508
Suscriptores
+324 horas
+257 días
+14130 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
هر صبح
عشق با نگاهت طلوع میکند
و من چشم باز میکنم
دوباره در کوچههای شهر
بوی زندگی میآید
#مهناز_حسینی
👏 4❤ 1🔥 1
آرام باش ماهِ من!
درست میشود ...
هیچ شبی دائمی نیست!
آفتاب میتابد ...
شاخهها جوانه میزنند،
و تمامِ شکوفههای در انتظار؛ متولد خواهند شد ...
هیچ ابری تا همیشه در مقابلِ مهتاب، نمیایستد !
نور، سپاهِ سیاهی را میدرد؛ حتی اگر به قدرِ روزنهای باشد ....!
نرگس صرافیان
شب بخیر🩶
❤ 4🔥 1🕊 1
جز خودم هیچکسی
در غم تنهایی من
مثل فواره سر گریه به دامان نگرفت
#فاضل_نظری
🔥 3💔 3🕊 1
دیشب یه نفر بهم پیام داد حالم خیلی بده می تونم باهاتون صحبت کنم؟ پروفایلش عکس نداشت ، آیدیش هم اسم مشخصی نداشت، نه فالوری ، نه پستی ، هیچی... انگار همون لحظه یه پیج فیک ساخته بود فقط برای حرف زدن... دروغ چرا خیلی خسته بودم و سرم از درد داشت می ترکید. رفتم که بخوابم ولی فکرم موند پیشش... پس واسش فرستادم بله حتما ... همون لحظه سین خورد.شروع کرد داستانش رو تعریف کردن... تو تمام این صدها یا شاید هزاران باری که گوش شده بودم برای آدم هایی که نمی شناختم همه داستان مشخصی رو تعریف می کردن. یا بی معرفتی دیده بودن یا خیانت... یا
نمی تونستن احساسشون رو به زبون بیارن یا از به زبون آوردن احساسشون پشیمون بودن. یا تنهایی رو انتخاب کرده بودن و یا دنبال راهی برای فرار از تنهایی بودن. ولی این داستان فرق داشت. داستان حسرت بود. بهم گفت بدهکارم ، گفتم به کی؟ گفت به یکی که آرامش رو ازش گرفتم. شروع کرد تعریف کردن. منم گوش کردم و گوش کردم و گوش کردم . گفتم با خودش حرف زدی؟ گفت نه، می ترسم دوباره آرامشش رو بگیرم. گفتم چه کمکی از من برمیاد؟ گفت هیچی، فقط خواستم به یکی بگم. ممنونم که گوش کردید. شب بخیر ... گفتم راستی بدهی ت اندازه ی یک سال و پنج ماه و هفت روز بود. خیلی وقت پیش ازش گذشتم. حسابمون باهم صافه... شبت بخیر ...
🔥 2😢 2🕊 2