cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

demonkratia

شب هم یک خورشید است

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
1 193
Suscriptores
Sin datos24 horas
-97 días
+13030 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

[ـ از «مجرم»، نوشته‌ی ژرژ باتای، ج 5 مجموعه آثار، ص 259 و 260.] عالمِ وجودْ وجود دارد، و در نیمه‌شبِ خویش، انسان، با کشفِ پاره‌ها[ی عالم]، خودش را کشف می‌کند. امّا اینْ کشفی همیشه ناقص [ناتمام: inachevée] خواهد بود. وقتی انسانی می‌میرد، بازماندگانش را محکوم به ویران‌کردنِ آنچه که باورش داشته، به خوارداشتنِ آنچه که بزرگ می‌داشته ترک می‌کند. من آموختم که عالم وجود چنین است، و یقیناً، آنهایی که بعداً خواهند آمد اشتباهِ مرا خواهند فهمید. علمِ انسان باید روی کامل‌شدگی[اتمام: achèvement]‌اش بنا شود؛ و با ناقص بودنش، علم نه ، بلکه صرفاً محصولِ ناگزیر و سرگیجه‌آورِ خواستِ علم است. عظمت هگل این است که علم را به کامل‌شدگی‌اش منوط می‌کند (انگارکه علم تا وقتی که توسعه می‌یابد بتواند در خور نامشْ دانش داشته باشد!)، امّا از ساختاری که او می‌خواست باقی بگذارد تنها یک طرح باقی می‌ماند از بخشی که قبل از دورانِ وی ساخته شده بود (طرحی که پیش از او دایر نشده بود و تاکنون نیز دایر نشده است). ضرورتاً، این طرح یا همان پدیدارشناسی ذهن، علیرغم همه‌چیز تنها یک آغاز است، یک شکست قطعی‌ست. تنها امکانِ تکمیلِ دانشْ وقتی محقق می‌شود که من از وجودِ انسان به عنوانِ آغازی سخن بگویم که هرگز تکمیل نخواهد شد. وقتی این وجودْ به امکان نهایی خود می‌رسد، شاید رضایت را بیابد، دست‌کم رضایت از نیازهای زنده‌ی درون‌مان را. و شاید این نیازها را بنا به داوریِ حقیقتی که در حالت نیمه‌ـ‌خواب‌اش به او تعلق دارد دروغین تعبیر کند. اما، بنا بر قاعده‌اش، این حقیقت تنها می‌تواند مشروط بر این باشد که وقتی من می‌میرم، با من هر آنچه که در انسان ناقص است بمیرد. [اگر] رنج من محو گردد، نقصِ چیزها دیگر خودبسندگی‌مان را ویران نکند، زندگی از انسان دور خواهد شد؛ همراه با زندگی، حقیقت بعید و ناگزیرش، یعنی ناکامل‌بودن، مرگ و میل سیری‌ناپذیری که برای هستی زخمی همیشه باز اند، و بی آنها، اینرسی ـ که مرگ در مرگ جذب می‌شود و دیگر هیچ چیزی تغییر نمی‌کند ـ انسان را در خودش حبس می‌کرد. به نظر می‌رسد، در غایتِ تأمل، داده‌های علمی تاآنجایی اعتبار دارند که تصویری قطعی از عالمِ وجود را ناممکن می‌سازند. تخریبِ مفاهیمِ ثابتی که علم موجب‌شان شده و همچنان می‌شود، عظمتِ آن و به بیان دقیق‌تر از عظمتش، حقیقتش را بنا می‌کنند. حرکت علم، تصویری عاری از وجود را از تاریکنایی لبریز از مظاهر موهوم آزاد می‌سازد. موجودی که در تقلای دانش است، به هنگام رویارو شدنش با امکانِ شناختنِ آنچه از او می‌گریزد، در نهایت، در جهلِ دانشِ خویش همچون نتیجه‌ی غیرمنتظره‌ی یک آزمایش باقی خواهد ماند... #باتای، @demonkratia
Mostrar todo...
👍 7💔 3😢 1
  • Photo unavailable
  • Photo unavailable
  • Photo unavailable
  • Photo unavailable
ـ مُرده‌ی زنده‌‌ی من ـ پل الوار: در غم‌ام، هیچ‌چیزی در حرکت نیست منتظرـ‌ام، هیچ‌کسی نمی‌آید نه روزی و نه شبی نه حتی دیگر اویی که خودِ من بود چشم‌های من از چشم‌های تو جدا شده‌اند چشم‌هایم اطمینان خویش را می‌بازند، نور خویش را می‌بازند دهان من از دهان تو جدا شده است دهان من از لذت جدا شده‌ است و از معنای عشق و از معنای زندگی دست‌های من از دست‌های تو جدا شده‌اند دست‌هایم می‌گذارند همه چیز از دست برود قدم‌های من از قدم‌های تو جدا شده‌اند قدم‌هایم پیش نمی‌روند دیگر، راهی نیست دیگر قدم‌هایم دیگر نه بارِ مرا می‌شناسند، نه راحتم را مرا هدیه این شده بود که ببینم پایان می‌گیرد زندگی‌ام با زندگیِ تو زندگی‌ من به توانِ تو که بی‌نهایت[اش] می‌پنداشتم و آینده، تنها امیدِ منْ مزارِ من است نظیرِ مزارِ تو که با جهانی بی‌تفاوت احاطه شده من آنقدر نزدیکِ تو بودم که نزدیکِ دیگران سردم است. پل #الوار، «مُرده‌ی زنده‌ی من»، 1947. از مجموعه‌ی «آخرین شعرهای عاشقانه». *** [پی‌نوشت: الوار این شعر پر از ماتم را در سوگ معشوقه و همسر خویش «نوش» نوشت. پرتره‌ی نوش، اثر پیکاسو]. *** @demonkratia
Mostrar todo...
9👍 2
  • Photo unavailable
  • Photo unavailable
  • Photo unavailable
  • Photo unavailable
#باتای @demonkratia
Mostrar todo...
5❤‍🔥 2👍 2
  • Photo unavailable
  • Photo unavailable
  • Photo unavailable
  • Photo unavailable
  • Photo unavailable
* برهنه. خوابِ تنْ شفّافْ چون درختی از شیشه‌. نزدِ خویش شایعه‌ی وحشیانه‌ی آرزویی آشفته را می‌شنوی. شبْ کورمالْ مالِ من. تو از من دورتری. وحشتِ تو را جُستن در فضای پر از ضجه‌ی شعرم. نامِ تو مرضِ چیزهاست در نیمه‌شب. سکوتی را به من وعده دادند. چهره‌ات از چهره‌ام به من نزدیک‌تر است. خاطره‌‌‌ی خیالین. چه دوست دارم به قتل رسانم‌ات ـ سروده‌ای از آلخاندرا پیسارنیک از «اشعارِ فرانسوی». ت: ع.س. [تصویر شاعر، متن اصلی، نسخه‌ی دست‌نویس و ترجمه‌های فارسی و انگلیسی، #پیسارنیک] @demonkratia
Mostrar todo...
5👍 2 1🔥 1
Photo unavailable
#نیچه _خواست قدرت. @demonkratia
Mostrar todo...
6 1
  • Photo unavailable
  • Photo unavailable
#لویناس @demonkratia
Mostrar todo...
🔥 6
Photo unavailable
‏«خشونت آن‌چیزی‌ست که حرف نمی‌زند. آنجا که بین بزدلی و خشونت فقط یک انتخاب وجود دارد، من خشونت را توصیه می‌کنم. استعمارْ ماشینی متفکر نیست، بدنی بهره‌مند از خرد [هم] نیست. [استعمار] در حالت طبیعی خودش [همان] خشونت است و جز دربرابر خشونتی بزرگتر سرِ تعظیم فرود نمی‍اورد.» #دلوز @demonkratia
Mostrar todo...
👍 14 3 1
  • Photo unavailable
  • Photo unavailable
  • Photo unavailable
  • Photo unavailable
شرّ آرتور رمبو آن‌دم که تُف‌های سرخِ بمب‌های خوشه‌ای تمامیِ روز را در بی‌نهایتِ آسمانِ آبی سوت می‌زنند؛ که چه سرخ‌جامگان چه سبزها، نزدِ شاهی که به ریش‌شان می‌خندد، گُردان‌ها جملگی در آتش فرو می‌ریزند؛ آن‌دم که جنونی دهشتناک، می‌ساید و به توده‌ی دودی بدل می‌کند صدها هزار آدم را؛ ـ بیچاره مردگان! در تابستان، در چمن، در شادیِ تو، ای طبیعت! آه تو که این آدمیان را مقدّس ساختی!...ـ ـ خدایی‌ست، که می‌خندد به قماش‌های دمشقیِ محراب‌ها، به بخورات و به جام‌های بزرگ طلا؛ او که در لالایی هوشیعانا به خواب می‌رود، و بیدار می‌شود، هرگاه مادرانی، گرد‌هم‌آمده از تشویش، و گریانْ به زیرِ کهنه کلاه‌های سیاه‌شان، به او پاپاسیِ دُرشتی را می‌بخشند که در دستمال‌های‌شان پیچیده‌اند. *** ـ شرّ ـ سروده‌ی آرتور #رمبو، از شعرهای مورخه‌ی 1870. ت:ع.س. *** [عکس‌ها: رمبوی نوجوان، نسخه‌ی فارسی، متن اصلی و ترجمه‌ی انگلیسی این شعر از والاس فاولی]. @demonkratia
Mostrar todo...
🔥 6 1👏 1
Photo unavailable
#کلوسفسکی @demonkratia
Mostrar todo...
7👍 4 1
**«بانو لازاروس»** از آخرین سروده‌های سیلویا پلات. #پلات @demonkratia
Mostrar todo...
3بانولازاروس سیلویا پلات.pdf2.94 KB
8👍 4 1