cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

🌱مودت‌نوشڪفتہ🌱

رمان: مودت‌نوشڪفتہ(فصل‌یک) هر روز پارت گذاری‌میشه🦕🦋 ژانر:عاشقانه،غمگین نویسنده:ف.الف هرگونه کپی‌برداری، پیگرد قانونی دارد. ناشناس:https://telegram.me/BChatBot?start=sc-1200171-1gyu2ye

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
385
Suscriptores
+124 horas
-87 días
+2430 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

#پارت_هفتاد_و_دو اون هم با خنده‌‌ی من خندید؛ اما خندش یهو قطع شد و صورتش رو از درد جمع کرد. با رگه‌هایی از خنده گفت: - لطفاً من رو نخندونین. با سختی خندم رو قورت دادم و سرم رو پایین انداختم. دستی به صورتم کشیدم، در حالی که همین چند ثانیه پیش خندیدم بغض راه نفسم رو بست. قطره اشکی از روی چشمم روی دستم افتاد. کیاشا با تعجب نگاهی به چهرم انداخت و گفت: - جانا خانم؟ بدون اینکه سرم رو بالا بیارم دماغم رو بالا کشیدم و گفتم: - بله؟ نفس عمیقی کشید و گفت: - من می‌خوام کمکتون کنم. با تعجب سرم رو بالا بردم و توی چشم‌هاش خیره شدم، نگاهش رو از من گرفت و گفت: - هرچیزی که توی دلتون هست رو به من بگین. کاری از دستم بر نمیاد؛ اما حداقل می‌تونم بشنوم تا شما خالی بشین. نگاهش کردم، به چشم‌های رنگیش خیره شدم‌، لب‌هام رو با درد و بغض جدا کردم و گفتم: - از چی بگم؟ از خیانت آدم‌ها یا از دروغ‌های قشنگشون؟ نگاهش رو بالا آورد، برای اولین بار مستقیم توی چشم‌هام نگاه کرد و گفت: - اگه بخواین می‌تونید من رو بغل کنید، اصلا فکر نکنید که من کیاشا‌م فکر کنید یکی که خیلی دلتون براش تنگ شده رو بغل کردین. وسط گریه چشم‌هام گرد شد؛ اما کیاشا لبخند اطمینانی زد و سرش رو تکون داد. واقعا دلم یه بغل می‌خواست، بغلی که تا زمانی که خالی بشم توش گریه کنم و زجه بزنم. چشم‌هام رو بستم و به سمتش رفتم، بغلش کردم و سرم روی شونش گذاشتم. اشک‌هام پایین ریخت کم‌کم صدای گریه‌هام کل خونه رو گرفت، زجه‌هام زیاد شد و تمام جونم گریه کرد. احساس می‌کردم مامان بغلم کرده و داره لالایی معروفش رو می‌خونه‌. دستی روی سرم گذاشته شد، با همون چشم‌های خیس سرم رو از روی شونش برداشتم. نگاهی به گوشه‌ی پیراهن کیاشا که از شدت اشک‌های من خیس شده بود انداختم، با خجالت سرم رو پایین انداختم و اشک‌هام رو پاک کردم. نفس راحتی کشیدم، کیاشا لبخندی مهربون زد و گفت: - خالی شدین؟ سرم رو تکونی دادم که دستش رو روی دستم گذاشت و نگاهم کرد. چشم‌هاش پر از مهربونی بود.
Mostrar todo...
1🥰 1
#پارت_هفتاد_و_یک در حالی که سوپ رو هم می‌زد نگاهم کرد و گفت: - می‌‌تونید بشینید؟ سرم رو تکونی دادم و خواستم تکون بخورم که سریع به سمتم اومد و بالشتی پشتم گذاشت و من رو به سمت بالا کشید؛ کاسه‌ی سوپ رو به دستم داد و گفت: - مقویه تا تهش بخورین. کاسه رو از دستش گرفتم و نگاهش کردم، منتظر بهم خیره بود با خجالت سرم رو توی یقم فرو کردم و گفتم: - می‌شه... شما... یعنی چیزه... شما این سوپ رو به من بدین؟‌ با تعجب به خودش اشاره کرد و گفت: - من؟ سرم رو تند تکون دادم که بدون هیچ حرفی کاسه رو از دستم گرفت قاشق رو کامل پر کرد و به سمت دهنم گرفت؛ با خجالت دهنم رو به سمت قاشق بردم، بدون اینکه نگاهم کنه قاشق قاشق سوپ رو به من می‌داد، جو سنگینی خونه رو برداشته بود، هم من هم جانا خجالت می‌کشیدیم. چشم‌هاش پف کرده بود و صورتش پر از غم بود، چهرش انقدر خسته بود که از دور هم می‌شد فهمید چقدر غم داره. آخرین قاشق رو به سمتم گرفت که قاشق رو از دستش گرفتم و سوپ داخلش رو خوردم با تعجب نگاهم کرد که لبخندی زدم و گفتم: - یکم بخوابید چهرتون خیلی خسته‌ است. بی‌حرف نگاهم کرد، توی نگاهش تردید و ترس بود، اون می‌ترسید. نه از من از تمام مرد‌ها، همون‌هایی که فقط اسم مرد رو به یدک می‌کشیدن. سرم رو تکونی دادم و گفتم: - من هم تنم خسته‌ست، می‌خوام بخوابم. سرش رو تکونی داد و بالشت پشت سرم رو برداشت، من هم دراز کشیدم چشم‌هام رو آروم بستم و سعی کردم خوب بخوابم تا خستگی کامل از بدنم بیرون بره. اون‌ هم انگاری خیالش راحت‌تر شد بالشت رو خیلی دور از من گذاشت و دراز کشید. «جانا» با صدای ناله‌ی بلند کسی چشم‌‌هام رو با ترس باز کردم، کیاشا بود که از درد به خودش می‌پیچد؛ اما چرا من درست کنار کیاشا بودم؟ من که با فاصله‌ی خیلی زیادی ازش دراز کشیده بودم؟ با تعجب نگاهی به خودم و کیاشا انداختم که صدای نالش من رو به خودم آورد؛ آروم طوری که بشنوه گفتم: - آقا کیاشا خوبین؟ گوشه‌ی چشمش رو باز کرد و گفت: - نه. با ترس نگاهی به چهرش انداختم و گفتم: - می‌خواین بیمارستان بریم؟ چشم‌هاش رو کامل باز کرد و گفت: - اگه شما دست‌هاتون رو نکوبید روی زخمم من آروم می‌گیرم. با چشم‌هایی گرد شده گفتم: - من؟! نفس عمیقی کشید و به دستم که روی زخمش بود اشاره کرد و گفت: - از وقتی خوابیدین کل خونه رو دور زدین، حالا هم کنار من رسیدین انقدر تکون خوردین تا چندبار دستتون روی زخمم خورده. اول کمی تعجب کردم اما نتونستم خندم رو نگه دارم و بلند خندیدم.
Mostrar todo...
3
سلام دوستای قشنگم معذرت می‌خوام که تو این مدت نبودم متاسفانه امتحان داشتم و وقت سر خاروندن نداشتم از این به بعد انشالله هر روز دو پارت داریم یکی ظهر( ساعت۲) و یکی هم شب ها( ساعت۱۲)
Mostrar todo...
2
Repost from N/a
- چرا #مردونگیت باد کرده سرگرد؟! با تعجب نگاهم می کنه، دستمو رو #ک.یرش می ذارمو با کنجکاوی فشار می دم -اینجا، چقدر هم بزرگه اهی از ته گلوش می کشه -می خوای باهاش بازی کنی خانم دکتر؟ سرمو تکون می دم و با باز کردن زیپ شلوارش.....❌💦 https://t.me/+tWg_UCehi6s2OTdk https://t.me/+tWg_UCehi6s2OTdk https://t.me/+tWg_UCehi6s2OTdk خانم دکتری که سرگرد پرونده ی جنایی رو تحر.یک میکنه و اونم #ک.ص کوچولو و #تنگش رو جررررر میده...🔞🔥 17پاک
Mostrar todo...
Repost from N/a
دختری که عاشق یه پسر بلوچ میشه و به خاطرش با خانوادش میجنگه اما...❌ عاشقانه‌ای ناب میان اِلآی و هیرمان ❤️‍🔥 #فول_عاشقانه #بدون_سانسور🔞 https://t.me/+MnfJGheUJjE0YmM0 https://t.me/+MnfJGheUJjE0YmM0 https://t.me/+MnfJGheUJjE0YmM0 کانالش خصوصیه! سری قبل که گذاشتم گفتم لینکش هر شب باطل میشه ، پس سریعتر جویین بدید چون دیکه درخواست لینکشو کنید نمیزارم❌ 8صب پاک
Mostrar todo...
Repost from N/a
اوضاع قلب خانمتون اصلا خوب نیست.. یک قدم به عقب برداشتم و بریده لب زدم: -چی دکتر؟؟یعنی چی اوضاعش خوب نیست... پدر روژیا به سمتم گارد گرفت و جلو تر از دکتر لب زد: -دیگه چی میخواستی بشه؟؟زندگی دخترم رو نابود کردی،بچه اش سقط شد،داری میشنوی که قلبش هم آسیب دیده، اصلا تو برای چی هنوز اینجایی،چرا داری میشی آیینه ی دق خانواده ی من ها؟؟ کلافه دستم روی توی موهام کشیدم: -بابا شما داری اشتباه میکنی من... داد زد: -به من نگو بابا من بابای تو نیستم!!! نفس عمیقی کشیدم و دکتر بازهم برای صحبت پیش قدم شد: -لطفا آروم باشید..دختر شما به جز مشکل قلب،الان توی کماست... 😔😔دختره روز عروسیش با وضعیت حاملگی میره ... https://t.me/+ft9qAUpc1PAzZjhk https://t.me/+ft9qAUpc1PAzZjhk https://t.me/+ft9qAUpc1PAzZjhk 8صب پاک
Mostrar todo...
Repost from N/a
پسره بخاطر عشقش قاتل شد🥺😰❤️‍🔥 _چرا این کارو کردی چرا ؟ چرا؟   +میرسید دست قانون یا می رفت زندان یا با نصف دیه میومد بیرون،تو دلت راضی میشد؟ به صورتش خیره شدم و لب زدم : _ بخاطر من ارزشش رو داشت آدم بکشی وِسام ؟  +من و تو دیگه دو تا آدم جدا نیستیم   پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند و گفت: +خیلی عاشقتم نفس ، کی میخوای اینو بفهمی ؟ من برای تو خودمم میکشم چه برسه به کسی که اذیتت کرده ! ♥️🩸👇🏻 https://t.me/+tWg_UCehi6s2OTdk https://t.me/+tWg_UCehi6s2OTdk https://t.me/+tWg_UCehi6s2OTdk 8صب پاک
Mostrar todo...
Repost from N/a
مریم!! برای لحظه ای همه چیز را فراموش میکنم و فرار را بر قرار ترجیح میدهم اما او پیش دستی میکند وسد راهم میشود هنوز در بهت و ناباوری به سرمیبرم که دستش گونه ام را نوازش میکند !!! و درصورتم پچ میزند : جونم عزیزم چیشده؟ ازنگاه کردن به چشمانش بیم دارم!! تمام بدنم لرز میگرد و قدمی به عقب برمیدارم : دست به من نزن! جیغ میکشم :دست به من نزن امااو خونسرد نگاهم میکند : چرا قربونت برم،اخ مریم نمیدونی چقدر برای این قرار لحظه شماری میکردم،دیوونم کردی دختر https://t.me/+bx9zqpGQO2VlODVk https://t.me/+bx9zqpGQO2VlODVk https://t.me/+bx9zqpGQO2VlODVk صداهایی در سرم شروع به هشدار دادن میکنند ودلم میخواهد سریع تر خلاص شوم از مصیبتی که بر سرم نازل شده اما او چشمانش میخندد و لب هایش کش می اید بی هوا دستم را میگیرد وبه دنبال خود میکشد.... https://t.me/+bx9zqpGQO2VlODVk 18پاک
Mostrar todo...
Repost from N/a
من اِلآی عاشق یه پسر بلوچ میشم و باهاش ازدواج میکنم اما اوایل ازدواجمون متوجه یکسری مخفیکاری‌هاش میشم و....❌❤️‍🔥 عشقی جنون وار و پر از خواستن که به جدایی میکشه و....❌🔞 https://t.me/+MnfJGheUJjE0YmM0 https://t.me/+MnfJGheUJjE0YmM0 https://t.me/+MnfJGheUJjE0YmM0 کانالش خصوصیه لینکش دو ساعت دیگه باطله❌👆 18پاک
Mostrar todo...
Repost from N/a
نگاه قشنگی بهش کردم و گفتم: _ولی من یادم نمیاد تورو ..مقصرم نیستم تصادف کردم و مقصر تصادف کردنمم تویی _ایسو یکم فکر کن من ارادم همون پسر خوشتیپه حیف که داشتم نقش بازی میکردم وگرنه میدونستم چی بهش بگم زبونم دراوردم و گفتم: _هههه من پسر خوشتیپی نمیبینم یادمم نیس _تو قصد داری جدی جدی منو فراموش کنی.. ولی من یادت میارم!!! اومد دست انداخت زیر پاهام و منو تو هوا بغلش کرد الکی هی داد میزدم مامان ماااامان یهو مامانم اومد و با وضعیتی که دید گفت: _خدا مرگم بده چیکار میکنی اراد _ببخشید خاله جون مقصر من نیستم من باید یادش بیارم لطفا مزاحم نشید و مستقیم منو برد داخل اتاق ... _که منو یادت نمیاد نه؟؟ سرشو به سرم چسبوند و موهامو کنار زد.. _عه چیزه ولم کن اراد دیدم نه مثل اینکه قصدش جدیه یهو یه فکری به سرم زد میخکوب سر جام وایستادم و چشامو گرد کردم و گفتم نهههه یهو اراد ترسیده گفت چیشده؟ دستامو رو صورتم گذاشتم و گفتم پریود شدم... فکر کردم خیلی زیرکانست داشتم میرفتم که مچ دستمو گرفت و گفت...😈🔥🔞 https://t.me/+gIiycQpS3nQ1NTNk https://t.me/+gIiycQpS3nQ1NTNk https://t.me/+gIiycQpS3nQ1NTNk 18پاک
Mostrar todo...
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.