cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

جَـلد تو باشـم🕊

﷽ جلدتوباشم🕊 گر‌ مسیر نیست ما را کام او عشق بازی می‌کنم با نام او

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
14 099
Suscriptores
+4724 horas
+4657 días
+53930 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

sticker.webp0.05 KB
Repost from N/a
‌- زن سعیدو می خوام. میتونی برام جورش کنی؟ مهران سر خم میکند برای بهتر شنیدن. انگار که نمی خواست باور کند چه شنیده! - چی؟ کی رو جور کنم؟ مهرداد با حالتی عجیب دود سیگار را بیرون میفرستد. نگاهش خیره به جایی است. - می خوامش مهران. برام جورش کن، هر طور که شده. مهران ناباور خط نگاهش را دنبال میکند. بهت زده به زنی نگاه میکند که دست به دست شوهرش، با لبی خندان در حال رقصیدن است. - فک کنم توهم زدم که نمیفهمم چی میگی! - خیلی واضح گفتم، من دنیزو تو تختم میخوام. زن سعیدو برای خودم میخوام. - غیرتت دود شده؟ احمق؟ دنیز، زن بهترین رفیقمونه. آرامشِ قبل از طوفان مهرداد به پایان میرسد. با قلبی آکنده از غم ته سیگار را روی میز خاموش میکند و میغرد: - دارم دیوونه میشم، بغلش نکنم... میمیرم. بفهم.. منو بفهم مهران. - چطوری بفهمتت؟ بی شرف دست گذاشتی رو ناموس دوستمون. حالیته؟ بغض گلوی مهرداد را گرفت. دست یخ زده‌ی مهران را گرفت و عاجزانه گفت: - یه کاری کن مهران. یه شب، فقط یه شب بغلش میکنم. جونمو بهم برگردون، اون زن جون منو ازم گرفته. چشمای اون زن، زندگیمو ازم گرفتن. مهران مانده بود چه کند. بین رفقای قدیمی اش که میانشان هیچ خوب نبود و حالا... ناموس دزدی؟! نمی خواست... اما... گویی برای بودن مهرداد باید سعید را دور می زد. https://t.me/+yas_S8RXE6ZmNmRk https://t.me/+yas_S8RXE6ZmNmRk https://t.me/+yas_S8RXE6ZmNmRk * (یک ساعت بعد) - آقا مهرداد، مهران گفت کارم دارین. لبخندی زد. سعید آنقدر خورده بود که نگرانی بابتش نداشت. با هیجان و قلبی بی قرار گفت: - آره عزیزم. بشین. راجع به کاراست توی شرکت. دخترک بی خبر از همه جا نشست. مهرداد حریصانه نگاهش کرد و گفت: - چقدر خوشگل شدی امشب. - ممنون آقا مهرداد لطف دارین. مهرداد بی مقدمه با صدایی خشدار گفت: - میتونم تا خود صبح لباتو هزار بار بخورم. رنگ دنیز پرید. با حرص و چشمانی سرخ شده ایستاد و گفت: - فک کنم کارای شرکت اوکی هستن. من میرم، حرفتم نشنیده میگیرم. قبل از اینکه در را باز کند، مهرداد از پشت به آغوشش کشید. دنیز وحشت زده جیغ بلندی کشید و مهرداد با زجر و عشق گفت: - جونم؟ جیغ نزن، گلوت درد میگیره. - ولم کن بی شرف. بیشتر بغلش کرد و سر فرو کرد توی گردن خوشبویش. - آخ... میمیرم برای این تن... این بو... عاشقتم... عاشقتم دنیز. مهرداد عاشقته. دنیز با بغض جیغ کشید: - کثافت. ولم کن، جیغ میزنم سعید بیاد، خشتکتو رو سرت بکشه بی ناموس. دنیز را کشان کشان تا تخت برد و رویش خیمه زد. میان تقلاهای بی پایان دخترک، سر و صورتش را می بوسید. همه، ی این را می خواست. جنونش را داشت... - جیغ بزن، این اتاق عایق صداست، عمر مهرداد. بغض دنیر با صدای بدی شکست. مهرداد پایین تنه اش را به پایین تنه‌ی دنیر فشرد و با جنون گفت: - عاشقتم.. عاشقتم. چجوری بکنمت که حالم جا بیاد؟ چجوری جا بدم؟ دخترک هق زد: - تو رو خدا. اقا مهرداد... مهرداد... مهرداد با رنج و عذاب پیشانی به پیشانی اش چسباند و پر بغض گفت: - جون مهرداد. می خوامت... نمیتونم نخوامت. نمیتونم دنیز... منو ببخش باشه؟ ببخشم که عاشفت شدم نفس مهرداد. دست به سمت شلوارش برد و پایین تنه اش را... https://t.me/+yas_S8RXE6ZmNmRk https://t.me/+yas_S8RXE6ZmNmRk https://t.me/+yas_S8RXE6ZmNmRk https://t.me/+yas_S8RXE6ZmNmRk https://t.me/+yas_S8RXE6ZmNmRk https://t.me/+yas_S8RXE6ZmNmRk
Mostrar todo...
Repost from N/a
#۴۲۴ دخترک به حوله اش چنگ زد و آن را روی بالاتنه اش پوشاند.  _آقـ... آقا شیرزاد میشه روتونو اون ور کنید؟ وای خدا... چیزی از سینه ی مرد سقوط کرد. سرش گر گرفت مردی که نامزدش آن بیرون با حرص،  منتظر برگشتنش بود. _عزیز گفت شام آماده ست... صدایش چرا مانند همیشه راسخ و محکم نبود؟ هنوز صحنه ی وحشی مقابلش را هضم نکرده بود که در نیمه باز هول خورد و باز شد. _دیار؟ کجایی؟ صدای مردانه ی جهانبخش بود.مردمک های شیرزاد در کسری از ثانیه به طرف در جهش کردند و تا قامت او در چهارچوب ایستاد،  دخترک ریزجثه پشت هیبت بزرگ شیرزاد پناه گرفت. _اینجایی؟ دیار کجاست؟ پلکش تیک گرفت. اگر جهان او را با آن وضعیت می‌دید؟ _همیشه همین‌طور بی خبر در اتاقشو باز می‌کنی؟ حرص نهفته در صدایش مشهود بود و جهان آن را دریافت کرد. اخم هایش در هم رفتند و دخترک آن پشت،از این همه نزدیکی به شیرزاد  داشت جان می‌داد. _ندیدم رو رها اینقدر حساسیت به خرج بدی. صلاح در اتاق دختری که تو خونه ی خودم زندگی میکنه هم با توئه؟ فکش قفل شد. دلش می‌خواست فک جهان را هم پایین بیاورد. _چون تو خونه ی توئه نمیتونی هر وقت دلت خواست اون در رو باز کنی! جهان پوزخندی زد و عقب عقب از اتاق خارج شد. اما قبل از رفتن،  توانست بمبی را درون شیرزاد به کار بی اندازد: _تو تمرکزت رو بذار رو نامزد خودت.منم سعی میکنم تا وقتی به اون دختر محرم میشم مراعات کنم! رفت و آتشی در سینه ی مرد روشن کرد. چنان که برگردد و در کسری از ثانیه،  بازوهای برهنه ی دخترک را چنگ بزند: _تو خونه ای که مرد مجرد هست چرا لخت میشی؟ هوم؟ صدایش آهسته بود اما، کم از غرش نداشت. این خشمی که به جانش افتاده بود را خودش هم درک نمی‌کرد. نگاه معصوم دخترک خجالتی در چشمانش نشست: _تا حالا کسی بی خبر نیومده بود آخه... میشه برید؟ من دارم می‌میرم از خجالت! از این نزدیک،  لب هایش چقدر کوچک،  چقدر زیبا به نظر می‌رسیدند. سیب گلویش برای چندمین بار تکان خورد. بوسیدنش چه طعمی داشت؟ _عزیزجون حق داره وقتی شما رو میبینه براتون اسپند دود می‌کنه. وقتی پشتتون پناه گرفتم،  احساس کردم به یه کوه پناه بردم. انگشت شستش،  بی مهابا بالا آمد و روی چانه ی دیار نشست. بوی تنش... میان ضربان تند قلبش، سرش روی صورت ظریف دخترک خم شد و... _شیرزاااد؟ چشمانش با مصیبت روی هم افتادند... رها دید... رها آن ها را دید... ❌❌❌❌❌ https://t.me/+6dtGOMSMfotmODQ8 https://t.me/+6dtGOMSMfotmODQ8 پارت رمان ❌کپی ممنوع❌
Mostrar todo...
Repost from N/a
#پارت245 -چطور زنمی اما هیچ حقی ازت ندارم. گوه بگیرن  تو این زندگی ! هق می زنم و با سلیطه گری جیغ میکِشم: - منم هیچ حقی از تو ندارم، یعنی اجازه دارم برم بدم بدنمو کبود کنن؟ خون به مغزش نمی رسد. به سمتم که هجوم می آورد، با جیغ بلندتری به طرف مخالف می دوم و او عربده می کشد: - بفهم چی داری می گی نفهم! حقشه زبونتو از حلقومت بکشم بیرون که زبون درازی یادت بره. از رو نمی روم. پشت مبل می ایستم و می گویم: - حرف حق همیشه تلخه. چیه؟ سوختی؟ تمام رگ های گردنش بیرون زده و دارد می میرد برای گرفتنم. اما من فرزتر و زرنگ تر از او هستم. - دست میذاری رو نقطه ضعف من؟ غیرتمو به بازی میگیری بعد میگی سوختی؟ دوباره وحشی میشود و تا میخواهد سمتم هجوم بیاورد، مادرش یکهو داخل می شود و با دیدن حال و هوایمان با بهت و ناراحتی می گوید: - چه خبره اینجا؟ میدون جنگه؟ ناخواسته هق می زنم و می نالم: - ریحانه جون! به سمتم می آید و آرام بغلم می کند. - چی شده دورت بگردم؟ شهیار ؟ خجالت بکش داری عربده میکشی؟ زورت زیادی کرده که سر زنت هوار شدی؟ شهیار با خشم می گوید: - شما دخالت نکن مادر، نمی خوام بهت بی احترامی کنم پس لطفا برو بیرون. مادرش بهت زده وا می گوید و من دهان باز میکنم: - اتفاقا خیلی خوب شد که اومد. ریحانه جون پسرت منو غریب گیر آورده، داره بهم خیانت میکنه. - نوچ، نفهم من خیانت نکردم. چرا انقدر کج فهمی تو؟ ریحانه جون اخم هایش را توی هم می کشد و من می گویم: - وقتی اون میره پیش یه زن دیگه، پس حتما منم اجازه دارم با یه مردِ دیگه.... هجومش به سمتم آنقدر ناگهانی است که زبانم قفل می شود. ریحانه جون به سرعت مرا به پشتش هدایت می کند و فریاد می کشد: - دستت بهش بخوره دیگه همون دست بهش نمیرسه! ❌❌❌ https://t.me/+eevZ01Rqrf1hZmJk - مادر! شنیدی چی گفت؟ شنیدی؟ مگه من بی غیرتم که داره حرف از یه مرد دیگه میزنه؟ - هان بهت برخورد؟ مگه زنت بی غیرته که کبود میای خونه؟ جنی میشود که دو دستی توی سر خودش می کوبد. دلم برایش به درد می آید و از ته دل فریاد می زند: - گریمه... گریمه منو کشتید. من انقدر دل ندارم که به این نفهم خیانت کنم. عاشقشم، نمی فهمه... نفهمه زن من که حال منو از تو چشمام نمی خونه. از روی بهت و بیچارگی هق می زنم و او به سمتم می آید. ریحانه جون مرا بیشتر محافظت می کند و او با بیچارگی می گوید: - میخوام بغلش کنم. به والله میخوام بغلش کنم، زنمه ... بذار بغلش کنم من جونم براش درمیره مگه میتونم بهش آسیب بزنم... https://t.me/+zkeKHbPzWwE3NTQ0 https://t.me/+zkeKHbPzWwE3NTQ0 یه شهیار خان خشن و تعصبی داریم که کلی آدم جلوش خم و راست میشن و همه از ابهتش به خود میلرزن ولی همین آقای سگ اخلاق با اومدن عروس وزه و 18 ساله اش میشه یه مرد عاشق پیشه و مجنون که واسه خاطر عشقش دنیا رو بهم میریزه 🔥 https://t.me/+zkeKHbPzWwE3NTQ0 https://t.me/+zkeKHbPzWwE3NTQ0 محدودیت سنی رعایت شود 🔞 #پارت‌واقعی‌رمان
Mostrar todo...
Repost from N/a
_ خانم دکتر لطفا از اون نگینا بزن واسه اونجام خانم دکتر دستکش دست میکند و پس از معاینه ام ، نگینی را بر میدارد _ لطفا شبیه قلب بشه دکتر میخندد و سر تکان میدهد × کم سن و سال به نظر میرسی دختر جون ... واسه شوهرت لازمه این همه دردو به جون بخری ؟ بغض ریشه میکند لای گلویم _ گ..گفته اینجوری دوست داره دکتر ،سرش را به نشانه تاسف تکان میدهد و میخواهد مشغول به کار شود که صدای جیغ زنی به گوش میرسد و بعد در به سرعت باز میشود × دختره کثافت خودتو داری واسه نامزد من آماده میکنی؟ متعجب و خجالت زده ، مانتویم را روی تن برهنه ام میکشم خانم دکتر اخم میکند و بلند میشود × چه خبره اینجا خانم .... بفرما بیرون . رویا اما به سرعت جلو می آید و موهای مرا میکشد × دختره هرزه تو خودت چی دید که میخوای قاپ شوهرمو بدزدی ؟ کاوه همسر من بود بیشتر از ۷ ماه بود که ازدواج کرده بودیم او اما مرا نمیخواست در خانه رویا ، مرا به مادر این دختر سپرده بود و میخواست با رویا ازدواج کند کاوه تمام زندگی من بود تمام روزهای کودکی و یتیمی ام تمام روزهای بلوغ و بزرگ شدنم و من نمیخواستم او را به هیچ وجه از دست بدهم نگاهِ تاسف بار دکتر روی من می افتد _ به خدا ... شوهرمه ..... اون ... مال منه تو ... تو رو دوست نداره لکنت گرفته بودم از ترسِ از دست دادن او https://t.me/+GuM3ixqf7BJmMDMx https://t.me/+GuM3ixqf7BJmMDMx https://t.me/+GuM3ixqf7BJmMDMx https://t.me/+GuM3ixqf7BJmMDMx https://t.me/+GuM3ixqf7BJmMDMx رویا موهایم را میکشد و آنقدر ناگهانی این کار را میکند که نمیتوانم کنترلم را حفظ کنم و روی زمین می افتم و سرم به محکم به سرامیک ها برخورد میکند پیشانی ام داغ میشود رگه های خون را احساس میکنم _ آی ... سرم رویا شوکه و ترسیده عقب میرود حتی دکتر هم حرکتی نمیکرد تا مرا نجات دهد + کدوم گوری رفتی رویا ؟ چرا باید تو مطب دکتر زنان باشی ؟ صدای مردانه کاوه ، رعشه به جانم می اندازد نمیتوانم تکانی بخورم + چه خبره اینجا ؟ میشنوم صدای قدم های رویا را که میخواهد از اتاق خارج شود و فرار کند × هیچی ... هیچی نشده . بیا بریم عزیزم سرم کج شده بود از گوشه چشم میبینم رویا را که دست او را میگیرد و میخواهد از اتاق خارجش کند او اما شک کرده بود + این ... این دختر دکتر به حرف می آید × شما شوهر این بچه ای ؟ واست پرسینگ میزنه و دردو به جون میخره بعد دست یک دختر دیگه رو میگیری ؟ کاوه ناباور جلو می اید و کنارم زانو میزند دست زیر تنم می اندازد و مانتو از روی تنم برهنه ام کنار میرود + ماهین ؟؟ چیکار کردی با خودت لعنتی ؟ لب هایم میلرزند نمیتوانم حرف بزنم + بنال .... به چه حقی رفتی اونجا رو نگین زدی ؟ نگاه خیره و عصبی اش روی پایین تنه ام بود _ ق..قشنگ شد ؟ م..میشه ... میشه د..یگه ازم بدِت نیاد ؟ به رویا میتوپد + نگاه نکن به تنِ زن من آشغال و دستش را نوارش وار روی تن برهنه ام میکشد + چرا نمیفهمی کم سن و سال بودنت دست و پامو بسته نه هیج چیز دیگه ؟؟ https://t.me/+GuM3ixqf7BJmMDMx https://t.me/+GuM3ixqf7BJmMDMx https://t.me/+GuM3ixqf7BJmMDMx https://t.me/+GuM3ixqf7BJmMDMx https://t.me/+GuM3ixqf7BJmMDMx https://t.me/+GuM3ixqf7BJmMDMx
Mostrar todo...
🧡خلاصه من چاووشم ... صاحب بزرگ ترین کازینوی زیر زمینی که کل مشهد ازم میترسن ... اما مشکل این این جاست پدر و مادری  نداشتم پس تا این سن شناسنامه ای هم ندارم ! بعد از هزار سگ دو زدن بالاخره تونستم شناسنامه بگیرم ولی اسم دختر چموش و دست پا چلفتی به اسم ماهک اشتباها سر از صفحه ازدواجم در اورده ... دختری که در حد اندازه ی خودم نمیبینمش ولی اون زیادی ساده و مهربونه … زیادی. داره به دنیام رنگ میده … اسیرش شدم … ولی یه شب جوری پسش زدم که حالا حاضره تو خیابونا بخوابه ولی کناره من نباشه https://t.me/+1DCz875V0U9lYzNk
Mostrar todo...
👍 1
🧡خلاصه من چاووشم ... صاحب بزرگ ترین کازینوی زیر زمینی که کل مشهد ازم میترسن ... اما مشکل این این جاست پدر و مادری  نداشتم پس تا این سن شناسنامه ای هم ندارم ! بعد از هزار سگ دو زدن بالاخره تونستم شناسنامه بگیرم ولی اسم دختر چموش و دست پا چلفتی به اسم ماهک اشتباها سر از صفحه ازدواجم در اورده ... دختری که در حد اندازه ی خودم نمیبینمش ولی اون زیادی ساده و مهربونه … زیادی. داره به دنیام رنگ میده … اسیرش شدم … ولی یه شب جوری پسش زدم که حالا حاضره تو خیابونا بخوابه ولی کناره من نباشه https://t.me/+1DCz875V0U9lYzNk
Mostrar todo...
sticker.webp0.31 KB
Repost from N/a
_دارم از درد میمیرم ترو خدا کلاس و زودتر تمومش کن .. میدانست محال است پیامش را در کلاس ببیند و اگر هم میدید محال بود کلاسش را به خاطر او کنسل کند درد در دلش میپیچد که باعث میشود بی طاقت سرش را به میز تکیه دهد.. ستاره خود را روی صندلی جلو میکشد.. _اگه حالت خوب نیست میخوای از استاد اجازه بگیرم ببرمت بيرون.. _اجازه نمیده .. _اگه حالتو ببینه شاید اجازه بده.. پوزخندی به خیالات خام رفیقش میزند.. او حتی حاضر نمیشد به خاطرش کلاس را چند دقیقه زودتر به اتمام برساند.. با درد نگاهی به قامت بلند و عضلانی اش در آن کت و شلوار رسمی می اندازد.. با جدیت و اخمی غلیظ سخت مشغول درس دادن بود.. هیچکس خبر نداشت که او همسر صیغه ای استادی است که کل دخترهای دانشگاه برایش بال بال میزنند.. دختر درسخوان و شاگرد اول دانشگاه که مجبور بود برای گرفتن بورسیه؛ معشوقه ی استاد آریا با تمایلات و فانتزی های عجیب و رفتارهای خشونت آمیزش در سکس شود درد وحشتناکی هم که امروز داشت حاصل رابطه ی طولانی مدت دیشبش با او بود.. انگار جانش کم کم به لب میرسید .. هنوز دوساعت تا پایان کلاسش مانده بود.. ستاره نگران شانه اش را تکان میدهد.. _ماهک خوبی..؟ حتی نای جواب دادن هم نداشتم.. _چه خبره اونجا..؟ صدای سام رعشه به تنش مینشاند.. _استاد خانوم سعادت حالش خوب نیست انگار.. یکی از دانشجو ها بلند این حرف را میزند و سام است که با اخم به سمتشان می آید.. _چیشده..؟ نگاهش روی ماهک ثابت میشود و با دیدن صورت رنگ پریده اش به طرفش پا تند میکند.. دخترک از درد زیاد از حال رفته و پخش زمین میشود.. سام به طرفش خیز برمیدارد و با کشیدن او در آغوش مانع برخورد سرش با زمین میشود.. _ماهک..ماهک..چشمات و باز کن دانشجوها شوکه به استاد خشن و سردشان که چگونه یکی از شاگردانش را در آغوش گرفته نگاه میکنند.. سام فریاد میزند.. _چرا وایستادین بر و بر زل زدین به من اورژانس خبر کنید.. یکی از دخترها که شیفته ی سام بود با دیدن ماهک در آغوش سام از شدت حسادت فوراً از کلاس بیرون میزند و با مأموران حراست برمیگردد.. _اوناهاش همون دختره است .. خودش و تو بغل استاد زده به موش مردگی آخه این کار درسته..؟ اینجا دانشگاست مثلاً.. دختر از درد وحشتناک زیر دلش ناله ی خفیفی میکند و از بین پاهایش خون جاری میشود.. _جناب آریا این کارتون غیراخلاقیه و دور از قوانین دانشگاه.. اون دانشجو رو ول کنید چندتا از خانومای حراست و خبر کردیم بهشون رسیدگی میکنن.. سام بی توجه به همهه ی دانشجوها و سروصدای حراست خیسی خون را حس میکند.. وحشت زده از خونریزی زیادی که دارد صورتش را به سینه میفشارد و زیر گوشش با درد مینالد.. _این ..این خون چیه..این بلا رو من سرت آوردم..؟ به خاطر دردایی که هر شب بهت دادم..؟ به خاطر تمایلات وحشیانم تو رابطه است آره..؟ صدای مامور حراست مثل مته در گوشش سوت میزند.. _آقای آریا شما استاد این دانشگاه و الگوی بقیه اید درست نیست که جلوی چشم بچه ها دانشجوتون رو بغل گرفتید .. با فریاد بلندش مردک لال میشود و کل کلاس در بهت فرو میرود.. _خفه شو بیشرف کدوم دانشجو ..زنمه کثافت .. زنمه آشغال..تو و این دانشگاه کوفتیت باهم برید به درک.. جسم بی جان دخترک را روی دست بلند میکند و در حالیکه به سمت در میرود مقابل چشمان حیرانشان فریاد میزند.. _ یکی به نگهبان بگه ماشینم و بیاره دم در .. زن و بچم دارن از دستم میرن.. به خدا اگه یه تارمو از سر زنم کم شه اینجارو آتیش میزنم.. https://t.me/+8yWzjM0WGJEzYmE0 https://t.me/+8yWzjM0WGJEzYmE0 https://t.me/+8yWzjM0WGJEzYmE0 https://t.me/+8yWzjM0WGJEzYmE0 نگم از پسرش که با همون پارتای اول کلی کشته داده..😎🤫 یه کراشیه که نگوو..🤤
Mostrar todo...
Repost from N/a
Photo unavailable
من مانام دختری که پدر و مادرم و یادم نیست! بین این خانواده همه کس و کارم حاج باباس... از وقتی یادمه محمد و دوستدو داشتم...پسر عموی جذابم و ..! وقتی بابا حاجی  بخاطر من مجبورش کرد باهام ازدواج کنه زندگیم به جهنم تبدیل شد ! اون من و هر روز توی اون زندگی اجباری کشت ...! روزی که به ارثش رسید من و رها کرد و رفت .... بعد سالها پشیمون برگشت اما من دیگه اون دختر کوچولوی عاشق نبودم! حالامن مانا زنی مستقل و زیبا بودم که هواخواه زیاد داشتم ! وقتی برگشت و دید  دیگه دیر بود ...! همونطور که من و پس زد منم قسم خوردم ازش انتقام بگیرم و گرفتم و کاری کردم که .... https://t.me/+JqTwMGjy3oFjZjJk https://t.me/+JqTwMGjy3oFjZjJk
Mostrar todo...
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.