cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

❦꯭⟦꯭❥⟧꯭͈Beautiful girls⟦꯭❥⟧꯭͈❦꯭

دخترونه زندگی کن🥰اما بدون غم! ایده های زیبایی👇💅💄 دنیا با وجود مادخترا قشنگه👸💅💄👠 باماشیک‌شو قشنگم✨👌👑 حس خوب زیبایی😍رویایی نیست ک ب حقیقت نپیوندد 🥰 باماشیک‌شو👌و شیک‌بگرد✨👌 هر چی بخوای اینجا است 🥰همه دریک کانال آغاز فعالیت 1402/6/18

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
196
Suscriptores
-5924 horas
-7597 días
-75130 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

پروف دخترونه 🌷
Mostrar todo...
Repost from N/a
#فوووووووووووووری /مهم ✅بالاخره کانال های vip برای سودرسانی ماهیانه 100% افتتاح شد و برای ماه اول و تست میتونید رایگان عضو بشید😍😍👇👇👇
Mostrar todo...
باز کردن قفل 𝑽𝒊𝒑
اشتراک گذاری
Repost from N/a
❗️نام مادر حضرت محمد ﷺ چی بود ❓ ❤️همه پاسخ دهید♥️
Mostrar todo...
فاطـمه ❤️
آســیه ❤️
آمنــه ❤️
مدل موهایه دخترانه شیک و ساده 😍
Mostrar todo...
#رُمان♥️ #عشق_تصادفی قسمت:50 برسیدین دم پوهنتون پایین شدم از موتر و تشکری کردم از استاد استاد برفتن به تدریسی مم ماستم برم به صنف که امو لحظه دیدم موتر لوکسی بیاماد ته پوهنتون دختری هم پشت او گیشتونده بود پایین شد از موتر ب دل خو‌گفتم باا اینا چیگذر دارن یعنی ای راننده یو بود فکر نمیکردم به هرات هم ای کارها باشه فکر نکنم نامزدیو باشه چون دختره به ست جلو شیشته نبود دختره رو خو دور داد دیدم امو دختره بود و فکر کنم اسمو ثنا بود بااا اینا یعنی همیته خان هستن که ب ایته کشف فش میایع ب پوهنتون ای میرفتم طرف صنف دیدم یکی از پشت بزد بسر شونه مه وقتی نگاه کردم زیبر بود زیبر: سلام کجایی چری نگفتی بیام برد تو خودی هم بیاییم پوهنتون مه: ع سلام نبودم ب کورس بودم از اونجی خودی استاد آمادم زیبر: جدی میگی؟ یعنی برفتی قبول کردی؟ مه: هاا دگه ب مودر خو هم بگفتم به صاحب کار خو هم بگفتم گفتن برو زیبر: از همه مشوره کردی به غیر مه 😕 مه: تو که دیروز یکسر میگفتی برو و اولین نفر هم تو بودی که بریو گفتم زبیر: خوب حداقل زنگ میزدی که امروز میرم مه: گوشی مه پول ندیشت که بگم به تو شما جناب هم که یک زنگی نزدین زیبر: خو خیر باشه کار جدید تو تبریک باشه موفق باشه ب خوبی و خوشی پیش ببری 😊 مه: باا خودتونی چی عجبه دو کلیمه آدم وری بگفتی زیبر: بووو به تو خوبی هم نماده حیف آدم که خودی تو به مقبولی گپ بزنهمه: خوب راست میگم اولین باره از تو ایته گپ شنیدم زیبر: خودی تو مدام همیته گپ میزنم تو نمیفهیمی😒 مه: ههههه خوب خیر باشه اعصاب خو خراب نکن شوخی کردم 😁 زیبر: خوب بگذریم میگم شاگرد دختر هم داری😉 مه: تو که امالی تیار بودی تو چیکار شد ... زیبر: تیارم شکر ت جواب سوال مه بدی مه: هاااا دا.... تا ماستم گپ خو تکمیل کنم صدا یک نفری شد ثنا: ببخشین ؟ مه: رو خو بگیشتوندم دیدم همو دختره بود مچم خودی مه بود یا دگه کس😕 چهار طرف خو نگاه کردم دیدم غیر مهو زیبر کسی نیه مه: خودی مه بودین؟ ثنا: بلی خودی شما بودم مه: بفرمایین؟ ری اکشن یاد تان نروه❤️
Mostrar todo...
❤‍🔥 1👍 1 1🔥 1👏 1
#رُمان♥️ #عشق_تصادفی قسمت:49 برفتم طبق بالا صنف شماره ۱۱ گفتن سر صدا شاگرد ها میاماد خودخو منظم کردم تک تک کردم شاگرد ها همگی چوپ شدن سلام کردم بعد خودخو معرفی کردم و بگفتم ک مه نو آمدم ب ای کورس دخترا هم بودن بچه ها هم بودن گفتم بری ای که باهم آشنا شیم میشه معرفی کوتاهی هم شما بکنین گفتن چشم استاد ازی که مه استاد صدا میکردن احساس خوبی ب م دست میداد از سر شما خودخو معرفی کنین شاگرد: بنام خدا عبدالشکور فقیری هستم متعلم صنف ۱۲ مه: خوشبختم شاگرد: اول از همه سلام ب استاد محترم خوش آمادین ب کورس و صنف ما ولی احمد شیرزی محصل هستم ب پوهنتون دولتی مه: ع سلام تشکر خوش شدم شاگرد: بنام خدا جواد رحمانی هستم شاگرد: بنام خدا پ پ پ پرویز ه ه هستم شاگرد ها هم همگی شروع کردن ب خنده بیچاره هولکی شد بزدم خودی مارکر ب تخته گفتم لطف دوستا نظم صنفه رعایت کنین بلاخره همگی خودخو معرفی کردن دخترا و بچه ها سه تا دخترا بودن پیش هم شیشته بودن هر سه تا که خودخو معرفی کردن طرف مه نگاه میکردنو میخندیدن خیلی خودخو کنترول کردم که چیزی نگم برینا بلاخره درس شروع کردم….. مضمون E خیلی دلچسپه و خیلی خوش دارم امیته که معلوم میشد شاگرد ها هم از درس دادن مه بدینا نماده بلاخره درس خلاص شد دگه به بین درس بازم هم امو سه تا دختر اختلاط میکردنو میخندیدن امروز هیچی نمیگم اگی فردا ای کار ها ازینا ادامه دیشت میفهمم خودینا چیکار کنم بیامادم ب اداره استا ها هم شیشته بودن سلام کردم و استاد عظیمی هم مر برینا معرفی کردن خیلی هم از مه تعریف کردن دو صنف دگم درس دیشتم اونا هم به امی روال پیش بردم و بعد برفتم ب اداره استاد: بچیم نزدیک تایم پوهنتون هست بریم نان بخوریم نا وقت میشه سریت مه: نه استاد میرم مه بخود یک چیزی میستونم میخورم استاد: نه امروز مهمان مه هستی بریم دگه😁 مه: باشه چشم استاد برفتیم ب موتر شیشتم ب یک رستورانتی رفتیم نون خوردیم قابلی استاد سفارش دادن و بعد از غذا خوردن بیرون شدیم از رستورانت و به طرف پوهنتون رفتیم استاد: بچیم خوشت آماد از صنف هایت مه: ها استا خیلی خوب بود انشاالله ب خوبی پیش میبرم استاد: صدفیصد مه به تو باور دارم مه: تشکر استاد ری اکشن یاد تان نروه❤️
Mostrar todo...
❤‍🔥 1 1🔥 1👏 1
#رُمان♥️ #عشق_تصادفی قسمت:48 مه:خیلی خیلی تشکررر واقعا نمیفهمم ای لطف های که به مه کردین و میکنین چی رقم جبران کنم خلیفه اخم کردن گفتن خلیفه:کی دیدی که لطف ها پدر خو جبران کنه😕 ازیکه مر مثل بچی خو دارن خیلی خوش شدم نمیفهمیدم چی بگم مه:بازم خیلی تشکر ازی که مر حمایت کردین امروز مه بفهمیدم که یکه نیوم و نبود بابا خو حس نکردم شما مثل یک بابا به فکر مه بودین خلیفه: خواهش میکنم کاری نکردم تو هم ایگذر تشکری نکن که خیال میکنم قریبه یم مم خنده محبت آمیزی بکردم گفتم مه:خوبه دگه نمیکنم 🙂 خلیفه:حالی هم بدو که دیر نشه بالی تو خدا پشت و پناه تو موفق باشی بچیم مم وخیستم گفتم مه:بازم خیلی تشکرر خیلی زحمت کشیدین به مه نمیفهمم چی رقم جبران کنم خلیفه:امی که آینده خو بسازی به مه جبران میشه مه از تو دگه چیزی نمام مه:میسازم بخیرر خلیفه:انشاالله بچیم انشاالله مم بیرون شدم خداحافظی کردم به طرف کورس رفتم خیلی تشویق شدم از طرف صاحب کار خو و انرژی بیشتری گرفتم به کورس رفتم که استاد عظیمی به اداره بودن مر که بدیدن گفتن استاد:بخیر آمدی بچِیم خوب هستی مم رو مبل رو برو ینا بشیشتم گفتم مه:شکر خوبم دیر که نکردم استاد:نه سر وقت آمدی خوب باید بریت بگویوم تو چند ساعات میتانی درس بتی و تایم پوهنتونیت که بعد از ظهر است پس صبح درس بتی و اگه وقت داشتی از پوهنتون هام که رخصت شدی دلت خواست بریت صنف میگم درس بتی مه:نمیفهمم استاد هر چی که شما بگین و هر چی که خود شما صلاح میدونین مم قبول دارم پیشین هم درس میدم اگه صنف باشه استاد:مه چون میفامم که زیاد بچی لایق هستی سریت اطمینان دارم و صنف هایی زیادی ره بریت میتم و در باره معاش تام باید بگویوم هر چیقه که خودیت خواستی در خدمت هستم مه:تشکر استاد لطف دارین معاش هم مه هر چی که شما بدین مه گپی ندارم استاد:باشه پس ماه ۱۳ هزار بریت بتم کفایت میکنه (باااااا ۱۳ هزار هم خیلیه دگه ) مه:خیلیه استاد به اندازه زحمت مه بدین استاد:زیاد نیست بچیم هنوز کم هم است باز اگر صنف هایی زیاد تره درس بتی معاش ها تام بالا میره مه:خوب باشه تشکرر هر چی که شما بگین استاد:خواهش میکنم بچیم حالی هام برو سر صنفیت مم تشکری کردم به صنفی که استاد گفتن رفتم ری اکشن یاد تان نروه❤️
Mostrar todo...
❤‍🔥 1 1🔥 1👏 1
#رُمان♥️ #عشق_تصادفی قسمت:47 صبح وخیستم خور آماده کردم اول برفتم به دکون که به صاحب کار خو بگم خداکنه بدینا نیایه نگن ای ایشته نمک نشناسه برفتم که دکون وا کرده بودن هم که مر بدیدن گفتن خلیفه:بهبه صهیب چی گپه ایشته خوشتیپ کردی البد دوماد شدی ما خبر نداریم مم بخندیدم گفتم مه:نه دوماد بکجا بوده😁 خلیفه:پس چی گپه ایته خوشتیپ کردی😉😉 مم دگه بالاخره با ترس گفتم مه:هیچی بیامادم ....به شما...گپی بگم خلیفه وقتی جدی بودن مر دیدن گفتن خلیفه:خوو پس موضوع دگه چیزیه بیا بشین بگو چی گپه که ایته ترس داری بخاطری گفتن یو مم بشیشتم گفتم مه:میگم ولی شما نگین ای ایشته نمک نشناسه خلیفه:نمیگم حالی تو بگو چی گپه مم دگه دل خو به دریا زدم گفتم مه:میگم.....😞 باز چوپ شدم دگه هیچی نگفتم خلیفه:خوب چه چوپ میکنی بگو دگه مه:میگم مه دگه نمیتونم به دکون بیام شما بخدا دگی فکری نکنین خیلی به مه زحمت کشیدین زحمات که به مه کشیدین هیچ وقت یاد مه نمیره وقتی که مه به یک پدر ضرورت دیشتم شما مثل بابا مه از مه مواظبت کردین و به سر مه کلانتری کردین راه راست به مه نشون دادین و ای خوبی ها شما هیچ وقت نمیتونم فراموش کنم تمام ای مدت که گپ میزدم خلیفه امیته لبخند به لب طرف مه نگاه میکردن خلیفه:به کجا به خو کار پیدا کردی 😊 مه:به یک کورسی مام درس بدم کورس هم از استاد منه گفتن بیا طرف خلیفه نگاه کردم که باز هم هیچ عکس العملی بدی از خو نشون ندادن و اموته محبت آمیز طرف مه نگاه میکردن که مم تعجب زده گفتم مه:هیچی نمیگین به مه؟ خلیفه:نه چری چیزی بگم مر خیلی خوشحال کردی صهیب خیلی خوش دیشتم روزی تور ببینم که ازی مستری خونه بری و آینده خو بسازی مم که ازی گپ نا خیلی خوشحال شدم گفتم مه:یعنی بد شما نماد که مه مام دکونه یله دم خلیفه:نه چری بد مه بیایه هنوز خوشحال هم بشدم مه تور مثل بچی خو دارم و خوبی تور مام و آینده تورم به ای دکون خرابه نمیدیدم تو باید به جا ها بلند بلند برسی و موفق باشی نکه مثل مه آینده خو خراب کنی ازیکه ای گپا گفتن خیلی خوشحال شدم فکر نمیکردم تا ای حد دگه به فکر مه باشن ری اکشن یاد تان نروه❤️
Mostrar todo...
❤‍🔥 1 1🔥 1👏 1
#رُمان♥️ #عشق_تصادفی قسمت:46 مم بعد ازی که کمی خودی سدیس گپ زدم گفتم باشه درسا خو بخونم روز نمیشه که بخونم مگری شاو بخونم که از درس ها خو عقب نمونم ای درسا خو میخوندم که گوشی مه زنگ آماد نگاه کردم شماره ناشناس بود کینه یاره 🤔 مم جواب دادم که صدا شناس بود _سلام بچیم خوب هستی استاد عظیمی هستم خوووو پس استاد عظیمی بودن مم گفتم مه:سلام استاد خوبین استاد: شکر خوب هستم بچیم خودیت چِطور هستی مه:شکر خوبم استاد: شکر میبخشی ده ای وقت شاو مزاحمت شدم میخواستم بگویوم تصمیم ته گرفتی مه:مراحم هستین استاد بلی بگرفتم مه:خوب چی هست تصمیمیت؟ مه:بلی استاد قبول میکنم استاد هم که ازی گپ مه خوشحال شدن گفتن استاد:خیلی خوش شدم بچیم پس بخیر از فردا سر صنفیت حاضر باش مه هنوز به صاحب کار خو هیچی نگفته بودم چی رقم سبا برم مه:حتمی باید سبا بیام؟ استاد:بلی باید بیایی بخاطریکه کتیت گپ بزنم و سر صنف تام باید بیری مم گفتم پس خیره اول میرم به صاحب کار خو میگم باز به کورس میرم مه:خوب باشه ساعت چند بیام؟ استاد:فردا روز اول است ساعت ۹ بیا باز تایم هایته مشخص میکنم مم یک خوب بگفتم استاد هم خداحافظی کردن گوشی قطع کردم مودر مه گفتن کی بود که مم برینا بگفتم که استاد ما بودن و گفتم سبا بیا مودر مم گفتن برو موفق باشی سبا پس سبایی نداره دگه مه:هادگه مگری سبا برم اول به صاحب کار خو هم بگم مودر مه:هاا برو بگو مه:خوبه میگم مم دگه پس به درس خوندن خو شروع کردم وقتی هم که درسا مه خلاص شد برفتم خاو شوم که صبح وقت وخزم ری اکشن یاد تان نروه❤️
Mostrar todo...
❤‍🔥 1🔥 1👏 1
#رُمان♥️ #عشق_تصادفی قسمت:45 مم فکر کردم راست میگن مودر مم نمیشه ایته ای کار مه معاش یو خیلی نیه استاد هم که بشم نمیگم ماه بیست هزاری بری مه میدن ولی بازم از مستری دگه پولیو بیشتره مه:خوبه سبا میگم که میام مودر مم خوشحال شدن گفتن مودر مه:خوب میکنی بچی مه مریم هم دگه باز مثل همیشه شوخی ها خو شروع کرد گفت مریم:راست میگن صهیب کار کن که زن کنی رد مرم بلکی یله دی😁 مه:دلجم زن هم بکنم باز هم به تو گیر میدم تور قید نگاه میدارم 😂 مریم:بیازو مه بیچاره کی آزاد بودم از دست تو😡 مه:هااا دکه چیکار کنم😐 مریم هم به ای ریلکس بودن مه سوختیو گرفت گفت مریم:تو حالی به سر مه ظلم کن مم باز به سر زن تو میکنم اگی زور مه به تو نمیرسه به زن تو که میرسه 😡😒 مر ازی گپیو خنده گرفت گفتم باشه اور بعذاب کنم مه:تا مه باشم تو نمیتونی به سریو ظلم کنی😎 مریم:میکنم خوب کاری میکنم با سی کن ایشته خوشلوچه بازی کنم 😠 مم خندیده گفتم مه: اگه تونستی بکن🤭 مریم:مودرررررر سی کنین بچی خو هنوز زن یو نا آماده طرفداریو میکنه😩 مودر مم به ای گپ مریم خنده کردن گفتن مودر مه:کاشکی بچی مه زن کنه غم طرفداری نیه کاشکی بکنه ما بودیم که به سر ما هر چی ظلم میشد هیچی نمیگفتیم ای دور زمانه فرق کرده 😁 مه:وی خدااا مه خجالت ندین 🙊 مودر مه و مریم هم بخندیدن مصیب هم وقت خاو شده بود سدیس هم مصروف گوشی خو بود اصلا نمیفهمید اینجی چی گپه که مم شک کردم سر خو ته گوشیو کردم که یو تکون خورد گفت سدیس:وی لالا چیکار میکنین یک هول کردم مه:مه مگری ای سواله از تو بپرسم چیکار میکنی🤨 سدیس هم هولکی شد گفت سدیس:هیچکار.....خودی ..یوسف گپ میزدم " یوسف رفیق سدیس میشه " مم که باور نکرده بودم گفتم مه:مقصد سدیس متوجه باش هوش مه به تو هسته سدیس:وی چیکار کردم که متوجه خو باشم مه:هنوز که نکردی ولی فکر خو بگیر که ازیبد هم نکنی سدیس:خوب هسته دگه مم دگه هیچی نگفتم باز از کاریو پرسیدم که چیکار میکنی خوب پیش میره که او هم گفت خوبه کوشش میکنم یاد گیرم مچم چری به گپا سدیس باور ندارم فکر میکنم دروغ میگه ولی بازم مچم دگه نمیفهمم ری اکشن یاد تان نروه❤️
Mostrar todo...
❤‍🔥 1🔥 1👏 1