cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

🌹😉مجله پارسیان😉🌹

درکنارمالحظات خوبی روتجربه کنید❤🌹 https://t.me/majaleh_parsian

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
441
Suscriptores
+124 horas
+77 días
+2130 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

عزیزم ، "دوستت دارم " بگو ، هر چند تکراری نمی‌دانم تو هم مثل گذشته، دوستم داری؟ نمی‌دانم ‌تو هم چشم ‌انتظاری‌ مثل من یا نه و یا با خاطرات تلخ و شیرین اشک می‌باری؟ همه شب لحظه ها را می‌شمارم با تب یادت بگو آیا تو هم با یاد من تا صبح بیداری ؟ بیا حرفی بزن با من ، بیا چیزی بگو از عشق بگو ‌مانند من از این سکوت تلخ بیزاری بیا و بار دیگر در میان کوچه های شهر بیا چشم دلم را شاد کن یک دم به دیداری بیا دست مرا آرام در دستت بگیر و باز رها کن قلب تنهای مرا از درد و بیماری بیا تا فرصتی مانده برای عشق ورزیدن مبادا عاشقت را در میان راه بگذاری عزیزم ساده می گویم همیشه دوستت دارم بدان غصه می میرم ، بدون عشق تو ، آری شبت خوش 🥺 ❤️🌹
Mostrar todo...
درساعت صفر عاشقی ❣00:00❣ هر کسی یاد کند ز معشوق و دلبند خود 💙 ❣❣خوشا 💙من که گزیده ام ترا ❣که انگشت نمایی 💙در هر دو جهان ‌‌‌💜💜⏰💜💜
Mostrar todo...
" بُگذارید در آغوشِ نگارم کمی مستانه بمیرم ❤️🌹
Mostrar todo...
👍 1
چشمانت دوزخي دارد اتشین، من تا آخریݧ نفس پاي چشمانت خواهم سوخت... ❤️🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
Mostrar todo...
👍 1
داستان شب 🌺 آنچه می‌توانی ببخشی، ثروت واقعی توست چوپانی به عالِمی که در صحرا تشنه بود، کاسه‌ای شیر داد. سپس رفت و بزی برای او آورد و ذبح کرد. عالِم از سخاوت این چوپان که تعداد کمی بز داشت، در حیرت شد. پرسید: چرا چنین سخاوت می‌کنی؟ چوپان گفت: روزی با پدرم به خانه‌ مرد ثروتمندی رفتیم. از ثروتِ او حسرت خورده و آرزوی ثروت او را کردم. آن مرد ثروتمند لقمه‌ نانی به ما داد. پدرم گفت: در حسرت ثروت او نباش، هرچه دارد و حتی خود او را، روزی زمین به خود خواهد بلعید و او فقط مالک این لقمه‌ نانی بود که توانست به ما ببخشد و از نابودی نجاتش دهد. بدان ثروت واقعی یک مرد آن است که می‌تواند ببخشد و با خود از این دنیا به آن دنیا بفرستد. چوپان در این سخنان بود و بز را برای طبخ حاضر می‌کرد که سیلی از درّه روان شد و گوسفندان را با خود برد. چوپان گفت: خدایا! شکرت که چیزی از این سیلاب مرا مالک کردی که بخشیدم و به سرای دیگر فرستادم. عالِم که در سخن چوپان حیران مانده بود، گفت: از تو چیزی یاد گرفتم که از هیچ‌کس نیاموخته بودم. مرا ثروت زیاد است که 10 برابر آنچه این سیلاب از تو ربوده است، احشام خریده و به تو هدیه خواهم کرد. چوپان گفت: بر من به اندازه‌ بزهایم که سیلاب برد، احسان کن، که بیش از آن ترس دارم اگر ببخشی، دستِ احسان مرا با این احسان خود به‌خاطر تیزشدن چاقوی طمعم بریده باشی. ❤️🌹
Mostrar todo...
تيکه 🌺 بعضیام هول نیستن فقط نسبت به جنس مخالف واکنش پذیریشون بالاعه :) لا‌هیز و لا هولو “ هیز و هول نباشید…!! “ کمی آهسته تر دروغ بگویید شاید این حوالی کسی احمق نباشد :) ❤️🌹
Mostrar todo...