cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

°• تَمـَنـــاےِ لِذَّتــ •°

رُمانِــ : تَـمــَنـــاےِ لــــذَّتــ مُناسبِــ اَفرادِ بالاـےِ 18+ سالـ❌ نویسنـــدگان: شیـــنـــا اونـ لحظہ ڪـــه زیرِ بدنـ داغتـ دارم از لذتـ بہ خودمـ میپچمـ💦🤤 کپــے مَمنوعـ 🚫 عاشقانـہ/مافیایی/بزرگسال

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
9 253
Suscriptores
-2924 horas
-2417 días
-35930 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

_ جی جی های خاله نفس بُزُلگه ها الوند. داشتم در حمام جان میدادم .... دخترک چرا لباس زیر مرا جلوی پدرش گرفته بود و اینگونه فیزیولوژی تنم را برایش شرح میداد ؟ صدای مردانه و حرصی و او به گوشم میرسد + لا اله الا الله .... خانم حکمت دفعه آخرتون باشه با دخترم میرین حموم . دیگر نمیتوانم پاهایم را کنترل کنم ... روی زمین می افتم و حتما صدای افتادنم به گوشش رسیده که پشت حمام می آید + خانم حکمت ؟ صدایش نگران نبود ... اصلا اروند سلیمی را چه به نگران شدن برای پرستار دخترش ؟ ممکن نبود نگران باشد. + نفس چرا جوابمو نمیدی ؟ چه گفته بود ؟! نامم را صدا زده بود ؟ https://t.me/+TsY1fboQqhU1NzU0 #پارت_واقعی
Mostrar todo...
_ جی جی های خاله نفس بُزُلگه ها الوند داشتم در حمام جان میدادم .... دخترک چرا لباس زیر مرا جلوی پدرش گرفته بود و اینگونه فیزیولوژی تنم را برایش شرح میداد ؟ صدای مردانه و حرصی و او به گوشم میرسد + لا اله الا الله .... خانم حکمت دفعه آخرتون باشه با دخترم میرین حموم . دیگر نمیتوانم پاهایم را کنترل کنم ... روی زمین می افتم و حتما صدای افتادنم به گوشش رسیده که پشت حمام می آید + خانم حکمت ؟ صدایش نگران نبود ... اصلا اروند سلیمی را چه به نگران شدن برای پرستار دخترش ؟ ممکن نبود نگران باشد + نفس چرا جوابمو نمیدی ؟ چه گفته بود ؟! نامم را صدا زده بود ؟ https://t.me/+TsY1fboQqhU1NzU0 #پارت_واقعی
Mostrar todo...
Repost from N/a
_ آیه واسه چی کیک پختی؟ آرایشم کردی! چه خبره؟ دخترک با ذوق و خجالت لب باز کرد - ب...برای تولد آقا معید پختم. کیک شکلاتی دوست داره من... پق خنده ی سهیل و دخترها به هوا رفت و مائده با خنده پرسید - واسه تولد داداشم! می دانست مسخره اش می کنند اما مهم نبود. - ب... بله خودش گفت براش کیک بپزم میاد خونه... گفت و ناامید چشم به ساعت دوخت.‌از 12 شب گذشته بود ولی می آمد دیگر نه؟ جواب سوالش را سهیل با لودگی داد - آره بابا میاد منتها فردا صبح... الان خود خدام بره بالا سرش اون داف و ول نمی کنه بیاد ور دل تو کیک بخوره... کیک شکلاتی! دوباره صدای خنده ی دخترها بلند شد و اینبار سوگل به حرف آمد. دختر عمه ای که همیشه از او بدش می آمد - معید مسخرت کرده خنگ... اون تا حالا از دست تو چیزی خورده با این ریختت که بگه براش کیکم بپزی؟ مائده هُلی به سوگل داد - اه برید بالا دیگه... توام جمع کن برو صورتتو بشور آیه... داداشم جشن تولدشو گرفت امشب تو باغ هممون دعوت بودیم... جشن تولد؟ در باغ؟ قطره اشکی از چشمش سر خورد سوگل روی میز خم شد و ناخنکی به کیک زد - آخی گریه نکن... حالا میاد کیک تو رو هم میخوره احمق کوچولو... نگاه کادو هم خریده... چیه؟ قبل آن که دست دراز کند سوگل جعبه را باز کرد - ساعته! فیکه که... نازی هم ساعت خریده بود... ولی نه فیک... واقعا فکر کردی معید آدم حسابت کرده؟ مسخرت کرده خره اون الان تو بغل دوست دخترشه... دوست دختر شو می شناسی؟ برو سرچ کن نازنین فخار... دختره باباش تاجره، خودش باربیه... معید اون و ول می‌کنه بیاد سمت تو؟ اشاره دست سوگل با تحقیر بود که مائده عصبی دستش را گرفت و کشید - اه بسه برو بالا توام اینا رو جمع کن واسه ما یکم خوراکی بیار آیه! چشمش خفه بود.تا همان جا نفس داشت که با رفتن دختر ها سقوط کرد. تمام وجودش می لرزید معید مسخره اش کرده بود؟ معید نامرد... عصبی ساعت را کنار انداخته و گوشی اش را در آورد سوگل گفته بود، نازنین فخار؟ سرچ کرد... دید... استوری های دخترک..پست هایش تمام فیلم و عکس های معید با نازی را... راست می گفت سوگل معید مسخره اش کرده بود... صبح روز بعد - عشقم کجا؟ بمون با هم دوش بگیریم معید آخرین دکمه پیراهنش را هم بست و خم شد برای بوسیدن لب های نازنین - جلسه داریم میرم خونه پرونده رو بردارم برم شرکت تو بخواب! نازی با دلبری بوسیدش و او سمت خانه رفت. دیرش شده بود جلسه داشت با ورودش به خانه بلند صدا زد - آیه؟ پرونده منو از رو میز بردار بیار.. سرش درد میکرد با باز کردن یخچال دوباره دخترک را صدا زد عجیب بود که نیامده بود استقبالش اما... متعجب به کیک شکلاتی داخل یخچال نگاه می کرد که صدای مائده آمد - آیه نیست داداش ... معید مات به کیک نگاه می کرد. به دخترک گفته بود کیک بپزد - کجاست؟ آیه؟ مائده شانه بالا انداخت - برگشت خونه خالش اینا... اینم داد بدم به تو... برای تولدت خریده بود. تو گفته بودی برات کیک بپزه؟ دیشب تا صبحم منتظرت موند... معید دیگر نمی شنید تنها نگاهش خیره مانده بود به اتاقی که دخترک چشم عسلی هرروز با ذوق استقبالش می آمد اما حالا نبود... دیگر نبود نه تا وقتی که چندسال بعد معید دوباره او را دید اما... https://t.me/+35qShK8Wk25lZmQ0 https://t.me/+35qShK8Wk25lZmQ0 https://t.me/+35qShK8Wk25lZmQ0
Mostrar todo...
Repost from N/a
_ رد انگشتای کدوم بیشرف بی‌ناموسی روی صورتشه؟ با دیدن دخترک که معصومانه و نیمه جان گوشه خانه افتاده بود و دندان به روی هم سابید _ چون گفتم به عنوان زنم نمی‌بینمش فکر کردین میتونید دست روش بلند کنید؟ انگشتش را نوازش وار روی گونه‌ی سرخش کشید هیچوقت نمی‌توانست این دختر را به چشم همسر ببیند ، فقط عقدش کرده بود تا نگاه های بقیه از روی زن و بچه ی برادر مرحومش برداشته شود قمر سینه جلو داد _ بیا که خوب رسیدی پسر این دختر رسوامون کرده آبرو برامون نذاشته صورتش که سهله ، بفهمی چی به سرمون آورده خودت جای سالم تو تنش نمیذاری برگه ای رو به طرف مرد گرفت _ من ساده دلم سوخت گفتم زن جوون بیوه نمونه عقدش کنی ولی نگو این آب زیرکاه حتی از داداشت حامله نبوده هاووش خشمگین توپید _ چی میگی قمر؟ _ برای شناسنامه دایان آزمایش DNA خواستن جواب اومد که با DNA برادر مرحومت مطابقت نداره الارُز بغض کرده اشک ریخت این مرد هیچی از آن شب و رابطه اش با دخترک یادش نبود فقط خودش از حقیقت خبر داشت! ترسیده زانوهایش را جمع کرد فریاد عصبی هاووش چهار ستون تن دخترک را لرزاند _ برو بیرون قمــر در اتاق که بسته شد الارز وحشت زده تکان خورد هاووش درحالی که دکمه های پیراهنش را باز میکرد جلو رفت _ تا امروز با اینکه زنم بودی بهت دست نزدم میدونی چرا؟ الارُز وحشت زده به چشمهای غرق خون مرد زل زد و او با بالاتنه برهنه جلو آمد _ چون خوش نداشتم زنی که زیر برادرم بوده زیرخواب من شه! دست مرد که به سمت کمربند شلوارش رفت الارز لرز کرد و گوشه ی دیوار چمباتمه زد هاووش بی‌اعتنا پیشروی کرد دستش را به طرف بالاتنه دخترک برد و پیراهنش را از تنش بیرون کشید لب به روی پوست لطیف تنش چسباند و غرید _ اما حالا که فهمیدم با برادرم رابطه نداشتی ، بدم نمیاد طعمتو بچشم .‌.. الارز به تقلا افتاد خاطره آن شب که هاووش مست به اتاقش آمده بود باز در سرش تکرار میشد باز میخواست تجاوز کند باز میخواست به جانش بیفتد آن شب جسمش را تصاحب کرد و فرزندش را در دلش کاشت و حال که هیچ بیاد نداشت باز رسوایی اش برای او بود! التماس کرد _ توروخدا ولم کن هاووش پوزخند زد و روی تنش خیمه زد _ وقتی گفتن برای البرز خواستگاریت کردن دنیا رو سرم آوار شد از اینکه داداشم زودتر از من دست به کار شده و خوشکل ترین و معصوم ترین دختر محل رو مال خودش کرده نیشخند زد و دندان هایش را روی پوست گردنش کشید _ اما حالا میبینم اونقدر هم که فکر میکردم قدیس نبودی! شلوارش را از پایش بیرون کشید _ قبل از بیرون انداختن تو و اون تخم حرومت از این خونه ... مکثی کرد و نیشخند زد یک شب رویایی که نه ، اما یک شب بیاد موندنی برات میسازم الارز التماس کرد میخواست بگوید ، از آن شب که خودش جسمش را تصاحب کرده بود از اینکه دایان پسر خودش است و جز او کسی تنش را لمس نکرده است اما هاووش امانش نداد ، کمرش را گرفت و روی تخت پرتش کرد و وحشیانه تر از اولین شب رابطه شان ، به جانش افتاد و الارز حین درد با خود قسم خورد که تا ابد ... هرگز ، هرگز  حقیقت را ، رابطه شان و پدر بودنش را به این مرد نگوید ... https://t.me/+qqzYLZFTUcU5Yjk0 https://t.me/+qqzYLZFTUcU5Yjk0 پارت 185 هاووش میفهمه اونی که با زن برادرش رابطه داشته خودش بوده درحالی که شب قبل الارز و بچه اش رو از خونه ش پرت کرده بیرون و حالا با عذاب وجدان در به در دنبالشون میگرده 😭💔
Mostrar todo...
Repost from N/a
_ می‌خوای بیای بغلم بابایی؟ دخترک هق می‌زند و همچون گربه کوچک و ملوسی خودش را به پاهای مرد می‌چسباند _ بذارید برم .. به خدا من کاری نکردم .. تابلوی مادرتون و من نشکستم تابلو؟ البته که یک قاب عکس آنچنان مهم نبود که قصد داشته باشد دخترک را بخاطرش در این هوای برفی سلاخی کند _ چرا متوجه نیستی عزیزم؟ گفتم بهونه دستم نده تا نخوام دهنت و سرویس کنم، نگفتم؟ _ ببخشید، باشه؟ می‌بخشی؟ پوزخند محوی گوشه لبش می‌نشیند و مقابل دخترک روی زانوهایش می‌نشیند _ من که نمی‌خوام به دخترکوچولوم آسیب بزنم، فقط می‌خوام یاد بگیری که دختر خوبی باشی چشمانش .. لعنتی آنچنان زیبا بود که نتوانست نگاهش را بیشتر از چند ثانیه روی آن دو تیله عسلی رنگ نگه دارد سر پایین می‌گیرد و نگاهش روی رد خون روی برف ها می‌‌نشیند .. پریود شده بود؟ _ خانواده حرومیت کجان که ببینن دخترشون چطور داره روی برفا خون‌ریزی می‌کنه؟ صدای گریه‌هایش کمی بیش از حد معمول بالا رفته بود از درد به خود می‌پیچید و او تنها نگاه می‌کرد _ تروخدا .. من .. من درد دارم آقا _ تو دختر اون حروم‌لقمه‌ای، یادت رفته؟ همونی که جون مادرم و گرفت .. فکر نکنم از مرگت ناراحت بشم عزیزم ناراحت میشد اما پشیمان هرگز! با این دختر شب‌ها آرامش داشت، وقتی که تن سفید و زیبایش را در آغوش می‌گرفت و از موهایش نفس می‌کشید. دخترک مسکن بود برایش لب‌هایش را به کام می‌گیرد و توله‌سگ زیادی خوردنی بود _ جلال؟ جلال رئیس محافظ‌ها با پالتوی بلندی نزدیکشان می‌شود _ بله آقام؟ _ حواست بهش باشه! اگه سعی کرد بیاد تو عمارت میتونی سگارو آزاد کنی برای گرفتن و تیکه پاره‌کردنش گره خوردن نفس در سینه جلال و دخترک را حس می‌کند اخم می‌کند که جلال با تته پته لب می‌زند _ ولی .. خانم .. _ خانم؟ از کی تا حالا این یه کف دست شده خانم؟ سرت رو تنت اضافیه جلال؟ _ ببخشید رئیس .. چشم، هر چی شما بگین آخرین نگاهش را به دخترک لرزان و می‌اندازد و انگار چیزی در قلبش تکات می‌خورد، دلش سوخته بود؟ با تکه‌ای شکلات تلخ قهوه‌اش را مزه‌مزه می‌کند ماه‌نسا زنی که به تازگی برای مستخدمی استخدام کرده بود با سری به زیر افتاده بسته‌ای را دستش می‌دهد _ این و از تو اتاق خانم پیدا کردم آقا متعجب به بسته زل می‌زند و بیبی‌چک در اتاق دخترک چه می‌کرد؟ _ خانم مدام بالا میاره و چند‌روزه چیزی نمی‌خوره .. نمیدونم متوجه شدین یا نه ولی انگار کمی‌هم چاق شدن متوجه برجستگی کوچک شکمش شده بود دیشب .. آن دخترک زیبایی که هر روزش را با دیدن چشمان عسلی‌اش آغاز می‌کرد حامله بود؟ در آن سرما چگونه طاقت میاورد؟ با یاد خون‌ریزی‌اش با ترس و نگرانی از جا می‌پرد و همزمان صدای پارس بلند سگ‌ها به گوشش می‌رسد https://t.me/+c-va8JS8XxJmNWM0 https://t.me/+c-va8JS8XxJmNWM0 https://t.me/+c-va8JS8XxJmNWM0 https://t.me/+c-va8JS8XxJmNWM0 https://t.me/+c-va8JS8XxJmNWM0 https://t.me/+c-va8JS8XxJmNWM0
Mostrar todo...
Repost from N/a
«پارت رمان» رادین پسر سادیسمی که وخیم‌ترین بیمار آن آسایشگاه روانی است وارد اتاق آرامش می شود. دخترکی که افسردگی حاد دارد! و به طرف جسم خوابیده ی آرامش روی تختش نزدیک می‌شود. سر سادیسمی آسایشگاه که دل باخته به تیله های آبی دخترک افسرده هم بندش..! دکتر اعتمادی روانشناس آسایشگاه لحظه به لحظه ی اتفاقات را چک می‌کند. از آنجایی که رادین بر خلاف سادیسمی بودنش بی‌نهایت باهوش است. دوربین مخفی درون اتاق آرامش داخل قفل در نصب شده است! مقابل دخترک می‌ایستد و دکتر اعتمادی نگاه مضطربش لحظه‌ای از صفحه ی مانیتور جدا نمی‌شود. پتو را از روی آرامش کنار می‌زند و پاهای سفید دخترک را در دست می‌گیرد. انگشتانش نوازش وار روی پاهای سفید آرامش می‌لغزند. سپس انگشتان پاهای دخترک را به دهان می‌کشد و با شهوت می‌مکد. دکتر اعتمادی به سرعت از جا بلند می‌شود. اما با قرار گرفتن دستان همسرش دکتر مجد رئیس آن آسایشگاه روی شانه‌هایش دوباره روی صندلی می‌نشیند. _بشین سر جات نوشین! _نیما رادین داره به آرامش تجاوز می‌کنه! اما دکتر مجد خونسردانه لب می‌زند: _ دارم می‌بینم.. بشین نوشین! دستان رادین هر لحظه دارند آرام آرام پیشروی می‌کنند و چشمان آرامش بر اثر آرامبخش‌هایی که به او تزریق کرده‌اند هنوز هم بسته است! لباس‌های دخترک توسط پسر سادیسمی آسایشگاه از تنش خارج می‌شوند. نوشین نق می‌زند: _ نیما.. و انگشت دکتر مجد روی بینی‌اش می‌نشیند. _هیس.. بذار ببینم می‌خواد چیکار کنه.. دستان رادین روی سینه های آرامش می نشیند و برخلاف روان پریش بودنش تمام کارهایش را با لطافت انجام می دهد. گویا که دست به شیع با ارزشی می زند و بترسد آسیبی به آن برسد. نوشین غر می‌زند: _ می‌خواد چیکار کنه نیما؟! داره به دختر مردم تجاوز می‌کنه! _آروم باش نوشین من خودم خطبه ی محرمیت بینشون خوندم! _تو چیکار کردی؟؟؟؟؟ _نوشین من دکتر روانپزشک و رئیس این آسایشگاهم می‌دونم دارم چیکار می‌کنم! نوشین ساکت می‌شود و نگاه هر دو خیره ی مانیتور می‌شود. بدن برهنه رادین روی تن دخترک خیمه می‌زند و لبهای دخترک خوابیده را حریصانه به کام می کشد. نوشین از شدت اضطراب پلک روی هم قرار می‌دهد. دکتر مجد زیر لب می‌نالد: _این پسر با تمام روانی بودنش هیچ آسیبی به آرامش نمی زنه اون یه عاشق دیوونه اس! با قرار گرفتن رادین میان پاهای دخترک نوشین طاقت نمی‌آورد و از جا بلند می‌شود و دکتر تشر می‌زند: _یه دقیقه آروم بگیر نوشین! _نیما رادین یه بیمار روانی عقلش درست کار نمی‌کنه اگه اون دختر حامله بشه چی؟ _دقیقاً همینو می‌خوام! _چیییی؟؟؟؟؟ _آرامش باید حامله بشه نوشین این تنها راه بهبودی افسردگی حادشه! با صدای آه زنانه‌ای گردن هردو به طرف مانیتور می چرخد. ورود افراد زیر 21 سال ممنوع🔞 #عاشقانه#صحنه دار #انتقامی https://t.me/+yZVfrZutrwlhNjNk https://t.me/+yZVfrZutrwlhNjNk https://t.me/+yZVfrZutrwlhNjNk https://t.me/+yZVfrZutrwlhNjNk https://t.me/+yZVfrZutrwlhNjNk
Mostrar todo...
_ جی جی های خاله نفس بُزُلگه ها الوند داشتم در حمام جان میدادم .... دخترک چرا لباس زیر مرا جلوی پدرش گرفته بود و اینگونه فیزیولوژی تنم را برایش شرح میداد ؟ صدای مردانه و حرصی و او به گوشم میرسد + لا اله الا الله .... خانم حکمت دفعه آخرتون باشه با دخترم میرین حموم . دیگر نمیتوانم پاهایم را کنترل کنم ... روی زمین می افتم و حتما صدای افتادنم به گوشش رسیده که پشت حمام می آید + خانم حکمت ؟ صدایش نگران نبود ... اصلا اروند سلیمی را چه به نگران شدن برای پرستار دخترش ؟ ممکن نبود نگران باشد + نفس چرا جوابمو نمیدی ؟ چه گفته بود ؟! نامم را صدا زده بود ؟ https://t.me/+TsY1fboQqhU1NzU0 #پارت_واقعی
Mostrar todo...
_کاندوم چه طعمی دوست داری ؟ شوکه به هامون نگاه کردم _چی ؟ _انار خوبه نه ؟ هم تنگت میکنه هم خوشمزه ست _برو برا ننه ت کاندوم انار بگیر جلوتر اومد و‌روم‌خم شد _خب عزیزم ناراحتی نداری میتونم بدون کاندوم جرت بدم. _بعد از ۱۵سال یادت اومده زن داری ؟ دستشو روی سینه هام‌کشید و نوک سینه مو‌از روی لباس گرفت _اندام زنم تازه رسیده ... https://t.me/+REkQE1tCXvo4MmM8
Mostrar todo...
00:03
Video unavailable
میراث خان! بهش میگن آقا خان! بزرگ همه بوده و هست! جون میده برای یه دختر خدمت کار که زیر دستش وُل می‌خوره و یه جا نمیشینه! صیغش می کنه! ولی با حامله شدنش...... https://t.me/+CHVDfWKGLJQ1Mzk0
Mostrar todo...
3.30 KB
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.