اوهـــامِ ستیا დ
رُمانـِـ: اوهــــامـــ🔥 ژانر: عاشقانه_مافیایے_بزرگسال🔞 آثـارِ دیـگـر: تَـصاحبــ "فایل شده" بـانوــِے رَنگے "فایل شده" غَـضَبــ "آنلاین" بهقلم: شیوا اسفندی♡ کپی حتی با ذکرِ نام نویسنده حرام میباشد🚫
Mostrar más20 858
Suscriptores
-14224 horas
+2 3317 días
+4 87530 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
کیا و تینا یه زوج خیلی ه*ات و س*کسی ان که سنتی ازدواج کردن و خونوادههاشون به شدت مذهبیه…
یه مدت بعد از ازدواج زوج دیگهای رو وارد زندگیشون میکنن تا از رابطه لذت بیشتری ببرن و…
https://t.me/+PTnuzmBX47BlMThk
فو*رسام داغ🔞
39900
00:03
Video unavailable
-اخ درش بیار شتتت نمیتونم دیگه.
کیان کلفتو دربیااار جر خوردم.
بیتوجه به التماسام ، محکم خودشو به بهشتم میکوبید و بهشتمو نیشگون میگرفت:
-که میخوای طلاق بگیری اره هرزه؟ اره؟؟
طلاقتو تو خواب ببینی ، هرشب یجوری عقب و جلوتو پاره میکنم که گشاد گشاد راه بری.
https://t.me/+SfDKByUMlCZhYzc0
ساحل وقتی متوجه میشه شوهرش زن دوم گرفته. اقدام به طلاق میکنه ولی کیان برای اینکه طلاقش نده ، هرشب جررش میده❌
3.30 KB
29110
00:03
Video unavailable
-اخ درش بیار شتتت نمیتونم دیگه.
کیان کلفتو دربیااار جر خوردم.
بیتوجه به التماسام ، محکم خودشو به بهشتم میکوبید و بهشتمو نیشگون میگرفت:
-که میخوای طلاق بگیری اره هرزه؟ اره؟؟
طلاقتو تو خواب ببینی ، هرشب یجوری عقب و جلوتو پاره میکنم که گشاد گشاد راه بری.
https://t.me/+SfDKByUMlCZhYzc0
ساحل وقتی متوجه میشه شوهرش زن دوم گرفته. اقدام به طلاق میکنه ولی کیان برای اینکه طلاقش نده ، هرشب جررش میده❌
3.30 KB
69110
Repost from اوهـــامِ ستیا დ
00:03
Video unavailable
-اخ درش بیار شتتت نمیتونم دیگه.
کیان کلفتو دربیااار جر خوردم.
بیتوجه به التماسام ، محکم خودشو به بهشتم میکوبید و بهشتمو نیشگون میگرفت:
-که میخوای طلاق بگیری اره هرزه؟ اره؟؟
طلاقتو تو خواب ببینی ، هرشب یجوری عقب و جلوتو پاره میکنم که گشاد گشاد راه بری.
https://t.me/+SfDKByUMlCZhYzc0
ساحل وقتی متوجه میشه شوهرش زن دوم گرفته. اقدام به طلاق میکنه ولی کیان برای اینکه طلاقش نده ، هرشب جررش میده❌
3.30 KB
100
Repost from N/a
00:02
Video unavailable
#پارت۱۰۵
#سکسوسطعملیات
- بده بالا سینه هاتو ببینم...
دخترک با تعجب نگاهش کرد.
- چ...چیکار به سینههای من داری مرتیکه! برو دنبال عملیات کوفتیت....
علیسان پوزخندی زد.
- یه چیزی کردی تو سوتینت... باید ببینم... ممکنه خائن باشی!
- رژ لب بود! من چرا باید به کسی که اسمش تو شناسنامهم هست خیانت بکنم؟
پوزخندی زد.
- پس اجازه بده دست بکنم و از تو سینههات درش بیارم.
- خ... خودم در میارم.
مرد قدمی جلو رفت و سایهی هیکل تنومندش دختره رو ترسوند.
- چ.. چیکار میکنی سرگرد!
مرد دست داغش و داخل سوتینش کرد.
- دستت و تکون نده خندم میگیره.
مرد پایین تنشو بهش فشرد.
- کاری میکنم خندهت نگیره...
- نک...
اما حس دستش روی نوک سینهش حرفش نصفه موند و...
https://t.me/+rZ01LZWIX6dlZGU0
https://t.me/+rZ01LZWIX6dlZGU0
علیسان یه سرگرد جدی و کاربلدی که سر پرونده قتل یکی از عزیزانش، تن به یه ازدواج صوری میده! ازدواج با یه دختر کوچولوی لوند که بعد از مدتی سرگرد به طرفش جذب میشه و...🥹💦🙊🔞
دختری که میخواد اونو اذیت کنه و بهش مشکوک بشه اما...😢🙈
https://t.me/+rZ01LZWIX6dlZGU0
6554.gif.mp40.28 KB
33600
Repost from N/a
دختره خدمتکاره یه هتله موقع تمیز کردن اتاق
کاندوم پر اسپرم یک میلیارد و برمیدا تا باهاش حامله شه😱
#پارت_1
جاروی دسته بلند را به دیوار تکیه دادم و بیحوصله پشت گردنم را ماساژ دادم.
نگاهی دور تا دور اتاق لوکس کردیم و خسته آهی کشیدم.
ملحفهی چروکیده را مچاله کردم و با نیشخند در سبد رخت چرکها انداختم.
زرورق مکعبی پاره شدهی کاندوم که روی زمین افتاده بود را با چندش برداشتم و در سطل زبالهی همراهم انداختم.
توت فرنگی؟!
چرا میوهای به آن دوست داشنتی را زیر سوال میبردند؟!
اتاق دیشب برای یکی از خر پولهای زمانه رزرو بود.
از بچههای لاندری روم شنیده بودم که هرازگاهی وقتی به کیش میآید و میخواهد خلوت داشته باشد این اتاق را رزرو میکند.
مرفهی بیدرد عالم بود که برای زن بازیهایش هم هتلِ بهنام و پرستارهی ما را در اختیار میگرفت.
توی دلم حسرت تمام نداشتههایم را کشیدم و دختری که یک روزی زنِ این مرد تاجر میشد و مادر بچههاش... بدون شک خوشبخت بودن.
-باز که رفتی تو فکر... دست بجنبون کلی کار مونده.
سطل زباله را برداشتم و تا برای منیژه سر تکان دادم موبایلم ویبره رفت.
اسم و شمارهی موسی چهارستون تنم را لرزاند. معلوم نبود باز چی از جانم میخواست.
-بله... سلام.
صدای خمار از موادش گوشم را آزرد.
-تنِ لَشتو جمع کن آخر هفته بیا خواستگاری و شیرینی خورونته.
بغض تمام گلوم را پر کرد. میخواستند من را به آن پیرِ خرفت شوهر بدهند که جیرهیِ کثافت کاری خودشان جور باشد و این وسط با قربانی کردن من به نوایی برسند.
فریاد زد:
-نشنیدم بگی چشم؟
لبم را گزیدم و برای ده سال هر روز کتک خوردن و تحقیر شدنم به زور گفتم:
-چشم.
بدون هیچ حرف دیگری قطع کردم و نگاهم بیاختیار به کاندوم پر و گره خورده افتاد.
-منیژه؟
با این که چندشم میشد ولی برداشتم و چند ثانیه زمان برد تا داخل سطل انداختمش.
-بگو.
از فکرِ توی سرم ترسیدم... ولی مرگ یک بار و شیون هم یک بار... یا میشد یا خودم را میکشتم تا اسیر آن مرد هفتاد ساله نشوم. این زندگی کوفتی که من داشتم فقط به درد ریسک کردن میخورد چون حتی اگر میبردی هم بازنده بودی.
-چقدر طول میکشه تا بفهمی حامله شدی؟
با حسرت جوابم را داد.
-سه هفته... یک ماه... چطور پرسیدی؟
کاندوم را لمس کردم... داخلش میلیونها اسپرم از یک تاجر میلیاردر بود. چیزی شبیه یک برگ برندهی بزرگ داخل این اتاق جا مانده بود.
صدای توی سرم را بلند بلند برای خودم تکرار کردم:
"باید حامله بشم"
https://t.me/+s-_S_1Hhpd1hZTQ8
https://t.me/+s-_S_1Hhpd1hZTQ8
https://t.me/+s-_S_1Hhpd1hZTQ8
➿️این رمان از یک ماجرای واقعی در آمریکا اقتباس شده است➿️
32010
Repost from N/a
- خانم محترم صفه ها؟!
برگشتم به پسری که تو صف اول قهوه ایستاده بود خیره شدم و کلافه از سرمای زیاد زمستون با صدای گرفتم توپیدم:
- عه نه بابا فکر کردم کفه!
بابا من میخوام این صد تومنیو خورد کنم قهوه نمیخوام بخرم
اخمی کرد و بی توجه بهش داد زدم:
- آقا آقا این صدیو خورد میکنی
مرد فروشنده که مشغول قهوه فروختن بود اخمی کردو پولو ازم گرفت و با بی میلی خوردش کرد و همزمان دو لیوان قهوه به مرد کنارم داد و گفت:
- خوشومدید گفتم براتون از فردا قهوه هاتونو بزارن کنار دیگه این جوری تو صف واینستید
مرده سری تکون داد و هیکل گندش اجازه نمیداد از در مغازه به اون کوچیکی برم بیرون و خواستم از کنارش رد شم که یک باره به خاطر خیس بودن کفشم به لطف بارون روی سرامیکا سر خوردم و قبل این که کله پا شم ناخواسته دست مرد کنارمو گرفتمو...
بــــــوم!
لیوان شیر قهوه ی داغش روی بافت یقه اسکی سفیدش ریخته شد و صدای دادش کل مغازرو لرزوند و اون وسط منم جیغ کشیدمو و بد بخت سووووخت!
هول شدم و سری لباسشو گرفتمو به عقب کشیدم تا به تنش نچسبو وضعیت افتضاحی بود و خودشم که بالا پایین میپرید!
یکم که آروم شد نفس نفس زنان سرم غرید:
- دختره مگه کوری؟؟؟
- نه من کور نیستم تو خیلی گنده ای کل در ورودی و گرفتی
کل مغازه خیره ما بودن در اخم و خیرون از مغازه بیرون زد و منم دنبالش رفتم و تند تند گفتم:
- خوبی حالت خوبه آقا؟!
با حرص سمتم برگشت و غرید:
- آخه صد تومن پول چیه که بخوای خوردشم کنی... به خاطر خورد کردن صد تومن گند زدی به کل روزم و لباس سه تومنیم الان میگی خوبی؟؟؟
فقط نگاهش کردم و الان خوردم کرد؟!
پشتشو بهم کرد که مظلوم لب زدم:
- ببخشید...
ایستادو ادامه دادم:
- بابت لباستون و روزتون که خراب شد
من اشتباه کرده بودمو عذر خواهیم کردم پس دیگه نیستادمو بدو سمت ایستگاه اتوبوس دویدم تا دیر نرسم به شرکتی که قرار بود توش استخدام شم...
https://t.me/+XJN4yMX2BNIyNDBk
https://t.me/+XJN4yMX2BNIyNDBk
https://t.me/+XJN4yMX2BNIyNDBk
https://t.me/+XJN4yMX2BNIyNDBk
https://t.me/+XJN4yMX2BNIyNDBk
https://t.me/+XJN4yMX2BNIyNDBk
https://t.me/+XJN4yMX2BNIyNDBk
-خوبی؟ بگم بیان برای مصاحبه
پر اخم سرمو آوردم بالا:
- نه...
- بابا بیخیال یه لباس دیگه
ربطی به لباسی که توسط اون دختر چشم آبی به گوه کشیده شد نداشت حالم، اشتباه کرده بودم به خاطر پولش تحقیرش کردم در صورتی که اون معذرت خواهی کرده بود
دستی روی صورتم کشیدم:
- ولش... بگو بیان داخل برای مصاحبه
باشه ای گفت و رفت نگاهم به اسم مصاحبه گرمون نشست
هوم
یاس آرمان چه جالب پس این همون...
یکدفعه در اتاق باز و باعث شد سرمو از روی پرونده بالا بیارم و اما با دیدن دختری که در پشت سرش بست و سلام ارومی داد بهت زده شدم.
حالش گرفته بود و ناراحت روی صندلی نشست و همین که سرشو آورد بالا چشماش گرد شد و صداش بالا رفت:
- تــــــــــــووو؟!
نیشخندی روی لبم نشست
این دختر کوچولو اگه می فهمید من کی هستم چه واکنشی نشون می داد ؟
https://t.me/+XJN4yMX2BNIyNDBk
https://t.me/+XJN4yMX2BNIyNDBk
https://t.me/+XJN4yMX2BNIyNDBk
https://t.me/+XJN4yMX2BNIyNDBk
https://t.me/+XJN4yMX2BNIyNDBk
69130
Repost from N/a
باور کن از دختره خوشت میاد، دو دقیقه مرگ من پیرزن بشین مادر بزار یه چایی برات بیار فقط یه نگاه ببینش عاشقش میشی
کلافه به ساعتش نگاه کرد و و نچی کرد، دیرش شده بود و مادرش دست بردار نبود:
-مامان من دیر...
مادرش پرید وسط حرفش:
-زهرمار... داره چهل سالت میشه ذلیل نشی الهی دیگه باید زن بگیری
ساکت و لال ماند، مادرش همیشه همین بود اول از در خوش رویی وارد میشد و بعد دمپایی ابری مادرانه اش را نشان میداد!
پوفی کشید و مادرش ادامه داد:
-به خدا پسر نیای بعدش دکتر میارم بالا سرت معاینت کنه ببینم اصلا مردونگی..
اینبار او با چشم های گرد شده وسط حرف مادرش پرید:
-مامان؟!!!! زشته بسه دیگه هی هیچی نمیگم عه
-منم مادرم دلم صد راه میره نه دوست دختری نه زنی، حرف و حدیث فامیلم که هست
با اخم هیچی نگفت، همین مانده بود میآمد از سکس هایش برای فامیل و مادرش میگفت تا آنها فکر بد درباره او نکنند!
-پوووف، باشه مادر من شما برو منم ماشین و پارک میکنم میام
مادرش گل از کلش شکفت:
-دور سرت بگردم بیای یا مامان باشه
با ۳۶ سال سن چشمی گفت و با اخم به مادرش که پیاده شد خیره شد و زمزمه کرد:
-گیر دادی ول نمیکنی که برو میام دیگه چیکارت کنم
ماشین رو پارک کرد و وارد خانه ای که مادرش گفته بود شد، خانه ی قدیمی پر از درخت و او با اخم های درهم سمت خانه میرفت که به یک باره چیز محکمی در سرش خورد و صدای ای بلندش در حیاط پیچید!
و بعد صدای هین دخترکی:
-وای پایین پنجره چیکار میکنی؟! خوبی؟
-آیی سرم آی
دستش را به سرش گرفته بود و سر بلند کرد، امروز برایش از زمین و آسمان میبارید:
-چیکار میکنی دختر جون؟
نگاهش را به کوله ی کنار پایش که روی سرش افتاده بود داد و دخترک که موهای کوتاهی داشت و شالش آزادانه روی سرش بود توپید:
-هیشش عه، تیر غیب نخوردی که چمیدونستم یه آدم زیر پنجره یهو ظاهر میشه
تا خواست حرفی بزند ادامه داد:
-هیش هیش بی برو ترو خدا تا منو کسی ندیده
داشت یواشکی بیرون میرفت؟
این همان دختری بود که مادرش انتخاب کرده بود؟! خسته نباشد واقعا...
گیج به او نگاه کرد که دخترک ادامه داد:
-مثل مجسمه ابلهل منو نگاه میکنی چرا هنو! بیا برو دیگه تا اقاجونم نیومده، برو داخل آبجیم از صبح منتظر تو دم قوری وایساده برات چایی بریزه
تازه دو هزاریش افتاد و سمت خانه رفت و کمی که دور شد صدای افتادن چیزی آمد و سر برگرداند، دخترک از پنجره خودش را روی زمین رسانده بود...
ناخواسته لبخندی زد و داخل شد.
https://t.me/+q_RsQNC0-IljZTJk
https://t.me/+q_RsQNC0-IljZTJk
-بفرمایید
نگاهش را به دختر محجبه ای که با عشوه لفظ میآمد خورد لیوان چایی برداشت و مادرش به پهلویش ضربه ای زد اما او فکرش گیر دختری بود که از پنجره بیرون زد.
با یادش لبخندی ناخواسته زد که مادرش در گوشش زمزمه کرد:
- دیدی خوشت اومد؟
نچی کرد و هیچ وقت با هیچ کس رو در وایسی نداشت و بلند گفت:
-حاج هخامنش دختر کوچیک کوچیکتون رو یه چند باری دیدم فکر کنم الان دیگه دانشگاه میرن درسته؟!
حاجی چند بار پلک زد و دستی روی صورتش کشید، انگار اون آتیش پاره را هر کاری میکرد نمیتوانست داخل خانه بند کند و آخر گفت:
- والا پسرم، چی بگم یک اون دختر کوچیک شر و شیطون دیگه کیه تو محل نشناسش
لبخندی زد:
-خب یک زودتر شوهرش بدید شاید زندگی بتونه ازش یه خانوم بسازه
حاجی در فکر فرو رفت و...
و این شروع داستانشان بود...
https://t.me/+q_RsQNC0-IljZTJk
https://t.me/+q_RsQNC0-IljZTJk
https://t.me/+q_RsQNC0-IljZTJk
https://t.me/+q_RsQNC0-IljZTJk
https://t.me/+q_RsQNC0-IljZTJk
64930
00:03
Video unavailable
-اخ درش بیار شتتت نمیتونم دیگه.
کیان کلفتو دربیااار جر خوردم.
بیتوجه به التماسام ، محکم خودشو به بهشتم میکوبید و بهشتمو نیشگون میگرفت:
-که میخوای طلاق بگیری اره هرزه؟ اره؟؟
طلاقتو تو خواب ببینی ، هرشب یجوری عقب و جلوتو پاره میکنم که گشاد گشاد راه بری.
https://t.me/+SfDKByUMlCZhYzc0
ساحل وقتی متوجه میشه شوهرش زن دوم گرفته. اقدام به طلاق میکنه ولی کیان برای اینکه طلاقش نده ، هرشب جررش میده❌
3.30 KB
49000
Elige un Plan Diferente
Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.