دافیولوژی💦

نشون بده چقدر انسانی و کمک کردن ب یک انسان چقدر واست مهمه 🖤

#پارت193 یهو لبخند قشنگی زد و گوشیش که به هندزفری توی گوشش وصل بود رو گذاشت بین کمر محکم شلوار جینش و فیکسش کرد و از مبل اومد پایین و روی سرامیک سرخورد شروع کرد به رقصیدن ولی این یکی رقص با اون حرکات عجیب و غریب و دیوونش نبود. این دقیقا اون چیزی بود من که در موردش نمیدونستم او واقعا داشت باله میرقصید ؟ به پاهای خوش فرم و باریکش نگاه کردم و به جوراب سفیدش که شکل یه گربه روش بود رسیدم ، پاهاش رو آروم روی سرامیکا کشید و سرخورد و یک دور دور خودش چرخید... و بعد درحالیکه تعادلش رو روی انگشتای یک پاش نگه داشت آروم روی نوک انگشتش راه رفت... و باز چرخید و خودش رو تاب داد و چشماش رو بست و لبخند نازی زد و کمرش رو خم کرد یک لحظه متوجه شدم پسرا هم دیگه نمیخندند و مجذوب این صحنه شدند تا خواستم بهشون بتوپم و برگردند سرکارشون و مایا رو سرزنش کنم . حتی نمیدونستم باید برای چی سرزنشش کنم ولی یهو جیغشو شنیدم ،وقتی برگشتم سمتش چشمای درشتش از تعجب درشت درشت شده بود، گونه هاش ملتهب و قرمز شده بود و قفسه ی سینش محکم بالا پایین میشد و چشماش نمیدونست به کدوممون نگاه کنه شوکه درحالیکه نفس نفس میزد گفت : + شما ها اینجا چیکار میکنید سرصبحی ساعت شش و ربعه!؟ چرا اومدید تو واحد من؟ همه ی پسر ایک لحظه خودشون رو گم کردند، آره کارهمه زشت بود اومده بودیم که چی بشه؟! یهو فربد گفت : - مسیح به هممون پیام داد! مسیح یه لحظه هول شد و اهم اهمی کرد: _ نه میعاد گفت بذار پسرا هم بیان باهم بخندیم! مایا از تعجب دهنش باز موند میعاد هول شد و یهو گفت : - اوکی من گفتم ولی به سفید نگفتیم... سفید خودش اومد! مایا چشمای سردرگمش به من رسید و به سرتاپام نگاهی کرد... من فقط یه شلوار ورزشی پوشیده بودم و بالاتنم هنوز لخت بود !

شب یلداتون مبارک ❤🙏