cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

✨رمان‌بمان‌تا‌نمیرم✨

نویسنده:فائزه مقصود💁🏻‍♀️ رمانهای من...🌱 معذرت میخوام🧸(اتمام یافته)منبع : گوگل 🍓 تو شدی‌ ماهم🌙(اتمام یافته)منبع : گوگل🌙 بمان تا نمیرم❄ (درحال پارت گذاری)منبع : کانال تلگرامی✍🏻☕

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
655
Suscriptores
-324 horas
-237 días
-11130 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

Repost from N/a
- انگاری دلت میخواد زیر تنم جر بخوری که با این وضع اومدی؟ با تنفر تو چشماش خیره شدم و زمرمه کردم. - تو قرار بود دلیل حال بد برادرمو بهم بگی و در عوض من فقط برات کار کنم کیاشا نه اینکه ازم رابطه جنسی بخوای!! پوزخندی زد و کمرم رو بین چنگالاش اسیر کرد. هلم داد که روی تخت پرت شدم. رو تنم خیمه زد و درحالی که با قفل لباس زیرم ور میرفت نجوا کرد. - اینم کار دیگه... بهم حال میدی تا کمکی که قراره بهت بکنم تسویه بشه! فشار دستش روی بالاتنه ام حس کردم و پایین تنه متورمش رو بهم فشرد که نالیدم. - تو نامردی! داری میزنی زیر قول و قرارمون. - مردونگی به جیرجیر کردن تخته... قول و قرار هم سر جاشه اما امشب معنی مردونگی رو حالیت میکنم چشم آهویی چموش.💦 https://t.me/+9rFbkMvQ6dE3ZmRk https://t.me/+9rFbkMvQ6dE3ZmRk 🛑هشدار🛑 ⚠️خطر اعتیاد به این رمان⚠️ فقط و فقط 20نفر دیگه حق عضویت دارند سریع جوین بشید تا لینکش باطل نشده❌ 9بپاک
Mostrar todo...
Repost from N/a
امیررضا پسر خلف حاج آقا صدر با گذشته تاریک و سرده که عاشق شده و ازدواج کرده اما توبه گرگ مرگه شبی که تا خرخره مست کرده تو مهمونی به دختر یتیم خدمتکار تعرض کرده و حالا امیررضا مونده با دوتا زن و یه بچه...🔥🔞 https://t.me/+hA_uvWYjLwwzNjI0 _تنها زندگی میکنی؟ سردرگم سرمو تکون دادم: _شما از کجا میدونی؟ _درو همسایه میگفتن. _ش...شما اومدی از درو همسایه آمار منو گرفتید؟ _بله _شما به چه حقی اینکارو‌کردید؟سوالی داشتید از خودم میپرسیدید نه اینکه راه بیفتید بیاید اینجا من فردا نمیتونم سرمو بلند کنم تو این کوچه،اصلا آدرس اینجارو از کجا پیدا کردید؟ _تعقیبت کردم. _چرا؟ _میخواستم بدونم کی ای چی ای چیکاره ای،همینطوری که نمیشد بیای بگی حامله ای و بری. _من نرفتم شما منو بیرون کردید. _حالا که میبینی که اومدم برو لباس هاتو بپوش بیا باید بریم. _کجا؟ _مگه نمیخوای از شر اون بچه خلاص بشی؟ https://t.me/+hA_uvWYjLwwzNjI0 https://t.me/+hA_uvWYjLwwzNjI0 صب بپاک
Mostrar todo...
Repost from N/a
من کیاشام... مردی که تصمیم گرفته با تمام و ثروت دارایی که داره تو تنهایی بمیره... نمی‌خواستم بعد از من زن و فرزندی از من برای ادامه این مسیر لجن زار بمونه اما... اما هیج فکر نمی‌کردم که یه روزی اون دختر کسی که فقط یکی از مهره‌های بازیم بود تبدیل بشه به کسی که برای پیدا کردنش تمام دنیا رو به هم بریزم... اون شد همونی که نمی‌خواستم باشه... نبودش روانیم می کرد و بودنش دیونه... https://t.me/+9rFbkMvQ6dE3ZmRk 23بپاک
Mostrar todo...
Repost from N/a
من اِلآی عاشق یه پسر بلوچ میشم و باهاش ازدواج میکنم اما اوایل ازدواجمون متوجه یکسری مخفیکاری‌هاش میشم و....❌❤️‍🔥 عشقی جنون وار و پر از خواستن که به جدایی میکشه و....❌🔞 https://t.me/+dKd2mr-9OtplYTZk https://t.me/+dKd2mr-9OtplYTZk
کانالش خصوصیه لینکش دو ساعت دیگه باطله❌👆
#عاشقانه #مافیایی #بدون_سانسور🔞 • ساعت ۲۰ پاک کن 🩵
Mostrar todo...
Repost from N/a
- از پشت خوشم نمیاد، کثیف کاری زیاد داره! توی خودم جمع شدم و نالیدم... -اما من دخترم، جور دیگه نمیتونم. چشماش حالت مرموزی گرفت. -میتونی جور دیگه ارضام کنی! منظورش رو فهمیده بودم، اما باید خودم و به ندونستن میزدم... -من..من بلد نیستم! چشم های قرمز شده‌اش خبر از عصبی شدنش میداد! -میدونی اگه نتونی راضیم کنی شکنجه میشی؟!پول گرفتم تا حسابی ادبت کنم! لبم رو جمع کردم و بغضم رو قورت داد. برای فهمیدن دلیل حال بد برادرم مجبورم! مجبور. به سمتم اومد و درست پشت سرم وایساد.. دستش و روی شونم کشید که به خودم لرزیدم. -هیش، هنوز ترسیدن و لرزات مونده!😈 https://t.me/+9rFbkMvQ6dE3ZmRk https://t.me/+9rFbkMvQ6dE3ZmRk 🔥💯🔥💯🔥💯🔥💯🔥💯🔥 19بپاک
Mostrar todo...
Repost from N/a
#پیام_ناشناس 👤 سلام ببخشید شما یه رمان تبلیغ کرده بودید که دختره اسمش اِل‌آی بود و عاشق یه پسر بلوچ شده بود و باهم دوست بودن؟!🥹 اما یهو بینشون خراب میشه و پسره میزاره میره... کلا یه رمان که اولاش ملایمو قشنگه بعد هیجانی میشه! رمانش هم پر از صحنه های عاشقانه اِل‌آی و هیرمان بود...❤️‍🔥 میشه دوباره لینکش و بزارید؟! #پاسخ 🗣 سلام عزیزم این رمان کاملا خصوصیه و لینکش هروز تغییر می‌کنه اما من امروز لینکش و واستون میزارم سریع عضو شید تا لینک باطل نشده 😊❤️👇 https://t.me/+dKd2mr-9OtplYTZk https://t.me/+dKd2mr-9OtplYTZk • ساعت ۱۵ پاک کن 🩵
Mostrar todo...
Repost from N/a
من کیاشام... معروف به پرنس... جز تعداد اندکی کس دیگه‌ای از هویت من آگاه نیست. منی که یک عمر شکارچی بودم و شکارم‌ رو با لذت تیکه پاره می‌کردم، تو میدون شکار خودم شکار شدم. ناخواسته دل دادم به دختری که تو لیست همه شکارچی‌ها بود... اون همون شکار افسانه‌ها بود. همونی که خیلی از شکارچی‌ها قبل از دیدن و رسیدن بهش سلاخی شدن. حالا من اینجام... روی تختی که بوی اون رو می‌ده ولی خبری ازش نیست. انگار وقتشه که شکارچی بشم برای اونی که گذاشتم شکارچی من باشه. https://t.me/+9rFbkMvQ6dE3ZmRk https://t.me/+9rFbkMvQ6dE3ZmRk 14بپاک
Mostrar todo...
Repost from N/a
دختره می‌خواد با بچه‌ش فرار کنه اما پدر بچه سر می‌رسه و...🙊🔞 https://t.me/+2E8tGidfwvc4Y2Q0 پسرم رو توی گهواره گذاشتم و گفتم: -داریم می‌ریم عزیزم، جایی که هیچ کس پیدامون نکنه. از اتاق که بیرون اومدم، ناگهان دستی گلوم رو گرفت و با کینه لب زد: -داشتی با پسر من کدوم گوری می‌رفتی؟ از ترس لرزیدم و لب زدم: -هی..هیچ...جا... نفسم رو تنگ کرد: -پاهات رو می‌شکنم تا فکر این غلطا به سرت نزنه... به گریه افتاده بودم که صدای بلند اردشیر ناجیم شد: -به زن من دست نزن بی‌شرف! نگاه هردومون سمتش چرخید که اسلحه‌ی توی دستش رو سمت برادرش نشونه گرفت و با صدای شلیک...💢💔 https://t.me/+2E8tGidfwvc4Y2Q0 • صبح پاک کن 🩵
Mostrar todo...
Repost from N/a
ماهور شمس دختری مظلوم و چشم رنگی🤤🥹 دختری که برای زنده موندن معشقوش مجبور به قبول کردن کاری میشه که آینده اش در برمیگیره..... باید از معشوقش که ناخواسته روز نامزدیشون قاتل شده بود جدا میشد و به عنوان خون بس وارد عمارتی میشد که همه اونجا به خونش تشنه بودن...🥺 عمارتی که میدونست قراره کلی اذیت شه توش و زندکی رو براش سیاه کنن و شبش رو باید کنار کسی میخوابید که دوسش نداشت و باید تن میداد به خواسته هاش و بازیچه اش میشد و...🔞❗️ https://t.me/+Snoauxuo6EVjMDE8 https://t.me/+Snoauxuo6EVjMDE8 صب بپاک
Mostrar todo...
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.