ترس و هوس💋🔥
1 164
Suscriptores
-2124 horas
+247 días
-6130 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
:_لبهات!
لب هایش فرم لبخند گرفت و گفت
:_قشنگن؟!
بی اینکه حرفی بزند طی یک حرکت آنی لب هایش را زیر دندان برد و طوری گاز گرفت که جانا میان لب هایش ناله ی خفه ای سر داد و همینطور که در خودش میپیچید پیراهن مسیحا را چنگ زد نا مفهوم گفت
:_مسیح!
لب هایش را از لب هایش فاصله داد و غرید
:_بهت گفتم حق نداری اینطوری صدام کنی!
تای ابرویش را بالا انداخت و همینطور که گردنش را کج کرد بود گفت
:_چرا؟!
خیره به گردن ظریف و ترقوه اش شد و بعد گوشت گردنش را طوری زیر دندان برد که دوست داشت با تمام وجودش جیغ بکشد،جانا ولی با صدای گرفته و دردآلودی گفت
:_من شوهر خودمو هر طوری دلم بخواد صدا میکنم!
~
دختره تصمیم میگیره از خونواده ی پسره انتقام بگیره و به این بهونه وارد عمارت پسره میشه اما بعداً میفهمه که پسره مشکل روانی و جنسی داره و سعی میکنه از اون عمارت فرار کنه ولی مادر پسره نمیذاره!
حالا بعد از مدتها دختر داستانمون تحت تاثیر مسیحا قرار گرفته و کاملاً از شرایطش راضیه😁🔥
رمان پارادوکس چشمانش رو از لینک زیر بخونید!!!
https://t.me/+fo5rShWlug01ODVk
https://t.me/+fo5rShWlug01ODVk
12پاک
600
مرد خشن وهوسبازی که از روی شهوت دختر ۱۶ ساله ای رو صیغه ی خودش میکنه و هرشب مجبورش میکنه ارضاش کنه...❌
https://t.me/+npLtupGZXjlkY2Jk
https://t.me/+npLtupGZXjlkY2Jk
12 پاک
1200
من نیهانم🙋🏻♀
یه دختر پر شر و شور و پولدار که جز خوشگذرونی و خرج کردن پولای باباش چیزی تو زندگیش یاد نگرفته و کاملا تو رفاه و آسایش زندگی کرده...
تو زندگیم غلطی نمونده که نکرده باشه و همه پارتی های تهران رو افتتاح کردم..
روال عادی زندگیم و میگذروندم که یه روز بابام برخلاف عشقی که به مامانم داشت طلاقش داد و زن گرفت...
پسره اون زن یه دیوونه ی کله خراب بود که تو بدنامی حرف اول و میزد..
بابام می گفت ازش فاصله بگیرم..چون نزدیک شدن بهش یعنی یه باتلاق عمیق که جفتمونو می تونه توش خفه کنه..
اما من از لج بابام هم که شده سره یه لجبازی بچگانه رفتم سراغش..
نزدیکش شدم.. باهاش دوست شدم و اونقدر شناختمش که فهمیدم مرام مجبوره برای ادامه زندگیش یه گناهکار باشه و صد و هشتاد درجه با تصورات بقیه فرق داره..❤️🩹
https://t.me/+DUYAyC9Zn3xhNTU0
https://t.me/+DUYAyC9Zn3xhNTU0
9 پاک
500
Repost from N/a
دختره بار اولشه و پسره کاربلد !
طاقت دخترمون تموم میشه و ازش میخواد تا کار رو یک سره کنه ...🤌🏻🤭
شک نداشتم جای جای تنم تا فردا پر خون مردگی و کبودی میشه ...
موهاشو بی طاقت چنگ زدم و خمار اسمشو زمزمه کردم :
_ شاهان !
سرشو بالا آورد : جان ؟!
بسه ... دیگه ... دیگه نمیتونم
ازم فاصله گرفت و با اخممحسوسی گفت :
_ میخوای تا بس کنم ؟!
آب دهنمو به سختی قورت دادم و تا خواستم حرفی بزنم اون ادامه داد :
_ میدونستم طاقتشو نداری و زودی پا پس میکشی خرگوش کوچولو !
_ نه نه ! میخوام .. میخوام که ...
بی حرف نگاهم کرد ... چطوری باید میگفتم که میخوام تمام و کمال بدون هیچ محدودیتی باهمدیگه باشیم ؟!
خجالت رو کنار گذاشتم و سرمو نزدیکش بردم و لب زدم :
_ میخوام امشب مال تو بشم!
و بعد لب هام رو روی لب هاش قرار داده و نرم بوسیدم که با خندهی تو گلویی شاهان مواجه شدم ، احتمالا برای این بود که ناشی بودم ، اما من براب اولین بار چنین چیزهایی رو تجربه میکردم
دوباره روی تخت درازم کرد :_ الان مال من میشی ...
https://t.me/+dyeNGlMcuh03Y2Y0
8صبح
1900
Repost from N/a
لیستی از خفنترین رمانهای برتر انتخاب شده مخصوص رمانخوانهای حرفهای😁👇🏼
رمان خفن
رمانهای درجهیک
رمانهای عاشقانه و خاص
رمانهایی با قلمگیرایِ نویسندههای کاردرست
رمانهایی که هیچ کجا مثلشو پیدا نخواهید کرد
فرصت عضویت محدود فقط برای
50نفر
اول❌
12p700
-وقتی عقدت شد تا سه ماه به دختر بیچاره نگاه نمیکردی، الان که آقات گفته طلاقش بدی یادت افتاده زنته و باید دلت براش تنگ بشه؟
-مادر بزرگ ما...
-نگران نباش دخترم، نوه من باید ادب شه
ارشیا اومد جلو- به ولله میخوامش خاتون، جونم براش در میره چطوری طلاقش بدم. مادر بزرگ روی صندلی نشست- من این حرفا حالیم نمیشه آقات گفته حالا که این دخترو نمیخواد طلاقش بده همه رو راحت کنه مگه اینکه...
منو ارشیا همزمان گفتیم-مگه اینکه چی؟
مادربزرگ لبخندی زد و گفت
- مگه اینکه تا فردا بچه دار بشید
ارشیا- خاتون پناه هنوز بچست
-من این حرفا حالیم نیست، یا بچه دار میشید یا خودم براتون وقت دادگاه میگیرم
یهو ارشیا دستمو سمت ماشین کشید که جیغ زدم- چیکار میکنی؟
-نشنیدی؟ یا بچه یا طلاق ...🔥📵😳🤣
https://t.me/+npLtupGZXjlkY2Jk
https://t.me/+npLtupGZXjlkY2Jk
9 صبح پاک
1800
-مرام هر وقت گفتم ببعی من کیه بگو من خب..!؟
مرام عضلات گردنش را زیر دست فشار داد و نگاه گوشه چشمی به دلبرکش انداخت..
دوازده ساعت سر کار بود و آنقدر خسته بود که دیگر حوصله بچه بازی های او را نداشت.
از این رو اخم هایش را درهم کشید و خیره به چشمان زمردی نیهان توپید:
- برو بابا مگه من گوسفندتم که بگم ببعی ام.
نیهان نازک دل بغض کرد:- مرام...!
-بعععع..!
فکر کن یه محله ازت بترسن اون وقت یه دختر نیم وجبی، بیاد به پسره بد نامِ محله، بگه تو ببعی منی!😍😂
فقط جوری که مرام هر دفعه جلوش کوتاه میاد..!🤤
https://t.me/+DUYAyC9Zn3xhNTU0
https://t.me/+DUYAyC9Zn3xhNTU0
9صبح پاک
2300
Repost from N/a
لیستی از خفنترین رمانهای برتر انتخاب شده مخصوص رمانخوانهای حرفهای😁👇🏼
رمان خفن
رمانهای درجهیک
رمانهای عاشقانه و خاص
رمانهایی با قلمگیرایِ نویسندههای کاردرست
رمانهایی که هیچ کجا مثلشو پیدا نخواهید کرد
فرصت عضویت محدود فقط برای
50نفر
اول❌
12p600
Repost from N/a
دختره بار اولشه و پسره کاربلد !
طاقت دخترمون تموم میشه و ازش میخواد تا کار رو یک سره کنه ...🤌🏻🤭
شک نداشتم جای جای تنم تا فردا پر خون مردگی و کبودی میشه ...
موهاشو بی طاقت چنگ زدم و خمار اسمشو زمزمه کردم :
_ شاهان !
سرشو بالا آورد : جان ؟!
بسه ... دیگه ... دیگه نمیتونم
ازم فاصله گرفت و با اخممحسوسی گفت :
_ میخوای تا بس کنم ؟!
آب دهنمو به سختی قورت دادم و تا خواستم حرفی بزنم اون ادامه داد :
_ میدونستم طاقتشو نداری و زودی پا پس میکشی خرگوش کوچولو !
_ نه نه ! میخوام .. میخوام که ...
بی حرف نگاهم کرد ... چطوری باید میگفتم که میخوام تمام و کمال بدون هیچ محدودیتی باهمدیگه باشیم ؟!
خجالت رو کنار گذاشتم و سرمو نزدیکش بردم و لب زدم :
_ میخوام امشب مال تو بشم!
و بعد لب هام رو روی لب هاش قرار داده و نرم بوسیدم که با خندهی تو گلویی شاهان مواجه شدم ، احتمالا برای این بود که ناشی بودم ، اما من براب اولین بار چنین چیزهایی رو تجربه میکردم
دوباره روی تخت درازم کرد :_ الان مال من میشی ...
https://t.me/+dyeNGlMcuh03Y2Y0
8صبح
2200
Elige un Plan Diferente
Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.