cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

کانال آموزشی تربیتی بهشت زیر پای مادران

تلاش برای ارتقای توانمندیها و گسترش ارزشهای دینی و اخلاقی جامعه در راستای تحقق هدف: «خدایا چنان کن سرانجام کار تو خشنود باشی و ما رستگار» @Lokman45

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
433
Suscriptores
Sin datos24 horas
+17 días
-330 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

پاکش نکن سه ویاچهار بار بخوان ارزش دارد...                        📚 شادروان "حبیب یغمائی" در خاطراتش گفته: در دوره رضاشاه کبیر که در عزا داری، سینه زنی، و قمه زنی ممنوع شده بود، یک روز ملک الشعرای بهار به شوکت الملک (امیربیرجند) گفته بود سپاس خدای را که در این دیار هم برق دارید، هم آب، هم مدرسه، هم سالن نمایش، همه چیز دارید. اینکه بعضی ها هنوز شکایت میکنند دیگر چه میخواهند؟ شوکت الملک گفته بود: اینها برق نمی خواهند؛ اینها "محرم" میخواهند. جهل و خرافات میخواهند اینها مدرسه نمی خواهند، "روضه خوانی" میخواهند. که صبح و شب گریه کنند "کربلا" را به اینها بدهید، انگار همه چیز داده اید. مغزشان منجمد شده به قرنها پیش ، و هرگز انگلیس و روسیه نخواهند گذاشت این مردم به خود  بیایند و دنبال حتی کوچکترین خودکفایی بروند حبیب یغمائی متعلق به روستایی بود بنام "خور" و خیلی بآنجا عشق می ورزید. در آنجا درمانگاه و کتابخانه و مدرسه ای ساخت و برای آبادانی آنجا جلوی هرکس و ناکسی ریش بخاک مالید و زانو زد. مهمتر آنکه کتابخانه ای درست کرد و همه کتابهای خطی اش را که در طول عمر با خون دل جمع آوری کرده بود به آنجا منتقل کرد و وصیت کرد بعد از مرگش اورا آنجا دفن کنند. می دانید مردم "خور" با جنازه اش چه کردند؟ وقتی پیکر نحیف و رنج کشیده اش را با کاروانی متشکل از شاگردانش، دکتر اسلامی، دکتر باستانی پاریزی، دکتر زرین کوب، سعیدی سیرجانی و دیگر چهره های نامدار وطن به روستای خور رسید، همان کودکانی که در مدرسه "یغمائی" درس خوانده و یا می خواندند، و همان مردمانی که در درمانگاهش درد های خود و عزیزانشان را درمان میکردند، چه که نکردند. به فتوای روحانی همان روستا، دامنشان را پر از سنگ  کردند تا جنازه این خدمتگذار صدیق به فرهنگ ایران را سنگباران کنند. دردناک تر آنکه پس از دفن جنازه، فرزندانش دوسه روزی در مقبره اش کشیک دادند تا مبادا پیکرش را از زیر خاک بیرون بیاورند و به لاشخورها بدهند. بدترین نوع بیسوادی، بیسوادی اجتماعی و سیاسی است. نمی دانند که هزینه های زندگی مانند قیمت نان، مسکن، دارو، درمان و... همگی به تصمیمات سیاسی وابسته هستند. برخی حتی به نادانی اجتماعی و سیاسی خود افتخار می کنند و می گویند : از سیاست بی زارند. "برتولت برشت" می گوید: شهروندان نادان توجه ندارند که فحشا، اعتیاد، کودکان خیابانی، فساد و سایر بدبختی های اجتماعی نتیجه مستقیم بی توجهی به "سیاست" است. اگر این متن ارزش خوانده شدن دارد، بنام یک ایرانی بافرهنگ با انتشار آن، اجازه دهید، آموزه ای باشد برای آیندگان. شعر "روباه و زاغ" که تو دبستان خوندیم - که یاد بگیریم کلاه سرمون نره - از سروده های همین "حبیب یغمایی" است. 🌴#آنکس که نداند و نداند که نداند،      در جهل مرکب ابد الدهر بماند. 🌴#آنکس که نداند و بداند که نداند،       لنگان خرکش را به مقصد برساند. 🌴#آنکس که بداند و بداند که بداند      اسب خردش را به گیتی بجهاند. 😍😌😏😾💀☠امان از دست «کم سوادی» و «خود همه دان پنداری» و «جهل مرکب» و «تعصب کر و کور» و«توهم قیمومیت مردم» #بهشت_زیر_پای_مادران https://t.me/bahasht46/247
Mostrar todo...
👏 2
پاکش نکن سه ویاچهار بار بخوان ارزش دارد...                        📚 شادروان "حبیب یغمائی" در خاطراتش گفته: در دوره رضاشاه کبیر که در عزا داری، سینه زنی، و قمه زنی ممنوع شده بود، یک روز ملک الشعرای بهار به شوکت الملک (امیربیرجند) گفته بود سپاس خدای را که در این دیار هم برق دارید، هم آب، هم مدرسه، هم سالن نمایش، همه چیز دارید. اینکه بعضی ها هنوز شکایت میکنند دیگر چه میخواهند؟ شوکت الملک گفته بود: اینها برق نمی خواهند؛ اینها "محرم" میخواهند. جهل و خرافات میخواهند اینها مدرسه نمی خواهند، "روضه خوانی" میخواهند. که صبح و شب گریه کنند "کربلا" را به اینها بدهید، انگار همه چیز داده اید. مغزشان منجمد شده به قرنها پیش ، و هرگز انگلیس و روسیه نخواهند گذاشت این مردم به خود  بیایند و دنبال حتی کوچکترین خودکفایی بروند حبیب یغمائی متعلق به روستایی بود بنام "خور" و خیلی بآنجا عشق می ورزید. در آنجا درمانگاه و کتابخانه و مدرسه ای ساخت و برای آبادانی آنجا جلوی هرکس و ناکسی ریش بخاک مالید و زانو زد. مهمتر آنکه کتابخانه ای درست کرد و همه کتابهای خطی اش را که در طول عمر با خون دل جمع آوری کرده بود به آنجا منتقل کرد و وصیت کرد بعد از مرگش اورا آنجا دفن کنند. می دانید مردم "خور" با جنازه اش چه کردند؟ وقتی پیکر نحیف و رنج کشیده اش را با کاروانی متشکل از شاگردانش، دکتر اسلامی، دکتر باستانی پاریزی، دکتر زرین کوب، سعیدی سیرجانی و دیگر چهره های نامدار وطن به روستای خور رسید، همان کودکانی که در مدرسه "یغمائی" درس خوانده و یا می خواندند، و همان مردمانی که در درمانگاهش درد های خود و عزیزانشان را درمان میکردند، چه که نکردند. به فتوای روحانی همان روستا، دامنشان را پر از سنگ  کردند تا جنازه این خدمتگذار صدیق به فرهنگ ایران را سنگباران کنند. دردناک تر آنکه پس از دفن جنازه، فرزندانش دوسه روزی در مقبره اش کشیک دادند تا مبادا پیکرش را از زیر خاک بیرون بیاورند و به لاشخورها بدهند. بدترین نوع بیسوادی، بیسوادی اجتماعی و سیاسی است. نمی دانند که هزینه های زندگی مانند قیمت نان، مسکن، دارو، درمان و... همگی به تصمیمات سیاسی وابسته هستند. برخی حتی به نادانی اجتماعی و سیاسی خود افتخار می کنند و می گویند : از سیاست بی زارند. "برتولت برشت" می گوید: شهروندان نادان توجه ندارند که فحشا، اعتیاد، کودکان خیابانی، فساد و سایر بدبختی های اجتماعی نتیجه مستقیم بی توجهی به "سیاست" است. اگر این متن ارزش خوانده شدن دارد، بنام یک ایرانی بافرهنگ با انتشار آن، اجازه دهید، آموزه ای باشد برای آیندگان. شعر "روباه و زاغ" که تو دبستان خوندیم - که یاد بگیریم کلاه سرمون نره - از سروده های همین "حبیب یغمایی" است.
Mostrar todo...
پاکش نکن سه ویاچهار بار بخوان ارزش دارد...                        📚 شادروان "حبیب یغمائی" در خاطراتش گفته: در دوره رضاشاه کبیر که در عزا داری، سینه زنی، و قمه زنی ممنوع شده بود، یک روز ملک الشعرای بهار به شوکت الملک (امیربیرجند) گفته بود سپاس خدای را که در این دیار هم برق دارید، هم آب، هم مدرسه، هم سالن نمایش، همه چیز دارید. اینکه بعضی ها هنوز شکایت میکنند دیگر چه میخواهند؟ شوکت الملک گفته بود: اینها برق نمی خواهند؛ اینها "محرم" میخواهند. جهل و خرافات میخواهند اینها مدرسه نمی خواهند، "روضه خوانی" میخواهند. که صبح و شب گریه کنند "کربلا" را به اینها بدهید، انگار همه چیز داده اید. مغزشان منجمد شده به قرنها پیش ، و هرگز انگلیس و روسیه نخواهند گذاشت این مردم به خود  بیایند و دنبال حتی کوچکترین خودکفایی بروند حبیب یغمائی متعلق به روستایی بود بنام "خور" و خیلی بآنجا عشق می ورزید. در آنجا درمانگاه و کتابخانه و مدرسه ای ساخت و برای آبادانی آنجا جلوی هرکس و ناکسی ریش بخاک مالید و زانو زد. مهمتر آنکه کتابخانه ای درست کرد و همه کتابهای خطی اش را که در طول عمر با خون دل جمع آوری کرده بود به آنجا منتقل کرد و وصیت کرد بعد از مرگش اورا آنجا دفن کنند. می دانید مردم "خور" با جنازه اش چه کردند؟ وقتی پیکر نحیف و رنج کشیده اش را با کاروانی متشکل از شاگردانش، دکتر اسلامی، دکتر باستانی پاریزی، دکتر زرین کوب، سعیدی سیرجانی و دیگر چهره های نامدار وطن به روستای خور رسید، همان کودکانی که در مدرسه "یغمائی" درس خوانده و یا می خواندند، و همان مردمانی که در درمانگاهش درد های خود و عزیزانشان را درمان میکردند، چه که نکردند. به فتوای روحانی همان روستا، دامنشان را پر از سنگ  کردند تا جنازه این خدمتگذار صدیق به فرهنگ ایران را سنگباران کنند. دردناک تر آنکه پس از دفن جنازه، فرزندانش دوسه روزی در مقبره اش کشیک دادند تا مبادا پیکرش را از زیر خاک بیرون بیاورند و به لاشخورها بدهند. بدترین نوع بیسوادی، بیسوادی اجتماعی و سیاسی است. نمی دانند که هزینه های زندگی مانند قیمت نان، مسکن، دارو، درمان و... همگی به تصمیمات سیاسی وابسته هستند. برخی حتی به نادانی اجتماعی و سیاسی خود افتخار می کنند و می گویند : از سیاست بی زارند. "برتولت برشت" می گوید: شهروندان نادان توجه ندارند که فحشا، اعتیاد، کودکان خیابانی، فساد و سایر بدبختی های اجتماعی نتیجه مستقیم بی توجهی به "سیاست" است. اگر این متن ارزش خوانده شدن دارد، بنام یک ایرانی بافرهنگ با انتشار آن، اجازه دهید، آموزه ای باشد برای آیندگان. شعر "روباه و زاغ" که تو دبستان خوندیم - که یاد بگیریم کلاه سرمون نره - از سروده های همین "حبیب یغمایی" است.
Mostrar todo...
🌴#آنکس که نداند و نداند که نداند، در جهل مرکب ابد الدهر بماند. 🌴#آنکس که نداند و بداند که نداند، لنگان خرکش را به مقصد برساند. 🌴#آنکس که بداند و بداند که بداند اسب خردش را به گیتی بجهاند. 😍😌😏😾💀☠امان از دست «کم سوادی» و «خود همه دان پنداری» و «جهل مرکب» و «تعصب کر و کور» و«توهم قیمومیت مردم»
Mostrar todo...
پاکش نکن سه ویاچهار بار بخوان ارزش دارد... 📚 شادروان "حبیب یغمائی" در خاطراتش گفته: در دوره رضاشاه کبیر که در عزا داری، سینه زنی، و قمه زنی ممنوع شده بود، یک روز ملک الشعرای بهار به شوکت الملک (امیربیرجند) گفته بود سپاس خدای را که در این دیار هم برق دارید، هم آب، هم مدرسه، هم سالن نمایش، همه چیز دارید. اینکه بعضی ها هنوز شکایت میکنند دیگر چه میخواهند؟ شوکت الملک گفته بود: اینها برق نمی خواهند؛ اینها "محرم" میخواهند. جهل و خرافات میخواهند اینها مدرسه نمی خواهند، "روضه خوانی" میخواهند. که صبح و شب گریه کنند "کربلا" را به اینها بدهید، انگار همه چیز داده اید. مغزشان منجمد شده به قرنها پیش ، و هرگز انگلیس و روسیه نخواهند گذاشت این مردم به خود بیایند و دنبال حتی کوچکترین خودکفایی بروند حبیب یغمائی متعلق به روستایی بود بنام "خور" و خیلی بآنجا عشق می ورزید. در آنجا درمانگاه و کتابخانه و مدرسه ای ساخت و برای آبادانی آنجا جلوی هرکس و ناکسی ریش بخاک مالید و زانو زد. مهمتر آنکه کتابخانه ای درست کرد و همه کتابهای خطی اش را که در طول عمر با خون دل جمع آوری کرده بود به آنجا منتقل کرد و وصیت کرد بعد از مرگش اورا آنجا دفن کنند. می دانید مردم "خور" با جنازه اش چه کردند؟ وقتی پیکر نحیف و رنج کشیده اش را با کاروانی متشکل از شاگردانش، دکتر اسلامی، دکتر باستانی پاریزی، دکتر زرین کوب، سعیدی سیرجانی و دیگر چهره های نامدار وطن به روستای خور رسید، همان کودکانی که در مدرسه "یغمائی" درس خوانده و یا می خواندند، و همان مردمانی که در درمانگاهش درد های خود و عزیزانشان را درمان میکردند، چه که نکردند. به فتوای روحانی همان روستا، دامنشان را پر از سنگ کردند تا جنازه این خدمتگذار صدیق به فرهنگ ایران را سنگباران کنند. دردناک تر آنکه پس از دفن جنازه، فرزندانش دوسه روزی در مقبره اش کشیک دادند تا مبادا پیکرش را از زیر خاک بیرون بیاورند و به لاشخورها بدهند. بدترین نوع بیسوادی، بیسوادی اجتماعی و سیاسی است. نمی دانند که هزینه های زندگی مانند قیمت نان، مسکن، دارو، درمان و... همگی به تصمیمات سیاسی وابسته هستند. برخی حتی به نادانی اجتماعی و سیاسی خود افتخار می کنند و می گویند : از سیاست بی زارند. "برتولت برشت" می گوید: شهروندان نادان توجه ندارند که فحشا، اعتیاد، کودکان خیابانی، فساد و سایر بدبختی های اجتماعی نتیجه مستقیم بی توجهی به "سیاست" است. اگر این متن ارزش خوانده شدن دارد، بنام یک ایرانی بافرهنگ با انتشار آن، اجازه دهید، آموزه ای باشد برای آیندگان. شعر "روباه و زاغ" که تو دبستان خوندیم - که یاد بگیریم کلاه سرمون نره - از سروده های همین "حبیب یغمایی" است.
Mostrar todo...
00:53
Video unavailableShow in Telegram
#ما #بالقوه #انسان #هستیم. 🌴#یعنی گرایشها و استعداد های فطری انسان شدن در همه ی ما نهاده شده است(فطرت الله التی فطر الناس علیها) 🌴#برای اینکه این استعدادها و گرایشات عالی انسانی از قوه به فعل تبدیل شوند، #لازم است به اختیار و اراده ی خودمان عزممان را جرم کنیم و با تربیت کردن آن گرایشات بالقوه صفات عالیه ی انسانی را در وجودمان #شکوفا نماییم. 🌴#اگر با اختیار و اراده ی خودمان اقدام به شکوفا کردن این  گرایشات نکنیم و آنها را مهمل بگذاریم، آیه((الأعراف آیه179 أُولَٰئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ  اینان #همسان چهارپایانند و بلکه #سرگشته‌ترند.)) شامل حالمان خواهد گردید. 🌴#انسان نمایی که اینقدر عرضه ندارد که با تربیت گرایشات عالی انسانی، خود را به مقامی برساند که برتر از ملائکه شود، از چهر پایان و درندگان هم پست تر و خطر ناک تر می شود. 🪻#دلا غافل زسبحانی چه حاصل 🪻#اسیر نفس شیطانی چه حاصل 🪻#بود قدر تو بر تر از ملائک 🪻#تو قدر خود نمی دانی چه حاصل #بهشت_زیر_پای_مادران https://t.me/bahasht46/247
Mostrar todo...
20.17 MB
👏 3
به هاران خوشه زمیزیران تیکه ل بون دوست و ده زگیران به هار خوشه شاری سه رده شته بچیه شاخی بچی بو گه شت کولمه ی جوانت سیوی به هه شت ئه ی یار ئه ی یار بوچ روی یارم الله چه نده گوناه بارم ئه ی یار ئه ی یار بوچ روی یارم بی وی تاریکه روزگارم #بهشت_زیر_پای_مادران https://t.me/bahasht46/247
Mostrar todo...
AUD-20240708-WA0000.mp33.80 MB
Mostrar todo...
4_5820903506218845397.mp35.60 MB
2
غریزه و فطرت هر دو از ویژگیهای ذاتی و غیر اکتسابی انسان هستند که هم تغییر ناپذیرند و هم زوال پیدا نمی کنند( مهمترین شباهت غریزه و فطرت) مهمترین تفاوت این دو ویژگی انسان عبارت است از اینکه:« فطرت به بعد انسانی و روحی و معنوی انسان و غریزه به بعد حیوانی آن مربوط می شود.» تفاوتهای عمده ی دیگر فطرت و غریزه عبارتند از اینکه: ۱- غریزه از همان ابتدا فعال است و برای بروز و ظهور نیازی به تربیت و آموزش ندارد. اما تمایلات فطری برای شکوفایی به تربیت و آموزش احتیاج دارند. ۲- غریزه حالت نیمه آگاهانه دارد. اما فطرت نسبت به غریزه آگاهانه تر است. ۳- غریزه از قوای حیوانی نفس ما یعنی حس و خیال و وهم ما بر خاسته است. ولی گرایش های فطری از عقل و به ویژه فوق عقل نشات می گیرند. غریزه هم در حیوان و هم در انسان وجود دارد ولی فطرت مخصوص انسان است. مهمترین گرایشات اصیل و بنیادین و فطری انسان عبارتند از:« حقیقت جویی، زیبا دوستی، کمال گرایی، خلاقیت، نوآوری، عدالت خواهی، حس پرستش و تعظیم در برابر کمال مطلق» انسان بالقوه انسان است. اگر به اختیار و اراده ی خودش ویژگیهای بالقوه ی فطری خود را بالفعل کند، آنگاه انسانیت او به ظهور می رسد
Mostrar todo...
فرق غریزه و فطرت در انسان (1).m4a62.49 MB
👏 2
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.