cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

🤍✨ܝ‌❟ࡅ࡙ߺߊ‌‌ࡅ࡙ߺܨ ࡅߺ߲ܨ ࡅߺ݆ߺߊ‌‌ࡅ࡙ߺߊ‌‌ࡍ߭✨🤍

🫶🏻•‏♥️—••﷽••—♥️•🫶🏻 ‌‌‌‌‎نه با سیاهیا ناامید شو، نه با سفیدیا دلخوش؛ ترکیب جفتشون باهم زندگی رو میسازه. ‎                •|⛥•𝑳𝒐𝒗𝒆🫶🏻♥️• •|⛥•𝑻𝒆𝒙𝒕🫶🏻✍🏼• •|⛥•𝒅𝒆𝒑🫶🏻🖤• •𝐒𝐮𝐩𝐩𝐨𝐫𝐭 𝐮𝐬🫶🏻♾️♥️

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
773
Suscriptores
-224 horas
-107 días
-8430 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

00:13
Video unavailableShow in Telegram
گفت یه چیزی بگو همیشه یادم بمونه. . ✅╭༒┈───────「🖤   ❥•# ➻#Zobir_Omar➻♥ ╰𖧷─┈➤༄🤍🤏 👐🥺﷽#واکنش_دوستا﷽🥺👐 🫀✯┄┄  🖤❥✾❥🖤   ┄┄✯🫀 ❤️‍🔥🥰🌺 ♡𝑱𝒐𝒊𝒏↷    👀  ⃟♡@Lo_vers_002♡⃟⃠👀 ✯┄┅┄  🖤❥✾❥🖤   ┄┅┄✯
Mostrar todo...
📝 خلوت چه احتیاج بُوَد عزلتِ مرا؟ فانوس‌وار خلوتِ من پیرهن بس است #سلیم_تهرانی ╭༒┈───────「🖤   ❥•# ➻#Zobir_Omar➻♥ ╰𖧷─┈➤༄🤍🤏 👐🥺﷽#واکنش_دوستا﷽🥺👐 🫀✯┄┄  🖤❥✾❥🖤   ┄┄✯🫀 ❤️‍🔥🥰🌺 ♡𝑱𝒐𝒊𝒏↷    👀  ⃟♡@Lo_vers_002♡⃟⃠👀 ✯┄┅┄  🖤❥✾❥🖤   ┄┅┄✯
Mostrar todo...
00:12
Video unavailableShow in Telegram
نه دوس دختری نه دوس پسری نه شُهرتی نه استعدادی فقط سخت کوشی خالی🫡 سلام صبح قشنگتون بخیر😍🔥 🎓『 』
Mostrar todo...
چه خوبه که کلید باشیم نه قفل نوازش باشیم نه سیلی🎋 با هم بخندیم نه به هم راه باشیم نه سد درک کنیم نه ترک نمک لحظه ها باشیم نه نمک زخمها دست هم و بگیریم نه پشت پا بزنیم👍🏻💯 #شب_خوش🥱
Mostrar todo...
🤣 1
دگ رمان نشر نمکنم هیچ کس خوش یو نیاماده از رمان ☹️☹️
Mostrar todo...
🥴 1
شب همه گی خش👩‍🦯✋
Mostrar todo...
🤣 1
#ازقریه‌به‌شهر🖇️♥️ #پارت19 #نویسنده_مرسل_بارکزی #زیبا: بعد از خوردن فرنی ها کمی سرحال تر شدم و چند دیقه بعدی بابا مه آمدن و بیبی جان مم شیشته بودن و گفتن بخاطر که حال و هوا همه ما دگه بشه نون شب بریم و به بیرون بخوریم واقعا بری عوض شدن حال مه بیرون رفتن فکر خبی بود آماده شدیم و بابا مم موتر بیرون کردن و حرکت کردیم #بهزاد: نون شب بخوردم و دو دست لباسی و چیزایی که لازم دیشتم وردیشتم ته کیف کردم و گفتم وقت تر خاو شم که صبح خیلی کار دارم … #زیبا: برفتیم فیفتی فیفتی و خوب بود خیلی شلوغ نبود مه و دنیا بخو پیتزا سفارش دادیم چون پیتزا ها فیفتی فیفتی عالیه و نیم سعتی شیشته بودیم و کمی بگشتیم و حرکت کردیم طرف خونه …. #بهزاد: یک سعته خودی مادر خو گپ میزنم و نصیحت میکنن که به شهر میری هوش کنی خور فقد خوردیم ولی چی کنیم دگه مادره و به فکر بچه خونه … بعد چند دیقه دگه سره بقدیشتم به خاو …. #زیبا: صبح پوهنتون دیشتم و خیلی ام درس دیشتم کمی از درسا خو خوندم و بعدی خاو شدم …. #کوپی_ممنوع
Mostrar todo...
👍 1 1🥰 1
#ازقریه‌به‌شهر🖇️♥️ #پارت20 #نویسنده_مرسل_بارکزی #بهزاد: صبح وقت وخیستم و نماز بخوندم و صبحانه خوردم و برفتم سر زمین ها چون چند روز قراره نباشم کمی کارا برابر کنم از سر زمین ها بیامادم و ساعتا ده بود یک حموم‌ ام بکردم و لباسا خو بپوشیدم و خودی همه خداحافظی کدم دفعه اوله تنها و بدون فامیل به شهر میرم به موترا سوار شدم و قرار شد وقتی برسم به کاکا سمیع زنگ بزنم و برم پیشینا… #زیبا: صبح هفت بیجا وخیستم و آماده شدم برم پوهنتون امروز شکر خیلی بهتر بودم و ریکشا دنبال مه اماد و برفتم …. درسا ام نوتا بگریفتم و کم کم خور برسوندم به صنفی ها خو و درسا خو باید خوب بخونم … بیرون شدم یک چیزی بگیرم بخورم که گوشنه شدم😂 همیته میرفتم که دیدم یکی پشت به پشت مه میایه توجه یی نکردم برفتم که برگر بگیرم که رو خو ای طرف کدم که 😳 بچه عمه مه یا خدااااااا باز ای اینجی چکار میکنه #کوپی_ممنوع
Mostrar todo...
👍 1 1🥰 1
#ازقریه‌به‌شهر🖇️♥️ #پارت18 #نویسنده_مرسل_بارکزی #زیبا: شوم پاهین رفتم ای روزا که ناجور بودم همه نگران مه بودن و غم میخوردن دنیا: بهبه خوهر گل مه چی عجب پاهین شدی مه: دلم بگریفته خیلی دیق شدم😫🥹 بیبی: بیا بتو از قصه ها ده بگم از همبجین ها خو مه: نمام بیبی جان او قصه ها از بست بگفتن حفظ کردم ‌ولی وقتی اسم ده گفتن فقد یک چیز به جلو چشما مه اماد او ام بهزاد ولی چری هر دهم اسم از ده میشه یادم ازو میایه ای بابا همیته بفکر بودم که دیدم مادر مه بالا سر منن👀 مادر: ببین به دختر خو چی پوختم مه:🤩🤩🤩🤩فرنیییییییی خداااا مه عاشق فرنی یم🥹بخصوص ته دیگ خوش دارم بخورم😂 #بهزاد: شوم بخونه رفتم و دیدم بابا مه صدا کردن مر یا الله خیر باز چی گپه بلی بابا جان بابا: بری چند روز مگر بری شهر و بری زمین ها تخم بیاری که کشت کنیم مه: چری مه برم بابا: خب میبینی کو مه ناجورم تو برو کاکا سمیع گفت بیایه به شهر مه خودیو گپ میزنم و معرفی میکنم از کجا بگیره مه: باش چشم کی برم بابا : صبا صبح برو که زود تر بخری بری و بیایی باشه یی گفتم و برفتم که سفره منداختن نون بخورم…. #کوپی_ممنوع
Mostrar todo...
1🥰 1
#ازقریه‌به‌شهر🖇️♥️ #پارت17 #نویسنده_مرسل_بارکزی #بهزاد: روزا و هفته ها همیته تیر میشد مم به ای حالت خو عادت کرده بودم و دگه به آینده یی که معلوم نبود فکر نمیکردم. به صحرا بودم و بیخی دلم تنگ شده بود ( دلم تنگ است چنان تنگ که نمیتونم حال دلم را شرح کنم) (کاش روزگاریک قسمت زنده گی‌ام را رنگی می‌نوشت) گاهی دو بیتی گاهی ام شعر میگفتم از بیکاری … #زیبا: از روزی از باغچه آمدیم خیلی ناجور شدم نمیفهمم چکار شد مر ‌که حتی تولد دلربا ام رفته نتونستم داکتر رفتیم و یک من دوا داد بعد از چند هفته خوب شدم. و امروز پوهنتون رفتم و خیلی از درسا عقب موندم و باید خیلی کوشش کنم و درسا خو بخونم … #بهزاد: نون چاشت مر همیشه مادر مه میاوردن بمه یا بدست یکی از بچه ها خورد همسایه ما ری میکردن نون بخوردم و شکر گذاری خدا خو کردم که امروز ام روزی ما برسوند… #کوپی_ممنوع
Mostrar todo...
1🥰 1