌کرد و چند دهه سابقۀ دیپلماتیک درخشان داشت. او باید تلاش می‌کرد جلوی نفوذ بیشتر روسیه و انگلیس در ایران را بگیرد ــ به ویژه پس از آغاز جنگ جهانی اول. بارها متفقین (روس و انگلیس) برای کشتن او تلاش کردند. عملاً او تنها دیپلمات از قوای متحدین در ایران بود. او همۀ بلاها را از سر گذراند تا اینکه گرفتار بلای عجیبی شد. تنها چند ماه به پایان جنگ مانده بود که گویا جناب کُنت یک جوجه‌تیغی را اطراف تهران شکار کرده بود، پوست و تیغ آن را کنده بود و آن را کباب کرده بود ــ کبابی لذیذ که زهرمارش شد. کنت پس از خوردن جوجه‌تیغی بیمار شد؛ می‌گفتند اسهال خونی گرفته و چیزی نگذشت در تهران درگذشت. البته از نظر اتریشی‌ها مرگ او همچنان یک مرگ «مشکوک» است. مگر کسی با خوردن جوجه‌تیغی می‌میرد؟! خاکسپاری او همراه شد با درگیری احمدشاه با نجفقلی‌خان که از دولت کناره‌گیری نمی‌کرد. در خاکسپاری جناب کُنت در تهران همزمان دو نخست‌وزیر با لباس رسمی سر خاک او حاضر شدند! سرتان را درد نیاورم... خلاصه نجفقلی‌خان کناره‌گیری کرد و وثوق‌الدوله دوباره بر کرسی نخست‌وزیری نشست. عملکرد او ابتدا خوب بود. اول یک گروه تروریستی به نام «کمیتۀ مجازات» را ــ اولین گروه تروریستی تاریخ عصر جدید ایران ــ محاکمه کرد (برای این روزهای ما نکتۀ جالب این است که، با آنکه این گروه چندین شخصیت شاخص را کشته بود، فقط دو نفرشان به اعدام محکوم شدند ــ داستان اصلی سریال هزاردستان ماجرای همین کمیتۀ مجازات است). وثوق‌الدوله همچنین تعداد زیادی از راهزان و دزدان سراسر کشور را دستگیر و اعدام کرد. اما این دولت هم به شدت می‌لنگید. وثوق‌الدوله که پنهانی با انگلستان مذاکراتی کرده بود تا قرارداد ۱۹۱۹ را منعقد کند، باید احمدشاه را راضی می‌کرد. در این اثنا شاه قصد سفر به اروپا کرد. وثوق‌الدوله نزدیک‌ترین دولتمردِ همکار خود، یعنی نصرت‌الدوله را در مقام وزیرخارجه همراه شاه به اروپا فرستاد تا کمک کند انگلیسی‌ها در این سفر شاه را راضی کنند. اما وقتی هیئت ایرانی به استامبول رسید، سفیر ایران در استامبول وزیر خارجۀ ایران را اصلاً آدم حساب نکرد. وقتی هیئت ایرانی به فرانسه رسید، وضعیت بدتر، نه، فاجعه‎بار شد. سفیرِ قدیمی ایران در فرانسه، ممتازالسلطنه که دیپلماتی کارکشته بود، اصلاً وزیر خارجۀ ایران را به عنوان مافوق خود قبول نداشت. در مقابل، وزیر خارجه همانجا او را برکنار کرد، اما او یک «برو بابا!» نثارش کرد و گفت من اصلاً دولتِ وثوق‌الدوله را قبول ندارم! جنگی میان وزیرخارجه و سفیر ایران در پاریس درگرفت. آقای سفیر برکناری خود را نپذیرفت و وزیرخارجه هم در همان محل اقامت خود پرچم ایران را نصب کرد و اعلام کرد سفارت ایران اینجاست! اما زور سفیر چربید و به رهبری او جراید فرانسوی وزیرخارجه و نخست‌وزیر ایران را به توپ بستند. نتیجه این شد که مقامات فرانسه آمدند پرچم ایران را از محل اقامت وزیرخارجه برداشتند. وزیرخارجه تحقیر شد. احمدشاه در انگلستان زیر بار قرارداد نرفت. می‌گفت در ایران دموکراسی است، من کاره‌ای نیستم و مجلس باید قرارداد را تصویب کند. اما گویا بعداً با دو شرط پذیرفته بود: یکی پرداخت مقرری ماهیانه و دیگری حمایت انگلستان از ولیعهد. در نهایت این توافق سر نگرفت. مخالفت‌ها در داخل شدیدتر از آن بود که بشود آن را به سرانجام رساند. آتشِ دولت دست وثوق را دوباره سوزاند. او پس از برگشتن شاه به ایران استعفا داد و دوباره دولت‌بازی شروع شد تا اینکه دو سال بعد در اسفند ۱۲۹۹ سیدضیا و سردارسپه با کودتا وارد میدان شدند. این سرآغاز ظهور رضاشاه شد. 📌https://t.me/Iranshenasi_Lawpol_UT
Mostrar todo...
ایران‌نامه کاوه

تاریخی رشک برانگیز، گواهی هفت هزار ساله از سرفرازی سرزمینی است که در مسیری افسانه‌وار گام برمی‌دارد؛ بر آنیم تا پاسدارِ نقشِ اندک لیکن تأثیر گذارِ خویش در این راه باشیم.

Mostrar todo...
ایران‌نامه کاوه

تاریخی رشک برانگیز، گواهی هفت هزار ساله از سرفرازی سرزمینی است که در مسیری افسانه‌وار گام برمی‌دارد؛ بر آنیم تا پاسدارِ نقشِ اندک لیکن تأثیر گذارِ خویش در این راه باشیم.

✅️ مشروطه، امید رویش در شوره زار قاجار (بخش دوم) ✍️مهدی تدینی وثوق‌الدوله بار اول از مرداد ۱۲۹۵ تا خرداد ۱۲۹۶، به مدت ده ماه نخست‌وزیر (رئیس‌الوزرا) شد. وقتی کناره‌گیری کرد، فقط در عرض یک سال دولت چهار دست چرخید و یک سال بعد دوباره نوبت او رسید. اما نه به این راحتی! از اواسط اردیبهشت ۱۲۹۷ نجفقلی‌خان بختیاری، ملقب به صمصام‌السلطنه، نخست‌وزیر بود. نارضایتی از او دائم افزایش می‌یافت. عده‌ای از بازاریان و روحانیان در شاه‌ عبدالعظیم تحصن کردند تا احمدشاه نجفقلی‌خان را برکنار کند و به جای او وثوق‌الدوله را دوباره نخست‌وزیر کند. سخنگوی این هواداران وثوق‌الدوله هم کسی نبود مگر سیدحسن مدرس. احمدشاه که اهل هر چیزی بود مگر درگیری سیاسی، به خواست مخالفان تن داد. به نجفقلی‌خان گفت استعفا دهد و وثوق‌الدوله را مأمور تشکیل دولت کرد. اما نجفقلی‌خان کناره‌گیری نمی‌کرد! اوضاع مضحک شده بود: همزمان ایران دو نخست‌وزیر داشت. حال یک سکانس برویم به مراسم تدفینِ یک اروپایی در تهران... از سال ۱۲۹۱ دیپلمات کارکشته و بزرگی به نام کُنت هوگو لوگوتِتی سفیرِ امپراتوری اتریش‌ـ‌مجارستان در ایران بود. اجداد کُنت به امپراتوران بیزانس می‌رسید. او فارسی و عربی و ترکی را روان صحبت می‌کرد و چند دهه سابقۀ دیپلماتیک درخشان داشت. او باید تلاش می‌کرد جلوی نفوذ بیشتر روسیه و انگلیس در ایران را بگیرد ــ به ویژه پس از آغاز جنگ جهانی اول. بارها متفقین (روس و انگلیس) برای کشتن او تلاش کردند. عملاً او تنها دیپلمات از قوای متحدین در ایران بود. او همۀ بلاها را از سر گذراند تا اینکه گرفتار بلای عجیبی شد. تنها چند ماه به پایان جنگ مانده بود که گویا جناب کُنت یک جوجه‌تیغی را اطراف تهران شکار کرده بود، پوست و تیغ آن را کنده بود و آن را کباب کرده بود ــ کبابی لذیذ که زهرمارش شد. کنت پس از خوردن جوجه‌تیغی بیمار شد؛ می‌گفتند اسهال خونی گرفته و چیزی نگذشت در تهران درگذشت. البته از نظر اتریشی‌ها مرگ او همچنان یک مرگ «مشکوک» است. مگر کسی با خوردن جوجه‌تیغی می‌میرد؟! خاکسپاری او همراه شد با درگیری احمدشاه با نجفقلی‌خان که از دولت کناره‌گیری نمی‌کرد. در خاکسپاری جناب کُنت در تهران همزمان دو نخست‌وزیر با لباس رسمی سر خاک او حاضر شدند! سرتان را درد نیاورم... خلاصه نجفقلی‌خان کناره‌گیری کرد و وثوق‌الدوله دوباره بر کرسی نخست‌وزیری نشست. عملکرد او ابتدا خوب بود. اول یک گروه تروریستی به نام «کمیتۀ مجازات» را ــ اولین گروه تروریستیِ تاریخ عصر جدید ایران ــ محاکمه کرد (برای این روزهای ما نکتۀ جالب این است که، با آنکه این گروه چندین شخصیت شاخص را کشته بود، فقط دو نفرشان به اعدام محکوم شدند ــ داستان اصلی سریال هزاردستان ماجرای همین کمیتۀ مجازات است). وثوق‌الدوله همچنین تعداد زیادی از راهزان و دزدان سراسر کشور را دستگیر و اعدام کرد. اما این دولت هم به شدت می‌لنگید. وثوق‌الدوله که پنهانی با انگلستان مذاکراتی کرده بود تا قرارداد ۱۹۱۹ را منعقد کند، باید احمدشاه را راضی می‌کرد. در این اثنا شاه قصد سفر به اروپا کرد. وثوق‌الدوله نزدیک‌ترین دولتمردِ همکار خود، یعنی نصرت‌الدوله را در مقام وزیرخارجه همراه شاه به اروپا فرستاد تا کمک کند انگلیسی‌ها در این سفر شاه را راضی کنند. اما وقتی هیئت ایرانی به استامبول رسید، سفیر ایران در استامبول وزیر خارجۀ ایران را اصلاً آدم حساب نکرد. وقتی هیئت ایرانی به فرانسه رسید، وضعیت بدتر، نه، فاجعه‎بار شد. سفیرِ قدیمی ایران در فرانسه، ممتازالسلطنه که دیپلماتی کارکشته بود، اصلاً وزیر خارجۀ ایران را به عنوان مافوق خود قبول نداشت. در مقابل، وزیر خارجه همانجا او را برکنار کرد، اما او یک «برو بابا!» نثارش کرد و گفت من اصلاً دولتِ وثوق‌الدوله را قبول ندارم! جنگی میان وزیرخارجه و سفیر ایران در پاریس درگرفت. آقای سفیر برکناری خود را نپذیرفت و وزیرخارجه هم در همان محل اقامت خود پرچم ایران را نصب کرد و اعلام کرد سفارت ایران اینجاست! اما زور سفیر چربید و به رهبری او جراید فرانسوی وزیرخارجه و نخست‌وزیر ایران را به توپ بستند. نتیجه این شد که مقامات فرانسه آمدند پرچم ایران را از محل اقامت وزیرخارجه برداشتند. وزیرخارجه تحقیر شد. احمدشاه در انگلستان زیر بار قرارداد نرفت. می‌گفت در ایران دموکراسی است، من کاره‌ای نیستم و مجلس باید قرارداد را تصویب کند. اما گویا بعداً با دو شرط پذیرفته بود: یکی پرداخت مقرری ماهیانه و دیگری حمایت انگلستان از ولیعهد. در نهایت این توافق سر نگرفت. مخالفت‌ها در داخل شدیدتر از آن بود که بشود آن را به سرانجام رساند. آتشِ دولت دست وثوق را دوباره سوزاند. او پس از برگشتن شاه به ایران استعفا داد و دوباره دولت‌بازی شروع شد تا اینکه دو سال بعد در اسفند ۱۲۹۹ سیدضیا و سردارسپه با کودتا وارد میدان شدند. این سرآغاز ظهور رضاشاه شد.
Mostrar todo...
ایران‌نامه کاوه

تاریخی رشک برانگیز، گواهی هفت هزار ساله از سرفرازی سرزمینی است که در مسیری افسانه‌وار گام برمی‌دارد؛ بر آنیم تا پاسدارِ نقشِ اندک لیکن تأثیر گذارِ خویش در این راه باشیم.

✅️ مشروطه، امید رویش در شوره زار قاجار (بخش دوم) وثوق‌الدوله بار اول از مرداد ۱۲۹۵ تا خرداد ۱۲۹۶، به مدت ده ماه نخست‌وزیر (رئیس‌الوزرا) شد. وقتی کناره‌گیری کرد، فقط در عرض یک سال دولت چهار دست چرخید و یک سال بعد دوباره نوبت او رسید. اما نه به این راحتی! از اواسط اردیبهشت ۱۲۹۷ نجفقلی‌خان بختیاری، ملقب به صمصام‌السلطنه، نخست‌وزیر بود. نارضایتی از او دائم افزایش می‌یافت. عده‌ای از بازاریان و روحانیان در شاه‌ عبدالعظیم تحصن کردند تا احمدشاه نجفقلی‌خان را برکنار کند و به جای او وثوق‌الدوله را دوباره نخست‌وزیر کند. سخنگوی این هوادارانِ وثوق‌الدوله هم کسی نبود مگر سیدحسن مدرس. احمدشاه که اهل هر چیزی بود مگر درگیری سیاسی، به خواست مخالفان تن داد. به نجفقلی‌خان گفت استعفا دهد و وثوق‌الدوله را مأمور تشکیل دولت کرد. اما نجفقلی‌خان کناره‌گیری نمی‌کرد! اوضاع مضحک شده بود: همزمان ایران دو نخست‌وزیر داشت. حال یک سکانس برویم به مراسم تدفینِ یک اروپایی در تهران... از سال ۱۲۹۱ دیپلمات کارکشته و بزرگی به نام کُنت هوگو لوگوتِتی سفیرِ امپراتوری اتریش‌ـ‌مجارستان در ایران بود. اجداد کُنت به امپراتوران بیزانس می‌رسید. او فارسی و عربی و ترکی را روان صحبت می‌کرد و چند دهه سابقۀ دیپلماتیک درخشان داشت. او باید تلاش می‌کرد جلوی نفوذ بیشتر روسیه و انگلیس در ایران را بگیرد ــ به ویژه پس از آغاز جنگ جهانی اول. بارها متفقین (روس و انگلیس) برای کشتن او تلاش کردند. عملاً او تنها دیپلمات از قوای متحدین در ایران بود. او همۀ بلاها را از سر گذراند تا اینکه گرفتار بلای عجیبی شد. تنها چند ماه به پایان جنگ مانده بود که گویا جناب کُنت یک جوجه‌تیغی را اطراف تهران شکار کرده بود، پوست و تیغ آن را کنده بود و آن را کباب کرده بود ــ کبابی لذیذ که زهرمارش شد. کنت پس از خوردن جوجه‌تیغی بیمار شد؛ می‌گفتند اسهال خونی گرفته و چیزی نگذشت در تهران درگذشت. البته از نظر اتریشی‌ها مرگ او همچنان یک مرگ «مشکوک» است. مگر کسی با خوردن جوجه‌تیغی می‌میرد؟! خاکسپاری او همراه شد با درگیری احمدشاه با نجفقلی‌خان که از دولت کناره‌گیری نمی‌کرد. در خاکسپاری جناب کُنت در تهران همزمان دو نخست‌وزیر با لباس رسمی سر خاک او حاضر شدند! سرتان را درد نیاورم... خلاصه نجفقلی‌خان کناره‌گیری کرد و وثوق‌الدوله دوباره بر کرسی نخست‌وزیری نشست. عملکرد او ابتدا خوب بود. اول یک گروه تروریستی به نام «کمیتۀ مجازات» را ــ اولین گروه تروریستیِ تاریخ عصر جدید ایران ــ محاکمه کرد (برای این روزهای ما نکتۀ جالب این است که، با آنکه این گروه چندین شخصیت شاخص را کشته بود، فقط دو نفرشان به اعدام محکوم شدند ــ داستان اصلی سریال هزاردستان ماجرای همین کمیتۀ مجازات است). وثوق‌الدوله همچنین تعداد زیادی از راهزان و دزدان سراسر کشور را دستگیر و اعدام کرد. اما این دولت هم به شدت می‌لنگید... وثوق‌الدوله که پنهانی با انگلستان مذاکراتی کرده بود تا قرارداد ۱۹۱۹ را منعقد کند، باید احمدشاه را راضی می‌کرد. در این اثنا شاه قصد سفر به اروپا کرد. وثوق‌الدوله نزدیک‌ترین دولتمردِ همکار خود، یعنی نصرت‌الدوله را در مقام وزیرخارجه همراه شاه به اروپا فرستاد تا کمک کند انگلیسی‌ها در این سفر شاه را راضی کنند. اما وقتی هیئت ایرانی به استامبول رسید، سفیر ایران در استامبول وزیر خارجۀ ایران را اصلاً آدم حساب نکرد. وقتی هیئت ایرانی به فرانسه رسید، وضعیت بدتر، نه، فاجعه‎بار شد. سفیرِ قدیمی ایران در فرانسه، ممتازالسلطنه که دیپلماتی کارکشته بود، اصلاً وزیر خارجۀ ایران را به عنوان مافوق خود قبول نداشت. در مقابل، وزیر خارجه همانجا او را برکنار کرد، اما او یک «برو بابا!» نثارش کرد و گفت من اصلاً دولتِ وثوق‌الدوله را قبول ندارم! جنگی میان وزیرخارجه و سفیر ایران در پاریس درگرفت. آقای سفیر برکناری خود را نپذیرفت و وزیرخارجه هم در همان محل اقامت خود پرچم ایران را نصب کرد و اعلام کرد سفارت ایران اینجاست! اما زور سفیر چربید و به رهبری او جراید فرانسوی وزیرخارجه و نخست‌وزیر ایران را به توپ بستند. نتیجه این شد که مقامات فرانسه آمدند پرچم ایران را از محل اقامت وزیرخارجه برداشتند. وزیرخارجه تحقیر شد. احمدشاه در انگلستان زیر بار قرارداد نرفت. می‌گفت در ایران دموکراسی است، من کاره‌ای نیستم و مجلس باید قرارداد را تصویب کند. اما گویا بعداً با دو شرط پذیرفته بود: یکی پرداخت مقرری ماهیانه و دیگری حمایت انگلستان از ولیعهد. در نهایت این توافق سر نگرفت. مخالفت‌ها در داخل شدیدتر از آن بود که بشود آن را به سرانجام رساند. آتشِ دولت دست وثوق را دوباره سوزاند. او پس از برگشتن شاه به ایران استعفا داد و دوباره دولت‌بازی شروع شد تا اینکه دو سال بعد در اسفند ۱۲۹۹ سیدضیا و سردارسپه با کودتا وارد میدان شدند. این سرآغاز ظهور رضاشاه شد. 📌https://t.me/Iranshenasi_Lawpol_UT
Mostrar todo...
ایران‌نامه کاوه

تاریخی رشک برانگیز، گواهی هفت هزار ساله از سرفرازی سرزمینی است که در مسیری افسانه‌وار گام برمی‌دارد؛ بر آنیم تا پاسدارِ نقشِ اندک لیکن تأثیر گذارِ خویش در این راه باشیم.

Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.