cookie

Utilizamos cookies para mejorar tu experiencia de navegación. Al hacer clic en "Aceptar todo", aceptas el uso de cookies.

avatar

ترجمه های مامیچکا ۲

پارت گذاری: سه پارت در روزهای فرد

Mostrar más
Publicaciones publicitarias
2 533
Suscriptores
-624 horas
-97 días
-7530 días

Carga de datos en curso...

Tasa de crecimiento de suscriptores

Carga de datos en curso...

Photo unavailableShow in Telegram
جلد یک و دو و سه: ایدن جلد چهار: زاندر جلد پنج: رونان جلد شش: کول جلد صفر(تصویر سمت چپ): لوی کینگ(وقایع این رمان برای یک سال قبل از شروع این شش جلد است) . . . 🔴چهار جلد اول آماده فروش هستن. فایل کامل، هرجلد ۴۰ تومان 🟠 کانال VIP جلد صفر ۳۰ تومان پیام بدین:  @dorsa2867
Mostrar todo...
2
#شاهدخت_پولادین #پست۲۲۷ زاندر سقلمه ای به کول می زند:"بهتره خودت رو برای بازجویی کینگ آماده کنی احمق." به آن سه چشم می دوزم و می گویم:"واقعا با سیلور بیرونن؟" رونان لبخند عجیبی که اصلا مال خودش نیست می زند:"می بینی الی. سیلور خودش خودشو دعوت کرد. اینجوری نیست که کینگ بخواد اینجا باشه. اصلا." کول به طرز عجیبی خونسرد به نظر می رسد که یک جورهایی ترسناک است:"جلوش رو هم نگرفت. باید خودت ببینی." زاندر با لگد به او می زند:"کاپیتان آرزوی مرگ داری؟" به حرفشان گوش نمی دهم. به سمت راهرو می روم و تمام تنم منقبض است و دود از کله ام بلند می شود. او را به اینجا آورد. سیلور اینجاست. به او گفتم که از چیزی که مال من است دور بماند مگر نه؟ وقتش رسیده است که تاوان بدهد. #پایان_فصل۲۱
Mostrar todo...
37👍 7🔥 5
#شاهدخت_پولادین #پست۲۲۶ همگی لباس الیتز را پوشیده اند که یعنی مستقیم از تمرین می آیند. زاندر نگاهی دور و برم می اندازد و گمان می کنم دنبال کیم می گردد. به او می گویم:"کیم باید مراقب داداشش می بود پس نمی آید. روی یک چهارپایه می نشیند و یکی از چیپسهای مارگو را می دزد:"من چیزی نپرسیدم." بله درست است. حتما زاندر. جدا نمی دانم بین او و کیم چه می گذرد. یا اصلا چیزی هست یا نه. وقتی ایدن داخل نمی شود می پرسم:"ایدن کجاست." رونان پس سرش را می خاراند:"اوه، اون." زاندر لبخندی می زند و چیپس دیگری برمی دارد:"میاد." به هر دویشان نگاه می کنم و چیزی ته دلم مور مور می شود. چیزی به نظر درست نمی رسد. می پرسم:"کجا رفت؟" رونان دستی دور شانه ام می اندازد:"یالا الی. بذار یه خرده چیپس بخوریم." کول با صورت کاملا بی حالی می گوید:"با سیلور بیرونه." رونان کم مانده فریاد بکشد:"لعنت، کاپیتان."
Mostrar todo...
👍 34 7🤯 2
#شاهدخت_پولادین #پست۲۲۵ نباید ببیند آلیسیا درمورد او چه نوشته است. می دانم که باید مشکلات روحی اساسی داشته باشد ولی این حق را به او نمی دهم که آرزو کند پسرش هرگز به دنیا نیامده بود. تمام این کتابهای روانشناسی را خوانده و چطور نمی دانست حرفهای این چنین از زبان مادرش تا ابد روحش را آزار می دهد؟ ساعتم را چک می کنم. لعنتی. تقریبا وقت برگشتن سوارکاران رسیده است. الکی یک ساعت تمام را برای خواندن حرفهایی که آلیسیا به جا گذاشته بود هدر دادم ولی باید بروم. نمی خواهم ایدن مرا در کتابخانه اش گیر بیندازد. کتابها را سر جایشان می گذارم، کوله پشتی ام را برمی دارم و پیش مارگو برمی گردم. لحظه ای که روی چهارپایه می نشینم و شکلات داغ سرد شده را می خورم، رونان از در داخل می شود. با صدای بلند و مشتاقی که خاص خود اوست می گوید:"من اومدم هرزه ها." وقتی با من چشم توی چشم می شود لبخندش عریضتر می شود:"اوه هی الی." وقتی زاندر و کول خونسرد به دنبالش داخل می شوند لبخند می زنم.
Mostrar todo...
35👍 8
#شاهدخت_پولادین #پست۲۲۴ صفحه اولی پیدا می کنم که می گوید برای جنگجوها. زنده بمانید. زیرآن با همان دستخط زیبا نوشته شده است، "بدترین چیزی که می تونی به فردی که می خواد بمیره بگی اینه که زنده بمونه." آب دهانم را قورت می دهم. پس او در معرض خودکشی بود. آیا ایدن این را می دانست؟ با فکر اینکه پسر کوچک شاهد گرایشات خودکشی مادرش باشد قلبم فشرده می شود. آیا کار ترسناکی جلوی او کرد؟ با این فکر تهوع می گیرم. چند صفحه بیشتری ورق می زنم. صفحه اول دیگری پیدا می کنم. برای پسرم که به زندگی ام هدف داد. زیر آن یک خط کشیده شده و یک صورت خندان وجود دارد. وقتی زیرش را می خوانم قلبم داغ می شود. "ولی ای کاش به دنیا نیامده بودی." پلک می زنم و آن را دوباره می خوانم. این را به پسر خودش گفت؟ چه غلطها؟ کتاب قدیمی و خاکی است و به نظر نمی رسد از زمان مرگ آلیسیا به آن دست زده باشند. با آخرین نگاه به اطرافم کتاب را داخل کوله پشتی ام می چپانم. ایدن ممکن است یک حرامزاده باشد و گاهی از او متنفر می شوم ولی هرگز نمی خواهم اینطور به او ضربه بزنم.
Mostrar todo...
👍 32 11
Photo unavailableShow in Telegram
جلد یک و دو و سه: ایدن جلد چهار: زاندر جلد پنج: رونان جلد شش: کول جلد صفر(تصویر سمت چپ): لوی کینگ(وقایع این رمان برای یک سال قبل از شروع این شش جلد است) . . . 🔴چهار جلد اول آماده فروش هستن. فایل کامل، هرجلد ۴۰ تومان 🟠 کانال VIP جلد صفر ۳۰ تومان پیام بدین:  @dorsa2867
Mostrar todo...
#شاهدخت_پولادین #پست۲۲۳ چند صفحه ای می خوانم و متوجه می شوم زیر بعضی از کلمات مانند صفحه اول با مداد قرمز خط کشیده شده است. گمشده. کمک. زندگی. زنده. مرده. تا آخر کتاب ادامه دارد. یکی دیگر برمی دارم. در صفحه اول زیر هیچ کلمه ای خط کشیده نشده است ولی داخل کتاب همان کلمات مشخص شده اند. نجات. کشتن. عشق. کتاب دیگری بیرون می کشم و دیگر و دیگر. تقریبا در تمام کتابها یکی است. و بعد چیز متفاوتی پیدا می کنم. صفحه اول کتاب دیگر می گوید: برای جی، ممنون که زندگی منو نجات دادی. به رنگ قرمز نوشته شده است و زیر آن با دستخط زیبایی نوشته شده است. "نباید زندگی منو نجات می دادی" نفسم در سینه حبس می شود. این آلیسیاست؟ حدود ده کتاب بیرون می کشم و روی میز می نشینم و به آنها نگاهی می اندازم.
Mostrar todo...
38👍 7🔥 2
#شاهدخت_پولادین #پست۲۲۲ متوجه هیچ چیز نمی شوم ولی این باعث نمی شود که احساس راحتی داشته باشم. عمارت کینگ این کیفیت عجیب را دارد. تمام مدت بسیار هوشیار هستم. فقط وقتی ایدن باشد آسوده ام ولی شاید این هم یک اشتباه باشد. چند کتاب روانشناسی توجهم را جلب می کند. مارگو گفت که آلیسیا آن را برای ایدن می خواند. آن روز کول هم اشاره کرد که تهوع که یک کتاب فلسفی است به ایدن تعلق دارد. یک کتاب در مورد نور در ذهن یا همچین چیزی بیرون می کشم. اولین بار است که درباره اش می شنوم. توسط جی ای همپتون نوشته شده است. هرگز درباره او نشنیده ام. گرد و خاک روی کتاب نشسته است پس سالهاست کسی دست به آن نزده. کتاب را باز می کنم. در صفحه اول نوشته شده است. برای ناشناس. تو باید منو می کشتی. زیر قسمت "تو باید منو می کشتی" با مداد قرمز خط کشیده شده است. اولین صفحات را باز می کنم و می خوانم. درباره کسی است که سعی می کند راه خود را بعد از افسردگی مزمن پیدا کند.
Mostrar todo...
32👍 9🔥 2
#شاهدخت_پولادین #پست۲۲۱ اول وسوسه می شوم که به طبقه بالا که فکر می کنم دفتر جاناتان است بروم ولی همانطور که در راهرو راه می روم متوجه دوربینهای مدار بسته می شوم. لعنتی. چطور قبلا متوجه آنها نشدم؟ و چرا داخل خانه پر از دوربین است؟ با ناراحتی به سمت کتابخانه می روم. اینجا آنقدر بزرگ است که تقریبا کل طبقه همکف را در بر می گیرد. حتی بزرگتر از اتاق تلویزیون است و این چیزی به من می گوید. تا چشم کار می کند ردیف ردیف کتاب است. کتابهای قدیمی. کتابهای بزرگ. جلدهای قطور و کاغذی. جهنم، شاید چند نسخه اول هم وجود داشته باشد. دوست دارم بدانم آیا کتابهای سان تسو هم هست یا نه. سه میز چوبی تیره با مبلمان به دقت وسط اتاق چیده شده اند. بوی کاغذ قدیمی می دهد و من عطر آن را به ریه هایم می کشم. کوله پشتی و نوشیدنی ام را روی میز می گذارم و به سمت ردیفهای چوبی می روم. انگشتانم را روی کتابهای به زبان روسی و فرانسه می کشم. یک نفر چند زبانه است. سرم را پایین نگه می دارم و گوشه را بررسی می کنم مبادا دوربینهایی اینجا باشند.
Mostrar todo...
31👍 11🔥 2
Photo unavailableShow in Telegram
جلد یک و دو و سه: ایدن جلد چهار: زاندر جلد پنج: رونان جلد شش: کول جلد صفر(تصویر سمت چپ): لوی کینگ(وقایع این رمان برای یک سال قبل از شروع این شش جلد است) . . . 🔴چهار جلد اول آماده فروش هستن. فایل کامل، هرجلد ۴۰ تومان 🟠 کانال VIP جلد صفر ۳۰ تومان پیام بدین:  @dorsa2867
Mostrar todo...
6👍 1
Elige un Plan Diferente

Tu plan actual sólo permite el análisis de 5 canales. Para obtener más, elige otro plan.