cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

🕊قفـــــس چکاوک

لب هایت💋 صدایَت نفس هایت🫁 زندگی بخش پرنده ی کوچکت است 🍷🕊 • • • • به قلم: رایشا🍷 • • پایان خوش🕊 https://t.me/raysharoman

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
8 268
Suscriptores
+12324 horas
+2807 días
+1 47930 días
Distribuciones de tiempo de publicación

Carga de datos en curso...

Find out who reads your channel

This graph will show you who besides your subscribers reads your channel and learn about other sources of traffic.
Views Sources
Análisis de publicación
MensajesVistas
Acciones
Ver dinámicas
01
-یه بازی میکنیم دخترسک*سیم! من میشم گرگ وتو یه آهو. با تعجب گفتم:  -چرا؟ -سوال نداریم، توفرارمیکنی وتاجایی که میتونی سعی کن نگیرمت. اب دهنموقورت دادم :-میفهمم چی میگیا اما متوجه نمیشم ! -اگه تا یه دقیقه دیگه به جای فرار هنوز زیرم باشی  وزر بزنی تضمین نمیکنم سالم از این خونه بیرون بری ومطمعن باش جوری به دندون میکشمت که تاعمر داری فراموش نکنی آهو کوچولو! پس تانشُمردم دست به کارشو. یه کوچولو فاصله گرفت میتونستم حرص وخواستن روتوچشاش به وضوح ببینم، دلهره ووحشت وجودمو پرکرده بود محکم کف دستامو تخت سینش کوبیدم وخودمواز زیرش بیرون اوردم. https://t.me/+9cFqH0zBT9E2ZGM0
5570Loading...
02
ریحانه تو مدرسه اسپانیا درس میخونه و خیلی خوشگل و محبوبه و دیان پسر قلدر و چندسال مشروطیِ مدرسه که با همه سکس داشته و با دست رد ریحانه به سینه اش یه روز اونو تو دستشویی مدرسه خفت میکنه و...🙊🔞💦 https://t.me/+OcGWUG5s8NBmZjI0
4960Loading...
03
مرصاد دستاشو محکم دور بدنم حلقه کرده بود و داشت مثل گشنه ها لبامو می‌خورد. الهام هم با تن لخت کنارم روی تخت نشسته بود و همینطور که گردنمو می‌بوسید، لباسامو از تنم درمی‌آورد. بین هردوتاشون گیر کرده بودم و از شدت شهوت مدام به خودم می‌پیچیدم و دستامو می‌کشیدم اما دست و پاهام به تخت بسته شده بود. لباشو از رو لبام برداشت و الهامو روی تخت هل داد. خیره به هردومون، شروع کرد به لخت شدن و با پوزخند گفت: - امروز می‌خوام زن و عروسمو با هم ب‍..کنم🔞💦 https://t.me/+eabQ1L8fi3g4ODQ0
4800Loading...
04
-پول ندادم بهت که ببینمت... یالا پاهاتو باز کن... کلوچه‌ت قشنگ بیرون بزنه... با ترس کاری که گفت رو انجام میدم... -فقط... فقط یواش، توروخدا... دردم میگیره... انگشتشو با بی‌رحمی داخلم فرو میکنه و لب میزنه -ولی تو این سناریوت نوشته خشک و خشن بکنش که... تقلا میکنم تا پاهامو ببندم ولی اون بدون توجه به جیغام...🤤😱 https://t.me/+HIu-Hgh6x9RmYzg8 https://t.me/+HIu-Hgh6x9RmYzg8 دختره رو تا صبح خشک‌خشک میکنه💦🔞
4450Loading...
05
وی ای پی 350رســــــــوندیممم🥹 هفتگی 12تا پارت داریم و بدون هیچ تبلیغ اضافه و ازار دهنده ای 🤤 برای دریافت وی ای پی: 35هزار تومان به شماره کارت زیر ارسال کنید و فیش رو برای ادمین بفرستید ♥👇🏻 مردی ♥ 5859831240646801 @admivip2005 (اسم رمان ذکر بشه)
5060Loading...
06
🕊قفـــــس چکاوک #پارت125 تکان های ریزش را حس میکنم گریه میکرد؟ برای من گریه میکرد؟ مگر مادرم هم گریه میکرد؟ با گریه اش من هم چشم هایم پر میشود روسری اش را چنگ میزنم _واسه من گریه میکنی؟ ... میبینی درد دارم؟ میگفتما دوسم داشته باش.... الان دوسم داری؟ مثل چاووش قربون صدقم میری؟ میگویم هق میزنم محکم تر فشارم میدهد کاش اینبار دوستم داشت، کاش مثل قبل مرا نمیکوبید تا باز بسازد _داره هذیون میگه ارباب تشنج میکنه یوقت صدای خاتون پشت گوشم میپیچد تازه یادم میفتد که مادر ندارم یتیم شده ام بهت زده از بغلش بیرون می ایم اشک هایم دوباره چشمانم را پر میکند _مامانم کو؟ الان اینجا بود بخدا اینجا بودا مثل بچه ها بهانه میگرفتم پاهایم را جمع میکنم خودم را مثل جنین مچاله میکنم حتی نگاه های ارباب پر از نگرانی بود _هیچکس منو دوست نداره پاهام درد میکنه کف پاهام میسوزه _پس این پرهام کجا مونده صدای ارباب میپیچد نگرانم شده بود ولی حتی دیگر نگرانی اوهم اثر نمیکرد دلم خواب ابدی میخواست بیشتر جمع میشوم _اخ دلم میسوزه انگار همان روز است که جنازه ی مادر و پدرم را دیده ام بدنم عرق سرد میکرد موهایم به پیشانی ام چسبیده نفس هایم هم تب دار بود _دار... دارم میم... یرم هم سردم هست هم گرمم این نشانه ی مردن بود نه؟ سلام نویسنده جون یه رمان خیلی صحنه دار بود که دختره از داداش ح.شریش حامله میشه و هر شب با داداشش رابطه داره و با پو*زیشن های مختلف داداشش باهاش رابطه برقرار میکنه ولی وقتی حامله میشه داداشش تا حد مرگ میزنتش و.. تا همینجا خوندمش خیلی داستانش قشنگ بود تروخدا لینکشو بزار🥲🥲 سلام بیا عزیزم خیلی صحنه داره سریعتر جوین شو تا نپاکیدم👇🤡 https://t.me/+gO-DgTziLj02YTI0 https://t.me/+gO-DgTziLj02YTI0
5214Loading...
07
🕊قفـــــس چکاوک #پارت125 تکان های ریزش را حس میکنم گریه میکرد؟ برای من گریه میکرد؟ مگر مادرم هم گریه میکرد؟ با گریه اش من هم چشم هایم پر میشود روسری اش را چنگ میزنم _واسه من گریه میکنی؟ ... میبینی درد دارم؟ میگفتما دوسم داشته باش.... الان دوسم داری؟ مثل چاووش قربون صدقم میری؟ میگویم هق میزنم محکم تر فشارم میدهد کاش اینبار دوستم داشت، کاش مثل قبل مرا نمیکوبید تا باز بسازد _داره هذیون میگه ارباب تشنج میکنه یوقت صدای خاتون پشت گوشم میپیچد تازه یادم میفتد که مادر ندارم یتیم شده ام بهت زده از بغلش بیرون می ایم اشک هایم دوباره چشمانم را پر میکند _مامانم کو؟ الان اینجا بود بخدا اینجا بودا مثل بچه ها بهانه میگرفتم پاهایم را جمع میکنم خودم را مثل جنین مچاله میکنم حتی نگاه های ارباب پر از نگرانی بود _هیچکس منو دوست نداره پاهام درد میکنه کف پاهام میسوزه _پس این پرهام کجا مونده صدای ارباب میپیچد نگرانم شده بود ولی حتی دیگر نگرانی اوهم اثر نمیکرد دلم خواب ابدی میخواست بیشتر جمع میشوم _اخ دلم میسوزه انگار همان روز است که جنازه ی مادر و پدرم را دیده ام بدنم عرق سرد میکرد موهایم به پیشانی ام چسبیده نفس هایم هم تب دار بود _دار... دارم میم... یرم هم سردم هست هم گرمم این نشانه ی مردن بود نه؟ سلام نویسنده جون یه رمان خیلی صحنه دار بود که دختره از داداش ح.شریش حامله میشه و هر شب با داداشش رابطه داره و با پو*زیشن های مختلف داداشش باهاش رابطه برقرار میکنه ولی وقتی حامله میشه داداشش تا حد مرگ میزنتش و.. تا همینجا خوندمش خیلی داستانش قشنگ بود تروخدا لینکشو بزار🥲🥲 سلام بیا عزیزم خیلی صحنه داره سریعتر جوین شو تا نپاکیدم👇🤡 https://t.me/+gO-DgTziLj02YTI0 https://t.me/+gO-DgTziLj02YTI0
10Loading...
08
.#مامیش #پوشکش می‌کنه 🍓🔥 + این امروز برات میبندم چون مریضی حق بیرون رفتن برای جیش نداری فعلا ! دراز کشیدم که پاهام باز کرد و شلوارم آروم پایین کشید . با ترس بهش نگاه کردم که یکم پماد بچه رو دستاش ریخت و بعد #دستای #پمادیش آروم به #پایینم زد نفسم حبس شد که انگشتش محکم تر بهم فشار داد و بعد رو به داخل حرکت داد و انگشتاش چرخوند! + داخل هم پماد بزنم دختر کوچولو ؟ _ آه #مامی . ( براش مای #بیبی میبنده 😱⚠️) https://t.me/+7XO7ca4vqVlmYjc8 https://t.me/+7XO7ca4vqVlmYjc8
1 2391Loading...
09
👤3468912 #پیام_ناشناس_جدید 📫 سلام‌دنبال‌رمانی‌میگردم‌که‌یه‌دخترست‌هرزست با پدرو برادر خودش خوابیده بعد میرند با زن دوم باباش زندگی کنند برادر ناتنیش هم پا نمیده انقدر کرم میریزه که اخر میکنتشو عاشقش میشه.. م‌یشه پیداش کنی بزاریش؟🥺 بیا عزیزم زود جوین شو چون خیلی سک..سی میخوام برش دارم .. https://t.me/+Bs5XPLKfXv0yZjc8
1 7612Loading...
10
آرتامن یه دورگه ایرانی فرانسوی بود... یه مرد قد بلند، با جاذبه‌ی جنسی زیاد، جوری که هر دختری براش خیس می‌کرد🥵 بعد مدتی دچار مشکل جنسی میشه و هیچ سکس تراپیستی نمیتونه کمکش کنه... پس ناچار از تلی کمک میگیره! یه دختر هات با سینه‌های گرد و سفید که سناریو نویس سایت‌های پ.. ورنه...🔞 https://t.me/+HIu-Hgh6x9RmYzg8 https://t.me/+HIu-Hgh6x9RmYzg8 کامل شرح داده👆 چی بشه سکس دو تا حشری🫣🫢
1 4651Loading...
11
کیان ، مردی که سکسی و جذاب بودنش حواس همه‌رو‌ به خودش پرت میکنه. یه مرد فول غیرتی که نمیزاره کسی نگاه چپ به ساحلش کنه 🥵 یک شب دست برقضا بیهوشش میکنن و فرداش همه فکر‌میکنن به زنش خیانت کرده... حالا زنه حاملش ترکش کرده و کیان بی‌اعصابمون با خودش عهد کرده تا پیداشون کنه....😰 https://t.me/+NOj2JqgYlZFhNzY0 زن و بچشو پیدا کنه و انتقام ترک شدنشو ازش بگیره💔
1 1401Loading...
12
Media files
1 0562Loading...
13
من رشیدم... کفترباز بد دهن محل که هیچ دختری از تیکه های من در امان نیست‌. تا این که دختر تخس و نیم وجبی حاجی محل از خشتکم آویزون شد و گفت الا و بلا باید عقدش کنم وگرنه کفترامو به گا میده...😂😂😂 به زور عقدش کردم ولی نمیدونستم این سلیطه قراره واسم کمر و آبرو نذاره تازه جا خودم اونم کفتر باز شده...💦🤣🤣🤣 https://t.me/+qEm4RkPyxscxNzU0 https://t.me/+qEm4RkPyxscxNzU0 #محدودیت_سنی این رشیده قراره با دختره سکس سرپایی کنن اونم کجا تو کفتردونی.... 😂🤣 - سینه های من یا کفترات؟ با اخم به سینه های دختر نگاه کرد. - بپوشون و برو بیرون دختره بی‌حیا! اما دخترک با پررویی جلوتر رفت. - خب انتخاب کن. اما بگم اگه سینه های سفید من و نخوای، منم همینطوری میرم بیرون جلو پنجره تا... حرفش رشید و دیوونه کرد و کمر دختر و چسبید. - سیاه و کبودش میکنم کار دستت بیاد! با مک اولش، دخترک آه کشید و... https://t.me/+qEm4RkPyxscxNzU0 دختر پولداری که زن یه پسر کفترباز شده و برای ح..شری کردنش...🙊💦🔞 باورتون میشه تو لونه کفترا و...😂🫢❌
1 0291Loading...
14
#پارت۱۳ دستم را تکان میدهم. اخلاقش را شناخته بودم. می‌دانستم حرف که زند پای حرفش می‌ماند. - من با تو هیچ جا نمیام، خودم خونه دارم میرم اونجا… مکث میکنم: - با یه متجاوز زیرِ یه سقف نمیمونم! نیشخند میزند ، جای انگشت‌هایش رویِ دستم باقی مانده بود. - زِکی! الان شدم متجاوز؟ تره‌ای از موهایم را میان انگشت‌هایش پیچ میدهد: - وقتی خودتو زیرم پهن کردی بودی متجاوز نبودم، الان شدم بکن در رو خوشگلم؟ لحنِ صحبتش مرا می‌ترساند. می‌ترسیدم دنبالِ او روانه شوم، می‌دانستم که استخوانِ سالم برایم باقی نمی‌گذارد! - نشنیدی چی گفتم؟ من خودم خونه دارم، میخوام برم خونم! دستش را برای تاکسیِ خطی زرد رنگ بلند میکند: - سندِ خونتو بذا تو طاقچه نیگاش کن حسرت بخور! چون قرار نیست پاتو بذاری اونجا! اون خونه واسه روزای مجردی و خراب بازیت بود، الان دیگه باس بچسبی به زندگیت! حرص در شقیقه‌ام می‌تپد و بغض بیخِ گلویم را می‌چسباند: - من خراب نیستم! از گوشه‌ی‌چشم خیره‌ام می‌شود، لحنش بویِ کنایه می‌داد! - اون همه عشوه و آه و ناله فقط از یه اینکارش بر میاد قناری! اینکاره بودی که خودت خواستی تقتو بزنم! https://t.me/+iw2cHeu-yiNlNjJk https://t.me/+iw2cHeu-yiNlNjJk https://t.me/+iw2cHeu-yiNlNjJk https://t.me/+iw2cHeu-yiNlNjJk
1 1082Loading...
15
من هاکانم❤️‍🔥 دورگه‌ی ایرانی ترک‌تباری که مدل معروف مجله‌های مده، فن زیاد دارم و خیلیا بهم پیام میدن اما وقتی یه دختر ناشناس بهم ویس داد و برای اولین بار صداشو شنیدم عجیب دلم براش رفت!🥹 اون خیلی چیزا ازم می‌دونست ولی یه عکسم از خودش توی اینستاگرامش نداشت، دلم می‌خواست ببینمش اما همش از زیرش در می‌رفت و پاپیچ شدنمم بی‌فایده بود... حالا چندسالی گذشته و من یه دختر کوچولوی چهارساله دارم که خیلی روش حساسم! توی این سالایی که گذشت بزرگترین اشتباهو با آوردن یه زنِ موذی تو زندگیم کردم ولی با اومدن دخترداییِ اون زن که خارج از کشور زندگی می‌کرد زندگیم زیر و رو شد... فهمیدم اون همون دختریه که من مدتها دنبالش گشته بودم و خودش نخواسته بود پیداش کنم، طی چند هفته دخترم جوری بهش وابسته شد که با هر خواهشی شده کشوندمش خونه‌م تا به عنوان پرستارش پیشش باشه؛ به واسطه‌ی کارم در و داف دورم زیاد بود و چشمم سیر بود از این چیزا اما اون فنچِ لوند با دلبریاش کاری کرد که من با وجود یه زن دیگه توی زندگیم دلم براش بلرزه و بی‌ملاحضه تن بکر و دست نخورده‌شو...🤤🔞 https://t.me/+_D53S_ehU6RiYmI8 https://t.me/+_D53S_ehU6RiYmI8
1 0242Loading...
16
#پولدارترین مرد دبی عاشق شده پارت واقعی با دو رفتم توی اتاقش و رفتم سمت قفسه کتاب‌هاش و برشون داشتم و با خشونت یکی‌یکی پرتشون کردم روی زمین… انقدر عصبانی بودم  دست خودم نبود و نمی‌دونستم دارم چیکار می‌کنم… فقط می‌خواستم یه جوری این عصبانیتم و خالی کنم و کارش و تلافی کنم…  نمی‌دونم چند دقیقه تو حال خودم نبودم و فقط مشغول بهم ریختن اتاقش بودم با صدای زنونه‌ای به خودم اومدم و چرخیدم سمت صدا - اینجا چه خبره؟ یه زن میان‌سال با کت و دامن که کلی هم طلا و جواهر بهش آویزون بود کنار در ایستاده بود و نگاهش با اخم به من بود اومدم لب باز کنم مسیر نگاهش رو عوض کرد... کنجکاو نگاهش و دنبال کردم… چشمم به حسیب افتاد... تکیه داده بود به میز و نگاهش رو به من دوخته بود… دوباره عصبانیتم شعله‌ور شد و پا تند کردم سمتش به کتاب‌های روی زمین اشاره کردم - این ماله پاره کردن لباس‌هام تو تنم! ترسوندنم هم باشه طلبت! خونسرد دستش و فرو کرد توی جیب شلوارش و تکه پارچه پیراهنم و درآورد و گرفت جلوی بینیش و بو کشید متحیر بهش چشم دوختم کی برش داشته بود؟ اصلاً چرا برش داشته گذاشته تو جیبش؟ - می‌گم اینجا چه خبره؟ با صدای دوباره زنه روم و برگردوندم سمتش اومد سمتمون و کنارمان ایستاد و با جدیت نگاهی به سرتا پام انداخت و ادامه داد: تو کی هستی مقابل شیخ قد علم می‌کنی؟ گیج نگاهش کردم شیخ؟ سرش و چرخوند سمت حسیب و ادامه داد: این زن کیه وهاب؟ چطور اجازه دادی این رفتار ازش سر بزنه؟ وهاب؟ وهاب کیه؟ - مهمان نور جهان! با شنیدن صدای حسیب اونم وقتی داشت خیلی واضح و روان فارسی صحبت می‌کرد متحیر برگشتم طرفش این بلده فارسی صحبت کنه؟ یعنی تمام این مدت دستم انداخته بود و سرکارم گذاشته بود؟ اومدم یه حرف درشت بارش کنم از کنارم گذشت و از اتاق رفت بیرون… اومدم برم دنبالش؛ ولی زنه اومد جلوم ایستاد و دوباره نگاهی گذرا به سرتا پام انداخت - پس مهمان نور جهان تویی؟ نوشی نه؟ - بله! نوه نورجهان هستم و شما؟ - فرح بانو هستم! مادر وهاب جرجانی! شیخ طایفه جرجانی! گیج و گنگ پرسیدم: وهاب؟ شیخ طایفه جرجانی؟ متوجه نمی‌شم؟ چرا این پسره رو وهاب صدا زدین؟ اخم‌هاش در هم شد - این پسره؟ درست صحبت کن! می‌خوای سرت و به باد بدی؟ شیخ وهاب جرجانی مقابلت ایستاده نه یه پادو! از حرفش مات موندم شیخ؟ شیخ وهاب اونه؟ پس چرا حنیفه خانم گفت راننده‌ی شیخه و اسمش حسیبه؟ یعنی تمام این مدت... https://t.me/+AiCzYEWcyGBhNWY0 https://t.me/+AiCzYEWcyGBhNWY0 https://t.me/+AiCzYEWcyGBhNWY0 https://t.me/+AiCzYEWcyGBhNWY0
1 2694Loading...
17
.#مامیش #پوشکش می‌کنه 🍓🔥 + این امروز برات میبندم چون مریضی حق بیرون رفتن برای جیش نداری فعلا ! دراز کشیدم که پاهام باز کرد و شلوارم آروم پایین کشید . با ترس بهش نگاه کردم که یکم پماد بچه رو دستاش ریخت و بعد #دستای #پمادیش آروم به #پایینم زد نفسم حبس شد که انگشتش محکم تر بهم فشار داد و بعد رو به داخل حرکت داد و انگشتاش چرخوند! + داخل هم پماد بزنم دختر کوچولو ؟ _ آه #مامی . ( براش مای #بیبی میبنده 😱⚠️) https://t.me/+7XO7ca4vqVlmYjc8 https://t.me/+7XO7ca4vqVlmYjc8
5053Loading...
18
دوتا دختر داشتن #مم🍒ه هامو میمالیدن. دوربین رو صورتم بود و همه ی بدنم لخت جلوی ارتامن قرار گرفته بود .. یه مرد عربی با #کی*ر کلفت تو دستش وارد شد .. داشت دیکشو تو دستش بالا پایین میکرد که آرتامن نتونست تحمل کنه و با عصبانیت وارد صحنه شد : _همه گم شید. و خودش به جون بدنم افتاد🍑😈❌ https://t.me/+HIu-Hgh6x9RmYzg8
4923Loading...
19
_آیی بدنم میسوزه بسه...🔞💦💦 در حالی که با شدت ضربه میزد با صدای حشـ.ری لب زد : _ مگه نگفتی منو بکن؟! پس طاقت بیار... شدت ضربه هاشو بیشتر که صدای جیغم بلند شد: _آیی پاره شدم...💧💧 https://t.me/+Bs5XPLKfXv0yZjc8
4502Loading...
20
شهاب اریا مرد جوونیه که ازطریق معلمی امار معاش میکنه! مردی باهوش و جذاب. یکی از قوانینش اینه که با با باکره ها نخوابه تا این که یکی ازشاگردهاش به بهونه ی کلاس خصوصی جلوش لخت میشه ... https://t.me/+ARCDEx_OG2ZjMDM0 ❌🩸شب رابطشون پدر پسره سر میرسه و...😱
4271Loading...
21
بهار یه دختر خوشگل، خجالتی و ریزه میزست که با اینهمه حجب و حیا کلی خواستگار داره اما دلشو داده به پسر عموی جذابش سهیل🤤 اما سهیل زخم‌خورده‌ست و داغ از دست دادنو یکبار چشیده و دیگه حاضر نیست دم به تله‌ی هیچ جنس مونثی بده، حالا چی میشه اگه پدرش سهیلو مجبور به عقد بهار بکنه و بهار با دلبریاش کاری کنه که سهیل🙊❌ https://t.me/+yuQC9kkwVvk5ZDBk https://t.me/+yuQC9kkwVvk5ZDBk
7651Loading...
22
آقای دکتر یه جوری ترمیم کنید مثل بار اولش بشه. دستشو روی بهشـ*تم کشید و لاشو باز کرد. دوتا انگشتاشو همزمان داخلم فرو کرد. _آخ... آه... _دست نزده بهت خیسی، پلمپت کنم چه جوری میخوای دووم بیاری؟ _شما بدوزید جور دیگه رفع می کنم _پس قبلش یه حالی به این بده که بیدار شد زیپ شلوارشو باز کرد و پایین کشیدش که ک*یرش بیرون پرید. وسط پام اومد و یه دفعه داخلم فرو کرد... https://t.me/+GZDCYMtPTTU4Mjdk دختر فاحشه ای که پردشو ترمیم میکنه تا پسریو بازی بده و ازش انتقام بگیره که...🔞❌
1 3536Loading...
23
- روی بکارتت شرط بستم دختر. با ترس هلش داد و داد زدم. - ولم کن. کمک. دستشو روی دهنم گذاشت و کنار گوشم هیش کرد. - کسی به دادت نمیرسه‌. با ترس زیرش موندم که شلوار و شورتمو باهم پایین کشید و بین پاهام خودشو جا داد. - توی عکسات خوب ک...ی داشتی. خودشو توم فرو کرد و..‌ https://t.me/+nrbj4jGz6KYwNGQ8 ❌💦پسره سر بکارت دختر همسایش شرط میبنده..‌
1 2513Loading...
24
#توت_فرنگی_پورنو🔞🍓 بازم که خیس کردی کوچولو!!! این سوراخ کوچولوت چرا هروقت منو میبینه شیر فلکش باز میشه...💦 - آههه.....آرتا داره نبض میزنه....با انگشتای داغت بمالش -چرا انگشت؟؟ این کوچولو دلش ک.یر کلفت منو میخواد..... باهامو باز کرد و یه ضرب خودشو تو سوراخ تنگم هل داد که جیغ بلندی کشیدم - اووووف ک.صت داره کل .کی.. رم رو میبلعه.... https://t.me/+HIu-Hgh6x9RmYzg8 دختر ح.. شری که یه عمری تو سایت های پورن جلوی دوربین لنگاشو میده هوا اما با دیدن مشتری ثابتش تو واقعیت......😱😱😱
1 1931Loading...
25
بهار دختر دانشجو و خوشگلیه که به خاطر درس خوندنش خونه‌ی عموش می‌مونه، عاشق پسر عموش میشه اما اون دختر دیگه‌ای رو دوسداره... به اجبار عموش، پسرعموش سهیل باهاش ازدواج میکنه اما بعد ازدواج از حرص و عصبانیت همیشه اذیتش میکنه تا انتقام بگیره، دختری که همیشه آزار می‌بینه و دم نمی‌زنه یه روزی طاقتش تموم میشه و میره سهیل به خودش میاد و می‌بینه دلتنگشه اما دیگه دیر شده چون...😭 https://t.me/+yuQC9kkwVvk5ZDBk
7221Loading...
26
اومد سمت پایین تنه ام وایستاد. دستی به  لای پام کشید و دوباره انگشت فا*کشو فرو کرد تو ک*صم... _چه خیسه... تفی انداخت و با دستش مالید و ک*یرشو تنظیم کردو یباره فرد کرد. پوزیشنی بودم که به سختی باید خودمو نگه میداشتم  بالا سرم وایستاده بود و اینقدر تو کردو بیرون آورد که.... https://t.me/+GZDCYMtPTTU4Mjdk
1 0561Loading...
27
-بیا واتساپ سک و سینتو بریز بیرون مُردم از شق درد! تماس تصویری رو برقرار کردم و سینه های لختمو جلوی دوربین لرزوندم -اوف ممه هات به لطف دستام سلطانی شدن واسه خودشون -میخوای زیر شورتمو ببینی چخبره؟ چشماش برق میزنن و من دوربینو بین پام می گیرم -فکر کنم لوله کشیش خراب شده ارسان دست خودتو می بوسه همون لحظه در اتاق باز می شه و مامانم با دیدن دختر آفتاب و مهتاب ندیده اش که لخت بود.........❌🔞 https://t.me/+nrbj4jGz6KYwNGQ8
9402Loading...
28
دوتا دختر داشتن #مم🍒ه هامو میمالیدن. دوربین رو صورتم بود و همه ی بدنم لخت جلوی ارتامن قرار گرفته بود .. یه مرد عربی با #کی*ر کلفت تو دستش وارد شد .. داشت دیکشو تو دستش بالا پایین میکرد که آرتامن نتونست تحمل کنه و با عصبانیت وارد صحنه شد : _همه گم شید. https://t.me/+HIu-Hgh6x9RmYzg8 و خودش به جون بدنم افتاد🍑😈❌
8082Loading...
29
وی ای پی 350رســــــــوندیممم🥹 هفتگی 12تا پارت داریم و بدون هیچ تبلیغ اضافه و ازار دهنده ای 🤤 برای دریافت وی ای پی: 35هزار تومان به شماره کارت زیر ارسال کنید و فیش رو برای ادمین بفرستید ♥👇🏻 مردی ♥ 5859831240646801 @admivip2005 (اسم رمان ذکر بشه)
1 9061Loading...
30
🕊قفـــــس چکاوک #پارت124 حس میکنم که انگشتش روی پیشانی ام میگذارد! تبم را چک میکرد؟ یعنی او میتواند نگرانم شود؟ بعد صدای نفس عمیقش را میشِنوم چندی نمیکشد که صدای در می اید تازه چشم باز میکنم رفته بود! همانقدر کوتاه محبت کرده بود و رفته بود! کمبود داشتن همین بود ارامشی که از این چند دقیقه داشتم را کل سال ها حس نکرده بودم ☆☆☆☆☆☆☆☆ زیر پاهایم از درد ذوق میزند من از درد در خوابم نق میزنم گرمم است ولی توان چشم باز کردن ندارم میخواهم حتی لباس هایم را کنده و حداقل نفس بکشم _ارباب خیلی تب داره صدای خاتون را میشنوم باز کلافه نفس هایم را تند تند میکنم که درونم از اتش تمام شود صدای قدم های قدرتمند میاید حتما ارباب است _اب...اب.. میخوام گلویم انگار کویر شده بود سرفه میکنم و گلویم میسوزد لیوان به لب هایم میچسبد، کمی مینوشم ولی انگار زهر خورده ام چشم هایم را بی رمق باز میکنم به جای خاتون مادرم را میبینم مادرم نگرانی اش نشلان نمیداد سرزنشم میکرد ولی وقتی بیمار میشدم همیشه نگران بود با دیدنش یادش میفتم دست هایم را دراز میکنم و دور گردن خاتون حلقه میکنم _اومدی مامان بغض رهایم نمیکند محکم بغلش میکنم، لبخند میزنم _اومدی دیدی گفتم اذیتم نکن... مامان اومدی بمونی؟ _بابات میدونه سینه های دختر کوچولوش زیر دست بادیگاردش گنده شدن؟ با نشستن زبون #داغ اروند رو شاهرگم نالون کمرشو چنگ زدم و دوباره خودشو بهم فشرد و همزمان دامنمو بالا زد و حرکت #لباشو پایین تر کشید _هر وقت اون شکم چند تیکه و #خشتکتو میبینم خود به خود #خیس میشم! #سینه هامو محکم چنگ زد و لباس زیر توریم با حرکت دستش پاره کرد _لنگاتو باز کن میخوام با دهنم خیسش کنم....💦🔞🔞🔞 https://t.me/+Y8ZxYYOKtVA1MWE0 https://t.me/+Y8ZxYYOKtVA1MWE0
1 89910Loading...
31
📬#پیام_ناشناس سلام من دنبال یه رمانیم که دختره روانشناس بیمارش یه مرد خیلی روانی بود که به زور روانشناسش رو می بره امارتش و پوزیشن های مختلف رو روش امتحان میکنه متاسفانه چون خیلی صحنه دار بود مجبور شدم لفت بدم شما لینکش ندارید برام بفرستید؟🥺💔 #جواب سلام عزیزم بله رمان خانوم روانشناس صحنه های به شدت بازی داره دوباره لینکش می ذارم ولی لطفا تا پاک نشده سریع عضو شو🔞👇 https://t.me/+rkn5f5aTqgsxMzVk https://t.me/+rkn5f5aTqgsxMzVk
1 9527Loading...
32
بهش می‌گن دکتر سکس! یه دختر هجده ساله که سناریو نویس پورنه و برای پولدارا سناریو مینویسه تا رابطه‌هاشون تکراری نشه! اما یه مشتری سخت‌گیر در قبال پول بیشتر، میخواد که تلی ناظر سکسشون باشه! فقط ناظر! ولی وقتی دید لب‌های اون دختر چطور دور مردونگی بزرگ پارتنرش حلقه شده و با لذت تمام حجمش رو میک می‌زنه، دووم نیاورد و... https://t.me/+HIu-Hgh6x9RmYzg8
1 8553Loading...
33
- لای سینه هاتو چرب کن. با بغض کاری که مرد خواسته بود را کرد. خونبس یک مرد روانی شدن درد را برایش بیشتر کرده بود! - چرب کردم خانزاده. مرد سری تکان داد. - سینه هات کوچیکه، پشیمون شدم. حرفش را درک نکرده بود که جسم سختی را داخلش حس کرد و.... https://t.me/+RpJ3e0hRYkMwYjZk https://t.me/+RpJ3e0hRYkMwYjZk دختر ریزه میزه معصومی که خونبس یه خانزاده روانی میشه و....😱😭🔞
1 5193Loading...
34
Media files
2 1700Loading...
35
از شونزده سالگی زن مردی شدم که دوستم نداشت. از شونرزده سالگی با چشمای خودم دیدم که میون تن زن دیگه ای آروم می گیره. سیزده سال تموم جلوی چشم بقیه ، کنارش موندم اما زیر سقف خونمون ، راه ما از هم جدا بود. من شبا روی کاناپه می خوابیدم و اون خیلی از شبا خونه نبود. حالا بعد از سیزده سال تصمیم خودمو گرفتم. تصمیم گرفتم که برم. ولی انگار این تصمیم من به مذاقش خوش نیومد! https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk https://t.me/+opE9Al4e5kc3YzNk
1 4114Loading...
36
آهو خانم نترسین برقا رفته از فیوز هم نیست کلا برقا رفته با ترس لب زدم: _من از تاریکی میترسم جاوید خان شما کجایین؟ آروم گفت: _نگران نباشید من اینجام برو بشین رو مبل با استرس لب زدم: _بیاین بشینین پیشم من میترسم به خدا جاوید خان آروم با نور گوشیش اومد کنارم نشست و چشماش و بست بعد پنج دقیقه با نوک انگشتم و زدم بهش که آقا جاوید بلند شین ببینین برقا کی میاد جاوید خان پوفی کشید و بلند شد و گفت: _آهو خانم برقا تا دو نمیاد الان ۱۱شبه شما هم بخوابین بی اراده چنگی به دستش زدم و لب زدم: _اقا جاوید تو رو خدا بغلم‌کنین من حس میکنم یکی کنارمه آقا جاوید استغفرالله ای گفت و لب زد: _آهو خانم مثل اینکه ما نامحرمیم چه جوری من شمارو بغل کنم تو این تاریکی من و شما دو تا نفر سوم شیطان رجیمه با بغض نالیدم: _من....من خب میترسم نمیدونم چیکار کنم جاوید خان پچ زد: _یه پیشنهاد میدم فکر نکنم من هَولی چیزیم من به خاطر اینکه تو نترسی و بتونم بغلت کنم یه صیغه ۱روزه میخونم مهریت و هر چی میخوای بگو لب زدم: _من مهریه نمیخ..ام اخه جاوید خان با ملایمت گفت: _عزیزمن این سنت پیامبره نمیشه بدون مهریه! یه سکه بهار آزادی خوبه؟ باشه ای زیر لب گفتم‌ با خوندن صیغه و گفتن قبلتُ من دولا شد سمتم با برخورد دست داغش به شونه ی لختم تازه یادم افتاد لباس مناسب تنم نیست جاوید خان فهمید که دارم به این فکر میکنم لب زد: _تو دیگه محرم منی فکر گناه به سرت نزنه تو الان از هر حلالی برا من حلال تری اهوخانم https://t.me/+VxzA-DXnnQl7j8Mw https://t.me/+VxzA-DXnnQl7j8Mw https://t.me/+VxzA-DXnnQl7j8Mw جاوید مردی که زنش و از دست داده و مجبوره از بچه هاش به تنهایی مراقبت کنه این وسط بعد از بیماری پدرش دختری بعنوان پرستار وارد زندگی جاوید میشه جاویدی که خیلی هم تنها نیست و گاهی روابط باز داره آهو معادلات جاوید رو بهم می ریزه و.. ♨️😍♨️😍♨️😍♨️😍♨️😍♨️😍♨️😍♨️ https://t.me/+VxzA-DXnnQl7j8Mw https://t.me/+VxzA-DXnnQl7j8Mw https://t.me/+VxzA-DXnnQl7j8Mw رمانی با داستان متفاوت و جذاب 📛♨️
1 3795Loading...
37
- شرط طلاق دادنت این که یک هفته باهام بخوابی! با چشم‌های گرد شده بهش نگاه می‌کند. این چه شرطی بود؟ - این چه شرط مزخزفیه که داری می‌ذاری؟ ما از روز اول تصمیم گرفته بودیم که سر یک سال طلاق بگیریم. دستاشو تو جیب شلوارش برد. - نظرم عوض شده، یا باهام می‌خوابی یا تا آخر عمرت زن من میمونی. جلو رفت و عصبی از یقه‌ی لباسش گرفت. توص صورتش فریاد زد: - امروز نوبت دادگاهمونه. باید بریم و کار رو تموم کنیم. خندید و سر تکان داد. دستش رو دور کمر لاغر ترنج حلقه شد و گفت: - حرف من همین حرفیه که الان گفتم. اگه می‌خوای ازم جدا بشی باید یک هفته، هر شب باهات سکس کنم! - هیچ می‌فهمی چی ازم می‌خوای؟ من چرا باید با تو سکس کنم؟ لب‌هاشو زیر گوشش برد و با صدای خشداری زمزمه کرد: - چون شوهرتم. چون وظیفه‌ت اینه که نیازهای شوهرت رو رفع کنی! داشت عذابش می‌داد. چطور توقع داشت که این پیشنهادش رو قبول می‌کند؟ - و...ولی من نمی‌تونم دخترونگیم رو به تو بدم! زیر گوشش را محکم بوسید. نفسش برید و در حالی که لب‌های کلفت و مردانه‌ش، پوست تنش را فتح می‌کرد گفت: - اول باکرگی تو می‌خوام و بعد هفت راند سکس، توی هفت شب. اگه تونستی قبول کنی که طلاقت میدم وگرنه خبری از طلاق نیست دلبر کوچولو! نفس‌هایش نامنظم و عمیق شده بود. لب‌‌های گرمش، کل تنش را داشت می‌سوزاند. - با همین دوتا بوس داغ کردی؟ اگه زیر تنم باشی، من کاری با بدنت می‌کنم که از حال بری. - نم.. نمیخوام. تنش شل و سست شده بود. تنش گر گرفته بود و معلوم بود که این حرفش از سر لجبازی بود. دکمه‌ی شلوارش را باز کرد و دستش را داخل شلوار ترنج برد. مچ دستش اسیر انگشت‌های ظریف دخترک شد. - ن...نکن. چرا داری کاری می‌کنی که به نفع هیچ کدوممون نیست؟ آخر ماه مگه عروسیت نیست؟ - چرا این قدر دیر فهمیدم که دلم با اون نیست؟ تقلا کرد که خودش را از حصار دست‌ او آزاد کند ولی نتوانست. جایشان را عوض کرد و کمر دختر را به دیوار تکیه داد. دستش را داخل لباس زیر دخترک برد. - آره می‌خوام با یکی دیگه ازدواج کنم ولی تو رو هم طلاق نمیدم. قطره اشکش پایین چکید و با صدای لرزانی گفت: - چرا؟ توی این یک سال کم زجر نکشیدم که حالا با یه هوو کنار بیام. پس بهتره طلاقم بدی و بری با اون عشق و حال بکنی! لب‌هایش را روی قطره اشک گذاشت و بوسید. - باهاش ازدواج نمی‌کنم ولی شرط دارم! ترنج دماغش را بالا کشید: - چه شرطی؟ - یک هفته با من می‌خوابی و دخترونگی تو به من میدی. اگه دیدی نمی‌تونی با من ادامه بدی اون وقت طلاقت میدم ولی اگه بمونی قول میدم بهترین زندگی رو واست بسازم. انگشتش را وسط چاک پای او کشید و ادامه داد؛ - توام منو می‌خوای پس نه نیار! آهی کشید و به ناچار سر تکان داد. بدنش در مقابل او واکنش سریع از خود نشان می‌داد. تحریک شده بود. - باشه. فقط هفت بار باهات می‌خوابم، نه بیشتر نه کم‌تر! سر تکان داد و شلوار دخترک را پایین کشید.... https://t.me/+euump-PiQZtiZDk0 https://t.me/+euump-PiQZtiZDk0 https://t.me/+euump-PiQZtiZDk0 https://t.me/+euump-PiQZtiZDk0 https://t.me/+euump-PiQZtiZDk0 https://t.me/+euump-PiQZtiZDk0 https://t.me/+euump-PiQZtiZDk0
1 2736Loading...
38
اینا تا نبرنت پرورشگاه از اینجا نمیرن کدوم گوری قایم شدی تخـ*ـم حروم؟! بیا بیروون دخترک وحشت زده از روی تخت بیمارستان پایین رفت که کیانا فریاد زد _عرضه ندارید یه بچه رو تو دوتا اتاق بیمارستان پیدا کنید؟! بغضش ترکید و کنار پایه‌ی تخت جمع شد سوزن سِرُم کشیده شد خون از دستش بیرون زد بازهم فریاد زن و صدای قدم هایی که نزدیک اتاق شد _همون موقع که کیارش توی حرومزاده رو برد عمارتش خودم باید مینداختمت بیرون تا الان به خاطر تو لب مرگ نباشه باورش نمی‌شد مرد روی تخت بیمارستان بود بزرگترین رئیس مافیای کشور که دخترک را دزدیده بود اما به جای اذیت کردنش... از ته دل هق زد و سر روی زانویش گذاشت بازهم قلبش درد گرفته بود که دکتر نگذاشته بود وارد آی سی یو شود و کیارش را ببیند او تنها کسی بود که باهاش مهربان بود برعکس رفتارش با دیگران در یکدفعه باز شد با دیدن چشمان سرخ کیانا گریه‌اش شدت گرفت _خا..نوم تروخـ..دا من.. من نمیخوام برم.. آقا قول داده بود هیچوقت تنهامـ... کیانا که یکدفعه به سمتش هجوم برد و موهایش را چنگ زد با وحشت چانه‌اش لرزید _انگار دست توئه...فکر کردی حالا که کیارش پشتت نیست میزارم دور و برش باشی هرزه؟! تنش را روی کف بیمارستان کشید که سوزن سرم از دستش کنده شد از درد ضعف کرد _بابای حرومزاده‌ت کم بود که توی یه ذره بچه هم میخوای گو*ه بزنی به زندگی داداشم؟! کیانا تنش را محکم وسط راهروی بیمارستان پرت کرد با عجز هق زد گوشه‌ی دیوار مچاله شد _من نمیخوام بر..م پرورشگاه...آقـ..ا گفته بود نمیزاره برگردم اونـ..جا کیانا بی‌توجه به آن مرد های سیاهپوش اشاره زد کیارش گفته بود اینها بادیگاردهایش هستند دخترک پر وحشت چشمان آبی‌اش را میانشان چرخاند با اینکه کیارش سرش را به سینه‌اش فشرده بود تا نترسد اما شنید که این مردها آن روز آن مرد را کشتند همانی که دخترک را اذیت کرد به دستور کیارش _اینو میبرید میندازید جلوی اون زن و مردی که جلوی بیمارستان وایسادن...از پرورشگاه اومدن... وای به حالتون کیارش به هوش بیاد و بفهمه این بچه توی تصادف نمرده دخترک هیستریک وار سر تکان داد بچه ها هم اذیتش می‌کردند بازهم وقتی شب ها از درد قلبش بنالد بچه ها میزدنش اما کیارش هیچوقت او را نزده بود حتی وقتی می‌گفت درد دارد بیمارستان می‌بردش و تمام شب میگذاشت روی سینه‌اش بخوابد بی‌پناه در خودش جمع شد و اشک ریخت زیر لب به خودش دلداری داد _آقـ..ا به هوش میاد... وقتی بیدار بشه بهش می‌گم نمیخواستم تنهاش بزارم...بازم میاد دنبالــ... پشت دست کیانا که یکدفعه به دهانش کوبیده شد خون از لب هایش بیرون ریخت کیانا غرید _چه گوهی خوردی؟! با وحشت سر تکان داد _ببخـ..شید قلبش تیر می‌کشید هیکل کیانا دوبرابر دخترک بود و سنش هم دخترک فقط 16 سالش بود _رزا تو تصادف سه روز پیش مرده... تو مگه زنده‌ای که میخوای برگردی پیش کیارش؟! زار زد که دست کیانا اینبار محکم تر به صورتش کوبیده شد بلند غرید _نشنیدم صداتو هرزه... رزا زنده‌اس؟! چشمانش از دردی که یکدفعه در سینه‌اش پیچید سیاهی رفت کیانا خواست دوباره دستش بالا بیاید که دخترک با گریه نالید بازهم همان حالت ها نفسش سنگین شده بود _نـ..ـه.. رزا تو..تو تصادف مرده کیانا نیشخند زد و پایش چرخید نوک تیز پاشنه‌ی کفشش را روی دست دخترک که زمین را چنگ زده بود گذاشت و فشرد که دخترک بی‌حال ناله کرد حتی نتوانست جیغ بزند درد بیشتر شد و چشمانش سنگین تر _نشنیدم... رزا کجاست؟! دخترک با درد نفس نفس زد دندان هایش بهم می‌خورد _مر..ده..رزا..مرده پایش را برداشت و نیشخندش جمع شد چانه‌ی ظریفش را تهدید آمیز چنگ زد جوری فشرد که دندان های دخترک از درد جیغ کشید _فقط دلم میخواد دوباره ریختت و ببینم این اطراف... میدونی اونموقع چی میشه؟! دخترک در سکوت با هق هق نگاهش کرد که سرش را نزدیک گوشش برد آرام پچ زد _تو که دلت نمیخواد...تیمور بیاد دیدنت؟! تن دخترک هیستریک شروع به لرزیدن کرد بدنش قفل شد تیمور همان کسی که هرشب در انبار زیر پله آزارش میداد کیانا با حس خیسی شلوار دخترک نیشخند زد چانه‌اش را رها کرد _یادم باشه بگم هرشب پوشکت کنن دخترک با خجالت اشک ریخت و سر پایین انداخت کیانا به آدم های کیارش اشاره زد _ببرینش...دیگه تا آخر لال میمونه مردها که سمتش آمدند ناخودآگاه خودش را عقب کشید لرزش هیستریک تنش بیشتر شد رنگش روبه کبودی رفت کاش مرد بود کیانا خیره به پرستارهایی که نگاهشان می‌کردند لب زد _اینارو هم خفه کنید وقتی کیارش به هوش اومد چیزی نگن _اگر من بیهوش نباشم چی؟! با صدای غریدن کسی چشمان بی‌حال دخترک مات چرخید آن مرد با لباس های یک دست سیاه که داشت سمتشان می‌آمد... کیارش بود؟! ادامه‌ی پارت🖤🔥👇 https://t.me/+EJs9Cme9K284ZDM0 https://t.me/+EJs9Cme9K284ZDM0
1 7525Loading...
39
رایلی دختر باکره ای که میخواد اولین تجربه سک*سش رو با یه سک*س ورکر حرفه ای بگذرونه؛ غافل از اینکه اون پسر....🔞❌ مشاهده رمان : https://t.me/+4Lfg_iHMWkYzZjIx https://t.me/+4Lfg_iHMWkYzZjIx
3951Loading...
40
📬#پیام_ناشناس سلام من دنبال یه رمانیم که دختره روانشناس بیمارش یه مرد خیلی روانی بود که به زور روانشناسش رو می بره امارتش و پوزیشن های مختلف رو روش امتحان میکنه متاسفانه چون خیلی صحنه دار بود مجبور شدم لفت بدم شما لینکش ندارید برام بفرستید؟🥺💔 #جواب سلام عزیزم بله رمان خانوم روانشناس صحنه های به شدت بازی داره دوباره لینکش می ذارم ولی لطفا تا پاک نشده سریع عضو شو🔞👇 https://t.me/+rkn5f5aTqgsxMzVk https://t.me/+rkn5f5aTqgsxMzVk
3991Loading...
-یه بازی میکنیم دخترسک*سیم! من میشم گرگ وتو یه آهو. با تعجب گفتم:  -چرا؟ -سوال نداریم، توفرارمیکنی وتاجایی که میتونی سعی کن نگیرمت. اب دهنموقورت دادم :-میفهمم چی میگیا اما متوجه نمیشم ! -اگه تا یه دقیقه دیگه به جای فرار هنوز زیرم باشی  وزر بزنی تضمین نمیکنم سالم از این خونه بیرون بری ومطمعن باش جوری به دندون میکشمت که تاعمر داری فراموش نکنی آهو کوچولو! پس تانشُمردم دست به کارشو. یه کوچولو فاصله گرفت میتونستم حرص وخواستن روتوچشاش به وضوح ببینم، دلهره ووحشت وجودمو پرکرده بود محکم کف دستامو تخت سینش کوبیدم وخودمواز زیرش بیرون اوردم. https://t.me/+9cFqH0zBT9E2ZGM0
Mostrar todo...
ریحانه تو مدرسه اسپانیا درس میخونه و خیلی خوشگل و محبوبه و دیان پسر قلدر و چندسال مشروطیِ مدرسه که با همه سکس داشته و با دست رد ریحانه به سینه اش یه روز اونو تو دستشویی مدرسه خفت میکنه و...🙊🔞💦 https://t.me/+OcGWUG5s8NBmZjI0
Mostrar todo...
مرصاد دستاشو محکم دور بدنم حلقه کرده بود و داشت مثل گشنه ها لبامو می‌خورد. الهام هم با تن لخت کنارم روی تخت نشسته بود و همینطور که گردنمو می‌بوسید، لباسامو از تنم درمی‌آورد. بین هردوتاشون گیر کرده بودم و از شدت شهوت مدام به خودم می‌پیچیدم و دستامو می‌کشیدم اما دست و پاهام به تخت بسته شده بود. لباشو از رو لبام برداشت و الهامو روی تخت هل داد. خیره به هردومون، شروع کرد به لخت شدن و با پوزخند گفت: - امروز می‌خوام زن و عروسمو با هم ب‍..کنم🔞💦 https://t.me/+eabQ1L8fi3g4ODQ0
Mostrar todo...
-پول ندادم بهت که ببینمت... یالا پاهاتو باز کن... کلوچه‌ت قشنگ بیرون بزنه... با ترس کاری که گفت رو انجام میدم... -فقط... فقط یواش، توروخدا... دردم میگیره... انگشتشو با بی‌رحمی داخلم فرو میکنه و لب میزنه -ولی تو این سناریوت نوشته خشک و خشن بکنش که... تقلا میکنم تا پاهامو ببندم ولی اون بدون توجه به جیغام...🤤😱 https://t.me/+HIu-Hgh6x9RmYzg8 https://t.me/+HIu-Hgh6x9RmYzg8 دختره رو تا صبح خشک‌خشک میکنه💦🔞
Mostrar todo...
وی ای پی 350رســــــــوندیممم🥹 هفتگی 12تا پارت داریم و بدون هیچ تبلیغ اضافه و ازار دهنده ای 🤤 برای دریافت وی ای پی: 35هزار تومان به شماره کارت زیر ارسال کنید و فیش رو برای ادمین بفرستید ♥👇🏻 مردی ♥ 5859831240646801 @admivip2005 (اسم رمان ذکر بشه)
Mostrar todo...
🕊قفـــــس چکاوک #پارت125 تکان های ریزش را حس میکنم گریه میکرد؟ برای من گریه میکرد؟ مگر مادرم هم گریه میکرد؟ با گریه اش من هم چشم هایم پر میشود روسری اش را چنگ میزنم _واسه من گریه میکنی؟ ... میبینی درد دارم؟ میگفتما دوسم داشته باش.... الان دوسم داری؟ مثل چاووش قربون صدقم میری؟ میگویم هق میزنم محکم تر فشارم میدهد کاش اینبار دوستم داشت، کاش مثل قبل مرا نمیکوبید تا باز بسازد _داره هذیون میگه ارباب تشنج میکنه یوقت صدای خاتون پشت گوشم میپیچد تازه یادم میفتد که مادر ندارم یتیم شده ام بهت زده از بغلش بیرون می ایم اشک هایم دوباره چشمانم را پر میکند _مامانم کو؟ الان اینجا بود بخدا اینجا بودا مثل بچه ها بهانه میگرفتم پاهایم را جمع میکنم خودم را مثل جنین مچاله میکنم حتی نگاه های ارباب پر از نگرانی بود _هیچکس منو دوست نداره پاهام درد میکنه کف پاهام میسوزه _پس این پرهام کجا مونده صدای ارباب میپیچد نگرانم شده بود ولی حتی دیگر نگرانی اوهم اثر نمیکرد دلم خواب ابدی میخواست بیشتر جمع میشوم _اخ دلم میسوزه انگار همان روز است که جنازه ی مادر و پدرم را دیده ام بدنم عرق سرد میکرد موهایم به پیشانی ام چسبیده نفس هایم هم تب دار بود _دار... دارم میم... یرم هم سردم هست هم گرمم این نشانه ی مردن بود نه؟ سلام نویسنده جون یه رمان خیلی صحنه دار بود که دختره از داداش ح.شریش حامله میشه و هر شب با داداشش رابطه داره و با پو*زیشن های مختلف داداشش باهاش رابطه برقرار میکنه ولی وقتی حامله میشه داداشش تا حد مرگ میزنتش و.. تا همینجا خوندمش خیلی داستانش قشنگ بود تروخدا لینکشو بزار🥲🥲 سلام بیا عزیزم خیلی صحنه داره سریعتر جوین شو تا نپاکیدم👇🤡 https://t.me/+gO-DgTziLj02YTI0 https://t.me/+gO-DgTziLj02YTI0
Mostrar todo...
😢 18👍 7 2
🕊قفـــــس چکاوک #پارت125 تکان های ریزش را حس میکنم گریه میکرد؟ برای من گریه میکرد؟ مگر مادرم هم گریه میکرد؟ با گریه اش من هم چشم هایم پر میشود روسری اش را چنگ میزنم _واسه من گریه میکنی؟ ... میبینی درد دارم؟ میگفتما دوسم داشته باش.... الان دوسم داری؟ مثل چاووش قربون صدقم میری؟ میگویم هق میزنم محکم تر فشارم میدهد کاش اینبار دوستم داشت، کاش مثل قبل مرا نمیکوبید تا باز بسازد _داره هذیون میگه ارباب تشنج میکنه یوقت صدای خاتون پشت گوشم میپیچد تازه یادم میفتد که مادر ندارم یتیم شده ام بهت زده از بغلش بیرون می ایم اشک هایم دوباره چشمانم را پر میکند _مامانم کو؟ الان اینجا بود بخدا اینجا بودا مثل بچه ها بهانه میگرفتم پاهایم را جمع میکنم خودم را مثل جنین مچاله میکنم حتی نگاه های ارباب پر از نگرانی بود _هیچکس منو دوست نداره پاهام درد میکنه کف پاهام میسوزه _پس این پرهام کجا مونده صدای ارباب میپیچد نگرانم شده بود ولی حتی دیگر نگرانی اوهم اثر نمیکرد دلم خواب ابدی میخواست بیشتر جمع میشوم _اخ دلم میسوزه انگار همان روز است که جنازه ی مادر و پدرم را دیده ام بدنم عرق سرد میکرد موهایم به پیشانی ام چسبیده نفس هایم هم تب دار بود _دار... دارم میم... یرم هم سردم هست هم گرمم این نشانه ی مردن بود نه؟ سلام نویسنده جون یه رمان خیلی صحنه دار بود که دختره از داداش ح.شریش حامله میشه و هر شب با داداشش رابطه داره و با پو*زیشن های مختلف داداشش باهاش رابطه برقرار میکنه ولی وقتی حامله میشه داداشش تا حد مرگ میزنتش و.. تا همینجا خوندمش خیلی داستانش قشنگ بود تروخدا لینکشو بزار🥲🥲 سلام بیا عزیزم خیلی صحنه داره سریعتر جوین شو تا نپاکیدم👇🤡 https://t.me/+gO-DgTziLj02YTI0 https://t.me/+gO-DgTziLj02YTI0
Mostrar todo...
💋𝙎𝙀𝙓 𝙃𝙊𝙏💋

عاشق وقتاییم که توشه و داری لبامو میک میزنی.🤤💧 جهت رزرو تبلیغات: @tablighat_mon

.#مامیش #پوشکش می‌کنه 🍓🔥 + این امروز برات میبندم چون مریضی حق بیرون رفتن برای جیش نداری فعلا ! دراز کشیدم که پاهام باز کرد و شلوارم آروم پایین کشید . با ترس بهش نگاه کردم که یکم پماد بچه رو دستاش ریخت و بعد #دستای #پمادیش آروم به #پایینم زد نفسم حبس شد که انگشتش محکم تر بهم فشار داد و بعد رو به داخل حرکت داد و انگشتاش چرخوند! + داخل هم پماد بزنم دختر کوچولو ؟ _ آه #مامی . ( براش مای #بیبی میبنده 😱⚠️) https://t.me/+7XO7ca4vqVlmYjc8 https://t.me/+7XO7ca4vqVlmYjc8
Mostrar todo...
👍 1
👤3468912 #پیام_ناشناس_جدید 📫 سلام‌دنبال‌رمانی‌میگردم‌که‌یه‌دخترست‌هرزست با پدرو برادر خودش خوابیده بعد میرند با زن دوم باباش زندگی کنند برادر ناتنیش هم پا نمیده انقدر کرم میریزه که اخر میکنتشو عاشقش میشه.. م‌یشه پیداش کنی بزاریش؟🥺 بیا عزیزم زود جوین شو چون خیلی سک..سی میخوام برش دارم .. https://t.me/+Bs5XPLKfXv0yZjc8
Mostrar todo...
1
آرتامن یه دورگه ایرانی فرانسوی بود... یه مرد قد بلند، با جاذبه‌ی جنسی زیاد، جوری که هر دختری براش خیس می‌کرد🥵 بعد مدتی دچار مشکل جنسی میشه و هیچ سکس تراپیستی نمیتونه کمکش کنه... پس ناچار از تلی کمک میگیره! یه دختر هات با سینه‌های گرد و سفید که سناریو نویس سایت‌های پ.. ورنه...🔞 https://t.me/+HIu-Hgh6x9RmYzg8 https://t.me/+HIu-Hgh6x9RmYzg8 کامل شرح داده👆 چی بشه سکس دو تا حشری🫣🫢
Mostrar todo...