مجموعهی گناهکارانِ مافیا 🐾❤️
رمانهای مجموعهی ما: C ● دختر کوهنورد R ● پرنسس مافیای روس I ● حوا و شیطان M● دزد معشوقه E ● سوپرایز !!! - - - - | جهت خرید ، اسم کامل کارهارو به ناشناس چنل ارسال کنید | همکاری و تبلیغات: @Powersama
Mostrar más744
Suscriptores
+124 horas
+607 días
+18830 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
Repost from N/a
سلین..
دکتر داروسازیه ترک تبار. دختری که خیلی وقته دلش گیره پسره حاجی بازاریِ بالاشهره تهرانه و واسه یه نگاه مردونش تب میکنه.
اما دختر بد شانس قصمون خبر نداره قراره تو یک غروب غم انگیز خردادماه.. بدترین تراژدی عمرش و تجربه کنه و مردم اسم داستانشون و بذارن عشق و خاکستر.💞
https://t.me/+eleWV-LB4EhiY2M0
۲۴
ظرفیت محدود
800
༄🌶₊˚✧💢 ७ ❤️🩹ミ 👺ೃ ‧₊🥀७ 😡˚.⋆💋˚₊*ೃ
𝄂𝄃𝄀𝄀𝄁𝄂𝄃𝄂𝄁╰── #رونان_ارین ꒦︶
نویسنده ها:سنجین-لیلی
Part 105
نگاه ارین به لبهای رونان بود ، حالت همیشه جدیش باعث میشد حالا حتی سکسی تر هم بنظر برسه ، هرچند که ارین ترجیح میداد کمتر قبولش کنه .
رونان جلو رفت و بوسیدش و روی لبهاش زمزمه کرد:نزدیک نیستم .
نوک آلتش به یه نقطهی حساس خورد و ارین جیغش رو با گاز گرفتن بازوی رونان خفه کرد ، حتی وقتی درد توی بازوش پیچید ، ارین احساس کرد که آلت رونان بین پاهاش بزرگ تر شده .
یه نفس کوتاه کشید:بزار تکیه بدم ، بکش بیرون!
رونان عقب رفت و ارین بهش پشت کرد ، فاک - باسنش یه منظرهی سکسی تر بود .
جلو رفت و دست های ارین رو عقب برد و نگه داشت:خوشت میاد اینجوری نگهت میدارم؟
ارین خوشش میومد ، اما به زبون نیاورد و رونان با دست دیگهش پاهاش رو از هم باز کرد و همراه با انگشتاش ، آلتش رو توی واژنش فرو کرد .
:اینجارو ببین ، مطمئنم بازم جا داری!
لذت توی سلول های تنش پر شد و چشمهاش با گیجی به اطراف چرخید ، چندتا ضربهی محکم استخون لگنش رو به اپن کوبوند اما فقط به افزایش لذتش کمک کرد .
رونان مچ دستهاش رو محکم تر گرفت و ارین رو روی سنگ خوابوند و بعد شونه و بازوهاش رو محکم گاز گرفت ، اعصابش نابود و متلاشی بود - توی این چند وقت ارین تنها کسی بود که میتونست پذیرای تنش هاش باشه ، با تمام وجود قبولشون میکرد و آرامش رو بهش برمیگردوند .
چند لحظه بعد ، بعد از دومین ارگاسم ارین ارضا شد و رونان تا زمانی که آلتش نرم نشد بیرون نکشید ، اجازه داد بدن لرزان ارین ثابت بشه ، یکم بعد دستمال رو برداشت و بین پاهای ارین کشید:بیا بغلم .
نزاشت مخالفت کنه و روی دستهاش بلندش کرد ، باید امروز بیخیال شکار میشد - چون میخواست تمام روز کنار ارین بخوابه .
تند تند پله هارو بالا رفت و خودشو به اتاق ارین رسوند ، خستگی کل هفته از تنش پر کشیده بود اما در مقابل احساس آرامش باعث شد همراه ارین روی تخت بخزه و چشماشو روی هم بزاره .
چند ساعت بعد رونان با احساس قلقلک شدن زیر دماغش چشماشو سریعا باز کرد و وقتی که ارین رو دید که با طره ای از موهاش داشته اذیتش میکرده خیالش راحت شد ، عجیب بود که تاحالا اینطوری بیدار نشده بود ، با استقبال و شیطنت دوست داشتنی .
با صدای گرفته زمزمه کرد : ساعت چنده؟
ارین خودشو جلو کشید و سرشو روی شونهش گذاشت و سیبک گلوشو بوسید:تقریبا ظهره!
👍 1❤ 1
1400
Repost from N/a
داستان زندگی پنج تا پسر جذاب که شیطنتها و عاشقیاشون دل میبره 🫦🫠
عماد که سر دسته این گروه پسر شیطون بود و همیشه عشق رو انکار میکرد ، اما شبی که جشن فارغالتحصیلیش بود چشمش به دختری میفته که دل و دینش رو میبره ، دختری ترک از یه خانواده متعصب .
اما عشق چشمش رو کور میکنه و یک شب سلین رو پشت باغ میبره و... 🔞
غافل از اینکه یک نفر از #رابطه عاشقانهاشون عکس گرفته
زمانیکه رابطه اونا فاش میشه سلین تحت فشار و کتکهای برادرهاش مجبور به ازدواج میشه و عماد زمانی که میرسه .....
https://t.me/+eleWV-LB4EhiY2M0
۲۱
1600
Repost from N/a
_نمیذارم این دفعه ازم بگیرنت، تو بله رو بده سلین... من قول شرف میدم خواهرمو راضی کنم تا بذاره زنم بشی!
-تو که خوب میشناسیش، محاله بذاره عروس بیوهاش زنداشش بشه و بچه پسرشو باهاش بزرگ کنه؟
موهامو پشت گوشم میزنه:
_شده به دست و پاش بیوفتم، شده تو و بچتو روی تخم چشمم گذاشتم و فرار کنیم...
از نمیگذارم غنچه گلم💯💯💯
همین که به سمت لبهام خم میشه صدای فریادش هردومون رو میترسونه:
_داری چه غلطی میکنی عماد؟
عماد عقب نمیکشه و نگاهش میکنه:
_سلین زن منه... بذار زندگیشو بکنه خواهر من!
مادرشوهرش شرط میذاره اگر با عشق سابقش که همون داداشه ازدواج کنه بچشو ازش میگیره ولی مرد جذاب این قصه اومده که...
https://t.me/+eleWV-LB4EhiY2M0
۱۷
3100
Repost from N/a
-حق نداری بکشیش... اون زندس... نفس میکشه بابا...
جسم بیجون رایانم گوشها افتاده بود و دیدن پدرم با تفنگ، ان هم بالای سرش قلبم را سرحهشرحه میکرد
-برو کنار آریانا... من وظیفمه اون حیوونو بکشم
-اون حیووون نیستتت... شما حیوونید... شماهایی که به هیچ کس رحم نمیکنین لعنتیااا
هق میزنم و جلوی پاش میوفتم. شلوارش رو چنگ میزنم و التماس میکنم
-توروخدا بابا... نکشش... اگه طوریش بشه... اگه بخوای بلایی سرش بیاری اول باید منو... دخترتو بکشیییی!!
با اشارهی سر، افرادش منو به زور از محوطه خارج میکنن و تقلاهای من بی فایدس.
-ولممم کنینن... دست از سرم بردارین... رایانننن...
https://t.me/+hRBsql6tH4IwNmNk
رایان، پسری با جسم مُرده اما قلبی که همچنان ضربان داره... قلبی که برای دختر قصه، فرشتهی رایان میتپه...
۱۳
2300
Repost from N/a
من دلارام رهاوند دختری 18ساله عضو اطلاعات که وارد باند مافیا شده و داره با دشمن همکاری میکنه! من کسیام که پسر رئیس باند رو به خاطر اقدام به تجاوز به قتل رسوندم! آتیش خشم وجودم وقتی روشن میشه که میفهمم همین آدمها مادرم رو به قتل رسوندن و برادر دوقلوم رو دزدیدن! حالا وقت انتقام از این باند رسیده تا دستگیر و روی چوبه دار ببینمشون. 🔥♨️🔞
https://t.me/+ftddv3Y9ByE3OTU0
۱۰صبح
4200
ما هر هفته داستان ها رو واستون فیکس میکنیم که زمان درستش به دستتون برسه بعد شماها یه لایک نمیزنید؟واقعا قلبم..😍💔!
👍 5❤ 1
8800
Repost from N/a
_به دروغ به من گفتی این بچه ی من نیست...
ترسیدم هر قدمی که جلو میومد عقب رفتم
به چشمای قرمزش و صدای خشنش که هر لحظه امکان سکته بودنش بود نگاه کردم...
_جواب منووو بده...با اون چشمای بی پدرت به من زل نزن اینجوری
_من...دروغ نگفتم فقط نخاستم بچه امو...ازم...بگیری.
_توی لعنتی با یه اسم اومدی توی زندگی من، توو قاتل برادر من بودی اما من عوضی اومدم عاشقت شدم حالا بچه ای که از خون منه رو ازم قایم کردییی؟!
بعد از هر حرفش …
https://t.me/+1OM_1KDV2qU4MDY8
۲۴
2210
Repost from N/a
قسمتی از داستان جذابمون با بیش از 500 پارت آماده: 👇
- سرکار خانم سلین افراشته آیابنده وکیلم شمارا به عقد دائم آقای احسان مرادی در بیاورم!؟
اشک کاسه چشم عروس طفل معصوم را خیس کرد و زیر توری که روی صورتش انداخته بودند هق زد..
عماد نیامده بود.. مرد رویاهایش کسی که از جان او را بیشتر دوست داشته بود نیامده بود و فقط لحظه آخر میان دستان آدم های پدرش فریاد زده بود:
- حرومه معشوقه کسی رو به کِس دیگه دادن.. حرومـــه.. اون دختـــر مال منه.. جون منو ازم نگیرین.. جون منو ازم نگیر حاجی.
اما عاقد بار دیگر….
#مهم
#توصیه_ویـــژه_نویسنده.
#عشقی_پاک_و_ممنوعه_بین_خانوم #دکتر_و_پسر_حاجی_بازاری_بالاشهر
https://t.me/+eleWV-LB4EhiY2M0
۲۱
3110
Repost from N/a
🍷نــــامـــیـــــرا دخترِ دورگهی انسان و خوناشامی که بعنوان ناجیِ دنیا برگزیده میشه.
و درست بعد از تولد هجده سالگیش، هرشب خواب یه پسر جذاب و خوشتیپ رو میبینه، اما درست روزی که قراره اونو از نزدیک ببینه شیاطین و میدزدنش و هرشب...🩸
https://t.me/+ky1T3uPtB9pjN2U0
۱۷
3100
Elige un Plan Diferente
Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.