cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

خانوم معلم

به قلم:مهتاب.ر رمان های انلاین📚 عروس نحس دختر دهاتی توکا ارباب زاده ماهاراجه ⭕️ تعرفه تبلیغ: @adsbrag رمانای دیگه‌م🍓 @Tokam @khAT00Nam @text_ghallb @maharajee 🔵پارت یک https://t.me/c/1879995851/15 رمانای تکمیل شده: https://t.me/+Qbh3v72GYTRjZjNk

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
31 959
Suscriptores
+4124 horas
+1 1227 días
+89330 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

آقای قاضی به خدا ماهم مغروریم ولی شعور معذرت خواهی کردن داریم:)
Mostrar todo...
- اسم شوهر دوست تو تتو زدی روی واژنت؟! با ترس هینی کشیدم و حوله رو دورم پیچیدم. -برای چی یهو میای تو؟! نگاهش روی بدنم پیچ و تاب میخورد. -چرا نگفته بودی انقدر خواطرخوامی سک.سی؟ عقب تر رفتم. -برو بیرون یارا میاد فکر بد میکنه! بیشتر بهم نزدیک شد، با یه حرکت بند حوله رو کشید و حولم افتاد. -اوف، تا یارا نیومده یه دور کارت‌و میسازم و اون کلوچه تو میگام! دستش رو بین پام فرستاد و چنگی به واژنم زد‌. -  بهشت تپل و کلوچه ای که میگن همینو میگن. یه انگشتش رو که وارد واژنم کرد نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و ناله ام بلند شد. - چه لاپا تنگی داره دوست زنم. انگشتش رو بیرون کشید و چکی به با.سنم زد. - خم شو تا رفیق نیومده همینجا بگ.امت سک‌.سی.. چشمم از خیلی وقت قبل دنبالش بود برای همین خم شدم، آ.لتش هنوز داخل واژنم نرفته بود که در باز شد و... https://t.me/+UBakEht1bBVhYTg0 https://t.me/+UBakEht1bBVhYTg0 دختره از شوهر دوستش خوشش میاد و... 🔞💦
Mostrar todo...
رهـــوار

اروتــیک🔥 / مختص به بزرگسالان🔞 #بنرها_پارت_واقعی_رمان_هستن به قلم: لواشک #رهوار ( آنلاین ) #قرتی ( آنلاین ) #ژیوار ( حق عضویتی / آنلاین ) #افیون ( حق عضویتی / آنلاین )

روی تخت بودم و خونریزی و درد امونم رو بریده بود. صدای جیغ و داد از بیرون اتاق به گوشم می‌رسید. سرگیجه داشتم و نمی‌تونستم پاشم. همون لحظه در اتاق باز شد، قامت مردونه ای رو دیدم و با این فکر که حامده، نالیدم: - حامد... درد دارم! چرا این کار رو کردی؟! دارم می میرم! صدایی نیومد که دوباره پرسیدم: - چرا صدای جیغ میاد؟ از شدت سرگیجه چشم هام رو بستم، اما با استشمام بوی عطر غریبه ای که مال حامد نبود، چشمام باز شد و نه... این که نیما بود! استاد دانشگاهی که چندین بار بهم نزدیک شده بود و من هر سری به خاطر حامد ردش کرده بودم! ناباور به تن برهنه م خیره بود. خودم رو جمع و جور کردم که سریع کتش رو درآورد و انداخت دور بدنم. لب زد: - چیکار کردی لعنتی! چیکار کردی با خودت؟! خواست بلندم کنه، اما از درد زیر دلم جیغ زدم و به هق هق افتادم. حامد باهام چیکار کرده بود و حالا کجا رفته بود؟ نالیدم:حامد... ؟! کو؟ همه چی رو تار می‌دیدم. با دستش چشم هام و باز کرد و لب زد:‌ - چی به خوردت داده دختره ی احمق؟! ببین چه بلایی به سرت آورده! و تو اون همه تاری چشم های به خون نشسته ی نیما رو می‌دیدم. خواستم خودم رو ازش جدا کنم که داد زد: - وایسا پلیس ها ریختن اینجا... دوست پسرت فرار کرده، حالا من با توی نیمه جون چیکار کنم؟ و همون موقع در اتاق باز شد و صدای مردی تو اتاق پیچید: -چه غلطی دارید می‌کنید؟! پلیس بود! همون موقع نیما منو محکم تو آغوشش کشید تا تنم تو‌ معرض دید نباشه و غرید: - بگید پلیس خانوم بیاد! برید بیرون! https://t.me/+_AuDj3Awfss4ZTM0 https://t.me/+_AuDj3Awfss4ZTM0 https://t.me/+_AuDj3Awfss4ZTM0 بدنم لرز گرفته بود و صندلی سرد آگاهی حالم رو داشت بد می کرد. لیوان شربتی روی لبم فشرده شد و نیما بود! - بخور فشارت افتاده! هق هقم شکست. - می‌خوان زنگ بزنن بابام... من نمی‌خواستم این شکلی شه! اخم هاش درهم شد. چشم هاش رو بست و سخت ترین تصمیم زندگیش رو گرفت: - آدما اشتباه می‌کنن، پس فدای سرت! تو چشم هاش خیره شدم که ادامه داد: - فدای سرت! من همه چیز رو جای اون دوست‌پسر بی وجودت گردن می‌گیرم! به عقدم در میای، اما تا آخر عمرت مدیون من می مونی! چون تو نمی‌دونی چه حالی داره دختری رو که دوست داری تو این وضع ببینی... بدون دیگه مثل قبل دوست ندارم! https://t.me/+_AuDj3Awfss4ZTM0 https://t.me/+_AuDj3Awfss4ZTM0 دوست پسرش بعد از اینکه تو پارتی بکارتش رو می گیره ولش می کنه.🥺 پلیس ها دختره رو با استاد دانشگاهش دستگیر می کنن و...😱 https://t.me/+_AuDj3Awfss4ZTM0 بنر واقعی و مرتبط با موضوع رمانه. هرگونه کپی برداری ممنوع❌
Mostrar todo...
00:03
Video unavailable
کیانا رقاصه ی سک*سی و جذابی که توی ۱۵ سالگی توسط فرد مرموزی بهش تجاوز شده به اصرار برادرش مشتری های کاباره رو اغوا می کنه و اونا رو به تخت خودش می کشونه اما قبل از اینکه باهاشون س*کس کنه مسمومشون می کنه و اجازه نمی ده که بهش دست بزنن یه شب بدون اینکه بدونه صاحب دورگه و جذاب کاباره رو اغوا می کنه و به تخت اون راه پیدا می کنه مرد خشنی که هر کس زیرش رفته بیهوش شده... کیانا می خواد آتش رو هم با دارو مسموم کنه اما آتش دستشو می خونه و همون شب ترتیبش رو روی تخت خودش می ده و.....🔞💦 https://t.me/+4B402EHm2UEwNDVk https://t.me/+4B402EHm2UEwNDVk #بزرگسال❌
Mostrar todo...
_ دخترای شما توی دستشویی مدرسه با سر و وضع نامناسب توی هم میلولیدن. چه توجیحی براش دارید؟! خانم مدیر در حالی که با اخم زل زده بود به بابای من و شفق این رو گفت و بهشون زل زد تا ببینه چه جوابی دارن. شفق با گریه گفت: _ خانم بخدا ما کاری نمی‌کردیم... فقط داشتم لباس زیر جدیدمو بهش نشون میدادم... بابای شفق که تا الان ساکت بود غرید: _ خفه شو شفق! از چشماش خون میزد بیرون و رگ گردنش متورم شده بود حس میکردم هر لحظه ممکنه پاشه و شفق رو زیر لگداش بگیره. دلم داشت می‌ترکید. من میدونستم چقدر خانواده شفق سختگیرن و الان که فهمیدن دخترشون با یه دختر دیگه سکس داشته زنده‌اش نمیذارن... من هم ادامه دادم: _ راست میگه بخدا خانم مدیر ما هیچ کاری نمی‌کردیم چرا باور نمی‌کنید... مدیر عصبانی از جاش بلند شد و گفت: _ پس صدای آه و ناله ای که از دستشویی میومد... استغفرالله! آقای امجدی و خانم سلطانی من مجبورم پرونده دختر های شما رو بدم توی مدرسه من جای این کارا نیست!!! ناگهان بابای شفق از روی صندلی بلند شد و به سمت شفق حمله کرد. از بازوش گرفت و فریاد زد: _ دختره ی نجس... من میفرستمت مدرسه درس بخونی تو لخت میشی پاهاتو واسه همکلاسیت باز میکنی؟ همین الان میبرمت معاینه وای به حالت پرده نداشته باشی شفق... خونت حلاله! https://t.me/+C-njf90DPig3ZWYx https://t.me/+C-njf90DPig3ZWYx https://t.me/+C-njf90DPig3ZWYx کیانا و شفق تو مدرسه سر بازی جرعت حقیقت مجبور میشن همدیگه رو ببوسن و این میشه شروع عشق پنهانی اونها. معاشقه های یواشکی و سکس های پنهانشون توی دستشویی مدرسه درست وقتی که مدیر و ناظم مدرسه می‌فهمن دردسر براشون درست میکنه و.... 🔞 ‼️هشدار این رمان شامل صحنه‌های رابطه جنسی دو زن باهم(لزبین) میباشد‼️
Mostrar todo...
گُـناهـِ بوسـه

ژانر رمان: عاشقانه‌ی لزبین🏳️‍🌈، اروتیک🔞، تابوشکنی هر بار توبه‌ای کنم؛ تجدید بوسه‌ای کنم؛ گناه بوسه از لبت از عرش هَبوطم می‌کند! نویسنده: شاین✨ پایان خوش🔞 بقیه رمان های من👇🏼 @shinenovels تبلیغات👇🏼 @shinetabliq

دختره رو تخت بیمارستان انگشت میکنه تو تپلش که دکتر سر میرسه و بگ*اش میده🔞 https://t.me/+FQkVgArMfFgyMDlk
Mostrar todo...
عروسی که مجبوره با همه مردای خانواده تو شب زفاف سک*س کنه و....🙈🔞 #گروپ_خشن💦 https://t.me/+HIU_nqsQk8VkNTlh
Mostrar todo...
انگشتمو انداختم تو #بهشتم که یهو در باز شد و دکتراومد داخل... _اومدی اینجا با خودت ور بری؟مچ دستمو گرفت و چسبوندم به در.دستش رفت تو شلوارم و گذاشتش رو بهشتم... _ولم کننن.. _دارم کمکت میکنم #ارضا شی. مگه همینو نمیخواستی؟ اومدی تو بیمارستان داری خود ار*ضایی میکنی؟ با کشیده شدن انگشتش لای شیار #به*شتم که نبض میزد لبمو به دندون کشیدم. با اشکی که از چشمم راه گرفت و بغضی که به گلوم چنگ میزد گفتم: اههه...کلفتت و‌میخوام دکتر... https://t.me/+FQkVgArMfFgyMDlk
Mostrar todo...
👍 2 1
فیلم #پورن 🚫رو پلی کردم.پامو باز کردمو دستمو با زبونم خیس کردمو وارد #نازم کردم و #مالیدمش به #نازم آه #غلیظی کشیدم و با #صحنه‌ی #سسکی که در باز شد و ناپدریم با سالار سیخش....🫦💦🍑 https://t.me/+HIU_nqsQk8VkNTlh
Mostrar todo...