12 290
Suscriptores
-3024 horas
-2187 días
-61530 días
- Suscriptores
- Cobertura postal
- ER - ratio de compromiso
Carga de datos en curso...
Tasa de crecimiento de suscriptores
Carga de datos en curso...
🫣😍طلسم خواب بند بسیار قوی که معشوق شما از فکر شما نمی تواند بخوابد و اگر بخوابد فقط خواب شما را میبیند😴
✡ طلسم الفوز قویترین جامع الطلسم
🔶بخت گشایی فوری 👰♀🤵♂
🔶برگشت معشوق از راه دور 👩❤️👨
🔸باطل السحر و طلسم قوی 🔮
🔸طلسم صبی 🪄
🔶موفقيت در درس 👨🎓
🔶فروش ملک و زمین 💥23🧿
https://t.me/+jndX9wbuSKZmMDQ0
🆔 @ostad_seyed_hashemi
⚛ @ostadseyed
32200
لیست عمده فروشان:
- لوازم آشپزخانه
- لباس و کفش زنانه و مردانه
- لوازم تحریر
- لوازم آرایش
- ساعت مچی
- بدلیجات
- میوه، کشاورزی و دامپروری
- مواد غذایی و سوپرمارکتی
- و...
در کانال زیر:
https://t.me/+2ajjs_lZt7czMGY0
بفرست برای دوستاییت که فروشگاه آنلاین یا مغازه دارن.
28100
.🟣 آموزش روابط جنسی و پوزیشن هایی
که تو سکس بدردتون میخوره ⛔ :
https://t.me/+I6jj_7One8w4Mzg0
25200
یک دوست دختر داشتم وقتی اولین بار باهاش رابطه جنسی برقرار کردم کلی پوزیشین روی من اجر کرد و بهترین روز عمرم بود بهش گفتم چطوری انقد همه چیو بلدی گفت از وقتی با این کانال آشنا شدم کلی پوزیشین جنسی میزاره👙:
https://t.me/+I6jj_7One8w4Mzg0
26700
🚘 🚘
ریمیکس برا ماشین و پارتی نداری؟ بیا اینجا جویین شو پین شده😌
https://t.me/+CbAopez-MJQ5NmZk
28600
😭🖤 این ریمیکس اینستارو ترکوند✍️
کاملش اینجاس میزارم زود دانلود کنید میخام بپاکم👇🏽
https://t.me/+CbAopez-MJQ5NmZk
28300
#پارت122
تنها کسی که نگاهش رنگ غم و ناراحتی داشت عبد بود.
انگار اصلا از این که پدرش با ازدواج ما موافقت کرده بود راضی و خوشحال نبود و اتفاقا بدجور اعصابش به هم ریخته بود.
دستش را گرفتم و گفتم:
-عبدجان خوبی؟
عبد نگاهم کرد و گفت:
-تو خوبی؟ البته معلومه که خوبی!
حرفش طعنه داشت و با کنایه داشت صحبت می کرد!
تا به حال این روی عبد را ندیده بودم انگار تمام خشمی که در این سال ها در وجودش بود را حالا در چشم هایش ریخته بود و به من نگاه می کرد.
یک لحظه ته دلم خالی شد.
-عبد تو ناراحتی از این که پدرت با من مشکل نداره!
ابروهایش را بیشتر در هم کشید.
-نبات بریم....من دیگه نمی تونم این فضا رو تحمل کنم.
ناباور بودم از عبد این حرف ها و واکنش ها بعید بود نمی خواستم بیشتر از این اذیتش کنم برای همین از جایم بلند شدم و رو به بقیه گفتم:
-ببخشید ما باید بریم دیگه خیلی کار داریم انشاالله یه وقت دیگه ای مزاحمتون میشم و با هم بیشتر معاشرت می کنیم.
پدر عبد و شیرین متعجب به من خیره شدند حتما توقع این که ناگهانی قصد رفتن کنیم را نداشتند.
عبد هم از جایش بلند شد و با گفتن با اجازه از خانه بیرون رفتیم.
هر چند خیلی اصرار کردند بیشتر بمانیم اما ما بهانه آوردیم و قبول نکردیم.
👍 12
29810
🔞در عوض هر دوری که نتونی بری یه #تلمبه خشن منتظرته جوجه رنگیم🔞
آب دهنمو قورت دادم : چند دور؟!؟
با نیشخند دستی به شلوارش کشید
#آلت بزرگش همین الانشم سیخ شده بود
: سی دور....
نفسم رفت : نمی تونم... از قصد اینو میگی میدونی که بیشتر از ده دور نمی تونم برم
#سکسی خندید : خوبه پس بیست تا #تلمبه خشن منتظرته جوجم
https://t.me/+uyqIKLkRf48zN2Y8
30000