cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

🪶 خَبـــط و خَـــطا 🪨

❌️هرگونه کپی از محتوای رمان و بنرها ممنوع❌️ انسان باشیم

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
17 222
Suscriptores
-12924 horas
+2367 días
+83530 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

پارت جدید
Mostrar todo...
-نصف دخترای شهر عطش اینو دارن که حداقل یه شب تا صبح رو تخت من باشن. دلشون میخواد که من با همین دستام، لخت شون کنم و اینقدر نقطه به نقطه تن شون و به بازی بگیرم، تا از شدتِ لذت خمار و بی تاب بشن. قرمز شدنِ صورتِ دخترک رو از نظر میگذرونه.. گوشه لب ها و چشم هاش به چینی از تمسخر دچار میشن و یه لنگه ابروش بالا میره. دستاش و بهم میکوبونه و غَراتر ادامه میده: -حالا تو، از بین اون همه دخترای رنگارنگ و همه چیز تمومی که ناخن کوچیک شون هم از نظرِ زیبایی و ثروت نیستی، این شانس و داشتی که مهمون عمارتِ من باشی. شانس آوردی دختر جون! این حرفها... تک به تک این جملات- شنیدنش برای این دختر دردآوره و منزجر کننده. و نازگل، این درد و داره به خوبی حس میکنه.. با همه وجودش. و نمیدونه که به چه گناهی مستحق تحمل این حرف‌هاست!؟ چونه‌اش محکم بین انگشتای آران فشرده می‌شه. جوری که سرِ نازگل با این کار بالا میاد، تا احتمالاً نگاهِ پایین افتاده‌اش تصاحب بشه. -پس سعی کن از این شانس درست استفاده کنی و دختر خوب و حرف گوش کنی باشی! مثل اینکه اونقدر فشار بر روی چونه ی ظریفِ دخترک زیاد هست که اینبار بدونِ تعللی کوتاه، آروم، اما ناباور از همه چیز- ' بله ای ' رو زمزمه میکنه‌. -خوبه... درست بعد از این تاکیدِ کوتاه، نگاهی اسکن وار به سر تا پای نازگل میندازه و درست یه موضوع دیگه برای سرکوبش پیدا میکنه. -دوباره که این شالِ مسخره رو انداختی سرت.. مگه نمیفهمی وقتی بهت میگم خوشم از این اَدا و اصول ها نمیاد- یعنی چی! هنوز اجازه ی حَلاجیه جمله ش رو به دخترک نداده که با یه حرکت، شالِ آبی رنگ رو از روی سرش میکشه و خرمنِ موهای قهوه ایه نازگل برای مرتبه دوم این مرد رو کمی، شگفت‌زده میکنه. تا به حال این حجم از پُر پشتی و بلندیِ مو رو در دخترای اطرافش ندیده. اما اونقدر حس تنفر و انزجار از ظاهر نمایی هایِ این دختر در وجودش غالب هست، که اجازه هیچ گونه تمرکزی روی این شگفتی رو واسش باقی نمیذاره. لب های نازگل تکون میخورن، میخواد حرفی بزنه دخترک، اما انگار کلمه ای پیدا نمیکنه. آران، نگاهِ تیزش و ازش میگیره و با قدم های بلند خودش رو به شومینه ی اتاق میرسونه و شال داخلِ دستش رو پرت میکنه درونِ شعله های نارنجی رنگِ آتش. صدایی از دخترک بلند نمیشه، جز هق هقی ممتد و اعصاب خرد کن! - از صدای گریه خوشم نمیاد.. پس ساکت شو! اینقدر لحنش محکم و پرصلابت هست که نازگل دستش و جلوی دهنش میذاره تا صدای هق هقِ ناباور و ترسیده ش از خشمِ عجیبِ این مرد، کمی بی صدا بشه.. -برو یه قهوه تلخ واسم درست کن بیار کارت دارم. زود باش! دخترک با شنیدنِ این جمله، فرصت رو غنیمت میشمره تا زودتر از مقابلِ این مرد دور بشه، بلکه بتونه نفس لرزون ش رو آزاد کنه. https://t.me/+JAaR4fu_0FIzMTNk https://t.me/+JAaR4fu_0FIzMTNk https://t.me/+JAaR4fu_0FIzMTNk https://t.me/+JAaR4fu_0FIzMTNk https://t.me/+JAaR4fu_0FIzMTNk
Mostrar todo...
نگاهش تنها چند ثانیه ماند به روی باکس درون دستم سپس چشمانش را با اخم بالا آورد: _خب! الان باید ازت تشکر کنم؟ _من.. نیشخندِ روی لبش جانم را گرفت او اما آسوده دست درون جیب شلوارش کرده و با تمسخر گفت: _تو چی؟ کادو خریدی برام؟ اوکی،نمی‌خوامش..در حال حاضر رفتنت از این خونه میتونه بهترین کادوی سال باشه! چشمانش مجدد باکس قرمز رنگی را که با زور نگهش داشته بودم و انگشتانم در حال له کردن‌کناره‌ هایش بودند هدف گرفت و او بی‌رحم ترین آدم شده بود وقتی که گفت: _هرچند،ترجیح میدم از تو هیچی بهم نرسه.اونایی که این خزعبلات و یادت دادن نگفتن من با چارتا پر و پاچه بیرون ریختن وا نمی‌دم؟نگفتن تختم هیچ وقت خالی نمیمونه؟بهت نگفتن انقدر شبیهت تو زندگیم بوده که دست و پام با دیدنت شل نمیشه دختر کوچولو؟ قلب احمقم فکر می‌کرد اینکه نگاه به چشمانم نمی‌دهد از برای طاقت نداشتنِ دیدن اشک هایم است.اما اشتباه می‌کردم،آمدنم به خانه‌اش برای سوپرایز کردنش اشتباه بود..! دوست داشتنش،اشتباه بود! پر و پاچه بیرون دادن؟آن هم من؟من را با آن دختر ها مقایسه می‌کرد؟! سر تکان دادم و با لبخندی خسته،اشک راه گرفته به روی گونه ام را پاک کردم.قدمی به عقب برداشتم و باکس را روی میز عسلی گذاشتم. _ببخشید که مزاحمت شدم.امیدوارم ادامه‌ی شب رو با خوشی بگذرونی.. دست در جیب مشغول تماشایم بودم و من زیر نگاه سنگینش بارانی ام را تن زده و شال را هم روی سرم گذاشتم و تمام تلاشم را کردم تا جلوی شکستن آن بغض خانمان سوز را بگیرم. روبه رو شدن با عمق تنهایی ام در زندگی سخت بود. دلم می‌خواست برای آخرین بار هم که شده،مردمک های مشکی رنگش را تماشا کنم.اینکه حتی ژست ایستادنش هم برایم شیرین بود احمقانه به‌ نظر می‌رسید؟ اما نتوانستم‌.شاید هم غرور لگد مال شده ام اجازه نداد.تنها کوله‌ی کوچکم را روی دوش گذاشتم و همین که خداحافظی را هجی کردم صدای آرامش سکوت میانمان را شکست: _نفس! نباید در لحظه ای که قصد رفتن داشتم،اینگونه صدایم می‌زد.و چرا خسته نمی‌شد از عذاب دادن من؟! خود را مشغول پیدا کردن چیزی در کوله نشان دادم و با قدم هایی که کند تر رو به جلو برداشته می‌شدند خندان گفتم: _آهان داشت یادم می‌رفت،کیک هم تو یخچاله اگر دوست داشتی بخور.. نگاه دو دو زنم را بالا کشاندم و حین رد شدن از کنارش با بغضی که کنترلش سخت شده بود ادامه دادم: _نسکافه‌ایه..همون طعمی که دوست داش.. ناگهان اما مچ دستم اسیر انگشت های مردانه اش شد و بدنم پر شتاب به سمتش چرخید: _لعنتی! آرام گفت اما من شنیدم.و همین که خواستم چشمان خیس و متعجبم را برایش درشت کنم با حرکتی کوتاه به دیوار پشت سرمان چسباندتم و پس از تکیه دادن یکی از دستانش به آن سر روی صورتم خم کرد: _چرا باید اینطوری باشی؟چرا داد نمیزنی،جیغ نمیکشی؟لعنتی چراا فحش بارم نمیکنی.. اخرین جمله را فریاد کشید و بدنم زیر سایه‌اش تکان ریزی خورد.متعجب و شگفت زده بودم از حرف هایش،نگاهش اما اجازه نداد به خودم اهمیتی بدهم.پس مثل همیشه قلبم با ضربانی شدید تپید و من دست تا رگ متورم شقیقه اش بالا آورد: _تازه..تازه مرخص شدی اینطوری نکن سرت درد می.. نمی‌دانم ادامه ی جمله ام در دهان خودم ماند یا او.چرا که بوسه‌اش،بوسه ای که چشمان او را بسته و دهان مرا مهر و موم کرد اجازه نداد بفهمم. ثانیه ها برایم متوقف شد و همین که قطره اشک های آماده باشم به روی ته ریش مردانه‌اش غلطید او بود که از من مات مانده فاصله گرفت و حین چسباندن پیشانی داغش به پیشانی یخ زده‌‌ام مَشغول باز کردن دکمه های مزاحم پیراهنم شده و همان که قفسه سینه‌ی ام نمایان شد،لب هایش را به گردنم چسبانده،نفس را درون سینه‌ام حبس کرد: _دیوونم میکنی،تو یه روز دیوونم میکنی نفس! من حتی نفهمیدم دکمه های بارانی ام چطور به ضرب کنده شد.من تنها زمانی به خود آمدم که او دست زیر پاهایم گذاشته و همانطور که به سمت اتاقش قدم بر می‌داشت پر حرص و عطش،پیش از قرار دادن دوباره‌ی لب هایش به روی لب هایم،پچ زد: _دیوونه کردن من تاوان داره...اومدنت رو میذارم رو حساب اینکه آماده‌ی تاوان‌دادنی...باید آرومم کنی نفس! و تمام.جوری با شرارت و عطش به جان لب هایم افتاد که تنها توانستم چنگ دستانم به روی شانه اش را بیشتر کنم. رهایم نمی‌کرد.رهایم نمی‌کرد و خارج شدن از این شرایط آن هم درست زمانی که او درب اتاق را با ضربه‌ی پا پشت سرمان بسته و بی‌آنکه برای ثانیه ای نفس کشیدن لب از لبانم جدا کند شال روی سرم را هم به گوشه ای پرت کرد.غیر ممکن بود دیگر بیرون آمدن از این اتاق غیر ممکن بود اما نباید اجازه میدادم،نباید اجازه میدادم علاقه‌ی شدیدم به او غرور دخترانه ام را لگد مال کند پس...🔥👇🏻 https://t.me/+CChBj1kpGjAzZDM8 https://t.me/+CChBj1kpGjAzZDM8 https://t.me/+CChBj1kpGjAzZDM8 https://t.me/+CChBj1kpGjAzZDM8
Mostrar todo...
_ پرستار دخترتو عقد کردی که فقط خیالت از دخترت راحت باشه .... تو هیچ علاقه ای به من نداشتی اروندِ سلیمی ! اروند ابرو در هم میکشد عینک مطالعه اش را برمیدارد کتاب را کنار میگذارد و به من که با لباس خواب در چهارچوب در ایستاده بودم مینگرد + این حرفا چیه نفس خانم؟! او حتی مرا بدون پسوند هم صدا نمیزد .... با من صمیمی نبود تنها مرا زیر بال و پرش گرفته بود ... همین ! _ این حرفا چیه ؟؟؟ تو حتی به چشمای من نگاه هم نمیکنی ... روی تخت پشتت رو به من میکنی عصبی میخندم و انگشت اشاره ام را سمت خودم میگیرم _ شاید هم من بو میدم ... نه ؟ بگو چه عطری بگیرم.... از بوی توت فرنگی خوشت میاد یا قهوه ؟ یه حرفی بزن لعنتی ..... اشک میریزم _ داری منو له میکنی اروند از جا بلند میشود و سمتم می آید قدمی به عقب برمیدارم _ باز میخوای بدونِ میلِ خودت بغلم کنی ؟ نمیخوام .... به چه زبونی بگم من ترحمِ تو رو نمیخوام ؟ ابرو در هم میکشد اما مانند همیشه با همان لحن مهربانِ خاصِ خودش ، زمزمه میکند + ترحم آخه چیه قربونت برم ؟! هق هق میکنم و روی تخت می نشینم _ زنت راست میگفت .... تو فقط اونو دوست داشتی .... هیچ زنی ... هیچ دختری .... امیالِت رو بیدار نمیکنه . حتی ترغیب نمیشی که بهم دست بزنی ... با دست به لوازم آرایشی ای که خریده بودم اشاره میکنم و همراه با گریه، میپرسم _ کدوم رنگش رو دوست داری ؟ قرمز براق زدم امشب ... ولی حتی ندیدی ! قدمی به جلو برمیدارد که صدایم را بالا میبرم _ نزدیک نیا .... گوش بده . با پشت دست اشک هایم را پاک میکنم و با یاد اوردی همسر قبلی اش ، مهتاب ، میگویم _ من بدنم مثل اون رو فُرم نیست ... ولی خب کلاس ثبت نام کردم . تازه تحقیق هم کردم یه دکتر خوب پیدا کردم . میخوام دماغمو عمل کنم ... میدونم به پای مهتاب نمیرسه ولی خب بهتر میشه . https://t.me/+xGJkn1SY__9kY2I0 https://t.me/+xGJkn1SY__9kY2I0 https://t.me/+xGJkn1SY__9kY2I0 https://t.me/+xGJkn1SY__9kY2I0 https://t.me/+xGJkn1SY__9kY2I0 اخم میکند و میغرد + تمومش کن نفس جان ! باز هم توانسته بود خودش را کنترل کند و عصبانیتش را در لحنش جا نداد .... _ مژه هم میخوام بکارم ... لبام هم کوچولویه میدونم ... ژل میزنم به خدا ..... ولی نگام کن ... تو رو خدا با من مثل زباله هایی که هر شب میذاری کنار در برخورد نکن . با قدم بلندی خودش را به من میرساند بازویم را میرد و بلندم میکند که آخَم به هوا میرود + دِ لعنتی من که کمتر از جان و خانم بهت نگفته بودم .... تو غلط میکنی که میخوای به تن و بدن بی نظیرت دست بزنی با مشت به سینه اش میکوبم _ با اینا هم ترغیب نمیشی نگام کنی ، نه ؟ خب ... خب ... من دیگه کاری نمیتونم بکنم پس . میرم خونه خودمون . صبحا که میری سرِ کار ، طلا رو بیار ... مواظبشم ... باز شب ببرش . مثل همیشه .... مثل همون زمانی که پرستار دخترت بودم مرا سمت خود میکشد انقدر نزدیک میشوم که اگر سر بالا بیاورم ، لب هایم به او برخورد میکند + پس منِ خاک بر سر چی ؟؟؟ کی پیش من باشه ؟ کی واسه من دلبری کنه ؟ کی بعد از اینکه از سر کار ، خسته و کوفته میام ، لبخند بزنه تو روم و زنانگی کنه واسم ؟؟ متعجب نگاهش میکنم که خم میشود و مردمکِ آبی نگاهش را به صورتم میدوزد + میخوای بشنوی ؟ که چی جوری معتادم بهت ؟ میخوای تو صورتت جار بزنم که ساقیِ زندگیمی نفس ؟ پاهایم شل میشوند دست دور کمرم حلقه میکند و مرا به خود میچسباند + بگو .... چه جوری بهت بفهمونم که نَسَخِ صداتم ؟ میخواهم چیزی بگویم که طلا وارد اتاق میشود و دست میزند × الوند بوسش کن .... سامان میگه مامان بابا ها همو باید ببوسن ابروهای هر دویمان بالا می رود و اویِ غیرتی با اخم طلا را نگاه میکند + سامان غلط کرده که همچین چیزی رو به دختر من میگه ! در عین ناباوری میخندم و او ، حرصی نگاهم میکند و ...... بیا ادامه رو بخوننننن 👇👇👇 https://t.me/+xGJkn1SY__9kY2I0 https://t.me/+xGJkn1SY__9kY2I0 https://t.me/+xGJkn1SY__9kY2I0 https://t.me/+xGJkn1SY__9kY2I0 https://t.me/+xGJkn1SY__9kY2I0
Mostrar todo...
رمان جدید #سامان_شکیبا پسره دلش برای خدمتکارش رفته😍🤭👇🏻 - خانم ترنج رو بفرستید، حموم کثیف شده. با شنیدن صداش از پشت گوشی، با عصبانیت غر زدم. - فکر کرده من خدمتکار شخصی‌شم که هی منو صدا می‌کنه، بابا من خدمتکار عمارتم، نه خدمتکار اون آقا. گلاب خانم لبخند بانمکی زد و گفت: «گلوش گیر کرده دیگه. همه‌ از خداشونه جای تو باشن، صاحب عمارته‌ها.» - چرا باید گلوش گیر کنه، اون لذت می‌بره منو اذیت کنه. بی‌شرف میگه حمومم کثیفه، خب خودت بشور چلاق! - حالا حرص نخور زود برو. وسایل تمیزکاریمو برداشتم و با عصبانیت وارد اتاقش شدم. با دیدنم با دهن کجی گفت. - دیر کردید خانم ترنج. پشت چشمی نازک کردم و به سمت حموم رفتم که گفت. - بهتره مواظب باشید، اونجا خیسه. با غیض گفتم: بله خودم می‌دونم. با دیدن حموم تمیز و براق با عصبانیت گفتم: اینجا که تمیزه. کارون با خونسردی گفت: کثیفه، بوش داره حالمو بهم می‌زنه. - اینجا هیچ بویی نمی‌ده و کاملا تمیزه. منو دست می‌ندازید؟ و با حرص از حموم در اومدم که سد راهم شد. - کجا خانم ترنج؟ - میرم به کارم برسم اینجا تمیزه. سرش رو نزدیک صورتم کرد و با جدیت گفت: «مگه من اجازه دادم شما برید؟ من دارم میگم اینجا کثیفه و باید تمیز شه.» - نیست. بیشتر نزدیک شد که عقب رفتم و به دیوار حموم چسبیدم. خمیر دندونش رو برداشت و توی وان خالی کرد. - حالا چی هنوزم تمیزه؟ از عصبانیت سرخ شده بودم و دلم می‌خواست خفه‌اش کنم. - برید کنار تمیز می‌کنم. خمیر دندون رو روی لبش کشید و گفت: اینجا هم کثیفه. به لبش خیره شدم و خون تو مغزم جمع شد. - برید کنار آقا کارون. خمیر دندون رو روی پیرهنش ریخت و ادامه داد: اینجا هم کثیفه خانم ترنج! و بعد پیرهنش رو در اورد و با دیدن ماهیچه‌‌های درشت سینه‌اش چشم‌هام گرد شد. با صدای آرومی گفت: خانم ترنج حواستون به کارتونه؟ آب دهنم رو قورت دادم و به لباش خیره شدم و آروم با دستم خمیر دندون رو پاک کردم که چشم‌هاش رو بست و یک دفعه لب‌هام رو شکار کرد... https://t.me/+sqU35Sk825w5YTE8 https://t.me/+sqU35Sk825w5YTE8 https://t.me/+sqU35Sk825w5YTE8 💙هویان💙 پنجمین رمان #سامان_شکیبا #عاشقانه_ای_نفس_گیر✨🌹 #لجبازی_عاشقانه♥️ #خدمتکار_ریزه_میزه 🤭😍 https://t.me/+sqU35Sk825w5YTE8 https://t.me/+sqU35Sk825w5YTE8 https://t.me/+sqU35Sk825w5YTE8
Mostrar todo...

پارت جدید
Mostrar todo...
Repost from N/a
_کی باکرگی دختر منو گرفته؟ ترسیده دامن مادرم رو چنگ زدم و کشیدم. _ مامان بیخیال شو. تورو خدا ابرومو نبر. بازوم رو گرفت و تکون محکمی بهم داد، با ابروهای شیطونیش زل زد بهم و گفت: _ تو مگه ابرو هم داری؟ هرزه ی سگ زیر گوش من به کی حال میدی. اونم مجانی. من تو این خونه ی خراب جون نمیکنم که تو یواشکی بدی. هقی زدم و التماسش کردم. ولی اون هرزه بود! اره مادر من هرزه بود و خانه ی فساد داشت، خودش هم مشتری رد می کرد و یه جورایی واژن طلای مردا بود. من رو برای یه پیرمرد نگه داشته بود که برای پردم پول خوب بده ولی من... _ الت سیاهای بی مصرف، بگید کدومتون به دختر من دست درازی کرده. پرده ی این جونورو گذاشته بودم واسه شیخ. همه ی دخترای توی فساد خونه بهم زل زده بودن، به منی که با وجود مادری هرزه جسارت عاشق شدن رو داشتم و همون... _ من زدم...پرده ی تنگ دخترت سهم الت سیاه من شد، از شیخ هم پولدارتم. با شنیدن صدای غریبه ای به عقب برگشتم و با دیدنش نفسم رفت. این...این کیه؟ با پوزخند و کت شلوار شیکش اومد جلو. _ نه...مامان این نه من... با گرفته شدن شورت قرمز توریم لال شدم. تو جیبش بود. مامانم عصبی غرید. _جنده ی سگ، می کشمت. به ارواح خاک اون پدر تخم سگت میکشمت. با گریه روی زمین نشستم. _ من با این نبودم. مردی که نمیدونستم کیه جلوی پام زانو زد و شورتم رو گذاشت روی پام. _ اسمم اریاست، یادت رفت؟ تو کل مهمونی بهم چسبیدی و گفتی عشقم نرو. نفسم بند اومد. اون شب چون نامزدم ولم کرده بود قرص خوردم و بعدش با این... _ دختر من فروشی بود. _ من میخرمش، برای یک شب هم نه! برای همیشه!!! https://t.me/+2S39VM58OUUzZmFk https://t.me/+2S39VM58OUUzZmFk https://t.me/+2S39VM58OUUzZmFk وقتی نامزدم ولم کرد نفهمیدم چی شد ولی وقتی به خودم اومدم که زیر یه غریبه داشتم ناله میکردم و ازش می خواستم ارضام کنه... فرداش چیزی یادم نمیومد! مادرم که رییس فاحشه خونست فهمید و از اونجایی که واژن دست نخورده ی من برای یه سگ پیر گرو گذاشته شده بود مادرم می خواست من رو بکشه تا این که اون اومد... مردی که من رو زن کرد، اون خشن جذاب و وحشیه و با پیشنهاد پول بیشتر من رو خرید و... https://t.me/+2S39VM58OUUzZmFk
Mostrar todo...
Repost from N/a
شورتشو برداشت و با یه جیغ بلند از تخت پرید پایین و گفت: _نه نه نمیخوام میترسم سیوان اگه دوباره خون بیاد چی نه بخدا دردم میاد هنوز باسنم درد میکنه نمیتونم برم دستشویی پریدم سمتشو گفتم: _د بیا اینجا پدر سوخته یک  هفتس دهن منو سرویس کردی به لای پام اشاره زدم و گفتم: _نمیبیتی این لامصبو یک هفتس همین طوری گنده مونده روم نمیشه برم در مغازه بیا بخدا کاریت ندارم یواش میکنم جوجه بیا جون جدت _نمیام دروغ میگی دردم میاد بخدا اینو گفتو چپید تو دستشویی فریاد زدم: _بالاخره که گیرت میارم همچین میکنمت که ... حرفم تموم نشده بود که مامان با هول اومد تو اتاق _چه خبره سیوان چکار میکنی با این دختره هر شب صداش تا هفتا خونه میره بابا اون جون نداره پسر یکم کنترل کن خودتو تازه یه هفتس عقدش کردی بزار یکم بهت عادت کنه از خجالت و عصانیت داشتم میترکیدم _لعنت بهت روناک ببین چطوری با آبروی من بازی میکنی _مامان من کاریش ندارم _پسرم مراعات کن کمتر گرمی بخور میدونم تازه دومادی ولی اونم بچس میترسه مادر یهو چشم مامان افتاد به بین پام که از رو شلوار باد کردم مشخص بود و گفت _والا مادر منم باشم میترسم نمیدونم شما جوونای امروزی چکار میکنید که قدیمیا بلد نبودن والا مال بابات یه وجبم نبود به زور و گرمی بده بهشو و دلبری کن و ...میشد فوقش یه وجب خاک به سرم نمیدونم این حرفا چیه من دارم به تو میزنم پسر دورت بگردم خودت مراعات کن یهو روناک از تو دستشویی داد زد: _سیوان به یه شرط اجازه میدم که خودم بشینم روش اونم خیلی یواش قبوله؟ مامان در حالی که تو گوشش میزد رفت سمت در و  زیر لب گفت: _چه دور و زمونه ای شده جوونا حیا ندارن میخواد بشینه روش .. پسرم مراقب خودتون باشید ... https://t.me/+_nUYiMBY0VkzM2Jk https://t.me/+_nUYiMBY0VkzM2Jk https://t.me/+_nUYiMBY0VkzM2Jk _پسردایی #لای پام میسوزه ❌❌❌❌❌🔞🔞🔞 کلافه دستی تو موهام کشیدم و گفتم: _بس میکنی دختر یا نه پاشو شورتتو بپوش الان مامانت میرسه _نمیخوام نمیپوشم بیا مثه اون شب دسستتو بزار روش بیا بوسش کن تا خوب بشه اِمممم _بس میکنی دختر یا نه ما نمیتونیم باهم باشیم تو با این سن کمت چرا انقد حشری هستی _تو دایی ناتنیمی چه اشکالی داره اگه دوباره بوسم کنی از همون بوسا که دوس دارم!! _اصلا حالا که دوسم نداری میرم با یکی دیگه دکتر بازی میکنم _تو غلط میکنی توله سگ بیا اینجا ببینم دوباره با دیدن بین‌پای تپلش از خود بی خود شدم و.... ❌❌❌❌🔞🔞🔞 https://t.me/+_nUYiMBY0VkzM2Jk https://t.me/+_nUYiMBY0VkzM2Jk
Mostrar todo...
Repost from N/a
- بمیرمم با تو نمی خوابم. جیغم را نمیشنود انگار. پا می کوبم و وحشت زده گلویم را می چسبم. - در رو باز کن شهراد. نامردی نکن من عاشق رفیقتم، نکن با من. نکن جون آرام نکن. روی تخت می نشیند و خونسرد پچ می زند: - لخت شو آرام، زود باش. وقت تنگه. دستگیره در را بالا و پایین میکنم به امید روزنه ی امید. اما انگار نه انگار. با بیچارگی می نالم: - شهراد، تو رفیقی برای نامدار. ناموسشو لکه دار نکن، من میخوام زنش شم. نگاهش خشم دارد. دستان مشت شده اش هم چنین می گوید اما عجیب خوددار است. - همه چیزمو میدم دست نامدار، فقط تو رو داشته باشم برای تمام عمرم کافیه. دستم به جایی بند نیست. گریه میکنم. گریه هایم را طاقت نیاورده هیچگاه. باز هم نمی آورد. - بخدا بخوای غلط اضافه بکنی، دیگه باهات حرف نمیزنم. به تار موی مادرم قسم. آوار میشوم روی زمین. هق میزنم. خودش دست به کار میشود. تقلاهایم بی فایده است. حتی جیغ هایم. روی تخت پرتم می کند و روی پاهایم نشسته، دستانم را بالای سرم قفل می کند و بالاخره صبر ظاهری اش لبریز میشود: - دِ آروم بگیر. - قلبم میگیره الان نامرد، نکن. ولمممم کن. - قلبتو میبوسم، دردتو به جون میخرم آروم بمون. آروم باش بذار سخت تر نشه. - شهراد تو نامرد نیستی. نامردی نکن در حق من و رفیقت. دیوونه میشم، نامدار دیوونه میشه. جونمه نامدار، جونمو ازم نگیر. می بینم دندان روی هم می ساید و عربده میزند: - خفه شو. خفه شو آرام. حق منی تو، خفه شو. لباس هایم را جرواجر میکند. لخت لخت مقابل چشمانش، اشک می ریزم. می بوسد، بی رحمانه سینه ام را مشت میکند و می بوسد. - جون، آرام. شهراد میمیره برات میدونی؟ شهراد لعنت شود. خدا شهراد را لعنت کند. نوک سینه ام را مک میزند. هورمون های زنانه ام فعال میشوند. متنفر میشوم از ساختار بدنم. از این لذت کثیفی که دست خودم نیست. هق میزنم. پایین می رود. میان پاهایم، ران هایم را می فشارد. سعی میکنم قفلشان کنم، اما رانم را مک می زند. نقطه ضعف یک زن را. شل میشود و موهایش را چنگ میزنم. - شهراد، شهراد بس کن. التماست میکنم. تقلاهایم کلافه اش می کنند. بلند میشود و با نگاهی سرخ و کبود، دستانم را به تخت می بندد و باز هم میرود سراغ ممنوعه ترین قسمت بدنم. شورتم را کنار میزند و بینی اش را به همان قسمت چسبانده، عمیق نفس میکشد: - چه خوشبویی آرام. آخ آرام. پاهایم را تکان می دهم. اما زورش می چربد. - آروم بگیر، آروم بگیر جونم. نمی خوام خشک خشک دخول انجام بدم، بذار آماده ات کنم. جیغ میرنم: - نه نمی خوام. عوضی عوضی عوضی... میان فریاد هایم، زبان روی زنانه ام می کشد. نفسم بند می رود و او عمیق تر مک میزند و... https://t.me/+s2K3X2iOL3Y1YTc0 https://t.me/+s2K3X2iOL3Y1YTc0 https://t.me/+s2K3X2iOL3Y1YTc0 https://t.me/+s2K3X2iOL3Y1YTc0 https://t.me/+s2K3X2iOL3Y1YTc0 https://t.me/+s2K3X2iOL3Y1YTc0 https://t.me/+s2K3X2iOL3Y1YTc0 https://t.me/+s2K3X2iOL3Y1YTc0 https://t.me/+s2K3X2iOL3Y1YTc0 https://t.me/+s2K3X2iOL3Y1YTc0 https://t.me/+s2K3X2iOL3Y1YTc0 https://t.me/+s2K3X2iOL3Y1YTc0 https://t.me/+s2K3X2iOL3Y1YTc0 https://t.me/+s2K3X2iOL3Y1YTc0
Mostrar todo...