aura,

و معده ؛ همیشه قربانی حرف های نگفته.

درسته باهم حرفی نداریم ولی تو آهنگ بفرست خب

تو دیگه با من راجب همه چیز صحبت نمی‌کنی، و این خیلی غم انگیزه.

‏یه حس تخمی دارم‌؛ انگار قرار بوده عصر ببینمت ولی خوابم برده. بیدار شدم دیدم شب شده، توعم زنگ نزدی.

با خودت که زیاد حرف بزنی از یه جایی به بعد میشی ۲ نفر

پکی عمیق زد و آنگاه، نگاه کرد به عکسی که نه بر حضور تو می‌افزود، نه از جراحت او می‌کاست.

خودم را مدت هاست که از یاد برده ام؛ اما حالا از فراموشیِ صدایِ تو ترسیده ام

واقعا ‏نمیشد زندگی یه روز در میون باشه؟ آخه هر روز هر روز؟

New✨