🍂🍁آبی هستم💙 خالق رمان دردسر💥
جلاد نگاهش بود و من قربانی https://t.me/+7EwRuBNmdgJhNmY0 لینک کانال ادمین تبلیغات ، تب @Kam_a1i
Mostrar más2 144
Suscriptores
-524 horas
-587 días
-24730 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
#پارت_۳۷۸
_خیلی بلند چطوری نگاه بندازیم؟
مینو از جاش بلند شد و رفت پایین پنجره ایستاد بعد اروم گفت
_من دستام قلابمیکنم تو برو بالا رو نگاه کن.
از تخت به ارومی پایین اومدم به سمت مینو رفتم مینو دستاش قلاب کرد درد بدنم کمی باعث کندی حرکاتم میشد یکی از پهام رو دست مینو گذاشتم خواستم با یه پرش و تکیه به دیوار خودم بلند کنم
که صدای در اهنی باعث شد هول کنم و رو زمین بیوفتم مینو هم با استرس کنارم نشست در باز شد
ترسیده از این که لو رفته باشیم قلبم نا اروممیکوبید.
فرهاد و پشت سرش رامین وارد اتاقک شدن.
فرهاد چشماش ریز کرد و بعد ننیش خندی زد
_میبینم چشمات باز کردی! هنوز سر پایی.
با نفرت به دونفرشون نگاه میکردم مینو خودش بهم چسپوند و پوشه لباسم تو مشتش گرفت.
با اخم زل زدم بهشون
_چی میخوایی باز؟اومدی باز عقده هاتو خالی کنی؟
نزدیک شد و روبه روم ایستاد از بالا بهم خیره شد و من بخاطر نشستن تفاوت قد مجبور شدم سرم بلند کنم .
_امروز بهت فرصت میدم استراحت کنید با خودتون کنار باید. فردا روز بزرگی قرار بهم اوانس بدید!..
چشمکی زد
لرز بدن مینو حس کردم، خودمم حال روز درستی نداشتم از این حرف وحشت به جونم افتاد. رامین با حرف فرهاد خنده ای کرد و گفت
_من که صبر ندارم، همین الان مایلم کارو تموم کنم.
فرهاد برگشت و با لذت رامین تماشا کرد بخاطر حرفش.
_فعلا یکیشون بخاطر نوازشام جون نداره باید یکن سر پا بشه اونجوری حالش بیشتره.!
خشمگین غریدم
_امیدوارم موقع مردنتون بالا سرتون باشم با لذت تماشاتون کنم.
انگار جک گفته باشم هر دو با تمسخر خندیدن فرهاد خم شد موهای مینو تو دستش پیچ داد و کشید سر مینو به عقب خم شد و از درد صورتش مچاله شد اشک از چشمام به پایین چکید.
دستام بلند کردم با مشت با دستش کوبیدم
_ولش کن عوضی.
سر مینو هول داد رو به عقب و جاش موهای منو گرفت، با دستم مچ دستش گرفتم، تا فشار دستاش رو موهام کم کنم صورتش نزدیک کرد و بینیش به گونم چسباند
❤🔥 6😢 2
#پارت_۳۷۷
_اینا چیه؟ کی اورد؟
سرش به چپ و راست تکون داد با بغض گفت
_نمیدونم یه مردی اورد گذاشت رفت.
آب تو دستم به لبای خشکم نزدیک کردم و خوردم ورد آب تا معدم قشنگ حس کردم.
تو دلم بخاطر کوفتگی بدنم فحش میدادم به فرهاد، اما جای شکرش باقی بود که بهم دست درازی نشده بود هنوز.
مینو دستی به چشماش کشید و گفت
_باورمنمیشه رامین ادم این عوضی بوده.
زیر لب با صدای که فکر نکنم مینو شنیده باشه گفتم
_منم...
به پنجره که نزدیک به سقف بود نگاه کردم کوچیک بود. ولی طوری نبود نشه ازش رد بشیم فقط خیلی بلند بود باید تخت میکشیدیم اون سمت.
با دست به بازو مینو زدم
_باید فرار کنیم .
مینو با تعجب نگاهم کرد
_چطوری؟!هیچ راهی نیست.
به پنجره اشاره کردم
_هست، فقط باید تخت بکشیم اونجا.
ترس تو نگاهش رو میفهمیدم دو دل بود مطمعنم نبود اصلا نمیدونستم بیرون اون پنجره چیه واقعا راهی برای فرار.
_اگر فهمیدن چی؟ ممکنه بلای بدتر سرمون بیاد.
حق باهاش بود اما نمیتونستیم دست رو دست بزاریم، باید یک کاری میکردیم مجبور بودیم. کسی نمیتونست پیدامون کنه.
اگر میخواستن پیدا کنن تاحالا میدا کرده بودن.
_فوقش اول یکی بره بالا بیرون نگاه کن ببینیم چطوره به کجا راه داره؟
مینو ناخون دستش میجوید و با استرس حرفش زد
_من میترسم نفس.
_خیال میکنی مننمیترسم؟ اما تا کی باید بشینیم اگر بلایی بدتر سرمون اورد چی حداقل تلاش کنیم.
دو دل بود هنوز، ولی راه دیگه ای نداشتم.
_باشه اما تو الان تخت تکون ندیم اول نگاه کنیم.!
فکر بدی نبود، اما جطوری باید نگاه میکردیم؟ خیلی بلند بود. حتما باید یه چیز زیر پاهامون میزاشتیم.
_خیلی بلند چطوری نگاه بندازیم؟
مینو از جاش بلند شد و رفت پایین پنجره ایستاد بعد اروم گفت
❤🔥 4🕊 1
#پارت_۳۷۶
سرش بلند کرد.
با چشمای سرخ زده جواب داد
_رامین.
**
نفس
با درد شدید تو تمام نقطه نقطه بدنم، چشمام باز کردم. ناله کردم
_آیی.
تار میدیدم چند بار پلک زدم تا عادت کنم تکون به خودم خواستم بدم، اما با کوچیک ترین حرکتم درد تو کل بدنم پیچید و باعث شد دیگه حرکت نکنم.
صدای مینو کنار گوشم شنیدم
_خوبی نفس؟
برگشتم سمت صداش با چشمای اشکی بالا سرم نشسته بودم .
دستام تو دستش گرفت و نگاه پر بغض اشکیش بهم دوخت.
_حرف بزن بگو خوبی؟یه تکونی بخور ببینم جایت صدمه ندیده باشه.!
با یاد اوری اتفاقات قطره اشکی از گوشه چشمام چکید.
سعی کردم بلندم بشم اما سختم بود مینو فهمید به نشانه کمک زیر بغلم به ارومی گرفت.
بدنم خشک شده بود، سعی کردم درد و کوفتگی بدنم نا دیده بگیرم بلند بشم .تا حدودیم موفق بودم .
نشستم با کمک مینو تکیه به دیوار دادم. دور برم نگاهی انداختم یه اتاقک ۴۰ متری با یه پنجره کوچیک چسپیده به سقف و یه در آهنی، با یه تخت بدون هیچ پتویی، فقط یک ملافه و تشک که روش الان نشسته بودم و تکیه به دیوار داده بودم.
مینو از رو تخت پایین رفت سینی برداشت گذاشت رو تخت بشقابی پر برنج و با کاسه یک بار مصرف خورشت و پارچ آب، لیوان برداشت آب پر کرد، گرفت طرفم.
_بیا یکم آب بخور.
لیوان ازش گرفت و گفتم
_کجایم؟
رو تخت کنارم نشست و زانوهاش بغل کرد.
_نمیدونم چشمام بستن اوردنم اینجا دست پام باز کردن وقتی رفتن چشمام باز کردم دیدم بیهوش رو تخت افتادی.
به سینی اشاره کردم .
_اینا چیه؟ کی اورد؟
سرش به چپ و راست تکون داد با بغض گفت
❤🔥 6😢 1