cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

جنگـلـ🌴ـبان هـات🔞

جـــرخوردن واقعی اونجاس که بجای چنگ زدن ملافه؛ شاخ و برگ های روی زمین رو چنگ بزنی و از لذت زیاد جیغتو مابین درختا آزاد کنی...🔥🔞💧

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
16 934
Suscriptores
-10724 horas
-7677 días
+49430 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

00:12
Video unavailable
سرگرد امیریل ، یه پلیس فوق خشک و جدی اما به شدت هات وسکسی و جذابی که از بچگی عاشق دخترعموی خودش میشه، تنها دخترخاندانشون و برای بدست آوردنش اون رو به خونه ی خودش میبره و ک‌ص و کونشو جر میده و ...🔥💦🔞 https://t.me/+Bn6uPmm8JwowNzU0 https://t.me/+Bn6uPmm8JwowNzU0 دختره زبون درازی میکنه براش و با انگشت فاکش ک‌ص دختره رو جر میده و...💯👅💦
Mostrar todo...
- خان‌آقا گفتن لباس حریر سفیدتون رو که از مزون آریسا خریدن بپوشید. با اضطراب به خدمتکار خانه زاد عمارت نگاه کردم. دوباره چه مصیبتی قرار بود بر سرم نازل شود؟ با صدایی که از بغض گرفته بود، گفتم: - چه خبره؟ خیر باشه مهین خانم؟ لباس حریر چرا؟ - شریک آقا از عمان اومدن. آقا می‌خوان شما رو نشونشون بدن. نفسم را با حسرت بیرون فرستادم. لباس توصیه کرده‌ی خان‌آقا را تن زدم. به محض اینکا وارد سالن شدم، نگاه خان آقا بالا آمد و با تحسین روی بدنم نشست‌. با همان لحن سرشار از رضایت بلند گفت: - برزو خان، این هم دخترم که بهت گفته بودم! نگاهم به مرد سی ساله ای که برزو خان خطاب شده بود افتاد. همان شریک از عمان برگشته‌ی خان‌آقا! روی مبلی نشسته بود و هیکل و تتو های پیچ در پیچش باعث می‌شد خیره‌اش بمانی... برزوخان با اندکی تعجب در چشمانش، در همان حال که با پرستیژ مخصوص خودش روی مبل نشسته بود، با نگاهی سرتا پای مرا براندازد کرد و به خان‌آقا گفت: -خان‌! نمی‌دونستم دختر این سنی دارید... بدنم از نفرت جمع شد نفرت و انزجار! من در این عمارت لعنت شده هر چیز که بودم، دختر این مرد نبودم.... خان‌‌آقا با خونسردی و بلخند ترسناکی جواب داد: - دخترم نیست... دختر اتابکه! یک ساله مهمون عمارت منه! چشم برزو با شنیدن نام پدرم گشاد شد. چه کسی بود که از دشمنی خان‌آقا با اتابک بی خبر باشد؟ چشمانم به اشک نشست و برزو گیج به من نگاه کرد: - متوجه نمیشم... دختر اتابک برای چی باید مهمون شما باشه؟ خان‌ با نیشخندی نگاهم کرد: - نظرت چیه خودت تعریف کنی دردونه‌ی اتابک؟ در طول این یک سال مرا از دردانه بودن، از دختر بودن و از اتابکی که پدرم بود متنفر کرده بود! دردانه‌ی اتابک خطاب شدن برایم حکم شکنجه داشت... هیچ وقت نمی‌توانستم‌ روی حرف خان حرفی بزنم اولین باری که در این عمارت سر کشی کردم و مهره‌داغ شدم هنوز در خاطرم بود. تشر زد: - بگو! میدانستم چاره‌ای ندارم و باید مطابق میل خان رفتارم کنم. بی حس، طوطی وار شروع به حرف زدن کردم: -من گلروام، دختر اتابک. سال گذشته خان‌ کل خانوادمو کشت اما لطف کرد منو زنده نگه داشت. الان من به عنوان دختر خان یک ساله اینجام. سر پایین انداختم و نمی‌دانستم چرا من را به این مرد معرفی می‌کند تا این که گفت: -دیگه هجده سالش شده برزوخان! وقتشه آزادش کنم تا برگرده پیش خانواده ی پدریش با این حرف سر بالا آوردم خانواده پدریم فکر میکردن من مردم! برزو با مکث گفت: -خب چرا منو صدا زدید؟ لبخندی روی لب خان‌آقا نقش بست که فقط من می‌دانستم تا چه حد شرور و شیطانی‌ است. -دختره اتابکه ها... حتی اگه اتابک مرده باشا به نظرت تو مرام خان اینه که دختر اتابک رو دست خالی از خونه‌ش بیرون کنه؟ با مکث و با لحن کریهی اضافه کرد: - یا با شکم خالی؟ تنم از فکر به معنی پشت حرفش یخ بست. برزو با هوشی که داشت و شناختش از خان، شوکه ابروهایش بالا پرید. - می‌خواید بکارتشو بگیرید؟ من نمیفهمم دخل من به این ماجرا چیه؟ خان به من اشاره کرد: -‌ دخل این دختر باکره‌ی آفتاب مهتاب ندیده‌ی من با تو چی می‌تونه باشه برزو؟ تنم لرز گرفت. برزو خیره نگاهم کرد و خان ادامه داد: -می‌خوام وقتی برمیگرده پیش اون پدر بزرگ حرومزاده‌ش شکمش اومده باشه بالا... می‌خوام فکر کنن بچه‌ی من تو شکمشه! بچه‌ی خان! وحشت زده از جا پریدم. -نه نه... تو رو خدا... نه... خواهش میکنم! صدای من بود که تو سالن پیچید و خان داد زد: -ساکت! هق هقم شکست و خان‌ ادامه داد: - تو هنوز یه دینی به من داری برزو! باید حرفمو گوش کنی. یا همین امشب، تو یکی از اتاق های این عمارت، این دختر رو حامله می‌کنی، یا خودت... تاکید می‌کنم برزو... فقط خودت یه گلوله تو مخش شلیک می‌کنی و جنازه‌ش رو می‌فرستی واسه خانواده‌ش! برزو با ترحم نگاهم کرد. خان تاکید کرد: - توبه من مدیونی برزو! و تنها راه ادای دینت به من، یکی از این دو راهه! با التماس به چشم پر جذبه‌ی برزو خیره شدم. در حالی که اشک صورتم را خیس کرده بود، ملتمس لب زدم: - فقط یه گلوله تو سرم خالی کن! اخم‌های برزو در هم رفت و با تردید از جا بلند شد. مچ دستم را گرفت و در حالی که سمت یکی از اتاق ها می‌برد با صدای بلندی به خان گفت: - من حامله‌ش می‌کنم خان... ولی یادت باشه، کسی به زنی که وارث برزو جهانگیری رو حامله‌س حق نداره حتی دست بزنه! https://t.me/+1cShWir4QGwxOTQ0 https://t.me/+1cShWir4QGwxOTQ0 https://t.me/+1cShWir4QGwxOTQ0 https://t.me/+1cShWir4QGwxOTQ0
Mostrar todo...
سک.س خانم وکیل هو.رنی با موکلش🤤 دهمین #اسپ.نک رو هم به کونم میزنه با دست و پای بسته فقط می تونم #ناله کنم اما اون بدون توجه چنگی به موهام می زنه و سرمو به طرف ک.یر کلفتش می بره زبونم رو در میارم تا #لیسی بهش بزنم _نوچ ...دختر بدی مثل تو لیاقت ک.یر منو نداره _ارسان بزار فقط یه #لیس بزنم فقط یه لیس بلند میخنده _نگاش کن خانم وکیلو واسه ک.یر داره به من التماس می کنه ک.یر میخوای خیلی خب منم بهت میدمش با دیدن دی.لدو بزرگ سیاه رنگ نفسم قطع میشه تو یه لحظه کل دی.لدو رو می کنه تو حلقم اوق می زنم اما اون بی توجه چند بار پشت سر هم کل دیل.دو رو تو حلقم می کنه دیل.دو رو میکشه بیرون دیل.دویی که از آب دهن من خیس خیس شده یه دستش رو فرستاد زیر #کو.نمو سریع و سریع شرتمو در آورد دیل.دو رو لای پام میماله وحشت زده جیغی می کشم _چی کار می کنی قرار ما فقط س.اک بود نه سک.س نیشخندی به صورتم می زنه و یه دفعه کل دیل.دو رو داخلم فرو می کنه _تو اگه میترسیدی نود برام نمیفرستادی و التماس نمی کردی تا ک.یرمو لیس بزنی الانم شل کن تا #خونت🩸 کل تختو به گوه نکشیده ارغوان یه دختر از خانواده ی مذهبیه که با قبول شدن وکالت دانشگاه تهران از شهرستان میاد تهران و اونجا پوشش رو به کل تغییر میده و تو مهمونیا شرکت می کنه و برای دوست پسرش عکسای نودش رو میفرسته و کارایی که تو خانواده اش براش قفل بودن رو انجام میده ارسان پسریه که همسایه ی ارغوان میشه تا بتونه راحتتر زیر نظرش بگیردش و برای انتقام از پدر و مادر ارغوان به ارغوان تجاوز می کنه و بکارتش رو میگیره با عکساش تو مهمونی و نودای که دست دوست پسرش داشت تهدیدش می کنه و اونو به خونه ش میبرع و هر روز شکنجش می کنه و بهش تجاوز می کنه https://t.me/+S5-o2hhYYZc2ZmNk https://t.me/+S5-o2hhYYZc2ZmNk
Mostrar todo...
مُت ِجاوز💦 هات

حتی اسپنک زدناتم ارضام می کنه💦🩸 رمان متجاوز هات🍓 ژانر:عاشقانه،آروتیک

با هر پارتش‌ خیس‌ میشی🔞💦 📅 24 اردیبهشت 1403⏰ ۱۶:۰۹:۰۹ متن پیام: سلام ببخشید یه رمانه بود درباره یه مستر خشن بود که هرشب از بین زنای حرمسراش میاره به تختشو خشن جر میداد و یه دختریکه لزبینه رو میبینه و عاشقش میشه اما دختره دوستش نداره و هرشب به زور بهش تجاوز میکنه رو نمیدونین اسمش چیه لینکشو ندارین لطفا؟ https://t.me/+gh3vODklOT8zZjlh https://t.me/+gh3vODklOT8zZjlh 👤جواب: بله عزیزم این رمان برده شیطانه فقط مواظب باش موقعی که میخونیش کسی دور و برت نباشه چون صحنه هاش انقدر بازه که مجبور به خودار.ضایی میشی🔞💦👇🏼 https://t.me/+gh3vODklOT8zZjlh https://t.me/+gh3vODklOT8zZjlh آه بلندی کشیدم : بمالش بانو تند تر بمالش لطفا نوچ نوچی کرد و تیکه یخی از داخل ظرف برداشت لبخند خبیثی زد و یخ رو روی ممنوعه‌م گذاشت که جیغ بلندی از سر شهو.ت کشیدم سیلی به سینم زد و گفت : میخوام ببینم این بهشتِ داغت چطوری این یخ رو آب میکنه! https://t.me/+gh3vODklOT8zZjlh https://t.me/+gh3vODklOT8zZjlh https://t.me/+gh3vODklOT8zZjlh https://t.me/+gh3vODklOT8zZjlh https://t.me/+gh3vODklOT8zZjlh https://t.me/+gh3vODklOT8zZjlh #لزبین #ارباب‌بردگی دختر لزبینی که به دست میسترسش زن شده اسیر مستر خشن و هات میشه و هر شب زیرش جر میخوره🔞💦
Mostrar todo...
#پارت57 #خانزاده‌ی‌دلربا _دخترکوچولو #خیص کردی؟! با خجالت سرشو پایین انداخت _ببخشید خانزاده من کاره اشتباهی نکردم! خندیدم : کی گفته تو کار اشتباهی کردی؟! چیزی نگفتم دستمو رو بهشت کوچولوش کشیدم دستم پر از اب شد _اووف دخترجون چقدر تو #خیصی! اب دهنشو پرصدا قورت داد _نترس ، میدونی الان باید چه کاری انجام بدیم؟! _خانوم بزرگ گفت باید زنتون شم! _خب میدونی چطور باید زنم شی؟! سرشو تکون داد : نه اقا نمیدونم خندید و دستمو رو بهشتت کشیدم _ اینجایی که خیص شده رو میخورم و #میکنم و زنم میشی متعجب نگاهم کرد که جلوش زانو زدم و اروم تپلیشو بررسی کردم کوچولو بود و خیص... اب از دهن ادم راه مینداخت نتونستم طاقت بیارم و اروم زبونمو رو تپلیش کشیدم اهی کشید و من بیشتر زبونمو رو تپلیش چرخوندم که یهو...🔞💦 https://t.me/+wy72eOsLRMs0NDM0 #کورشم‌اگه‌دروغ‌بگم‌شب‌زفافو‌کامل‌توضیح‌داده❌ #دختر‌بچه‌چه‌‌خیص‌شده‌واسه‌خانزاده😳
Mostrar todo...
رئیس هتل شبا با خدمتکاراش سک*س میکنه‼️🔞💦 خبرش تو کل هتل پیچیده بود💢💥 انگار دیگه آبرویی برای رییس نموند که پیش خودم گفتم: _ میتونم مجبورش کنم منو عقد دائم کنه👊👅 https://t.me/+DTKlR2pbpvo5YWNk https://t.me/+DTKlR2pbpvo5YWNk
Mostrar todo...
Horny's mom🍑 _نظرت راجب کـ**ص مادرت چیه؟ اشکان حیرت زده بهم زل زد که دستشو رو کـ**صم گذاشتم _ببین چه پف کرده دلش کـ**یر پسرشو میخاد! اشکان عقب عقب رفت و سرخ شد _اما تو زن بابامی دستشو چنگ زدم و به کـ**صم چسبوندم _ببین چه پف کرده دلت نمی خواد حسش،کنی پسرم؟ اشکان انگار وا داده بود چون سیخ شدن کـ**یرش رو توی شلوار حس کردم و..🍑🔞💦 https://t.me/+IefBg9rX5TwxNDlk با زن باباش س‌کس میکنه🍑🔞
Mostrar todo...
🔞زن سکسی و خوش هیکل رو به روش میون #شیش_تا_مرد وایساده بود🔞 دونفر با قدرت #بهشتشو پاره می کردن و یه نفر با #دیلدوی_خاردار مشغول عقبش بود دقیقا چیزی که دلش می خواست یکی با حرص و شهوت سینه هاشو چنگ میزد و گاز می گرفت صدای ناله هشا از همه بلندتر بود حقم داشت یکی از مردا رفت بالا سرشو #الت کلفت و بزرگ شو با قدرت کرد تو دهنش می تونست ببینه درازیش تا گلوی زن میرسه بدون اینکه اعتراضی کنه پاهاشو بازتر کرد و با قدرت واسش ساک زد کارلوس سرعت #تلمبه هاشو بیشتر کرد بی اراده دستشو چنگ زد و محکم فشرد یه لحظه خودشو جای اون زن تصور کرد بدنشو محکم به مبل فشرد یکی از مردا بیرون کشید و بلافاصله یکی دیگه الت کلفتشو محکم کرد داخلش...🔞💯❌ https://t.me/+SUgILI9W7zowZjRk #گروپ_خشن_با_شیش_تا_مرد🔞😈🤤
Mostrar todo...
رئیس هتل شبا با خدمتکاراش سک*س میکنه‼️🔞💦 خبرش تو کل هتل پیچیده بود💢💥 انگار دیگه آبرویی برای رییس نموند که پیش خودم گفتم: _ میتونم مجبورش کنم منو عقد دائم کنه👊👅 https://t.me/+DTKlR2pbpvo5YWNk https://t.me/+DTKlR2pbpvo5YWNk
Mostrar todo...