کافه مِنو 📑

رمان : #به_سبزی_دستان_تو نویسنده: #beste ژانر #عاشقانه‌ خلاصه: داستان در مورد دوتا ادم که دنیاشون باهم خیلی متفاوته….یکی از دیاره حقیقت های تلخ……یکی از دیار شعر و رنگ و نور……. هیچ چیز تصادفی نیست و حضور هر کس در کتار ما یا ورودش به دنیای ما نشانه ایست برای رسیدن به بلوغ و رفع کردن اشتباهات و کسب تجربه……و اینکه گاهی صدای بعضی ادمها یاد اوره یه حجمینه سبزه….. ✦Ꮺ https://t.me/caffemeno ✦Ꮺ

دستشو لابلای موهام فرو بردو با خشم کشید . درد به مغز سرم هجوم بردو اخی از بین لبهام رها شد .🔥🔞💦🥵 نیشخندی زدو گفت :اگه همین الان برام ناله نکنی خشک خشک میزارم س؟راخت .🫠 دستشو از بین موهام بیرون کشیدو دیک نیمه بیدارمو چنگ زد. با حرص تو چشماش نگاه کردمو لبمو بیشتر گاز گرفتم ک فشار دستش رو دیکم بیشتر شد . دست خودم نبود ،فریاد زدم هر وقت دوست داشته باشم ناله میکنم .😡در ضمن دوره برده داری تموم شده من برده ات نییستم .🔞💦 اباب زاده ای ک عاشق یه پسر میشه . پسری ک راز های زیادی داره و روز به روز بیشتر دل اربابو میبره . #گی #درام #مهیج💦🔥 https://t.me/+k48fcVzkwwo0MmJk https://t.me/+k48fcVzkwwo0MmJk

#گیــ🏳‍🌈 #تریسامــ💦 #مافیاییــ🩸

https://t.me/+jYTr9dJ-YcE5MTk0 سام با عشوه باسـ×ـن خوش فرمش رو با اون دم نارنجی رنگی که تو سوراخش بود که نشون دهنده ی پلاگ بود تکون می داد و می رقصید💦🍑 با ناز اروم اروم در حالی که دامن قرمزش رو در می آورد سمتم اومد :اووم ددی دیکـ×ـت داره منفجر میشه دلت می خواد بیبیت رو به‌ فـ×ـاک بدی؟😈🍆 https://t.me/+jYTr9dJ-YcE5MTk0 ۸ صبح پاک شه 🌞

پسرعموش اونو به زور مال خودش کرده  عذابش میده و مجبورش میکنه باهاش بخوابه و هرشب بهش تجاوز میکنه   .... 💜💦 #گـــــــــــــــــــــــــــی اون شلاق ریشه ای سیاه رنگ بدن بیبی ش رو لرزونده بود ...❌💦 لب هاشو وسط کمر پسرش گذاشت و در حین اینکه میبوسید دیکشو یهویی تو سوراخ اماده نشده بیبیش هل داد ..💢 پسرک داد بلنده شدت دردشو به گوش تاپش رسوند..🚫 ″خواهش میکنم ددی... لطفا بس کن...″🔞 اما البرز تلمبه هاشو از سر گرفت ... با صداس سیلی مانند شلاق سوزش غیر قابل تحملی روی باسنش پخش شد ...🤍 نیپلاش ارغوانی رنگ شده بودن اما البرز اهمیت نداد  ...💜 "بیبی اروم باش برگرد میخوام تمومش کنم..."🔞❌ #پیشنهادی https://t.me/+sppkkDAUNOAwOGY0 ۸ صبح پاک شه 🌞

خیره به دوستای ک...ی..ر کلفت بابام بلند ناله کردم و حینی که یکیشون داشت #ک....ص تنگ و ابدارمو میبلعید ک...ی..ر بزرگ کنار صورتمو تو دست گرفتم عمو تارخ #ک...یرشو تو دستم تکون داد و عمو یزدان داشت ک...صمو لیس میزد و ک....یر کلفتشو تو دهنم فرو کردم و خیره تو چشاش با #ملوچ ملوچ واسش شروع به سا...ک زدن کردم _جوون....دختر منوچ چه ک...صیه! عمو یزدان #کو.ن تپلمو رو تخت قمبل کرد و زبونشو رو جفت #سوراخام لرزوند و با لذت جیغ زدم: _اووخ...ک...صمو بخور عموییی....دوست داری ک...یرتو بزاری توش؟ https://t.me/+c_btvWOCSCUzMzlk زیر ک..یر دوستای باباش گایی.ده میشه😈🔞🔞

جیغ کشیدم که #سرنگو از گردنم دراورد. برای اینکه نفسم قطع نشه #دستگاه اکسیژن رو روی دهنم گذاشت. ــ آروم #نفس بکش! با بغض نگاهش کردم که دونه به دونه لباس هام رو دراورد. با ملایمت دستی روی #شکم برهنم کشید. بدن کرختم رو صاف کرد و سرنگ بزرگ تری اورد و از اسپرم خودش #پرش کرد. با التماس نگاهش کردم که لباس زیرم رو دراورد. نوازش وار دستی به رونم کشید و با لحن #خشن و خشداری زمزمه کرد ــ وقتی از رابطه میترسی مجبورم این طوری #حاملت کنم! میخواستم التماسش کنم، نمیخواستم از یه خلافکار حامله بشم! با #فرو رفتن سرنگ تو رحمم... #part_38_hot🔥🍃 #serch_kon❌ https://t.me/+kFLPIZCBbf1mYWRk https://t.me/+kFLPIZCBbf1mYWRk

‌ _مامان تو روخدا نزار بابا باهام اینکارو کنه مامان من فقط ۱۷سالمه نمیخوام بین ارباب باشم +به من ربطی نداره جولی توباید بری حلال کن مادربرو مادر با اشک به کلبه چوبی نگاه کردم من مروا ۱۸ساله فروخته شدم به ارباب۵۰ساله!بارسیدن به کاخ ارباب منو فرستادن داخل اتاقش اشکامو پاک کردم. درو هل دادم ک سرشو بلند کرد بادیدنم از جاش بلند شدوبه سمتم اومد +سلام حاضری؟ صورتموبه سمت خودش برگردوند +چرا گریه کردی دخترم؟ باتعجب سرموبلند کردم بهم گفت #دخترم _مگ..مگه قرار نیست باشما ازدواج کنم!؟ لبخندی بزرگی روی لبش نقش بست ک گفت: +پسرم تا چند دقیقه ریگه میاد باید واسه اون حاضر بشی خیلی خاطرتو میخواد _امامن.......... +حاضرشو دختر من از اتاق میرم بیرون تاچند دقیقه دیگه میاد همینجا... https://t.me/+kFLPIZCBbf1mYWRk https://t.me/+kFLPIZCBbf1mYWRk

میدونی تو #سن 14 تا 25 سالگی اگه بخوای موفق بشی دستت تو جیب خودت باشه #محتاج کسی نباشی این کانال بهت یاد میده چجوری #پول در بیاری کسب در آمد کنی کافیه جوین شی #ضرر نمیکنی : / https://t.me/+Q3zf_4NCQN5hMWI8