cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

سوگلی شیخ😈🤤

رمان#صحنه دار#عاشقانه#اورتیک#

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
522
Suscriptores
+1424 horas
+497 días
+6730 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

Repost from N/a
پسره بخاطر عشقش قاتل شد🥺😰❤️‍🔥
_چرا این کارو کردی ؟ چرا؟ +میرسید دست قانون یا می رفت زندان یا با نصف دیه میومد بیرون،تو دلت راضی میشد؟ به صورتش خیره شدم و لب زدم : _ بخاطر من ارزشش رو داشت آدم بکشی وِسام ؟  +من و تو دیگه دو تا آدم جدا نیستیم پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند و گفت: +خیلی عاشقتم نفس ، کی میخوای اینو بفهمی ؟ من برای تو خودمم میکشم چه برسه به کسی که اذیتت کرده ! ♥️🩸👇🏻 https://t.me/+vDp2uPAX5N05Y2Q0 ۲۰
Mostrar todo...
Repost from N/a
🖤عزاداری‌هاتون قبول درگاه حق🖤 لیستی از رمان‌های برتر این هفته انتخاب شد👇🏼 لینک لینک لینک لینک لینک لینک لینک 🖤ولی من هر بار که دنیا بهم سخت گرفت اسمتو صدا زدم آقا اباعبدلله🖤
Mostrar todo...
Repost from N/a
من، دکتر ارمان وثوق!🔥 عاشق شیدا، دختر عمه ام شدم که خودم بزرگش کردم. مظلوم ترین دختر خونه باغ که به خاطر اشتباه پدرش طرد شد... پدربزرگم از ترس اینکه شیدا زنم بشه، اون و توی نوجونی عروسش کرد!... حالا من بعد هفت سال، از روسیه برگشتم! می خوام دختری که بزرگش کردم و نفسم بود رو از دستِ شوهر هوسبازش نجات بدم. می دونم توی خونواده جنگ به پا میشه اما من دیگه پا پس نمی کشم فقط... درست شبی که می خواستم فرداش برم سراغ شیدا و شوهر نامردش، یه تصادف اتفاق افتاد و...🫢❤️‍🔥 https://t.me/+GhwXPNA3jiMyMDE0 ۸صبح
Mostrar todo...
Repost from N/a
وقتی که طلاق گرفتم، با شکم حامله، به خونه باغ پدربزرگم برگشتم. اون نمیخواست که زن مطلقه رو توی خونه ش نگه داره. مجبور شدم توی زیرزمین خونه ش بمونم و با خفت و خواری زندگی کنم اما زمانی که پسرداییم بعد سالها از خارج برگشت، اتفاقات تازه و عجیبی افتاد...❌❤️‍🔥 https://t.me/+GhwXPNA3jiMyMDE0 23
Mostrar todo...
Repost from N/a
اون دکتر ارمان وثوقه! مردی که هفت سال غیب شد! و بعد هفت سال یک دفعه برگشت. حالا یه دنیا فاصله بینمون بود. من به زور زن مرد پولدار و پیری شده بودم که ۱۱ سال ازم بزرگتر بود و فقط دنبال عیاشی بود. فکر می کردم من و فراموش کرده و دیگه براش مهم نیستم اما... وقتی که با دیدن بدن کبود و کتک خورده م رگ گردنش از غیرت پاره شد، افکارم بهم ریخت. جلوی همه من رو پشت خودش کشید و نذاشت دیگه حتی نوک انگشت اون شوهر بی رحم و هوسبازم بهم بخوره اما...خبر حاملگیم مثل بمب منفجر شد!🧨 حاملگی در حالی که همه می دونستن شوهرم عقیمه!...🔥 https://t.me/+GhwXPNA3jiMyMDE0 ۱۸
Mostrar todo...
Repost from N/a
خبر حاملگیم مثل بمب توی کوچه و محله مون منفجر شد چون همه می دونستن که شوهرم عقیمه!...🧨 فکر کردن خیانتکارم! بهم گفتن "هرزه" و با کمربند به جونم افتادن. کتک و لگداشون به بدنم، بچه م رو ازم گرفت. هیچ کس نمی دونست که اون بچه حرومزاده نبود چون... https://t.me/+GhwXPNA3jiMyMDE0 ۱۳
Mostrar todo...
سوگلی شیخ✨ #پارت_327 حالا دست های فواد هم میلرزیدند. نه تنها دستاش بلکه کل بدنش. انگار به اون هم حمله عصبی دست داده بود. چشماش داشت از حدقه بیرون میزد و رگ گردنش به شدت متورم بود. روی گاز استریل بتادین زد و گفت: - آسلی، موهاشو جمع کن بتونم زخم و ضد عفونی کنم! آسلی به سرعت بلند شد و شروع کرد موهام رو جمع کردن. - آقا... خاک بر سرم... خیلی خونه! فواد چشماش و بست و با یه حالت عصبی و مضطرب انگشت اشاره شو جلوی بینی گرفت: - هیس... هیس... هیس... و به معنای واقعی کلمه آسلی از ترس لال شد! فواد شروع کرد زخمم رو که کمی بالاتر از گوشم و نزدیک به شقیقه بود ضد عفونی کردن. آخی گفتم از سوزشش و دست فواد رو چنگ زدم. فواد- هیس... چیزی نیست عزیزم... آروم... ناباور بهش خیره بودم. این همون فواد چند دقیقه پیش بود که عربده میکشید و کتکم میزد؟! دردم به کل یادم رفته بود و حیرت زده خیره بهش بودم. نمیدونستم باید چی رو باور کنم. انگار فواد چندین بعد شخصیتی داشت. هر دفعه با یکیشون رو به رو میشدم. زخمم رو کامل ضدعفونی و باندپیچی کرد. فواد- آسلی برو براش آب قند درست کن. آنتی بیوتیک اینجا هست؟ آسلی در حالی که سمت آشپزخونه میرفت گفت: - آره آقا. فواد قرص رو از توی جعبه پیدا کرد و از پوستش در آورد. منتظر موند تا آسلی بیاد. توی این فاصله به چشمام نگاه نمی‌کرد. بدجوری مضطرب و بهم ریخته بود. نیشخندی زدم و دستمو روی سرم گذاشتم. - این دفعه سومه که میزنی آش و لاشم میکنی!
Mostrar todo...
😭 8❤‍🔥 1💔 1
Repost from N/a
📌چنلشون داره VIP میشه برای آخرین بار لینک رایگانشو میذارم❤️‍🔥💥 دختر بزرگ خانواده.... شر و شور و کله خراب... ولی این کله خرابی آخرش کار دستش داد. اونو اسیر کرد ، به دست دشمن قسم خورده باباش.... فرار ؟....سعی کرد ولی.... هیچکس نمیتونه از دست اون فرار کنه ❣دلیل اینکه این مشروط شدنم ☝️😅😋 https://t.me/+NiZuThDa4WljYzI0 8صبح
Mostrar todo...
Repost from N/a
🖤عزاداری‌هاتون قبول درگاه حق🖤 لیستی از رمان‌های برتر این هفته انتخاب شد👇🏼 لینک لینک لینک لینک لینک لینک لینک 🖤ولی من هر بار که دنیا بهم سخت گرفت اسمتو صدا زدم آقا اباعبدلله🖤
Mostrar todo...
Repost from N/a
🔴بزرگترین اشتباه زندگیم خوندن این رمان بود🔥❤️‍🩹 سهند پوزخند زد و گفت: هنوزم دیر نشده!... حالا دیگه عروسک کوچولوت مال منه!... ولی نگران نباش هر وقت خواستم باهاش کاری بکنم حتماً تو رو به عنوان تماشاچی دعوت میکنم. ❌هشدار این رمان صرفاً جهت درآوردن حرص شما نوشته شده است لطفاً با احتیاط وارد شوید 💥💥💥💥 https://t.me/+NiZuThDa4WljYzI0 8صبح
Mostrar todo...
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.