cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

卐گارد جاویدان卐

❌ این کانال قصد هیچ‌گونه فعالیت سیاسی ندارد❌ 🔅چنلی برای بهتریــن ادیت های تاریــخی و فکـت🔅 ✅چنل ناسیونال ایرانیسم ✅گپ چنل: @iraneternalguard

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
892
Suscriptores
+1624 horas
+587 días
+28230 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

تاجر ثروتمندی با غلام خود از قونیه به سفر شام رفتند، تا بار بخرند و به شهر خود برگردند. مرد ثروتمند برای غلام خود در راه که به کارونسرایی می‌رفتند، مبلغ کمی پول می‌داد تا غذا بخرد و خودش به غذاخوری کارونسرا رفته و بهترین غذاها را سرو می‌کرد. غلام جز نان و ماست و یا پنیر، چیزی نمی‌توانست در راه بخرد و بخورد. چون به شهر شام رسیدند، بار حاضر نبود، پس تاجر و غلام‌اش به کارونسرا رفتند تا استراحت کنند. غلام فرصتی یافت در کارونسرا کارگری کند و ده سکه طلا مزد گرفت. بار تاجر از راه رسید و بار را بستند و به قونیه برگشتند. در مسیر راه، راهزنان بار تاجر را به یغما بردند و هرچه در جیب تاجر بود از او گرفتند اما گمان نمی‌کردند، غلام سکه‌ای داشته باشد، پس او را تفتیش نکردند و سکه دست غلام ماند. با التماس زیاد، ترحم کرده اسب‌ها را رها کردند تا تاجر و غلام در بیابان از گرسنگی نمیرند. یک هفته در راه بودند، به کارونسرا رسیدند غلام برای ارباب خود غذای گرم خرید و خود نان و پنیر خورد. تاجر پرسید: «تو چرا غذای گرم نمی‌خوری؟» غلام گفت: «من غلام هستم به خوردن تکه نانی با پنیر عادت دارم و شکم من از من می‌پذیرد اما تو تاجری و عادت نداری، شکم تو نافرمان است و نمی‌پذیرد.» تاجر به یاد بدی‌های خود و محبت غلام افتاد و گفت: «غذای گرم را بردار، به من از "عفو و معرفت و قناعت و بخشندگی خودت هدیه کن" که بهترین هدیه تو به من است.» من کنون فهمیدم که؛ "سخاوت به میزان ثروت و پول بستگی ندارد،" مال بزرگ نمی‌خواهد بلکه قلب بزرگی می‌خواهد. "آنانکه غنی هستند نمی‌بخشند آنانکه در خود احساس غنی‌بودن می‌کنند، می بخشند."👌 "من غنی بودم ولی در خود احساس غنی بودن نمی‌کردم و تو فقیری ولی احساس غنی بودن میکنی."
Mostrar todo...
👍 4
Photo unavailableShow in Telegram
⭕️خانم بازی رو بزار کنار⭕️ 💉 چنلی مخصوص دوست داران میم و سکس😅 اگه سکس یا میم دوست داری چنل من برا توعه🤯 👩‍💻✅جوین شو 👇👇👇👇 ⭕️ https://t.me/+MEjEfSnV0Ew1NDE8 ⭕️ https://t.me/+MEjEfSnV0Ew1NDE8 ⭕️ https://t.me/+MEjEfSnV0Ew1NDE8 ⭕️ https://t.me/+MEjEfSnV0Ew1NDE8 🔤🔤🔤🔤
Mostrar todo...
👎 2
ابر اتحادیه مالکان⚠️〽️💫💥 تبادلات بی حدو حدود 📢گسترده معمولی 📢 گسترده اپلودری 💯تب لیستی بسیار خفن💯 تعداد چنل ها روز به روز درحال افزایش↗️⚜️💲 اگر وقت تب زدن ندارید ما در خدمتتونیم✅️🦈 خرید و فروش تبلیغات تعرفه کانال های شما و پیدا کردن مشتری برای خرید تعرفه تبلیغات از. چنل شما بدون حتی ذره ای دریافت پول⚠️ گرفتن دست چنل های کوچک و نجات دادن چنل های از کار افتاده و بروز اوری مجدد چنل شما ان هم بدون گرفتن هیچ گونه وجه نقد یا پولی ) لینک:https://t.me/+Ji-gWnMv1exlMGU8
Mostrar todo...
تاجری بود که ورشکست شده بود، روزی یکی از بزرگان برای تصمیم‌گیری در مورد یک موضوع تجاری نیاز به مشاور داشت، از خدمتکاران خود خواست تا آن مرد تاجر را نزد او آورند. یکی از خدمتکاران به اعتراض گفت: اما او یک تاجر ورشکسته است و نمی‌توان به مشورتش اعتماد کرد. وی پاسخ داد: شکست یک اتفاق است، یک شخص نیست! کسی که شکست خورده در مقایسه با کسی که چنین تجربه‌ای نداشته است، هزاران قدم جلوتر است. او روی دیگر موفقیت را به وضوح لمس کرده است و تارهای متصل به شکست را می‌شناسد، او بهتر از هر کس دیگری می‌تواند سیاه‌ چاله‌های منجر به شکست را به ما نشان دهد. وقتی کسی موفق می‌شود بدانید که چیزی یاد نگرفته است! اما وقتی کسی شکست می‌خورد آگاه باشیدکه او هزاران چیز یاد گرفته است که اگر شجاعت خود را از دست نداده باشد می‌تواند به دیگران منتقل کند. وقتی کسی شکست می‌خورد هرگز نگویید او تا ابد شکست خورده است، بلکه بگویید او هنوز موفق نشده است.
Mostrar todo...
👍 4
پادشاهی در بستر بیماری افتاد. پزشکی حاذق بر بالین وی حاضر کردند. پزشک گفت: باید کل خون پسر جوانی را در بدن تو تزریق کنند تا ضعف و کسالتت برطرف گردد. شاه از قاضی شهر فتوی مرگ جوانی را برای زنده ماندن گرفت. پدر و مادری را نشانش دادند که از فقر در حال مرگ بودند. پولی دادند و پسر جوان آنها را خریدند. پسر جوان را نزد پادشاه خواباندند تا خون او را در پادشاه تزریق کنند. جوان دستی بر آسمان برد و زیر لب دعایی کرد و اشکش سرازیر شد. شاه را لرزه بر جان افتاد و پرسید چه دعایی کردی که اشکت آمد؟ جوان گفت: در این لحظات آخر عمرم گفتم، خدایا، والدینم به پول شاه نیاز دارند و مرگ مرا رضایت دادند. و قاضی شهر به مقام شاه نیاز دارد که با فتوای مرگ من به آن می‌رسد، با مرگ من، پزشک به شهرت نیاز دارد که شاه را نجات می‌دهد و به آن می‌رسد. و شاه با خون من به زندگی نیاز دارد که کشتن من برایش نوشین شده است. گفتم: خدایا تمام خلایقت برای نیازشان می‌بینی مرا می‌کشند تا با مرگ من به چیزی در این دنیای پست برسند. ای خالق من، تنها تو هستی که مرا برای نیاز خودت نیافریدی و از وجود بنده‌ات بی‌نیازی، تنها تو هستی که من هیچ سود و زیانی به تو اگر بخواهم هم، نمی‌توانم برسانم. ای بی‌نیاز مرا به حق بی‌نیازی‌ات قسم می‌دهم، بر خودم ببخشی و از چنگ این نیازمندانت به بی‌نیازی‌ات سوگند می‌دهم رهایم کنی. شاه چون دعای جوان را شنید زار زار گریست و گفت: برخیز و برو . من مردن را بر این گونه زنده ماندن ترجیح می‌دهم. شاه با چشمانی اشک‌آلود سمت جوان آمده و گفت: دل پاکی داری دعا کن خدای بی‌نیاز مرا هم شفا داده و بی‌نیازم از خلایقش کند. جوان دعا کرد و مدتی بعد شاه شفای کامل یافت !
Mostrar todo...
🔥 3👍 1
به ساعت نگاه كردم. شش و بيست دقيقه صبح بود. دوباره خوابيدم. بعد پاشدم. به ساعت نگاه كردم شش و بيست دقيقه صبح بود. فكر كردم: هوا كه هنوز تاريكه حتما دفعه اول اشتباه ديده ام. خوابيدم. وقتي پاشدم هوا روشن بود ولي ساعت همون شش و بيست دقيقه صبح بود. سراسيمه پاشدم. باورم نميشد ساعت مرده باشد. به اين كارها عادت نداشت من هم توقع نداشتم. آدم ها هم مثل ساعت ها هستند. بعضي ها كنارمان هستند مثل ساعت، مرتب،هميشگي. آنقدر صبور دورت ميچرخند كه چرخيدنشان را حس نميكني. بودنشان برايت بي اهميت ميشود. همينطور بي ادعا ميچرخند. بي آنكه بگويد باتريشان دارد تمام ميشود. بعد يهو روشني روز خبر ميدهد كه ديگر نيست. " قدر اين آدم ها را بدانيم قبل از شش و بيست دقيقه صبح! "
Mostrar todo...
👍 5🤯 2
Repost from N/a
Photo unavailableShow in Telegram
🇮🇷 مجموعه اس آی 🇮🇷 🏴یک مجموعه ایران پرست و ایران دوست و محفلی عالی برای ایران پرستان و ملی گرایان عزیز. ❤️ما در اینجا میکوشیم تا جلوی بیماری های جنسی و یهودیت را بگیریم.برای دیدن بهترین ادیت ها و خواند بهترین مطلب ها به مجموعه ما بیاید. 👑شعار ما : 👑پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک👑 🤚«یک ملت، یک رایش، یک پیشوا»👌 🤚 𝐂𝐡𝐚𝐧𝐧𝐞𝐥 👑 🤚 𝐂𝐡𝐚𝐧𝐧𝐞𝐥 👑 🤚 𝐂𝐡𝐚𝐧𝐧𝐞𝐥 👑 🤚 𝐂𝐡𝐚𝐧𝐧𝐞𝐥 👑 🤚 𝐂𝐡𝐚𝐧𝐧𝐞𝐥 👑
Mostrar todo...
👎 5🔥 3👍 1🫡 1
🔸این شگرد مادربزرگ بود ... همیشه وقتی می خواست بیاد خونمون برای همه هدیه می آورد ...وقتی می رسید دل تو دلم نبود که چمدونش رو باز کنه و منو صدا کنه ... صدام می کرد و می‌گفت چشمات رو ببند تا نگفتم باز نکن ... 🔸چشمام رو می بستم و به همه چیزهایی که دوست داشتم فکر می کردم ... خیلی ثانیه های عجیبی بود ... اما همیشه یه مشکلی وجود داشت ... مادربزرگ سلیقه ی من رو بلد نبود ... برای همین هیچوقت اون هدیه چیزی نبود که تو ذهنم تصور می کردم ... 🔸 ولی من می دونستم مادربزرگ چقدر دوسم داره ..‌ می دونستم چقدر ذوق داشته برای اینکه خوشحالم کنه ... برای همین وقتی هدیه م رو باز می کردم می پریدم بغلش و‌ خودم رو خوشحال ترین بچه ی دنیا نشون می دادم ... 🔸 اما اون خوشحالی فقط ظاهر قضیه بود ... تو خلوتم ناراحت بودم ... مادربزرگ هم می دونست که نتونسته من رو از ته دل خوشحال کنه ولی همیشه تلاشش رو می‌کرد تا خوشحالم کنه با اینکه هیچوقت موفق نشد... 🔸از اون روزها سالها می گذره... حالا دلم لک زده برای اینکه احساس کنم کسی برای خوشحالیم تلاش می کنه ... حتی اگه هیچ وقت موفق نشه.
Mostrar todo...
🤯 2👍 1🤣 1
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.