cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

کانال انجمن شعر متن دکلمه ایران زمین

🍂کانال انجمن شعرو دکلمه بااساتید مجرب ودکلماتور🍂 🍂 بجوشید که ما اهل شعاریم🎙️🎤🍂 🍂 بجز عشق دگر کار نداریم 🍂 🍂در این خاک،در این مزرعه پاک🍂 🍂 بجز عشق، بجز مهر دگر بذر نکاریم 🍂 💎ارتباط با ما @ladanmir💎

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
1 009
Suscriptores
-624 horas
-267 días
-27130 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

Photo unavailableShow in Telegram
افسوس که عمر خود تباهی کردیم صد قافلهٔ گناه، راهی کردیم در دفتر ما نماند یک نکته سفید از بس به شب و روز سیاهی کردیم #شیخ_بهایی
Mostrar todo...
👍 1
📝تلنگر پس از سالها زندگی مشترک، همسرم از من خواست که با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم. زنم گفت: گرچه تو را دوست دارم، ولی مطمئنم که این زن هم تو را دوست دارد و از بیرون رفتن با تو لذت خواهد برد. زنی که همسرم اصرار داشت آن شب را با او بگذرانم مادرم بود. مادرم از ۸ سال پیش یعنی بعد از فوت پدرم تنها شده بود ولی مشغله های زندگی من و داشتن ۳ بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقی و نامنظم به او سر بزنم. آن شب به او زنگ زدم تا برای سینما و شام بیرون برویم. مادرم با نگرانی پرسید چه شده؟ اتفاقی افتاده؟! به او گفتم: نه، فقط بنظرم رسید بسیار دلپذیر خواهد بود که اگر ما امشب را با هم باشیم. آن شب وقتی برای بردنش میرفتم کمی عصبی بودم. وقتی رسیدم دیدم که او هم کمی عصبی بود، کفش قرمزی پوشیده بود و جلوی درب ایستاده بود، موهایش را جمع کرده بود و لباسی را پوشیده بود که در آخرین جشن سالگرد ازدواجش پوشیده بود. با چهره ای روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد. وقتی سوار ماشین میشد گفت با غرور و افتخار به دوستانم گفته‌ام امشب با پسرم برای گردش بیرون میروم و آنها خیلی تحت تاثیر قرار گرفته اند. ما به رستورانی رفتیم که هر چند لوکس نبود ولی بسیار راحت و دنج بود. دستم را چنان گرفته بود که گویی گنج بدست آورده. پس از اینکه نشستیم به خواندن منوی رستوران مشغول شدم. هنگام خواندن از بالای منو نگاهی به چهره مادرم انداختم و دیدم با لبخندی حاکی از یاد آوری خاطرات گذشته به من نگاه میکند. به من گفت یادم می آید که وقتی تو کوچک بودی و با هم به رستوران میرفتیم من بودم که منوی رستوران را میخواندم و تو نگاه میکردی. من هم در پاسخ گفتم که حالا وقتش رسیده که تو نگاه کنی و بگذاری که من این کار را برای تو بکنم. هنگام صرف شام گپ وگفتی صمیمانه و شیرین داشتیم، هیچ چیز غیر عادی بین ما رد و بدل نشد بلکه صحبتها پیرامون وقایع جاری بود و آنقدر حرف زدیم که سینما را از دست دادیم. وقتی او را به خانه رساندم گفت که خیلی دلش میخواهد باز هم با من بیرون برود به شرط اینکه دفعه بعد او مرا مهمان کند و من هم قبول کردم. وقتی به خانه برگشتم همسرم از من پرسید که آیا شام بیرون با مادر خوش گذشت؟ من هم در جواب گفتم خیلی بیشتر از آنچه که میتوانستم تصور کنم. چند روز بعد مادرم در اثر یک حمله قلبی شدید درگذشت ، بدون اینکه من بتوانم کاری کنم.. مدتی بعد پاکتی حاوی کپی یک رسید از رستورانی که با مادرم در آن شب در آنجا غذا خوردیم بدستم رسید. یادداشتی هم بدین مضمون بدان الصاق شده بود: نمیدانم که آیا در آنجا خواهم بود یا نه، ولی هزینه را برای ۲ نفر پرداخت کرده ام یکی برای تو و یکی برای همسرت. و تو هرگز نخواهی فهمید که آنشب برای من چه مقدار ارزش داشته است،  بینهایت دوستت دارم پسرم. و در آن هنگام بود که دریافتم چقدر اهمیت دارد که بموقع به عزیزانمان بگوئیم که دوستشان داریم و برایشان وقت بگذاریم. زمانی که شایسته‌ی عزیزانتان است را به آنها اختصاص دهید ، زیرا هرگز نمیتوان این امور را به وقت دیگری واگذار نمود. #سنگ _صبور
Mostrar todo...
‍ مرحبا ای پیک ِ مشتاقان! بده پیغام ِ دوست تا کنم جان از سر ِ رغبت فدای نام ِ دوست واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس طوطیِ طبعم ز عشقِ شکر و بادام ِ دوست زلف ِ او دام است و خالش دانه‌ی آن دام و من بر امید ِ دانه‌ای افتاده‌ام در دام ِ دوست سر ز مستی برنگیرد تا به صبحِ روز ِ حشر هرکه چون من در ازل یک جرعه خورد از جام ِ دوست بس نگویم شمه‌ای از شرحِ شوقِ خود از آنک دردسر باشد نمودن بیش از این ابرام ِ دوست گر دهد دستم کشم در دیده همچون توتیا خاک ِ راهی کان مشرف گردد از اقدام ِ دوست میلِ من سوی وصال و قصد ِ او سوی فراق تَرک ِ کام ِ خود گرفتم تا برآید کام ِ دوست حافظ! اندر درد ِ او می‌سوز و بی‌درمان بساز زان که درمانی ندارد درد ِ بی‌آرام ِ دوست #حضرت_حافظ غزل ۶۲ آوا: #روشنک‌سادات_میرفخرایی میکس:# لادن_ میرفخرایی
Mostrar todo...
attach 📎

Repost from N/a
00:02
Video unavailableShow in Telegram
0.18 KB
Repost from N/a
00:11
Video unavailableShow in Telegram
2.06 KB
Repost from N/a
00:06
Video unavailableShow in Telegram
9.87 KB
Repost from N/a
00:04
Video unavailableShow in Telegram
2.25 KB
Repost from N/a
00:03
Video unavailableShow in Telegram
4.11 KB
Repost from N/a
00:01
Video unavailableShow in Telegram
0.19 KB
02:55
Video unavailableShow in Telegram
. خیابانها مال مردم و ملک مردم است، چون با مالیات و عوارض مردم ساخته شده است، حکومت‌ها حق ندارند بدون اجازه مردم، خیابان را بازار تبلیغ و تحمیل افکار و خواسته‌های خودشان کنند. کنسرت آندره ریو با اجرای زیبای اِما کوُک در هلند با عنوانِ " من اینجام" نیچه به درستی می‌گوید: "اگر هنر نبود، واقعیت هلاک‌مان می‌کرد”
Mostrar todo...
22.68 MB